|
|
|||
از «همه با هم» آقای خمینی، تا «اتحاد» در غیاب مردم! ارژنگ هدایت
10 فوریه 2012
نخستین بار که آقای خمینی عبارت «همه
باهم» را به کار گرفت تا درهای بستهی قلعهی قدرت را به روی خود باز
کند، هیچکس گمان نمیبرد که این روحانی مخالف شاه، کمتر از یکسال
دیگر برتخت خلافت «ایران اسلامی» تکیه خواهد زد. از آنروز تا کنون (و
بهطور دقیقتر پس از به قدرت رسیدن آقای خمینی)، این عبارت در فرهنگ
سیاسی مردم کوچه و بازار و طبقهی متوسط سرکوب شدهی ایران، «مدخل»
کنایی یکی از عبرتآموزترین، اسفبارترین و خونبارترین بخش از تاریخ
معاصر ایران قرار گرفته است. مردم از یکسو، روز به روز شاهد چیرگی
بیشتر آقای خمینی و روحانیان اطرافش بر منابع قدرت و ثروت بودند و از
سوی دیگر، هر روزه عبارت خوشنقش و خوشآوای «همه با هم» را به خط جلی
بر سینهی دیوارهای کوتاه و بلند شهرها و روستاها به چشم میدیدند،
به دل میجوشیدند و به زبان میخروشیدند، اما دیگر کاری از دستشان
ساخته نبود. رسوایی این حیلهی سیاسی چنان بازتابی در جامعه داشت که تا
سالهای سال بسیاری از مردم، هر از گاهی با تقلید لحن و لهجهی آقای
خمینی و کاربرد عبارت «همه باهم»، در موقعیتهای متناقض و معطوف به
منافع شخصی و یا برای اشاره به حیلههای دوستانه، به خوشزبانی و
لطیفهسازی میپرداختند.
اکنون بعد از گذشت سی و چند سال از آن
تجربهی تلخ تاریخی، در موقعیتی نه چندان مشابه، «همه با هم» آقای
خمینی به زبان و بیانی دیگر و با ادبیات ویژهی مبارزات تودهای، در
گوشه و کنار تکرار میشود: «اتحاد»، اتحادی برای رسیدن به «هدف مقدس»!
عقل سلیم حکم میکند که تا از یک سوراخ
دوبار گزیده نشویم، پروندهی شعار کلیدی دعوت به «اتحاد» درخواستی آقای
خمینی را اندکی بکاویم تا نخست بدانیم چرا این راهکار عقلانی و متداول
در تاریخ مبارزات سیاسی به چنان سرانجامی در رویداد
۵۷
و بعد از آن دچار شد، سپس به سنجش شرایط موجود و جایگاه نیروهای سیاسی
در بستر توازن قوای موجود بپردازیم، تا از برخورد این دو دانایی بدانیم
که آیا میتوانیم برای یکبار هم که شده، پونهی خوش عطر کنار لانهی
مار را طوری بچینیم، که دوباره گزیده نشویم!؟
هنگامیکه با روی کار آمدن جیمی کارتر
از حزب دموکرات امریکا بحث حقوق بشر و فشار بر حکومت برای گشایش فضای
سیاسی، بالا گرفت و نیروهای سیاسی و اجتماعی کوششی را برای خوشهچینی
از موقعیت به دست آمده
آغاز کردند، آقای خمینی هم به اتکای مشاوران غیر روحانی و روحانی خود،
دامنهی کوششهایش را گسترش داد. او نیروهای سیاسی کوشا در این فرصت
تازه را خوب میشناخت. در سال
۴۲
که توانست نخستین قیام عمومی را بعد از ده سال که از کودتای
۲۸
مرداد
۳۲
میگذشت برپا کند، نیروهای سیاسی و احزاب نیمه علنی و علنی بر سر تدوین
یک اساسنامهی جدید برای بازسازی جبههی ملی دوم و شرکت در انتخاباتی
که دکتر امینی وعدهی آزادیش را داده بود، کارشان به اختلاف و انحلال
کشید. او وزن هریک از این نیروهای سیاسی را خوب میشناخت و آگاه بود که
از پشتوانهی اجتماعی چندانی برخوردار نیستند. بنابراین و با توجه به
آنکه در میان طبقهی متوسط شهری پایگاهی نداشت و تداوم فضای باز
سیاسی میتوانست موجب ارتباط بیشتر این طبقه با احزاب جبههی ملی و
نهضت آزادی و حتا حزب توده شود، از جانب مشاورانش در داخل و خارج،
جریان گفتوگو برای اتحاد و توافق بر سر «خروج شاه» را با شخصیتهای
سیاسی آغاز کرد.
آقای خمینی به خوبی میدانست که اگر
ساز دیگری، هرچند کم حجم و صدا، برخلاف خواستههایش نواخته نشود، با
تداوم و گسترش ابعاد مبارزه به شهرها و بخشهای کوچک و حاشیهی شهرهای
بزرگ، ابتکار عمل مبارزه از کانونهای روشنفکری و کوشندگان سیاسی
طبقهی متوسط گرفته شده و به دست نیروهای دستآموز روحانیت در هیاتها
و محافل مذهبی خواهد افتاد. در نتیجه با گشادهدستی حیرتانگیزی ضمن
اعلام عدم تمایل خود به قدرت، سر کیسهی وعدههای فریبنده و باب دندان
همهی گروههای سیاسی و اجتماعی در گیر در مبارزات را شُل کرد، و به
اتکای صدور بیانیههای شبه مشترک شخصیتهای سیاسی که دراتحاد و توافق
کامل با او صادر میشد، شعار «همه با هم» خود را خطاب به «مردم»، (ونه
گروههای سیاسی)، تا
دستیابی به «هدف مقدس خروج شاه از کشور»، پیوسته تکرار میکرد و
برگزاری انتخابات آزاد و رفراندم را، مبنای تعیین حکومت آیندهی کشور
میخواند.
محاسبات آقای خمینی درست بود، همهنگام
با اوجگیری اعتراضات، آب به خوابگاه غیرسیاسیترین لایههای مذهبی
جامعه رخنه کرد و همه را به میدان آورد. شخصیتها و احزاب موجود
ضعیفتر از آن بودند که بتوانند با زیادهخواهیها و پیمانشکنیهای
آیتاله رویارویی کنند. دستمایهی ایدئولوژیک او به همراه قدرت مالی
عظیم بازار، (که پس از اطمینان از توفیق آیتاله به سوی او روان شده
بود)، و پیکر رنجور احزاب «همپیمان»، آقای خمینی را در همان جایی قرار
داد که خود پنداشته بود و به اتکای آن، بار خود را منزل به منزل تا
مقصد رسانید.
آیتاله پس از گذرانیدن خر مراد خود از
پلی که با شعار «همه با هم»ش ساخته بود، خودسری را در کمتر از دوماه
و در مهمترین و اساسیترین مسالهی
بعد از پیروزی انفلاب که موضوع رفراندم باشد آغاز کرد. در این
مقطع و در حالیکه بیشتر اعضای شورای انقلاب (یعنی نمایندگان
سازمانها و گرایشات سیاسی متحد)
در مورد ماهیت حکومت و حتا شکل برگزاری رفراندم نظر دیگری
داشتند، او که دیگر دلیلی نمییافت تا در
برابر خواستههای ایشان کوتاه بیاید، پای خود را در یک کفش کرد
و حکومت مورد نظر خود را به «آری» و «نه»ی مردمی واگذاشت که «نه»ی خود
را در دوران انقلاب خرج سقوط حکومت پیشین کرده بودند و راهی جز تایید
نظام جدید برایشان باقی نمانده بود. دیگر از هیچ حزب وگروه و سازمان و
شخصیتی هیچ کاری برنمیآمد. منابع قدرت به تصرف آقای خمینی درآمده بود
و سر احزاب وسازمانها بی کلاه ماند. کیسهی «متحدین» خالیتر از آن
بود که بتوانند به اعتبار آن، آقای خمینی را به ادای تعهد وابدارند.
هنگامی که جبههی ملی از مردم خواست که برای اعتراض به تصویب قانون
قصاص به خیابان بیایند، کمتر از دو هزار نفر به آن پاسخ مثبت دادند.
سرکوب و حذف از همینجا و برمبنای قدرت و نفوذ اجتماعی گروههای سیاسی
آغاز شد. جبههی ملی که رنجورترین بدنهی اجتماعی را داشت، نخستین، و
حزب توده و فداییان که نیرومند تر از دیگر گروهها بودند، آخرین آنها
بود.
اکنون در سنجش با روند یاد شده در
جریان انقلاب
۵۷،
میتوان چند و چون «اتحاد»ی را که اینروزها بر سر زبانها افتاده، با
فرض احتمال وقوع آن، بررسی کرد. تردیدی نیست که در شرایط حاضر وضع
احزاب وسازمانها از سالهای منتهی به انقلاب به مراتب بدتر است.
هیچکدام ازاین سازمانهای سیاسی به جز یکی دو مورد (آنهم بسیار
محدود)، پشتوانهی قابل توجهی در داخل کشور ندارند. بنابراین باید
پرسید که از اتحاد میان سازمانها وشخصیتهایی که دارای بدنهی اجتماعی
موثری در داخل کشور نیستند، قرار است چه منافعی، و به سود چه کسانی
حاصل شود؟ همچنین میتوان این پرسش اساسی را نیز به میان آورد که این
گروههای کوچک سیاسی بدون پشتوانه اجتماعی، به اتکای کدام منبع قدرت
میخواهند نقشی در صحنهی سیاسی ایران بازی کنند؟
از میان کوشندگانی که در تلاشند تا
چنین اتحادی محقق شود، آقای رضاپهلوی نمونهی مناسبتری برای این سنجش
تاریخیست، او که در هر صورت و بهرغم اظهاراتی که میکند، به نام یک
مدعی وارد میدان سیاست شده است و تمایل خود را نیز برای بازستانی
موقعیت خانوادگی پنهان
نمیکند، (گیرم خود را مطیع رای مردم نیز بداند)، بدون آنکه خود دارای
تشکیلات سیاسی شناخته شدهای باشد، و یا هیچ قرینهای
وجود داشته باشد که نشانهی توان و ظرفیت او در جذب لایههای
موثری از نیروهای اجتماعی داخل ایران باشد، کوشش برای شکلگیری اتحادی
دارد که در صورت تحقق، ناگزیر محدود به چند گروه و حلقه و سازمان کوچک
مستقر در خارج خواهد ماند. (البته اگر احزاب سیاسی قومیتها در این
اتحاد حضور پیدا کنند، شاید تنها احزابی باشند که به نسبت دیگر
سازمانها وگروههای مستقر در خارج از کشور، از بدنهی اجتماعی متناسب
با خواستههای خود برخوردار باشند.)
حال با اینوصف و با توجه به تجربهی
پیشین در مورد آقای خمینی، به نظر میرسد منافع چنین اتحادی در وهلهی
نخست نصیب آقای پهلوی خواهد شد. چرا که ورود فیالبداههی او به صحنهی
سیاسی کشور، به طور مستقل و برپایهی نسبت با خانوادهای که به هرحال
در یک مقطع از تاریخ ایران، درست یا نادرست از سوی مردم ایران کنار زده
شدهاند، و همچنان پرسشهای بدون پاسخ فراوانی در اطراف ایشان وجود
دارد، دشوار است. بنابراین هر ائتلاف و یا اتحادی که بتواند ایشان را
به طور رسمی، ولو به عنوان یک عضو ساده، وارد سپهر سیاسی ایران بکند،
گام بزرگی برای او به حساب خواهد آمد. اما پرسش مهمتر همچنان
باقیست: این اتحاد نحیف که چهرههای احتمالی آن، از جمله شخص آقای
رضاپهلوی فاقد ابزارهای ایدئولوژیک آقای خمینی برای بسیج مردم نیز هست،
از چه راهی و چگونه میخواهد خود را به اهداف سیاسیش نزدیک کند؟ آیا
بدون پشتوانهای در میان اکثریت مردم، صرفنظر از تعارفات سیاسی، جز
با حمایت و مداخلهی بیگانگان، دستیابی به اهداف این اتحاد، ممکن و
میسر خواهد بود؟ واگر نتیجهی این مداخله را به حساب یکی از متحدین، که
تصادفا از منابع عظیم مالی نیز برخوردار باشد واریز کنیم، آیا بختی
برای نیروهای سیاسی تشکیل دهندهی آن اتحاد و ائتلاف باقی خواهد ماند؟
در بخش دوم این مطلب، به نیروهای سیاسی
داخلی و موانع دستیابی مردم ایران به اهداف جنبش دموکراسیخواهانهی
خود، از رهگذر مواضع این گروهها نیز، خواهیم پرداخت. از: سايت سه راه جمهوری
|
||||