|
|
|||
اللهُ اکبر گفتن
م.سحر
غم این خفتهء چند
خواب در چشم ی ترم می شکند
«نیمایوشیج»
ازین «بیداری» ات، ای«خفتهءچند*»ـ
*
نمی دانم چه در اندیشه داری
*
بر آزادی زبانت را که بسته ست
*
مگر خون جوانانِ تو صد سال
*
مگر ساطور، در دست
خداگوی
*
غرامت را ، چه باید داد زین بیش
*
چه باید کرد تا از دشمن خویش
*
نمی بینی ددان بر سرزمینت
*
بگو ای غرقه در وحشت، چه بوده ست
م.سحر
14.2.2012
|
||||