انتخابات، باز خوانی
دوباره؛ میزگرد با حضور: داوود هرمیداس باوند، سید مصطفی تاج
زاده و مصطفی تنها
سرویس سیاسی
|
| |
اشاره: در روزهاي افول ستاره بخت
اصلاحات، انتخابات 84 بهانه اي شد براي هم گرايي ها و واگرايي ها و
جابه جايي نيروها در آرايش صحنه سياسي ايران. روشن بود كه دولتي جز
دولت سيد محمد خاتمي بر سر كار مي آيد و از سوي ديگر شرايط ويژهي
منطقه اي و جهاني نيز بر اين التهاب دامن ميزد. اما روشن شدن نتيجه
انتخابات نيز بر تب و تاب ها افزود. بسياري يك شبه به فكر تشكيل حزب و
جبهه افتادند. اگر اين تب تند زود عرق نكند و نيروهاي كنش گر در عرصه
سياست ايران بر آنچه گفتهاند پايدار بمانند، شايد طرح و پي گيري همين
شعارها نيز به گونه اي تمرين دموكراسي براي جامعه مدني فرداي ايران
باشد. هم گرايي ها و واگرايي هاي پديد آمده در جريان انتخابات و آرايش
تازه اي كه رخ مي نماياند، موضوع بحث در ميزگرد اين شماره ماهنامه
"نامه" است. در اين ميزگرد با سه تن از فعالان سياسي نام آشنا در اين
باره به گفت و گو نشسته ايم: دكتر داوودهرميداس باوند، دكتر سيد
مصطفي تاج زاده و مهندس مصطفي تنها اگر دوستان موافق باشند
در اين ميزگرد بهصورتبندي نيروها در عرصه سياسي ايران بپردازيم. در
جريان انتخابات 84 و پس از انجام دو مرحله انتخابات و همچنين با روشن
شدن نتايج و تبعات آن، جابهجاييهايي در آرايش نيروها و همگراييها و
واگراييهايي صورت گرفت. خواهش ميكنيم دوستان در مرحله اول هر يك
تحليل خودشان را از دوري و نزديكي در ميان نيروهاي مختلف، كه در
حوزههاي اپوزيسيون، شبه اپوزيسيون و حاكميت روي داد بيان بفرمايند تا
در مرحله بعد پرسشهاي ديگري را مطرح كنيم. باوند: بهطور كلي
قبل از رويداد سياسي، اجتماعي اخير، جبههبنديهايي در جامعهي ما وجود
داشت؛ شامل جناح محافظهكار، جريان اصلاحطلب و گروههايي كه به عنوان
ملي يا ليبرال ناميده ميشدند يا گروهها و جريانهايي مانند نهضت
آزادي، ملي _ مذهبيها و جبهه ملي كه گهگاهي اين نيروها با هم
همبستگي و همراهي را در پيش گرفته و زماني هم به سبب نگرشهاي متفاوت،
خطمشيهاي جداگانه و خاص خودشان را داشتند. به ويژه، همانطور كه
ميدانيم بيانيههايي كه بهنام بيانيهي 565 و نيز 615 نفر با امضاهاي
خاص منتشر شد، در مجموع، موِيد همبستگي نسبي بين اين گروهها بود. اين
گروهها در جريان اصلاحطلبي از آقاي خاتمي، بهخصوص در دور اول و در
آغاز دور دوم، حمايت همهجانبه كردند ولي بهتدريج كه جريان اصلاحطلبي
دچار بيرنگي شد برخي تا حدودي بنا گذاشتند كه روند جدايي را در پيش
بگيرند. اما در جريان اين انتخابات، سه جريان كلي ظاهر شد؛ آنها
كه معتقد به عدم مشاركت بودند، يعني معتقد بودند در چارچوب نظام موجود
اميدي براي تغييرات بنيادي وجود ندارد؛ آنها كه بر اين باور بودند در
چارچوب نظام موجود و قانون اساسي و از طريق جريان اصلاحات تدريجي
ميتوان ره بهجايي برد و معتقد بودند مكانيزم انتخابات يك پديده مثبت
است كه در هر شرايطي ميتواند قابل استفاده باشد. بخشي از اين گروهها
كه همكاري ميكردند معتقد به مشاركت مشروط بودند؛ لااقل مانند نهضت
آزادي و همراهانش و بالاخره جناح محافظهكار كه داعيه دار اصلي قدرت
بود و قبلاً هم قوه مقننه و قوه قضاييه و نهادهاي انتصابي را در دست
داشت و بر آن بود كه قوهي مجريه را هم اضافه بكند و با اميد كامل در
اين جهت گام بر ميداشت و همانطور كه آگاهي داريد، فرآيند انتخابات،
رويدادي بود كه با بهت و شوك براي جامعه همراه بود؛ چون ساختار اجتماعي
و سياسي موجود و موضعگيريهاي همه كانديداها، منهاي آقاي احمدينژاد،
شعارهايي را كه مطرح ميكردند هيچكدام بر آن شعارهاي اوليه انقلابي و
اصولگرايي مذهبي تكيه نداشتند، بلكه قولها، شعارها و نويدها همه در
جهت فضاي باز بود. در سياست خارجي هم در پيشگرفتن گفتوگوي سازنده و
از اين دست شعارها كه بههر حال با روحيه اكثر آگاهان سياسي و خواص
اجتماعي و سياسي سازگاري داشت. ولي بهنظر ميرسد در يك مورد، همگان
غافل از اين واقعيت بودند كه امنيت داراي دو بازوست؛ يك معناي امنيت،
رهايي از فقر و احتياج است و ديگري، آزادي از تهديد و زور و اين دوبال
مكمل يكديگرند. بنابراين بيش از همه تاكيد بر يك بال شد؛ آزادي از
تهديد و زور و تحميل. اما واقعيت اين بود كه جامعه ما عليرغم منابع
طبيعي و درآمدهاي سرشار نفت، با افزايش شكاف اقتصادي روبهرو بود و به
تبع آن در سطوح مختلف اجتماعي، مردم با مشكلات ملموس و روز افزوني
روبهرو بودند. به هر حال در ميان نامزدهاي انتخاباتي شايد شش نفر از
آنها بيشتر توجهشان به مساله آزادي بود و آنچنان كه بايد و شايد،
توجهي به واقعيت مشكلات مردم كه زير خط فقر بودند، نشده بود. بنابراين
آقاي احمدينژاد، با يك زبان ساده و مردمي سعي كرد بر اين نكات تكيه
بكند و بر مفاسد مالي و اقتصادي و شكاف روزافزون و حمايت از طبقه به
اصطلاح مستضعف انگشت بگذارد و به نظر بسياري اين رمز موفقيت ايشان بود.
البته اين نكته را هم بايد اضافه بكنيم؛ آرايي كه نهايتاً در دور اول و
فراتر از آن در دوم بهدست آمد، بدون ترديد در يك فضاي آزاد بدون مانع
نبود و به گمان غالب براي افزايش آرا به نفع يكي از كانديداها
اقدامهايي صورت گرفت. ولي در هر حال جريان و روند كار هر چه بود
نتيجهاي كه حاصل شده است، وضعيتي است كه جامعه بايد با آن بهگونهاي،
راه سازگاري را در پيش بگيرد. من يك نكته را اضافه ميكنم؛ درست است كه
آقاي احمدينژاد با تكيه بر جنبه فقر و شكاف اقتصادي و وجود فساد مالي
و عدم كارآيي لازم در نظام حكومتي تكيه كرده بود و استناد كرده بود و
قول داده بود كه در اين رهگذر، كارهاي مثبتي را انجام خواهد داد اما به
نظر من ممكن است كه در كوتاه مدت برخورد كند ولي مشكل اساسي اقتصاد ما
و بحرانهاي مالي جامعهما قبل از هر چيز مربوط به نهادهايي است كه
بهصورت شبكهاي در هم تنيده شدهاند و دولت در دولت را بهوجود
آوردهاند مانند بنيادها و نهادهايي كه بهطور اصولي نميبايد در مسايل
اقتصادي و مالي وارد شوند، ولي از اسكلههاي متعدد و فرودگاه بهصورت
غير قانوني استفاده ميكنند. اين شبكهاي است كه تصادفاً حامي آقاي
احمدينژاد هم بودند و اگر ايشان بخواهد با اين مشكلات، گذشته از
جنبهي كوتاهمدت و سمبليك آن، واقعاً مبارزه بكند بايد با يك شبكه در
هم تنيدهاي رويارو شود كه بعيد بهنظر ميرسد كه ايشان توانايي آن را
داشته باشد كه در جهت هدفهاي اجتماعي اعلام شده مانند توزيع عادلانه
ثروت و رفع شكاف اقتصادي و مبارزه با مفساد مالي كه نويد داده است،
بتواند با موفقيت به اين هدفها دسترسي پيدا كند. البته آقاي
دكتر به موارد درخور توجهي اشاره كردند اما منظور سوِال، بيشتر
شكلبندي تازه نيروهاي كنشگر در صحنه سياسي ايران است تا بتوان تحليل
كرد كه با اين صورتبندي و يارگيريهاي جديد در عرصه سياسي، روندمسايل
در آينده به كدام سمتوسو خواهد بود. حالا اگر ممكن است آقاي تاجزاده،
تحليل خودشان را درباره شكلبندي جديد عرصه سياسي ايران ارايه
بفرمايند. تاجزاده: من به نظرم ميآيد كه براي فهم مساله بايد
به آرايش نيروها قبل از برگزاري انتخابات دور دوم نگاه كنيم. رفتار
مردم بايد در هر دو مرحله تحليل بشود همينطور پيآمدهاي اين انتخابات
مورد برررسي قرار بگيرد، آنگاه در آن چارچوب ميتوان در دو زمينه بحث
كرد يكي اين كه نيروهاي سياسي چه آرايشي پيدا خواهند كرد. ديگر اينكه
اين شعارها تا چهاندازه امكان عملي شدن دارند. ممكن است خواهش
كنيم كه بخش تحليل پيآمدها را بگذاريم براي پايان بحث و در اين مرحله
بيشتر درباره آرايش نيروها صحبت كنيم؟ تاجزاده: بله؛ منتهي
بدون اشاره به آن بخش از مساله، شايد ديدگاههايي كه هر فرد ارايه
ميكند چندان مفهوم نباشد. آرايش نيروها قبل از اين انتخابات به شكل
گذشته نبود؛ يعني محافظهكاران را در دو جناح ميشد مشاهده كرد، يكي
همان محافظهكاراني كه بهصورت جناحي قبل از دوم خرداد بهنام راست
سنتي شناخته ميشدند كه سمبل آنها در ميان احزاب، جمعيت موِتلفه بود
كه البته بعداً حزب شد و بعد از دوم خرداد هم بيشتر به همان نام
محافظهكاران شناخته ميشدند؛ ولي از دوران پس از انتخابات شوراها به
اين طرف، شاهد ظهور جريان ديگري در درون آنها هستيم كه ما نام آنها
را اقتدارگرا گذاشتيم. اينها مواضع و ديدگاهشان با محافظهكاران
متفاوت است و نامزدهاي خاص خودشان را هم داشتند. آقاي احمدينژاد نامزد
اين جريان است وگرنه جريان محافظهكار يا راست سنتي و شوراي هماهنگي
نيروهاي انقلاب كه جمعيت موِتلفه هم جزو آن بود، آنها نامزدشان آقاي
لاريجاني بود. الان جرياني كه حاكم است در رياستجمهوري، در مجلس و در
شوراي شهر تهران، در واقع جريان راست سنتي نيست. اينها مستقيماً
بهكانون قدرت وصل هستند و ديدگاه مثبتي هم نسبت به احزاب ندارند و
اساساً با هر كانون قدرتي و هر تجمعي مخالفند؛ چون اين تجمعها و
كانونها را در نهايت در برابر كانون قدرت ازريابي ميكنند؛ يعني با
احزاب مخالفند، اعم از احزاب چپ يا راست، با NGO ها مخالفند و الان هم
اگر دقت بكنيد اين جريان اصرار دارد كه آقاي احمدينژد بگويد من را هيچ
حزب و گروه و جناحي، نامزد نكرد. در واقع اين يك وجه قضيه است. پس ما
با اين پديده مواجهيم. در بخش دوم تحليل رفتار مردم، اولين پيآمدي كه
اين انتخابات دارد و براي ما خيلي مهم است به ويژه براي نيروهاي سياسي
كه ميخواهند راهبرد مناسبي را براي ادامه فعاليتهاي سياسيشان اتخاذ
كنند اين است كه جامعه نشان داد نزديك به 32% افراد اين جامعه همچنان
كه ما ميگفتيم به شدت خواهان تحول هستند. اما اين تحول را مسالمتآميز
ميخواهند و عمدتاً از طريق صندوقهاي راي. اين پيام اول اين انتخابات
بود، بهخصوص كه بههر حال بديل شركت در انتخابات، تحريم و عدم شركت
بود. حداقل در كوتاه مدت ميتوانم بگويم كه آن راه حل شكست خورد، براي
اينكه 62% تا 63% درصد واجدان شرايط شركت كردند. اگرچه نسبت به دوم
خرداد نزديك به 17% تا 18% كاهش دارد اما نُرم معمولي مشاركت در جهان
هميناندازه است. و اين را به عنوان يك نُرم كاملاً قابل قبول ارزيابي
كردهاند، اگرچه ترديدهايي هست كه انتخابات سالم برگزار شده است يا نه
و آيا اين ميزان آرا به صندوق ريخته شده است يا خير و ... ولي اگر فرض
بكنيم كه اين تعداد از مردم شركت كردند، معنايش اين است كه مردم اين
انتخابات را تحريم نكردند و اكثريت آمدند پاي صندوق راي و راي دادند.
دومين پيام همچنان كه گفتم، پيام تحولخواهي اين انتخابات است. اگرچه
من آقاي احمدينژاد را بيشتر سمبل جرياني ميدانم كه نا رضايتيهاي
جامعه ميتواند متوجه آن جريان باشد ولي آنچه در آن يك هفته ارايه شد
بيشتر آقاي هاشمي سمبل آن جريان تلقي شد. كدام جريان؟ تاج
زاده: وضع موجود و همين مشكلاتي كه جامعه از آن نارضايتي دارد. در
آينده معلوم ميشود كه تحليل ما درست بوده است يا غلط. ولي در هر حال
آنچه مسلم است اين كه اين مردم خواهان تحول هستند و اعتراضهاي بسيار
جدي دارند. بعلاوه اينكه من معتقدم گفتمان آقاي احمدينژاد در دور دوم
به كلي با دور اول متفاوت شد. دور اول گفتماني بود كه من نقدي بر آن هم
نوشتم بهنام "يومالفصل" و در آن گفتمان همان شعارهاي آرمانگرايي كه
ما ميخواهيم دولت اسلامي و دولت جهاني تشكيل بدهيم و اصلاً اين
انتخابات برگزار مي شود كه مرز بين حزبالله و غير حزبالله روشن شود،
ولي در دور دوم درست عكس آن شعارها داده شد و حالا امروز هم صحبت از
دموكراسي و مردمسالاري ديني و دولت رحمت، رافت و همكاري وحدت ملي و
امثالهم ميشود كه در هفتهي دوم، اين گفتمان، گفتمان غالبي شده بود.
اما درباره آرايش نيروهاي سياسي، به نظر من تحول بزرگي با اين انتخابات
صورت گرفت و آن اينكه جبهه گستردهاي تشكيل شده است كه عمدهي نخبگان
كشور را شامل ميشود؛ چه كساني كه در انتخابات شركت كردند و چهكساني
كه شركت نكردند يا اساساً انتخابات را تحريم كردند. اين نگراني در همه
اين نيروها وجود دارد كه در همهي زمينهها در عرصهي سياست خارجي، در
عرصهي فرهنگي و حتي در عرصهي اقتصادي، عليرغم شعارهاي پوپوليستي كه
سر داده ميشود، يك نوع پسرفت ممكن است بهوقوع بپيوندد. مي شود حدس زد
كه در يكي دو سال آينده سعي خواهد شد به بيكارها وام بدهند، كمكهاي
بلاعوض اعطا كنند، وام ازدواج سراسري و ملي بشود و فرض كنيد به زنان
بيسرپرست يا خود سرپرست يا سرپرست خانوار هم كمكهايي بشود. از اين
قبيل اقدامات اتفاق خواهد افتاد بهخصوص كه هم ميزان درآمد نفتي الان
بالاست و هم صندوق ذخيرهي ارزي امكان خوبي را براي دولت آينده فراهم
ميكند تا حداقل در كوتاه مدت بتواند مانورهاي اقتصادي بدهد، اما حتي
بهلحاظ توسعه اقتصادي هم نگرانيهاي زيادي در جامعه وجود دارد كه
تنها اقداماتي صورت خواهد گرفت كه در كوتاه مدت شايد بتواند نيازهاي
جامعه را پاسخ بدهد، بدون اينكه به زير ساختها توجه بشود. در زمينه
اقتصادي، بخشهايي غير مسوول و موِثر وجوددارند كه بسياري از اين
فسادها ناشي از آنهاست. اين جبهه گسترده در اعتراض به اين رفتارها
شكلگرفته است كه در يك سر اين طيف، آقاي هاشمي رفسنجاني است و آن سوي
طيف هم جبههي ملي قرار دارد. البته معناي آن اين نيست كه اين جبهه به
لحاظ سازماني شكل گرفته است و همه جريانها در يك سازمان واحد متشكل
شدهاند؛ بلكه در اعتراض به وضع موجود الان اشتراك نظر دارند و
دربارهي استقلال كشور، درباره يكپارچگي كشور و دربارهي امنيت عمومي و
از دست رفتن فرصتهاي بسيار حياتي در اين دورهكه در همه عرصهها نياز
به جهش داريم، احساس خطر ميكنند. بههمين دليل بهلحاظ دموكراتيك هم
شاهد خواهيم بود كه نهادهاي مدني، بهخصوص نهادهاي مدني سياسي، يعني
احزاب، در اين دوره بهطور جدي شكل خواهند گرفت و تقويت خواهند شد.
بالاخره بايد به اين وعدهها پاسخ داده شود. آقاي تاجزاده! شما
فرموديد كه اقتدارگراها مخالف هرگونه كانون و تجمع هستند و حالا
ميفرماييد كه در اين دوره بهطوري جدي احزاب شكل خواهند گرفت. ممكن
است توضيح بيشتري در اين باره دهيد؟ تاجزاده: يك وقت صحبت از
خواست آن طرف مي شود كه البته آنها حزب را اصلاً غربي ميدانند و با
حزب مخالفند و اگر بخواهند از تهدل سخن بگويند، مي گويند كه حزب يكي
از مظاهر تهاجم فرهنگي است و ما نياز نداريم در جامعهي اسلامي حزب
وجود داشته باشد و همين قدر كفايت ميكند كه مساجد، تكايا و ائمه جمعه
هستند و بنابراين جامعه ما همچنان كه 1300 سال بدون حزب زندگي كرده
است، الان هم ميتواند بدون حزب زندگي كند. اما خواست آنها يك بحث است
و واقعيتهاي اجتماعي، ملي و بين المللي مساله ديگري است. زمينهاي كه
فراهم شده است، در مجموع زمينهي است كه اگر نيروها خوب از آن استفاده
كنند، الان موقعيتي بهوجود آمده است كه احزاب ميتوانند بهطور جدي
شكل بگيرند. بگذاريد من اين جمله را اضافه كنم و آن اينكه معمولاً در
تاريخ اين چند دهه در جامعه ما جرياني كه پيروز ميشود و قدرت را در
دست ميگيرد، حزب خودش را تشكيل ميدهد، ولي شايد بعد از مشروطه اين
اولين بار است كه جريان پيروز حزب تشكيل نخواهد داد ولي جريان شكست
خورده احزابي قوي تشكيل خواهد داد و البته من اين را هم از نشانههاي
توسعه سياسي ميدانم و هم از نتايج جنبش اصلاحي كه بههرحال مردم ايران
خلق كردهاند و الان دارد به نتيجه ميرسد؛ يعني آقاي هاشمي بعد از 20
سال به فكر اين ميافتد كه بايد حزب تشكيل بدهد و آقاي كروبي با اينكه
ايشان دبير كل مجمع روحانيون مبارز است و در عرصه سياسي فعال است، ولي
به اين فكر ميافتد كه حزب مدرن تشكيل بدهد كه ديگر فقط روحانيون عضو
آن نيستند. به علاوه اينكه سوِال شما ميتواند اين باشد كه اگر در آن
طرف، مخالفان جلو اين حركت را بگيرند، در واقع هشدار اين نيروها محقق
ميشود كه يك نوع طالبانيسم و فاشيسم دارد سركار ميآيد كه مخالف خودش
را اندكي هم نميخواهد تحمل كند و در نتيجه راههاي جديدي برقرار
ميشود براي اينكه اين جريانات بتوانند با مردم ارتباط برقرار
بكنند. چون جبههي اعتراض جبههاي بسيار گستردهاي است و توانِ
سركوب آن هم وجود ندارد. يعني وقتي يك حزب تنهاست، خوب، يك جوري بلايي
بر سرش ميآورند، ولي الان همه ناراضي هستند. بههرحال دقت كنيد كه
نامزد جامعه روحانيت مبارز تهران و نامزد جامعه مدرسين حوزه علميه قم
راي نياورده است. بسياري از مراجع تقليد، تا آنجا كه من ميدانم،
آنها بههيچوجه راضي به يكپارچه شدن قدرت در جامعه مانيستند؛ چون
پيآمدهايي نامطلوبي براي يكپارچگي قدرت تصور ميكنند. بنابراين، اين
فضا ايجاد شده است. اگر بخواهم سخنانم را خلاصه كنم؛ در يك سر اين طيف
جبههاعتدال در حال شكلگيري است، در وسط طيف جبهه دوم خرداد خواهد
بود؛ يعني همان گروههاي 18 گانه و در سمت چپ طيف، جبههي دموكراسي و
حقوق بشر شكل ميگيرد كه اينها با هم دوايري را تشكيل ميدهند و با هم
تداخلهايي دارند. البته نميدانم در آن طرف طيف، پس از جبههدموكراسي
و حقوق بشر، آيا جبهه جديد ديگري هم ايجاد مي شود يا نه، مثلاً آيا
كساني كه انتخابات را تحريم كردند، آنها هم جبههي جديد تشكيل ميدهند
يا نه، ولي حتي اگر به لحاظ سازماني هم تشكيل جبهه ندهند، در واقع چهار
جريان وجود دارند كه سه جريان از آنها الان در صدد ايجاد تشكل
هستند. اين واقعيت بزرگ جامعهماست كه بيش از 90% نخبگان جامعه در
اين چهار نيرو قرار دارند و اين نيرو صداي بلند و توان زيادي هم دارد و
اگر چه به لحاظ كمي رايش كمتر بوده است، ولي اهل قلم در ميان اينها
هستند و افكار عمومي را اينها ميسازند، بخش قابل توجه اهل انديشه در
اين نيرو قرار دارند و به اين ترتيب ما از اين طرف حركت كردهايم و در
آن طرف هم چون قدرت يكپارچه شده است، ديگر هيچ بهانهاي براي حل مشكلات
جامعه وجود ندارد. همه نهادهاي انتخابي و انتصابي نيز همسو
شدهاند؛ همه ذوب در ولايت هستند و هر چه رهبري بگويد بدون چون و چرا
اجرا مي كنند، پس در حقيقت، وحدت فرماندهي هم دارند. اين طرف هم كه
اصلاً بناي كارش بر كار شكني نيست و فقط بنا بر نقد است. البته ابزار
كارشكني هم ندارد و تازه اگر هم بخواهد كارشكني بكند، نه دستگاه امنيت
و اطلاعاتي دارد، نه اسلحه و نه مي تواند داغ و درفش اعمال كند و
مخالفان خود را زنداني كند و ... بنابراين مثل دوره 68 تا 76
بزرگترين اهرم اين جريان اين است كه به نقد بپردازد و بنابراين، آن
طرف بهانه ندارد. مشكلات و مطالبات مردم هم در عرصه ي مختلف بسيار جدي
است. معناي اين وضعيت و اين صورتبندي اين است كه اين جامعه آبستن
تغييرات و تحولات است، به خصوص اين كه مردم هم خواهان تحول
هستند. آقاي تنها، تحليل و ريشهيابي شما از وضعيت فعلي نيروهاي
سياسي و صورت بندي تازه نيروها چيست؟ تنها: به تصور من، در
جامعه روشنفكري، اعم از اصلاحطلبان داخل حاكميت و خارج از آن،
خواستهها و شعارها بر نحوه توزيع قدرت متمركز شد و از اين نكته غفلت
شد كه براي مردم توضيح دهيم كه آنچه درباره آزادي و توزيع قدرت سياسي
گفته ميشود، رابطهاش با نان و آب مردم در كجاست؟ همه جامعه روشنفكري
بر اين تصور بود كه مردم با حركت دوم خرداد از اين مرحله
گذاشتهاند. از سوي ديگر، رقابت هژموني خواهي عرصههاي فعاليتهاي
سياسي در داخل حاكميت و بيرون حاكميت را هم دربر ميگرفت. در داخل
قدرت، نمود اين چالش را با افت و خيزهايي ميتوان در مجلس ششم و در
رابطه با تنازع براي كسب هژموني در بين روحانيون مبارز و ائتلاف جبهه
مشاركت و مجاهدين انقلاب ديد. حتي برخي از اوقات به نظر ميآمد كه جناح
روحانيون مبارز به افراط و تفريط كشيده ميشدند و بعضي راست رويها نيز
صورت ميگرفت، تنها براي اينكه بتوانند هژموني داشته باشند. اين دعواي
هژمونيخواهي در مجلس ششم شكل گرفت و از آنجا توسعه پيدا كرد و اين آن
چيزي بود كه پس از مجلس ششم و در جريان اين انتخابات به معرفي
دوكانديدا يعني آقاي كروبي و آقاي معين انجاميد. همين دعواي هژموني
خواهي بود كه به نظر من كارگزاران سازندگي را به تدريج از اين جبهه
دور كرد. چون كارگزاران سازندگي هم به عنوان نماينده سرمايهداري،
خواهان توزيع مجدد قدرت بودند. يعني مديراني كه در چرخه سالهاي پس از
انقلاب شكل گرفته بودند و برپايه نزديكي بهقدرت بر مواهب اقتصادي هم
چنگ انداخته بودند. اينها در واقع خودشان را پدرخوانده دوم خرداد
احساس ميكردند و داعيهاي داشتند هرچند كه چون فاقد تشكيلات عملي
بودند يا اصولاً شايد اعتقاد هم به تشكيلات نداشتند يا كلوپ قدرت را با
تشكيلات اشتباه ميگرفتند؛ عملاً اين ديدگاه منتهي به اين شد كه بهكلي
به حاشيه رانده شده و در تحولاتي كه در مجلس ششم روي ميداد به انفعال
كشانده شدند. كارگزاران سازندگي در يك مقطع تاريخي از تشكل خودشان و
حتي از فرصت هشت ساله آقاي هاشمي هم استفاده نكردند تا بتوانند
تشكيلاتشان را گسترش دهند، (شايد هم اطلاعات من كم است) ولي من
نديدهام كه اينها بخواهند كه توصيه تشكيلاتي بدهند و در نتيجه به
حاشيه رانده شدند البته اين به حاشيه رانده شدن، پيآمدهايي هم برايشان
داشت كه اين پيآمدها براي كارگزاران سازندگي عملاً به جناحبنديها هم
كشيده شدند؛ گروهي از آنها در رابطه با دوم خرداديها عملاً هر وقت كه
ميتوانستند چنگ و دنداني به جبهه مشاركت و مجاهدين انقلاب نشان مي
دانند و بعضيها هم همراهي ميكردند. در واقع روند جناحبندي اصلاحات
در فضاي قبل از انتخابات بود. اينگونه شد كه اصلاحطلبان داراي دو
نماينده بودند. آقاي هاشمي را هم شايد بتوان بهعنوان يك پاي ديگر قدرت
حاكم ديد. آقاي هاشمي خودشان يكي از شاكلههاي قدرت در 26 سال گذشته
بودهاند. ايشان 8 سال رييسجمهور بودند، 8 سال رييس مجلس و 8 سال هم
رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام. بعد از قدرتيافتن اصلاحطلبان براي مهار
آنها اصولاً رياستجمهوري از رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام جدا شد. در
ابتدا اصلاً فرض بر اين نبود كه مجمع، نهادي در مقابل رياستجمهوري
باشد و بعد از بهقدرت رسيدن آقاي خاتمي اين طرح ابداع شد، مثل خيلي
چيرهاي ديگر. البته ايشان فرمانده جنگ هم بودند و همچنين جزو ستونهاي
اصلي حزب جمهوري اسلامي محسوب ميشدند و خلاصه، نميشود ايشان را هيچ
وقت جداي از جناحهاي درون قدرت ديد. يعني حداقل براي مردم باوركردني
نيست كه آقاي هاشمي را چيزي جداي از قدرت بدانند هرچند اين ماهيت قدرت
است كه در داخل خود هميشه روبه يكدست شدن بيشتر حركت ميكند و بدين
ترتيب تنشهاي داخلي قدرت شايد همواره بوده است، همچنان كه قدرت همين
حالا كه به آسمان رسيده و احساس ميكند يكپارچه است، اما قطعاً در
آينده در درون خودش باز چنين تناقضهايي را خواهد زاييد. اين ماهيت
قدرت است كه وقتي ميخواهد انحصار داشته باشد، اين انحصار حد و مرز
ندارد و اين مرز مرتب بهجلو ميرود. من تناقض آقاي هاشمي را با قدرت
اينگونه مي بينم كه وقتي به انتخابات نزديك شديم، همه توجه روي
فرماسيوني كه در دوره قبل، يعني در زمان دوم خرداد بود، متمركز شد. همه
مبارزات تبليغاتي و روشنفكري در درون چرخه دوم خرداد به همين شكل بود
و تنها تفاوتي كه داشت اين بود كه بخشي از جامعه روشنفكري دموكرات و
اپوزيسيون مسالمتجوي ايران كه در دومخرداد، دوم خرداديها را همراهي
كرده بود در عمل به اين نتيجه رسيد كه حاكميت جمهوري اسلامي ايران بيش
از اين ظرفيت پيشرفت در مسير اصلاحات را ندارد و از اينكه بتوان با
بردن اصلاحات ساختاري در قدرت بشود اصلاحات را پيش برد نااميد شد.
بنابراين صف خود را از صف اصلاحطلبان حكومتي جدا كرد. البته اين هم
ناگفته نماند كه بخشي از تحريميها و بخشي از جامعه ما قبل از دوم
خرداد هم همواره از مشاركت خود در جريان انتخابات به هر شكل خودداري
ميكرده است؛ يعني يك جريان هم بود كه اصولاً از ابتدا هيچ اميدي به
اصلاح در داخل جمهوري اسلامي نداشت و در دوم خرداد هم خودش را كنار
كشيده بود. در واقع آن ها كه در انتخابات شركت نكردند؛ خود برآمده از
دو صف بودند كه به هم پيوستند و اين در آينده تعيين كننده است. گروهي
هم بودند كه ضمن انتقاد هميشگي به ساختار قدرت اينطور نميانديشيدند و
بعداً در بحث عملي به اين رسيدند كه تا ساختار قدرت به صورت ريشهاي
اصلاح نشود، اميدي به پيشرفت بيشتر اصلاحات نيست. بنابراين صفشان را
در هنگام انتخابات جدا كردند. هر چه به زمان انتخابات نزديكتر شديم
نگرانيهاي پديد آمده درباره مغشوش بودن شعارهايي كه داده مي شد و
بيشتر به خاطر جلب اعتماد عمومي نسبت به شعارهاي تحولخواهانه و
اصلاحطلبانه بود. يك رشته تحركات همگرايانهنيز شروع شد در يك جهت و
افتراق در جهت ديگر. جريان اينگونه بود كه جرياني كه در واقع
اطلاحطلبان راديكال داخل حكومت بودند، براي اينكه بتوانند بخشي از
نيروهاي اپوزيسون را كه آمالشان دموكراسي بود به خودشان نزديك بكنند،
سعي آنها منتهي شد به تشكيل يا در واقع طرح گفتمان جبهه آزادي و حقوق
بشر. از آن جا كه مرحله تشكيل جبهه دموكراسي و حقوق بشر بسيار دير شروع
شد، فرصت كافي براي پيش بردن فرآيند تشكيل جبهه نبود و عملاً در يك
تنگناي زماني، به شكل كاملاً فرماليستي اين گفتمان مطرح شد و تازه
عملكرد برخي از دوستان، مثل صحبتي كه آقاي آرمين كرده بود و بعضي
نارضايتيها كه به نوعي آقاي محمد سلامتي و آقاي بهزاد نبوي در
سخنانشان به آن اشاره كرده بودند، بيان گر اين نكته بود كه در درون
مجاهدين انقلاب و جبهه مشاركت هم اصولاً اين مساله پخته نشده است و به
صورت ضرورت غالب مطرح نيست و شايد از يك طرح انتخاباتي محض براي بسيج
نيروها فراتر نمي رود. از اين رو بود كه اين گفتمان نتوانست اعتماد
مردم و حتي جوامع روشنفكري را جلب بكند. آقاي معين هم بعد از ابراز
تمايل نسبت به تشكيل اين جبهه، آن چه مطرح كرد، اظهار تمايل به وضعيتي
بود كه قدرت بسيج بسيار وسيعتري از آن چه مطرح شد داشت. اما بحث در
جاي ديگري بود؛ بحث در اين بود كه اصولاً چنين گفنماني در داخل حاكميت
تا چه اندازه قابل پيشبرد است. بحث در اين بود و هست كه در داخل نظام
جمهوري اسلامي ايران با بافت و ساختار كنوني، آقاي معين در قامت يك
رييس جمهور با چه برنامه اي مي خواهد آن شعارها را پيش ببرد؟ اين
مسايل است كه بايد به بحث گذاشته شود تا شايد فرماسيون نيروها، دوباره
به نحوي موثر و كارآمد بتواند شكل بگيرد. بحث ها در جريان انتخابات به
نوعي بيشتر استدلال سلبي بود تا ايجابي؛ آن چه ايجابي بود به عمق نرفت
و تبديل به برنامه نشد و در سطح شعار باقي ماند و در نتيجه قدرت بسيج
كنندگي كافي پيدا نكرد. از مرحله اول به اين طرف، بخشي از كساني كه
معتقد بودند اين شعارها در قالب نظام حاكم، هيچ گونه ضمانت اجرايي
ندارد و بخشي از نيروها هم اعتقاد داشتند كه صداقتي در اين شعارها نيست
و فقط براي راي جمع كردن بيشتر است تا اينكه از اعتقاد بر آمده باشد.
حداقل اين توهم را ايجاد مي كرد چون تبديل به برنامه نشده بود. پس صفي
از مجموعه كساني كه در بين آن ها يكدستي وجود نداشت و هنوز هم ندارد،
در يك تصوير كلي بر اين اعتقاد بودند و هستند كه در داخل نظام جمهوري
اسلامي ايران امكان تحقق اين شعارها وجود ندارد. در فاصله بين دو
انتخابات يك اتفاق بزرگ ديگر هم رخ داد. در عرض يك هفته ناگهان در يك
تصميم سلبي، همه سرمايه سياسي اصلاحات به پاي آقاي هاشمي خرج شد و از
مردم دعوت شد كه به آقاي هاشمي راي بدهند. ايشان حداقل در قضاوت مردم
مسوول بخش عمده اي از آن چيزي بود كه مردم اصولاً جنبش اصلاحي را به
خاطر مقابله با آن شكل داده بودند و طبيعي بود كه اين رويكرد ناگهاني
قدرت بسيج كنندگي نداشته باشد. اگر در يك دوره يك ساله اين كار صورت مي
گرفت و كار توجيهي درباره آن مي شد، شايد امكان داشت بتوان براي مردم
توجيه كرد و توضيح داد، اما قطعاً در فاصله يك هفته اي چنين چيزي ميسر
نبود. از آن طرف جناح راست هم در زير فشار جنبش اصلاحات، چه فشار اصلاح
طلبان درون حاكميت و چه اصلاح طلبان بيرون حاكميت، در مجموع در روند
اين هشت سال به چند اردو تجزيه شد؛ يك اردو همانطور كه آقاي تاج زاده
فرمودند در واقع اردويي است كه بيشتر بخشي از سرمايهداري ايران را كه
سرمايهداري دلالي است، نمايندگي مي كند. من فكر مي كنم اين بخش از
سرمايهداري خود جاي بررسي جداگانهاي دارد و بيشتر در قالب هيات هاي
موتلفه و هم پيمانانش شناخته مي شود. اين نيرو داراي انسجام سياسي و
داراي تشكيلات سنتي در بازار و اركان شبكه توزيع ايران هستند كه حالا
در سال هاي اخير دامنه شان به صنعت هم كشيده شده است. گروه ديگري كه از
جناح راست منشعب شده است از نيروهايي است كه نزديك به محافل نظامي
هستند كه پس از خاتمه جنگ رفته رفته به فعاليت هاي مالي و شبه بانكي،
توليد و پيمانكاري و ساير فعاليت هاي اقتصادي كشيده شدند و اينك اين
محافل سهم بيشتري از قدرت را مي طلبند و برخي ساختارها را به چالش
كشيدهاند. شايد برخي برخورد ها در ساختار حكومت مانند ماجراي فرودگاه
يا اپراتور دوم تلفن همراه را بتوان نمود اين چالش دانست. البته
اطلاعات من و امثال من بيشتر از اخباري است كه در مطبوعات درز مي كند و
مثل آقاي تاج زاده به اطلاعات بيشتر دسترسي ندارم. ولي گفته مي شود كه
اين نوع چالش ها در بخش هاي اقتصادي ديگر نيز هست كه عرصه هايي همچون
صنعت نفت را هم شايد در بر گيرد. به هر حال اين منافع، گروه بندي هاي
جديدي را ايجاد كرده و نمايندگان سياسي خود را مي طلبد. اين نمايندگان
سياسي از انتخابات مجلس هفتم نوعي تشكل را ايجاد كرده و به عرصه قدرت و
چالشهاي دروني آن آمدهاند. قطعاً اين گروه از آن جا كه پيش از اين
قدرت مستقر در عرصه سياسي نبوده است، بيش از همه و راحت تر مي تواند
شعار دهد و خيلي راحت تر مي تواند راديكال ترين شعار ها را مطرح بكند.
اين حربه در كوتاه مدت نتيجه مي دهد ولي در بلند مدت بحث آن كاملاً
متفاوت است. فرصتي لازم است تا ايدهها و ديدگاه هاي اين جريان در عمل
به نمايش گذاشته شود. جناب باوند! شما در صحبتهايتان فرموديد كه
مردم امنيت ميخواهند ولي امنيت با همه وجوه آن را، هم رهايي از فقر و
هم آزادي از تهديد و زور. حالا با توجه به آرايش تازه نيروها و تشكلها
و جبهههايي كه در جريان انتخابات يا پس از آن اعلام موجوديت كردهاند،
فكر ميكنيد كه تا چه اندازه اين استعداد و توان و تمايل در اين نيروها
و تشكلها وجود دارد كه به نيازهاي مردم بهصورت همهجانبه پاسخ دهند و
به اين سمت حركت كنند؟ باوند: ببينيد! قبل از هرچيز من معتقدم
كه ساختار يك نظام تئولوژيكال و ساختار نظامي كه بر مباني تسلط مذهبي
استوار است، در عين حال بر اساس سرشت قبليهاي، همواره بقا و امنيت خود
را در گرو فقدان معارضان و مخالفان از صحنهي اجتماع ميداند، براي
اقوام باديهنشين امنيت وقتي تامين است كه دشمنان يا مخالفانشان در
گورستان باشند؛ يعني فرهنگ تساهل و سازگاري و همزيستي در اين نوع
نگرشها كه ريشههاي قبيلهاي يا سرشت متافيزيكي دارند وجود ندارد، اين
يك واقعيت نسبي است كه در يك نظام تئولوژيكال وجود دارد. بههميندليل
برايشان مفهوم پديدههايي چون حزب بهعنوان گروه چالشگر قابل قبول
نيست. اين واقعيتي آشكار در چارچوب سرشتي است كه درباره آن بحث
ميكنيم. اين جريان به هرحال درجامعه ما در طي بيست و شش سال بهعنوان
اداره كننده و مديريت جامعه مطرح بوده است و اين روند ادامه پيدا
ميكند تا دوران پايان جنگ. خود جنگوضعيت خاصي ايجاد و همه چيز را
كاناليزه ميكند و سوق ميدهد به طرف هدف جنگ. در دوران جنگ، همه
زمينهها سعي ميكنند در اهداف خودشان متوقف بشوند و بهسوي جنگ سوق
پيدا بكنند. اين امر تصادفاً به اين سرشت مستقر در اين وضعيت و به اين
خصوصيت نيز كمك ميكند؛ چون همه چيز جهت پيدا ميكند به سمت كسي كه
اداره و مديريت جامعه را برعهده دارد. در همين دوره، جمهوري اسلامي با
اقتدار كامل، ضمن اينكه همه معارضان و مخالفان خود را از صحنه خارج
كرده بود، گروهي بودند كه در آغاز انقلاب نقش داشتند، ولي به حاشيه
رانده شده بودند. اين گروه كساني بودند كه به عنوان مليون از آنان نام
ميبريم يا ليبرال، اومانيست و ... . اينها معتقد بودند كه از منافع
حياتي مملكت در هر شرايطي بايد دفاع شود و اين منافع بايد حفظ شود حتي
اگر به قيمت تحكيم وضع موجود و جناح مخالف باشد. به همين دليل اينها
در اين فاصله سعي كردند نقش ناصح را براي حفظ منافع مملكت ايفا كنند.
آنان نسبت به دفاع در برابر تجاوز عراق نظر مثبتي داشتند و همواره
آرزويشان اين بود كه ايران پيروز شود، ولي در نقاط عطف، برآن شدند كه
نظرهاي خودشان را مطرح كنند و حتي بعد از آزادي خرمشهر نامههايي براي
امام نوشتند كه مصلحت ما در اين است كه از اين فرصت استفاده كنيم و به
جنگ پايان دهيم. آنان شعار " جنگ، جنگ تا رفع فتنه در جهان" را در جهت
مصالح مملكت نميدانستند. وقتي قطعنامه 598 صادر شد، باز نامه نوشتند
ما كه " فاو " را در اختيار داريم، مصلحت در اين است كه همين حالا
قطعنامه را بپذيريم و فقط بندهايش بايد جابهجا شود. خب؛ در آن تاريخ
متهم شدند به خيانت به مملكت و اينگونه مسايل. ميخواهم بگويم آنها
تفكيك قايل شدند بين منافع حياتي مملكت و رژيم، چون رژيمها ميآيند و
ميروند و پايدار نيستند، اما شرايطي هست كه اگر منافع ملي مملكت
بهخطر بيفتد، بر روي نسل حاضر و آينده، هر دو اثر خواهد گذاشت.
دوم خرداد كه پيش آمد، شعارهايي مطرح شد، همه جناحهايي كه در طيف
اصلاحطلب بودند يا نسل جديدي كه در انقلاب به وجود آمده بودند از آن
شعارها و از جريان دوم خرداد حمايت كردند، زيرا تغييرات مسالمتآميز يا
به اصطلاح جريان اصلاحطلبي در آن شرايط، بهترين رهيافت براي تغييرات
تدريجي، در شرايط جهاني و منطقهاي بود. ولي خوب، به چند دليل، اين
جريان با ناكامي روبهرو شد كه من به سه نكته از آن اشاره ميكنم؛
اشتباه اول اين است كه ما مهمترين ناكارآمدي را در رهبري جريان دوم
خرداد ميدانيم يعني ناكارآمدي مطلق كه از فرصتها، امكانات و انسانها
با ظرفيتها و تواناييهاي متفاوتي كه دارند نتوانست استفاده بهينه
كند. برخي انسانها، سليم النفس و انسانهاي صادق و پاكدامني هستند،
ولي انسانهاي سياسي نيستند. آنها وقتي در كورانهاي سياسي قرار
ميگيرند، معلوم نيست بتوانند ريسك بكنند و از پشتيبانيها استفاده
بهينه بكنند. نكته دوم كه من آن را ناشي از عدم تجربه ميدانم اين بود
كه دوم خرداديها با كارگزاران درگير شدند؛ يعني برآن شدند تا
كارگزاران را از صحنه خارج كنند. در صورتي كه ما ميدانيم كارگزاران
زمينهساز ايجاد جريان دوم خرداد بودند و آقاي رفسنجاني هم در اين
زمينه نقشي داشتند. نكته سوم هم بسته بودن چرخش و گردش نخبگان است.
بهنظر من دوم خرداديها همان قدر از لحاظ گردش نخبگان بسته بودند كه
محافظهكاران. شعارهاي جامعه مدني، توسعه اقتصادي، ديالوگ سازندهاي با
جامعه برقرار ميكرد، ولي خودشان در عمل پايبند به اين اصول نبودند. در
نتيجه آنان تبديل شدند به بوروكرات و تكنوكرات و داراي خصوصياتي كه
مقتضاي آنهاست. ببينيد! بوركرات و تكنوكرات ميخواهد وضع موجود او حفظ
شود، زمينهي ارتقايش هم فراهم شود و وقتي كسي آلوده به اين مقتضيات
بوركراسي و تكنوكراسي شد، نميتواند در تحولات سياسي انعطافپذيري و
نقش لازم را داشته باشد. شما در دوران مجلس ششم ديديد كه با هر رويدادي
كه مواجه ميشدند بهجاي اين كه در قبال چالش، پاسخگو باشند، برآن
ميشدند بهنحوي هزينهي سنگيني نپردازند چون فكر ميكردند پيامدش
بسيار سنگين خواهد بود، پس به آرامي شكست را قبول كردند. فرآيندش چه
شد؟ جامعه بعد از هشت سال بهنوعي بيتفاوتي، ياس و نا اميدي از جريان
دوم خرداد رسيد. دوم خرداديها، اقدامات به اصطلاح خنثي كننده و عقيم
كننده از سوي طرف مقابل را با سكوت و مماشات ميپذيرفتند و اگر حالت
چالشگري نشان ميدادند، لفظي بود و در عمل آن را پياده نميكردند. خوب
اين امر سبب شد كه در جامعه ما حركت خودجوش ظاهر بشود. در چه تاريخي؟
وقتي كه انتخابات شوراهاي شهر برگزار ميشد. در انتخابات شوراهاي شهر
كه شوراي نگهبان ناظر نبود و دوم خرداديها هم هدفشان تشجيع، ترغيب و
تشويق براي شركت در انتخابات بود، حتي نهضت آزادي و ملي _ مذهبيها
همه حضور پيدا كردند و شركت كردند. مي خواهم بگويم كه در آن زمان گروهي
براي عدم شركت تبليغ نميكرد و اگر عدهاي شركت نكردند، ولي تبليغي هم
نميكردند، اما جامعه در يك حركت خودجوش و با خرد جمعي از درون جامعه،
خطمشي عدم مشاركت را در پيش گرفت. اين جريان ادامه پيدا كرد و چون
تحول و تغييراتي ايجاد نشد و وضع موجود ادامه داشت، در انتخابات مجلس
هفتم، در آن جا هم شاهد بوديم كه در هر حال كانديداهاي بسياري از
جناحهاي مخالف رد شدند و بنابراين در اين روند هم مساله اصلي بخشي از
جامعه عدم مشاركت بود و بخشي از آن شركت مشروط. تا اين كه در اين
انتخابات رياستجمهوري همانطور كه اشاره شد، گروهي با عنوان عدم
مشاركت به ميدان آمدند. عدم مشاركت فيالنفسه پديدهاي مثبت نيست، ولي
در يك شرايط اجتماعي و سياسي و تاريخي خاص، بهعنوان تنها بديل و
بهصورت يك اعتراض پويا عليه نظم موجود كه راه برون رفتي از چارچوبهاي
آن ديده نميشود، بنابراين در حدود 20 ميليون نفر از مردم در اين مقطع
هم دست به عدم مشاركت زدند. يعني بايد به اين نكته توجه كرد. نبايد
صرفاً اين را ناديده بگيريم و بگوييم حراميان يا تحريميان بلكه 20
ميليون از جمعيت واجد شرايط شركت نكردند. دوم آنهايي كه معتقد بودند
بايد از حربه و مكانيسم انتخابات در هر شرايطي استفاده كرد.
تجربهتاريخي نشان داده است آنهايي كه در نظامهاي استبدادي ره
بهجايي بردند از طريق انتخابات بوده است؛ در شيلي، در آمريكاي لاتين و
حتي در اين انقلابهاي مخملي و نارنجي هم از ابزار انتخابات استفاده
شده است. بنابراين بايد مشاركت كرد و قهر يا عدم مشاركت، يك پديده منفي
است. گروهي هم به مشاركت مشروط معتقد بودند. اما از سوي ديگر،
محافظهكاران هم همانطور كه ميدانيد شديداً طرفدار مشاركت بودند و
تشجيع و تبليغ ميكردند و اين را يك وظيفه ملي و تكليف شرعي
ميدانستند. در هر حال با دوم خرداديها و گروهي كه طرفدار شركت در
انتخابات بودند بحث بر سر اين بود كه با شركت خودشان بهخصوص بعد از رد
صلاحيت آقاي معين و با حكم حكومتي يا حالا هر تعبير ديگري كه داشته
باشيم، بههر حال با قبول آن نوعي مشروعيت را پذيرفتند كه باعث شد نوعي
تنوع و آزادي نسبي در انتخابات به نمايش گذاشته شود كه در واقع ماهيتاً
به اين صورت نبود ولي در شكل، تنوع به چشم ميخورد. زيرا نشان ميداد
كه نمايندگان جناحهاي مختلف در اين انتخابات شركت دارند. وقتي تنوع
شركت كنندگان در انتخابات وجود داشته باشد، افزايش ميزان مشاركت
كنندگان و كثرت آرا را بسيار آسان ميتوان بالا برد. از اين نقطهنظر
هم به جريان محافظه كار كمك شد. در هر حال با توجه به تجارب تلخي كه
وجود داشت، هرچه بود نتيجه آنچنان شد كه در دور دوم، انتخابات تبديل
شد به رقابت دو جناح؛ جناحي كه طرفدار آقاي احمدينژاد بود و جناحي كه
پيرامون آقاي رفسنجاني با حضور نهضت آزادي، بخش عمدهاي از ملي _
مذهبيها و مشاركتيها شكل گرفت. فرآيند انتخابات كه در حال يك
پيروزي براي آن طرف بود، تبديل به يك بهت و شوك براي جامعه شد. حالاروي
مساله عميق ديگري هم ميتوان دست گذاشت كه گريز ناپذير است زيرا بعد از
اين، ريزشي در همه گروهها پديدار مي شود؛ چون شكست ايجاد انشعاب
ميكند. بنابراين، ريزش در جريان بدنه مشاركتيها، ملي مذهبيها و نهضت
آزادي گريز ناپذير است. از آن طرف هم در جريان محافظهكاران روندي كه
پديدار شده، اين است كه در پشت قضيه، يك جناح تكنوكرات اشراف نظامي
جديد شكلگرفته است كه بهصورت خزنده و فزاينده بر آن است تا درهمه
زمينههاي قدرت رسوخ كند. البته از مشروعيت جناح سنتي مذهبي تا مدتي
استفاده ميكنند. ولي بهتدريج بر آن ميشوند خودشان نقش تعيين كننده
داشته باشند. بنابراين همين امر سبب ميشود كه در جناح محافظهكاران هم
حتي گذشته از مساله آبادگران و آن جناح سنتي يك تغيير ساختاري پديدار
بشود و جناح مذهبي به حاشيه رانده بشود. بهنظر ميرسد كه در آينده اين
شكاف بيشتر خواهد شد. تنها: بسياري از بيانات اخير آقاي
تاجزاده در مقاله و سخنرانيهايييشان بر اين محور است فكر ميكنند يك
جبهه اصلي را بايستي براي كساني كه گفتمان عدم مشاركت را مطرح كردند
بگشايند و اصولاً بدون برخورد با اين جريان، شايد فكر ميكنند كه
نميشود به هيچ نوع تحليل سياسي پرداخت و حال و آينده را تحليل كرد. من
فكر ميكنم اين اصلاً برخورد درستي نيست. من دوست دارم به آن سوِالي
جواب بدهم كه بهصورت مشخص مطرحبود و تصورم بر اين است كه براي كساني
كه مساله آنها نه قبضه كردن قدرت براي قدرت، بلكه براي رسيدن به آن
اهداف ملي _ ميهني است كه دارند و به اين دلايل و با اين انگيزهها و
بهخاطر ارزشهايشان وارد مبارزات قدرت ميشوند؛ قبل از هر چيزديگري و
پيش از آن كه نشستن بر سرير قدرت برايشان مطرح باشد، ساماندهي نيروهاي
اجتماعي را در نظر دارند. در واقع مساله آنها ساماندهي نيروهاي
اجتماعي است. اگر توازن قواي واقعاً موجود را در صحنه اجتماعي بهنفع
نيروي خودمان تغيير نداده باشيم، در صورت وارد شدن به قدرت، تازه كار
به آنجا ميانجامد كه در بهترين حالت حكومت 8 ساله آقاي خاتمي بدان
انجاميد. بهگمان من، يكي از دلايل اصلي شكست اصلاحطلبان حكومتي در
اين بود كه در واقع نتوانستند، نميگويم نخواستند ميگويم نتوانستند كه
در زمينه جامعه يك نيروي مادي ايجاد بكنند؛ زيرا شعارهايي كه دادند و
منش و روشي كه در پيش گرفتند، به ايجاد نيروهاي مادي قابل اعتنا منتهي
نميشد. اما در همينجا لازم است اين نكته را يادآور شوم كه امثال ما
كه در اپوزيسيون قرار داريم بههيچ وجه علاقهاي نداريم كه قبل از
اينكه در جامعه گفتمان سازي كرده باشيم، با گفتمان سازيمان بهقدرت
حاكم فشار آورده باشيم و در اين تقابل از يك جريان اجتماعي عملاً تبديل
به يك نيروي اجتماعي شده باشيم، وارد بازي قدرتمداران شويم. در شرايط
فعلي ما يك جريان اجتماعي هستيم نه يك نيروي اجتماعي و بنابراين
نميتوانيم در قدرت حضور داشته باشيم. اولاً ميبايست اين جريان
اجتماعي را تبديل به نيروي اجتماعي بكنيم و وقتي به يك نيروي اجتماعي
تبديل شديم، آنگاه است كه ميتوانيم در بازي قدرت شركت داشته باشيم.
به اتكاي نيروي اجتماعي كه در پشت سرمان باشد، ميتوانيم در توازن قوا
سهممان را مطالبه بكنيم. ما همين الان بهعنوان اپوزيسيون با
گفتمانسازي بر حاكميت مستقر فشار ميآوريم و با فشارمان آنها را
مجبور ميكنيم كه امتيازاتي به مردم بدهند و بنده هم مثل آقاي باوند
معتقد هستم اگر فشار عدم مشاركتيها نبود، آنچه در انتخابات مجلس هفتم
رفت، بر انتخابات رياستجمهوري هم ميگذشت؛ يعني فشار تحريم كنندگان،
فشار عدم مشاركتيها، اين نگراني را در حاكميت مستقر پديد آورد كه
پيآمدهاي اين موضوعگيري ميتواند از جمله تبديل اينها به يك نيروي
اجتماعي باشد و بنابراين باعث شد كه حاكميت كمي كوتاه بيايد و آن چاقوي
تيزي را كه براي جدا كردن خودي و ناخودي آماده كرده بود تا حدودي كنار
بگذارد و بنابراين آقاي معين هم بتواند با وجود شعارهايي كه داده بود
در انتخابات شركت كند. اما من معتقدم با مانوري كه داده شد ابتدا شوراي
نگهبان ايشان را رد كرد و بعد با حكم حكومتي آقاي معين را برگرداندند
كه در مشروعيت زدايي آقاي معين بسيار موِثر بود. به باور من با يك
برنامه كاملاً حساب شدهاي اينكار انجام گرفت كه آقاي معين را در
شرايطي گذاشتند كه به هرحال بازنده صحنه باشد. اما در هر حال اين را هم
بايد اضافه كنيم كه اساس كار، شكلگيري نيروي اجتماعي است و الان هم
آنچه را كه ميبايستي نيروهاي تحولطلب دموكراسي خواه در عرصه جامعه
انجام دهند، درك اين واقعيت و تلاش براي تبديل شدن به نيروي اجتماع شدن
است. وقتي ميتوان تبديل نيروي اجتماعي شد كه بتوانيم همانطور كه آقاي
تاجزاده فرمودند تشكلهايمان را ايجاد كنيم. تشكل فقط فعاليت در قالب
حزبي نيست. اگر قالب حزبي متكي بر تشكلهاي سنديكايي و NGO ها و
تشكلهاي صنفي و مدني نباشد، همچنين تشكلهايي كه حتي با علايق مشترك
عدهاي از مردم در يك محله ممكن است بهوجود آمده باشد، خلاصه تا
تشكلهاي صنفي و سنديكاها شكل نگرفته باشد، طبيعتاً حزب سياسي هم
نميتواند تبديل به يك نيروي واقعي بشود. نيروي واقعي وقتي شكل ميگيرد
كه به اينها متكي باشد. در هر جاي ديگر دنيا نيز اگر احزاب توانستند
تبديل به نيرو بشوند از اين طريق توانستند؛ از طريق گسترش فرهنگ
دموكراسي و بردن تشكلهاي مدني به عمق جامعه. من فكر ميكنم كه دكتر
مصدق هم ابتدا حول آن مسالهاي كه جبهه ملي را تشكيل داد؛ يعني مساله
نفت گفتمانسازي كرد و حل مساله نفت را تبديل به يك گفتمان و تديل به
اراده ملي كرد. آنگاه بود كه براي اجراي آن گفتمان و اراده وارد قدرت
شد. اگر آن كارها را نميكرد طبيعتاً در قدرت هم هيچ كاري نميتوانست
از پيش ببرد. اين همان كاري است كه همه جريانهاي اپوزيسيون مسالمتجو
بايد انجام دهند. متاسفانه بيش از اين مجالي براي ادامه گفت و گو
نداريم و با پوزش از ميهمانان به اجبار بايد بحث را خاتمه دهيم. از شما
سپاسگذاريم. |