|
|
|||
روشنفكران و انتخابات؛ جابه جايى سياست: راه سوم - مسعود پدرام
در حال حاضر اگر وضع حكومت به گونه اى است كه به افراد و گروه ها و
جريان هاى سياسى منتقد و مستقل اجازه نمى دهد در وضعيتى آزاد و برابر
مورد انتخاب مردم باشند، مسئله انتخابات بايد از سوى روشنفكر فعال در
سياست در عرصه عمومى مطرح شود تا از يك سو نحوه انتخاب آزاد مورد توافق
افراد جامعه قرارگيرد و از سويى ديگر افراد و گروه هاى سياسى اعتبار
خود را در آنجا كسب و به حكومت تحميل كنند.
روشنفكران قطعاً در سياست نقش دارند. دست كم اين نقش را عده اى از
فعالان سياسى تشخيص مى دهند و به همين دليل، در حال حاضر بسيارى از
افرادى كه به عنوان نامزد رياست جمهورى به مردم معرفى شده اند به دليل
ناتوانى در ارائه طرح هاى مقبول و ارتباط با مردم رو به سوى روشنفكران
و مشاوره با آنان آورده اند. اين كارى است تكرار شده، كه در تاريخ
معاصر پيش و پس از انقلاب نيز مشهود است. نتيجه همكارى روشنفكران با
كسانى كه سوداى قدرت در سر دارند، همواره به ضرر روشنفكران بوده است،
چرا كه قدرت بدون ناظر و نيروى مهار كننده هيچگاه نقد را تاب نمى آورد،
و تلاش مى كند تا نقاد را كه روشنفكر چهره شاخص آن است خاموش كند. با
چنين تجربه اى روشنفكر حساس به سياست مى تواند بپرسد كه آيا سياست تنها
با حكومت تعريف مى شود؟ پيامد پاسخ مثبت آن است كه روشنفكران دو راه
بيشتر ندارند، يا همكارى با حكومت (اعم از اين كه با نيت تغيير اصلاحى
باشد يا حفظ وضع موجود)، يا رويارويى. با اين توجه كه تجربه تاريخ
معاصر ايران نشان داده است كه تغييرات حكومتى معمولاً مناسبات قدرت
فساد آميز را از ميان نمى برد، به نظر مى رسد رويارويى يا همكارى در
غايت امر به وضع مثبتى نمى انجامد. به بيانى دقيق تر، چرا بايد انديشه
را به اين محدود كنيم كه تنها راه اصلاح امور براى ما از طريق افراد و
گروه هايى است كه كم يا بيش در حكومت جايگاه يافته اند. پذيرش اين صورت
مسئله اين استدلال را نيز به دنبال دارد كه اگر هيچ امكانى در درون
حكومت و در ميان افراد و گروه هاى سياسى درون حكومت يافت نشد، آنگاه
بايد بساط حكومت موجود را برچيد، و با زور و خشونت مبانى حكومتى ديگر
را به وجود آورد، كه بنابر شواهد تاريخى حكومت سامان يافته در گفتار
خشونت آميز نمى تواند از اعمال خشونت كناره گيرد.اما مى توان در ميان
دو راه استمرار حكومت يا جايگزينى آن، به راهى سوم اشاره كرد كه سياست
را جابه جا مى كند و به تفكيك سياست از حكومت توجه دارد. به بيانى ديگر
در اين راه حكومت از نقطه كانونى تعريف سياست كنار مى رود، در حالى كه
سياست همچنان باقى است. اين راه مبتنى است بر يك طرح نظرى و يك تجربه
تاريخى موفق. طرح نظرى حكايت از نظريه سياسى هانا آرنت در مورد سياست
اصيل و وقوع آن در حوزه عمومى دارد. نگاه آرنت را به سياست مى توان در
برابر نگاه كلاسيك به سياست قرار داد، كه با انديشه هابز مشخص مى شود.
در نگاه هابز انسان ها براى آن كه از يك جنگ تمام عيار با يكديگر رهايى
يابند دست به تاسيس دولت يا قدرت حاكمه مافوق مى زنند و اعمال خشونت را
به اين قدرت حاكمه وامى گذارند تا بتواند قوانين را وضع كند و اوضاعى
مناسب براى زندگى اجتماعى و سياسى فراهم آورد. از نظر هابز يك حوزه
خصوصى و غير سياسى وجود دارد و يك حوزه عمومى كه سياست در آنجا حضور
دارد و آن حوزه با حكومت مشخص مى شود. در اينجا سياست حكومت محور است،
و فعاليت سياسى با نسبتى كه فرد يا گروه با حكومت پيدا مى كنند معنا
پيدا مى كند، و به همين نحو هر تغييرى از طريق حكومت، چه اصلاح و
استمرار حكومت و چه برانداختن آن و قراردادن حكومتى ديگر امكان پذير
است. به نظر مى آيد پارادايم (سرمشق) غالب سياست در ايران رويكرد هابزى
است. اما آرنت سياست را شريف ترين و اصيل ترين عمل انسانى مى داند.
سياست از خواست هاى شخصى انسان ها جداست و معطوف به علايق جمعى و مشترك
انسانى است. سياست حاكى از تعامل آزاد و برابر انسان ها است كه مبتنى
است بر گفت وگو. در اين عرصه است كه در تبادل گفتارى انسان ها معانى
مشترك شكل مى گيرد و در ذهن و عمل انسان جاى خود را باز مى كند. سياست
در حوزه عمومى متولد مى شود و استمرار مى يابد. حوزه عمومى فضايى است
كه انسان ها به گونه اى شفاف در آن وارد مى شوند و خود و ديگران را به
گونه اى شفاف مى بينند و انديشه هايشان را مى شنوند. فعاليت هاى سياسى
و حوزه عمومى در نگاه آرنتى از يكديگر جدايى ناپذيرند، چرا كه تنها در
حوزه عمومى است كه افراد مى توانند انديشه هاى خود را با يكديگر مبادله
كنند و درباره اختلافاتشان بحث كنند و به نتايج جمعى و راه حل هاى
مشترك براى مشكلات برسند، بدين نحو از نگاه آرنت سياست از حكومت جدا مى
شود. البته آرنت حكومت را نديده نمى گيرد بلكه آن را كانون سياست نمى
داند. او زور را اساس قدرت دولت مى داند كه به لحاظ ماهيت از گفت وگو و
اشتراك مساعى در عرصه عمومى جدا است. بنابراين اين قدرت در عرصه عمومى
است كه مى تواند زور و خشونت دولت را مهار كند. از نگاه آرنتى مى توان
نتيجه گرفت مفاهيمى كه در عرصه عمومى از طريق تبادل گفتارى شكل مى
گيرند و مبناى نظر و عمل افراد جامعه قرار مى گيرند از طريق قدرتى كه
جمعيتى از انسان ها در عرصه عمومى ايجاد مى كنند مى تواند به حكومت
منتقل شود و حكومت را در مسير قانونى و دموكراتيك نگاه دارد. با اين
مقدمه نظرى مى توان به يك تجربه سياسى موفق در جامعه ايرانى توجه كرد.
اين تجربه حاصل تلاش افراد، گروه ها و جريان هاى شاخصى است كه هنوز
بسيارى از آنان در صحنه سياست فعاليت مى كنند. اينان به طور مشخص پس از
انقلاب و شكل گيرى جمهورى اسلامى، به رغم آن كه مى توانستند از طريق
تاكتيك هاى سياسى ساده در سطوح بالاى ساختار حكومت جاى گيرند، از همان
ابتدا عرصه عمومى را براى فعاليت سياسى و دفاع از اصولى كه براى جامعه
ايران حياتى مى پنداشتند برگزيدند.
|
||||
|