بازگشت به صفحه اول

از اخبارروز

 
 

ايران

انتخابات رياست جمهوری و چشم‌انداز آينده

شايد حاكميت كنونی آخرين پرده از برنامه ی حاكميت دين باشد. اكنون بهرحال و منوال همه‌ چيز يكدست شده است و گريزی و توجيهی برای نابسامانيهای آينده از طرف دينسالاران وجود نخواهد داشت. آيا اين ميزان بلوغ سياسی در ميان روشنفكران بالاخص ـ و مردم بالاعم ـ وجود دارد كه اين زمينه‌ها را ببينند؟ اميدوارم گذشتۀ ناموفق تعيين كنندۀ ميزان درايت‌ ما برای آينده نباشد و اين امر تكان لازم را به همه داده باشد و اجازه ندهد كه حركت فاشيستی و مقاومتهای ناگزير داخل و خارج شرايط مصيبت‌باری برای مردم بوجود آورد. اين پندار كه در قرون بيست و يكم چنين چيزی ميسر نيست توهم است. ما بايد چنان حركت كنيم كه امكان وقوع آنرا از بين ببريم.

رها فیروزان (مقاله از ايران)

 

جمعه ١۴ مرداد ١٣٨۴ – ۵ اوت ٢٠٠۵

هدف اين نوشته توضيح، و نه توجيه، حركتی است كه در جريان انتخابات اخير رياست جمهوری ايران همه را شگفتزده كرد. شگفتزده از اينرو كه بنظر نميرسد تا سه چهار روز پيش از دور اول انتخابات كسی (و از‌جمله نگارنده) نه در ايران و نه در خارج از ايران چنين نتايجی را پيش‌بينی ميكرد.

حال پرسش اين است كه آيا اين امر برآمده از ضعف ما در شناخت جامعه و عدم پيوند ارگانيك با توده‌های مردم است و يا ناشی از كاركرد نقشه‌های پنهانی در يك جامعۀ انسجام‌نيافته. بنظر من هر دو عامل نياز به بررسی دارند. در اينجا به بازگويی عناصری از اين بررسی ميپردازم.

كمی از موضوع فاصله بگيريم و همه توطئه‌ها و تقلبها‌ را موقتاً كنار بگذاريم و صرفاً به نتيجه انتخابات در دور دوم  نگاه كنيم. 17 ‌ميليون نفر به فرد ناشناخته‌ای رأی دادند كه بخش اعظم آنها تا يكماه پيش از آن حتی نام او را نميدانستند و در مقابل 10 ميليون نفر به فردی رای دادند كه نماد نظام بود و با همه قدرت و سرمايه و تبليغات بميدان آمده بود. يعنی در مقايسه با آراء دور اول 12 ميليون بيشتر به احمدي‌نژاد و 4 ميليون بيشتر به رفسنجانی رأی دادند. نسبت 3 به 1. چرا؟ اين دو نفر نماد چه چيزهايی بودند؟

بنظر من كسانی كه به احمدي‌نژاد رأی دادند از نظر اجتماعی و طبقاتی دنباله‌ها و بقايای كسانی بودند كه با شعارهای طرفداری از «مستضعفين» در انقلاب 22 بهمن شركت كرده بودند. اينها نيروی عظيمی (و نه همه نيروی) انقلاب 57 بودند كه در پی تحولات 26 ساله سر خود را بيكلاه مييافتند. يك طبقه ی جديد بورژوازی فوق‌العاده ثروتمند و خرده‌بورژوازی مرفه در اين 26 سال جای طبقه ی حاكم نظام پيشين را گرفته بود. با همان ويژگيهای ثروت‌‌اندوزی بيحد و حصر ــ فساد گستردۀ اجتماعی ــ و ضرورتاً فقر و بيكاری اقشار فرودست خرده‌بورژوازی و كارگران و حاشيه‌نشينان و آنچه از دهقانان باقی مانده بود. فاصله ی طبقاتی عظيمتر از گذشته و فساد غيرقابل‌تحمل شده بود. پس چرا رأی به كسی داده نشود كه مدعی ادامه ی آرزوهای اجتماعی «مستضعفين» است؟ چرا عدالت اجتماعی كه همواره از شعارهای مقبول طبقات و قشرهای فرودست بوده است نتواند عدۀ كثيری را بسيج كند؟ بويژه آنكه طرف مقابل نماد ادامه ی وضع موجود بود. پس ميتوان اين اتفاق را بيش از هر چيز يك نه بزرگ به حاكميت 26 ساله تلقی كرد. درحقيقت در مقطع انتخابات سئوال اين بود: مردم آيا ميخواهيد وضع به همين منوال ادامه يابد يا با حفظ هويت آرمانهای فرهنگی و سنتی تغييری در جهت برقراری «عدالت اجتماعي» داده شود.

آيا فرد ساده‌ای را كه بر مبنای ضروريات بلافاصله ی زندگی خويش قضاوت ميكند و نه برحسب دستورات و توصيه‌های روشنفكران، ميتوان گناه‌كار دانست؟ اين فرد ساده، اين انسان معمولی عملكرد و كار روشنفكران و توصيه‌های خودمحورانه ی آنها را طی 26 سال تجربه كرده و در سالهای اخير اگر چشم‌ِ بازی ميداشتيم ميديديم كه كلاً نسبت به آنها بی اعتماد و بی ‌اعتناء شده بود. فكر نميكنيم توصيه‌های حتی روشنفكران موجه در سالهای اخير ميتوانست حتی يك رأی ـ به جز طرفداران خود - را جابجا كند. اين را در انتخابات شوراهای شهر و مجلس به چشم ديديم و همه را به حساب «قهر كردن» مردم گذاشتيم غافل از اينكه آنها موقتاً قهر نكرده بودند. نااميد شده بودند و بجز كسانی كه بر مبنای آرمان و ايدئولوژی حركت ميكردند، به همه پشت كرده و راه خود را به طريقی ديگر جستجو ميكردند.

بگذاريد مسئله‌ را، با توجه به داده‌های در دسترس، بنوعی ديگر مطرح كنيم. در كشوری كه در آن حزب وجود نداشت، سازمانهائی از پيش فعاليت ميكردند كه ويژگی همه ی آنها عدم تماس با تودۀ مردم بود. چه راست و چه چپ. از «حزب مؤتلفه ی اسلامی راست» گرفته تا «سازمان‌ مجاهدين انقلاب اسلامی چپ». در همه ی اين سال‌ها هيچ حركت اجتماعی توده‌ای تحت تأثير اين سازمانها نه وجود داشت و نه بوجود آمد. از همه بدتر «حزب مشاركت اسلامي» كه بر پايه ی بهره‌گيری از حركت 2 خرداد بوجود آمده بود و ميتوانست تكانی به اوضاع بدهد بزودی تبديل شد بمحلی برای جولان روشنفكران و زدوبندهای سياسي. مردم، يعنی آنها كه فرض بر اين است كه احزاب بر مبنای خواست و حركت آنها شكل ميگيرند، از معادلات كاملاً غايب بودند. اين امر را حتی فعالين اين حزب امروزه بعنوان «اشتباه!» خود مطرح ميكنند كه اگر دردناك نبود به شوخی شباهت داشت. اينها، اين سازمانها، ميتوانستند و بايد با مردم پيوند برقرار ميكردند. ولی نكردند و بنظر من همين مردم بحق نسبت به آنها بي‌اعتناء شدند چون مانند احزاب نظام پيشين فعالين و مدعيان سياسی بودند كه زدوبند را جايگزين تحزب كرده بودند ـ با يك استثناء دور حزب توده (با همه ی فاجعه‌هائی كه آفريد.)

اگر احزاب مرتبط با حاكميت تماس با مردم را اشتباهاً فراموش كرده بودند تكليف ساير نيروها كه نظام آنها را «برانداز» ميداند از پيش روشن است. در نظام كنونی هيچ جرمی برای افراد بالاتر از «سازماندهي» نبوده و نيست. حساسيت فوق‌العاده وزارت اطلاعات و ارگانهای موازی را همه ی فعالين سياسی ميشناسند.

در چنين وضعی كه سازمانها يا نميخواستند يا «اشتباه» ميكردند و يا بنابر شرايط موجود نميتوانستند با مردم تماس داشته باشند و آنها را سازماندهی كنند، چه اتفاقی ميتوانست بيافتد و افتاد؟

بسيج، بعنوان حزبی وسيع با استفاده از امكانات دولتي، با داشتن ايدئولوژی مشخص در زير چشم همه رشد كرد. بسياری از توده‌های فقير و بيشكل را سخاوتمندانه سازماندهی كرد. به آنها هويت بخشيد. امكانات فراوان مالی در اختيارشان قرار داد و با چراغ خاموش به رشد خود ادامه داد. اين نيروی وسيعی بود كه نه تنها در «نظرسنجي»‌ها نميآمد، نه تنها نيازی به تبليغات چند ده ميليارد تومانی نداشت بلكه بطور منسجم و يكپارچه منتظر تصميمگيری و دستور رهبران بود.

اگر بخشی از سپاه همراه با بخشی از بورژوازی به‌ دنبال قاليباف بودند، بسيج كارتهای خود را بازی نكرده نگاه داشته بود. سپاه ميتوانست در صورت پيروزی كانديدای خود كه داعيه ی رضاشاهی داشت مدعی واقعی حاكميت شود كه مقبول نبود، بويژه آنكه در طول مبارزات انتخاباتی اين داعيه‌ها فراوانتر و خطر قدرتی يابی بيشتر ميشد. وقتی قاليباف ادعای رضاشاهی ميكرد معلوم بود كه تلقی او از رياست جمهوری شخص اول كشور بودن است. رضا خان هم پس از اثبات قدرت خود سلسله ی پادشاهی گذشته را (كه قدرتی هم نداشتند) تاب نياورد و رضا شاه شد و آيا اين هشداری قوی برای برخی صاحبان قدرت نبود؟

اكنون علم عمومی شده است كه تنها چند روز قبل از دور اول انتخابات برخی از وابستگان اردو عوض كردند و سه روز قبل از انتخابات دستوری صادر شد مبنی بر رأی ‌دادن «مؤمنين» به احمدی‌نژاد. بدين‌ترتيب بسيج كه تاكنون منتظر مانده بود به قول خودشان در بسيج «خوشه‌ای يك به ده» به ميدان آمد. ساده‌ پنداری است كه تصور كنيم اين نيروی وسيع يكشبه چنين قدرت سازمانی يافت. كار آهسته و پيگير چند ساله چنان تشكل حزبی آفريده بود كه يك فرمان - به ‌قول خودشان تلفن - چند ميليون نفر را به صحنه آورد (و بقول آقای قاليباف به او خيانت شد).

من فكر نميكنم كه حتی گردانندگان اين سناريو از پيروزی خود مطمئن بودند. بنابراين ادعای برخی از كانديداها مبنی بر تقلب وسيع را در اين دوره بايد قطعی دانست. شايد اگر چنين نبود اكنون با وضع ديگری روبرو بوديم.

اين رئيس‌ جمهور به يك معنا همان تداركاتچی است. مهر‌ۀ بيچهره‌ای در دست مافوقها و اجراءكنندۀ دستورات حكومتی از يكجانب و ايدئولوژيهای پشت پرده از جانب ديگر. آقای مصباح يزدی انتخاب وی را از الطاف خفيه ی الهی و نتيجه ی دعاهای مردم دانست. البته يادتان باشد كه چند سال پيش كه ايشان به‌ ناگهان دوباره به عرصه ی عمومی درآمد آقای خامنه‌ای از وی به همين‌ عنوان يكی از الطاف خفيه ی الهی نام برد. بهرحال اين است آنچه احمدي‌نژاد در پشت‌ سر دارد ولی بايد ديد آلترناتيوهای پيش ‌روی او كدامند.

بنظر ميرسد پس از يك دوره كمون نامشخص برنامه‌های احمدي‌نژاد در عرصه‌های فرهنگی و سياسی و اقتصادی شروع خواهد شد. البته تركيب كابينه ی آينده برخی از برنامه‌ها را نشان خواهد داد ولی اينها تا زمانی كه برنامه‌های اصلی شروع شود قطعاً تغيير يافتنی است.

اجازه دهيد ابتدا از برنامه‌های سياسی و فرهنگی ايشان بگوئيم كه دغدغه ی اصلی آنهاست و نه از برنامه‌های اقتصادی كه دغدغه ی اصلی مردم است (و اين خود نطفه ی يك تضاد را در خود دارد.)

عملكرد گذشتۀ احمدی‌نژاد و خواست ايدئولوگهای حامی او استقرار موازين اسلامی (حكومت اسلامي) در جهت ايجابی شامل انجام كارهائی وسيعتر از گذشته بمنظور استحكام مبانی دينی است. ولی از آن مهمتر اتخاذ برنامه‌های سلبی آنهاست يعنی مبارزۀ وسيع با هرگونه تظاهر غيراسلامی از نظر آنها. فراموش نشود كه در برداشت اين ايدئولوگها همه جز خودشان در زمرۀ «مشركين» هستند و اسلام نيز نحوۀ برخورد به مشركين را (هنگامی كه در قدرت است) مشخص و معين كرده است. هركس در اين امر ترديدی دارد به تاريخ مراجعه كند. مشركين نيز درجات دارند. از بقول اينها سكولارها گرفته تا همه و هركس كه با آنها يكی نيست و اين حتی شامل بخشهائی از روحانيون هم ميشود - چنانكه خبر كتك خوردن تنی جند از مراجع در جريان انتخابات پوشيده نماند. با اينهمه اين حمله به سكولارها مخالفت زيادی را در درون حاكميت بر نخواهد انگيخت. سهل است خرسندی آنها را هم در بر خواهد داشت. آقای كروبی حتی در جريان انتخابات و پس از آن در ابتدای شروع تشكيل حزب اعتماد ملی فراموش نكرد كه از مخالفت خود با سكولارها سخن بگويد. بنابراين ميتوان گفت كه اين سركوب يك موافقت ضمنی يا علنی بخشهائی را به همراه خواهد داشت و يك نوع اتحاد موقت بوجود خواهد آورد. به‌ ياد داشته باشيم مثل معروف باغبان و سه دزد را كه در ابتدای انقلاب آنقدر مورد توجه بود و علناً بازگو ميشد: اول به كسی حمله كنيد كه بهمراه خود متحد بيشتری داريد و سپس حساب بعديها را برسيد.

اما برای مؤمنين امروز نيز ـ مانند گذشته ی صدر اسلام ـ بايستی انگيزه‌های اقتصادی و معيشتی وجود داشته باشد. فايدۀ حاكم‌ بودن و در حاكميت بودن اين است كه اين نوع انگيزه‌ها را ميتوان ابتدا بسهولت فراهم كرد. منابع عظيم دولتی كه اكنون به يمن ازدياد درآمد نفت بسيار بيشتر شده است در اختيار و مال آنهاست كه بايد صرف مصالح مؤمنين شود. بسيج و ساير جوانان كم ‌درآمد ديگری (كه اگر عده‌ای هنوز جذب آن نشده‌اند خيلی سريعتر جذب ميشوند) منتظر هستند تا پاداش دنيوی خود را دريافت كنند و اينكار در ابتدا انجام خواهد شد و پوپوليسم شروع به اجراشدن خواهد كرد. اما اقتصاد ملی چيزی بيش از خرج كردن «پول» است و بنظر ميرسد كه سناريوی آقايان با چالشهای عظيمی رو‌برو شود و موفق نشود.

مساله ی عمده‌ در اينجا وضعيت طبقه ی حاکمه ی كنونی است. آيا بورژوازی و خرده‌بورژوازی مرفه كنونی براحتی مواضع خود را رها ميكنند؟ بنظر نميرسد هرگز در تاريخ چنين بوده باشد. حتی در انقلاب 22 بهمن نيز اگر مسائل بحال خود گذاشته ميشد و دخالت مستقيم غرب در بازداری نيروی سركوبگر طبقه ی حاكم ـ ارتش ـ وجود نداشت معلوم نبود اوضاع به چه صورت درآيد. بدبختی بورژوازی نظام شاهنشاهی ـ مانند هر رژيم مستبد وابسته به خارج ـ اين بود كه بمحض ارادۀ نيروی خارجی و جلوگيری از اقدام ارتش، بورژوازی نامنسجم بادكنكی تركيد. اين امر يكبار در شهريور 20 و يكبار هم در بهمن 57 اتفاق افتاد ولی برعكس ميبينيم كه در رژيمهای ايضاً سركوبگری كه بنيان وابستگی به يك نيروی خارجی را ندارند ـ گرچه در مراحلی در خدمت آنهاست (مانند رژيم صدام) ـ توقف عمليات نظامی ارتش آنها لزوماً مقارن با توقف هرگونه مقاومتی نيست. اكنون بايد ديد كه بورژوازی و خرده‌بورژوازی حاكم چه روشی در مقابل برنامه‌های پوپوليستی تازه‌واردها اتخاذ خواهند كرد. مسلم است كه آنها مقاومت ميكنند ولی بايد ديد چه نوع مقاومتی و تا چه حدی و با چه تدبيری (اگر تدبيرهای آنان از نوع حمايت آنها از رفسنجانی بعنوان نماينده طبقه ی حاكم نباشد!). اين امر بهرحال يكی از چالشهای عمدۀ پوپوليستها خواهد بود كه اگر در اين راه موفق شوند بايد گفت پوپوليسم به اضافۀ سركوب سياسی فرهنگی چيزی جز فاشيسم به ارمغان نخواهد آورد. اما اين اگر، كه بسيار بعيد است، از بُعد ديگری هم قابل بررسی است. سياستهای غرب از نظر منافع خود همواره در ايران تأثيرگذار بوده است. در جريان مبارزات محافظه‌كاران و اصلاح‌طلبان در طول سالهای گذشته غرب موضع قاطع معينی در حمايت از يك طرف و يا مخالفت با طرف ديگر نگرفت (كه اين خود موجب «دلخوری» برخی محافل اميدوار بود) اما اينبار ظهور و گسترش راديكاليسم دينی زمينه‌ساز نوعی بنيادگرائی شيعی خواهد شد كه بنفع غرب نخواهد بود (مگر آنكه غرب چنين برنامه‌ای داشته باشند كه بنيادگرائی شيعی و سنی را در يك جنگ وسيع در خاورميانه به جان هم اندازد.) كه بنظر ميرسد فعلاً از تحمل آنان خارج باشد. بنابراين برنامه‌هائی از جانب غرب مطرح ميشود كه هيچيك بنفع مردم ايران نيست. سخنهائی كه از محاصرۀ اقتصادی تا حمله ی هوائی يا يورش نظامی در محافلی از غرب گفته ميشود همه از همان گام اول برای مردم ايران مصيبت‌بار خواهد بود. و در همين زمينه كشورهای همسايه، هم در ارتباط خود با غرب و هم مستقلاً، بخاطر منافع بلاواسطۀ خود به يك نيروی نظامی قدرتمند در يك نظام راديكال يا بنيادگرا به ديدۀ مسامحه نخواهند نگريست و اين نيز از ابزاری است كه استفاده از آن منتفی نيست.

ما به برنامه‌های سركوب سياسی و فرهنگی اشاره كرديم. ميزان مقاومت در اين عرصه قطعاً كم نخواهد بود و قطعاً اين يكی از چالش‌های نظام خواهد بود. حد و اندازه آن را ميزان درايت مخالفان، عملكرد نيروهای دگرانديش و چپ و نحوۀ اقدامات رژيم معين خواهد كرد.

آنچه گفته شد مروری سريع بر چيزی است كه احتمالاً ميتواند در صورت عدم مقاومت اتفاق بيفتد و نه اينكه قطعاً اتفاق ميفتد. مسلم است كه آنقدر مسير حوادث نامشخص و عوامل تأثيرگذار متعدد هستند كه حتی گردانندگان سناريو هم در آن باز ميمانند. و از جانب ديگر برحسب مقاومتهای موجود حكام كنونی ميتوانند برنامه‌های خود را تندتر يا كُندتر كنند و حال كه حاكميت را بدست دارند برای حفظ آن «آوانس» بدهند.

آنچه قابل تعمق است حركت تصحيح انحراف بيست ساله از خواستهای «مستضعفين» انقلاب بهمن است و ديدن اين مسئله كه اين حركت دنبالۀ طبيعی انقلاب بهمن است (انقلاب چندم؟) و نيز شگفتی از اينكه چگونه فقدان نهادهای مدنی و عدم انسجام اجتماعی همراه با خصوصيات ويژۀ جامعه ی ايرانی و مردم ايران ميتواند در زمانی كوتاه چنين دگرگونی بوجود آورد. به گرايشهای شديد افراطی «مردمي» به اينسو و آنسو در طول 26 سال گذشته بنگريم و عبرت بگيريم. اگر ما نيز همانند بخشی از همين مردم به ابتلائات آنان دچار نباشيم ـ كه اگر بزرگی است.

و نكتۀ آخر اينكه شايد حاكميت كنونی آخرين پرده از برنامه ی حاكميت دين باشد. اكنون بهرحال و منوال همه‌ چيز يكدست شده است و گريزی و توجيهی برای نابسامانيهای آينده از طرف دينسالاران وجود نخواهد داشت. آيا اين ميزان بلوغ سياسی در ميان روشنفكران بالاخص ـ و مردم بالاعم ـ وجود دارد كه اين زمينه‌ها را ببينند؟ اميدوارم گذشتۀ ناموفق تعيين كنندۀ ميزان درايت‌ ما برای آينده نباشد و اين امر تكان لازم را به همه داده باشد و اجازه ندهد كه حركت فاشيستی و مقاومتهای ناگزير داخل و خارج شرايط مصيبت‌باری برای مردم بوجود آورد. اين پندار كه در قرون بيست و يكم چنين چيزی ميسر نيست توهم است. ما بايد چنان حركت كنيم كه امكان وقوع آنرا از بين ببريم.

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به انتخابات