بازگشت به صفحه اول

از ادوارنيوز

 
 

ميزگردي با حضور خشايار ديهيمي، هوشنگ ماهرويان و كمال اطهاري ؛ خلا‌ آزادي، پايان دموكراسي‌ها

پنج‌شنبه، 13 مهر 1385

ما در عصري دموكراتيك زندگي مي‌كنيم. در يك قرن گذشته يك روند بيش از هر روند ديگر در شكل دادن به جامعه جهاني موثر بوده است ـ روند رو به تزايد دموكراسي. همه ما مي‌دانيم كه در 1900 حتي يك كشور هم نبود كه دموكراسي داشته باشد، دموكراسي به آن معنايي كه مي‌فهميم يعني دولتي بر آن حاكم باشد كه با انتخابات آزادي بر سر كار آمده باشد كه در آن هر شهروند با سن قانوني مي‌تواند راي بدهد. امروزه در 119 كشور چنين است، يعني در %63 تمام كشورهاي جهان.

آنچه زماني خاص چند كشور آتلانتيك شمالي بود. امروزه شكل استاندار حكومت براي بشر شده است. حكومت‌هاي پادشاهي ديگر عتيقه به حساب مي‌آيند و فاشيسم و كمونيسم كاملا بي اعتبار شده‌اند. حتي حكومت‌هاي ديني اسلامي هم تنها مطلوب معدودي تندرو هستند. در بيشتر نقاط دنيا دموكراسي تنها منبع مشروعيت سياسي است حتي ديكتاتور‌هايي نظير حسني مبارك ( مصر) و رابرت موگابه (زيمبابوه) هم با تلاش فراوان و هزينه‌هاي گزاف انتخابات ملي برگزار مي‌كنند كه البته به راحتي برنده آنها مي‌شوند. وقتي دشمنان دموكراسي هم از شعارهاي دموكراسي بهره گيرند و آداب ظاهري‌اش را به جا مي‌فهميم كه دموكراسي پيروز شده است. ما در معنايي متوسع تر هم در عصري دموكراتيك زندگي مي‌كنيم. دموكراسي آنچنان كه از ريشه يوناني آن بر مي‌آيد به معناي حكومت مردم است و امروزه ما در همه جا شاهد انتقال قدرت از راس هرم به پايين هستيم. من اين فرايند را، با آنكه از حوزه اي سياست بسي فراتر مي‌رود، دموكراتيزاسيون مي‌ناميم. چون به هر صورت فرايندي است: يكسان سلسله مراتب قدرت فرو مي‌پاشد، نظام‌هاي بسته باز مي‌شوند و حالا فشار توده‌هاي مردم نيروهاي محركه اصلي تحول اجتماعي است. در حقيقت دموكراسي از اينكه صرفا يك شيوه حكومت باشد فراتر رفته و تبديل به يك سبك زندگي شده است. با اين همه فريد ذكريا دبير ارشد بخش سياسي مجله نيوزيك و نويسنده كتاب بر آن است كه ما در عصري زندگي مي‌كنيم كه دموكراسي به پايان خود نزديك شده است و براي آزادي بشريت راه‌هاي ديگري را بايد جست‌وجو كرد. راه‌هايي چون تاسيس نهادهاي ليبرالي. ‌ ميزگرد حاصل مباحثاتي است كه خشايار ديهيمي، هوشنگ ماهرويان و كمال اطهاري پس از مطالعه كتاب فريد ذكريا به بحث نهاده‌اند. آزاديخواهي، دموكراسي، عدالت خواهي و بسياري از اين مفاهيم خصوصا در اين دويست سال اخير يكي از مهم‌ترين چالش‌هاي نظري و تئوريك روشنفكران و انديشمندان جهاني و از جمله ايراني بوده است. هنوز هم بسياري از ما نمي‌دانيم كه چرا در ابتداي قرن عمدتا به‌دنبال آزاديخواهي بوديم و چرا در منشورهاي سياسي عمدتا عدالت را در آرمان‌هايمان ابتدائا برگزيده‌ايم فريد ذكريا در اين كتاب به خوبي اين مباحث را تجزيه و تحليل كرده و تا حدي توانسته تقدم و تاخر آن را آشكار سازد اما ما كه نمي‌توانيم مجددا به ابتداي قرن بازگرديم و دوباره آن را آغاز كنيم اما امروز مي‌دانيم كه چه مسيري را به اشتباه آمده‌ايم و پرسش من در اين بحث اين است كه براي جامعه امروز ما چگونه مي‌توانيم مباحث اين كتاب را عملياتي كنيم؟
ديهيمي: ابتدا از اين جا آغاز كنيم كه فريد ذكريا به چه قصدي اين كتاب را نوشته و دامنه اين بحث به كجا ختم مي‌شود و نيز منشا آن چيست؟ امتيازات كتاب چيست؟ و همچنين نقاط ضعف آن از ديدگاه ما چيست؟ فريد ذكريا چون خودش جهان سومي است با فرهنگ‌هايي آشنايي دارد كه يك نويسنده غربي با آنها آشنايي ندارد بنابراين فريد ذكريا هم تجربه هند را دريافته و همچنين تجربه جنوب شرقي آسيا را فرا گرفته است. فرهنگ اسلامي را به درستي فهم كرده است كشورهاي عربي را خوب مي‌شناسد و بعد هم در آمريكا زندگي كرده و فرهنگ غرب را هم به آن اشراف دارد. در واقع دو هدف را دنبال مي‌كند و از اين تجربه‌ها به دو جهت به شكل تطبيقي استفاده مي‌كند يكي آنكه مي‌خواهد در تاريخ غرب نشان بدهد كه اساسا دموكراسي چه مسيري را طي كرده كه به اين جا رسيده است و از اين كانال يك نكته را نسبت به موقعيت فعلي دموكراسي در غرب آشكار سازد و به نوعي در بخش فرهنگ و جغرافياي غربي اين هشدار را مي‌دهد كه غرب زياده از حد به سمت دموكراسي پيش مي‌رود و دموكراسي زياد از حد چيز خوبي نيست مثال‌ها را هم از ايالت كاليفرنيا انتخاب مي‌كند. نقطه‌اي از ايالات متحده آمريكا كه عمده مشكلات خود را از طريق انتخابات و راي مردم حل مي‌كند و مي‌خواهد اين را به خواننده منتقل كند كه اين مسير تا چه حد به زيان مردم آن نقطه از دنيا تمام شده است و تا چه حد نهادهاي ليبرالي آسيب‌ديده‌اند چون اين نوع گزينش مسير در نهايت به پويويسم ختم مي‌شود و منافع مردم را ضايع مي‌كند اين بك مدرم فريد ذكريا در بخش مباحث غرب است البته اين بخش را از جدايي كليسا از دولت آغاز مي‌كند و حركت به سوي نهادهاي ليبرالي را نشانه گرفته است و اين نهادهاي ليبرالي كه تقويت مي‌شوند در نهايت دموكراسي امروزي پديد مي‌آيد بنابراين، اين تحليل از دموكراسي نشان مي‌دهد كه دموكراسي پيش از آنكه راي‌گيري عمومي در آن غالب شده باشد نهادهاي ليبرالي در آن پديد آمده بود. مسير ديگري كه از آن سوي دنيا ترسيم مي‌كند اين است كه كشورهاي جهان سومي امروز با فرهنگ غير عربي آيا اينها هم بايد همين مسير را طي كنند و از همين طريق به دموكراسي و نهادهاي ليبرالي خواهند رسيد يا نه؟ آنچه كه من بدان رسيده‌ام كه عمده توجه فريد ذكريا در اين بحث تطبيقي اين است كه اساسا دموكراسي در معناي راي‌گيري عمومي آن مفهوم اصلي دموكراسي كه محفوظ نگه‌داشتن حقوق پايه‌اي است آن را نقض مي‌كند بنابراين اگر در كشورهاي جهان سوم براي هر معضل از گزينه‌راي‌گيري ازآراي مردم تعيين كننده باشد در همان گام اول در واقع به ضد خودش تبديل خواهد شد و از دل آن دموكراسي زاده نخواهد شد در نهايت چيزي كه از آن توليد مي‌شود ديكتاتوري اكثريت است راهي كه فريد ذكريا مي‌بيند كه مي‌تواند به دموكراسي در همين معنا ختم شود ديكتاتوري‌هاي توسعه‌گرا هستند و تقريبا مي‌شود گفت كه ايشان از آن حمايت مي‌كند و مي‌خواهد نشان دهد كه بازرسين نمونه آن كره جنوبي است كه از طريق رشد اقتصادي، صنعتي، تجاري و تحت يك ديكتاتوري توسعه‌گرا كم‌كم به دموكراسي واقعي كه نهادهاي ليبرالي در آن قدرتمند هستند خواهند رسيد. به نظر من اين وجه داستان براي ما اهميت بيشتري دارد در واقع به ما اين القا را خواهد كرد كه اگر آن ديكتاتوري توسعه‌گرا كه زمان شاه حاكم بود به زعم فريد ذكريا ما به دموكراسي نزديك‌تر بوديم ‌
چرا اين تصور از مباحث ذكريا وجود دارد؟
ديهيمي: براي اينكه همه مثال‌هاي كتاب از همين دست است وقتي كه ديكتاتوري توسعه‌گرا آن توسعه اقتصادي را به وجود مي‌آورد لاجرم رفاه افزايش مي‌يابد و طبقه متوسط رشد مي‌كند. بنابراين همه اين عوامل خود به خود توقعاتي در مردم ايجاد مي‌كند و مردم به لذات و سبك زندگي اهميت بيشتري مي‌دهند و در واقع از كانال اين رفاه پديد آمده مطالبات به شكل مدني آن‌قدر افزون مي‌شود و آگاهي مدني ايجاد مي‌شود كه بدان جا مي‌رسد بنابراين همه مثال‌ها دال بر اين است اگر ما بخواهيم مثالي كه ايشان نياورده بياوريم اين نتيجه گيري را مي‌خواهد از اين بحث ارائه دهد. ‌ بنابراين نقطه ثقل بحث در همين جا است كه آيا واقعا همين‌گونه است يا فريد ذكريا ويژگي‌هاي ژئوپوليتيك، ويژگي‌هاي فرهنگي و عوامل ايدئولوژي كه در كار مطرح هستند خيلي دست كم گرفته است يا عده‌اي معتقدند كه ايشان دست كم نگرفته است و درست هم مي‌گويند بنابراين تا اين جاي بحث بنده به عنوان مقدمه آنچه را كه ذكريا در كتاب آورده است ارائه داده‌ام و به نظرم مي‌تواند شالوده بحث اين ميزگرد قرار گيرد.
من گمان مي‌كنم كه فريد ذكريا در اينكه يك جامعه ديكتاتوري توسعه‌گرايي چون ايران را بيشتر مدنظر قرار داده بيشتر از اين حيث مي‌تواند مورد توجه قرار گرفته باشد كه ذكريا عمدتا معتقد است كه بورژوازي ملي يا به معناي دقيق‌تر نهادهاي بخش خصوصي حدي از استاندارد از آن انباشت سرمايه را در كشور ايجاد مي‌كردند كه در واقع آرا و نظرات مردم تحت تاثير جزر و مد‌هاي حاكميتي قرار نگيرد به نظرم ديدگاه ذكريا فراتر از چيزي است كه شاه در سال‌هاي دهه پنجاه مبادرت به آن كرد؟
ديهيمي: من هم معتقدم كه در نظر فريد ذكريا نقاط قوتي يا ضعفي وجود دارد كه اگر ناديده بماند ممكن است كه با يكسو نگري اساسا انسان به نتايج اشتباهي برسد.
اطهاري: براي وارد شدن به بحث، فرمايش آقاي ديهيمي را نسبت به فريد ذكريا دو قسمت مي‌كنم. يك قسمت يك ديكتاتوري توسعه‌گرا براي نيل نهايي به دموكراسي راه بهتري است از رجوع تفسيم به آرا و مردم كه اين يك راه عملي كه در بخش دوم كتاب ذكريا به اين نتيجه مي‌رسد و حتي پرويز مشرف را به همين دليل به عنوان يك اصلاح‌طلب اقتصادي - سياسي - اجتماعي مطرح مي‌كند كه كم از شاه هم ندارد و مي‌شود شباهت‌هاي زيادي از اين حيث براي آن پيدا كرد هرچند كه شاه با بوتو مخالف بود به هر صورت وقتي كه مشرف يا ضياءالحق كرد مي‌شود اين‌گونه نتيجه گرفت كه مشابه شاه هم است. از سوي ديگر يك بحث نظري در مورد دموكراسي ايشان مطرح مي‌كند كه به نظر من يك خلطي مابين دموكراسي و آزادي است بخصوص اين هنگامي آشكار مي‌شود كه رفراندوم را در مقابل دموكراسي وكالتي مي‌گذارد چون ما مي‌توانيم دموكراسي مشاركتي را در برابر دموكراسي وكالتي قرار دهيم. من معتقدم كه رفراندوم را كسي به عنوان دموكراسي نمي‌پذيرد. چون آري يا نه نشان حفظ حقوق نيست و اين با مقوله آزادي فرق مي‌كند كه به نقض آن برمي‌گردد و به نظر من تفكيكي كه آيزيا برلين در مورد مفهوم آزادي دارد كه اگر بحث آن پيش آمد، مطرح مي‌كنم اما اين نتيجه پوزيتيويسم يا پراگماتيسمي كه ذكريا در برابر توسعه مطرح مي‌كند يك نوع اقتصاد ماركسيستي در آن نهفته است يعني اينكه شما يك طبقه‌اي را پرورش دهيد كه اين بورژوازي طبقه متوسط است و اين در طول زمان نهادهاي خود را ايجاد مي‌كند كه اين كار مجاز است كه يك ديكتاتوري توسعه‌گرا انجام دهد در واقع اين تز به روستو باز مي‌گردد اين تز در دهه پنجاه مطرح شد در مقابل آن نوع برنامه‌ريزي سوسياليستي يك راه ديگري هم مطرح شد كه توجيه ديكتاتوري توسعه‌گرا بود كه اول بايد يك دولت متمركز ظهور كند و آن ساختار سنتي را درهم بشكند و مباني رشد را فراهم كند، جامعه جهش كند وقتي كه به دوران بلوغ رسيد آن موقع در دوران بلوغ دموكراسي ايجاد خواهد شد. در مثال شاه و آن ديكتاتوري توسعه‌گرا دوران بلوغ همين حركت در ايران بود و فشاري هم كه غرب براي دموكراسي ايجاد مي‌كند در واقع روي آن معيار سنج‌هاي دوره‌هاي پنج‌گانه روستو موقع آن بود و در آستانه بلوغ قرار گرفت. نمونه ديگر آن همان زمان و بعد از فروپاشي شوروي مطرح شد كه به نوعي بيگ منگ سرمايه‌داري كاپيتاليسم معروف شد به وسيله كساني مثل استينگلز و ديگران كه در واقع تئوريسين‌هاي جديد اقتصاد توسعه هستند آنها معتقد بودند كه اين روشي كه در ابتدا مطرح شد يك نوع بيگ منگ بود كه در كشورهايي مثل روسيه عملي شد. اين تئوري‌افرادي مثل جفري ساكس بود كه مي‌گفتند كه به هر قيمتي كه شد بگذاريم انباشت صورت بگيرد حتي اگر با فساد هم همراه شود وقتي كه اين بورژوازي شكل گرفت، اين نهادهاي دموكراتيك را ايجاد مي‌كند اين نوع جديد متعلق به ليبرال‌هاي نو بود كه بعد از فروپاشي مطرح شد. اما عيبي كه به هردوي اين مي‌شود مطرح كرد كه هيچ‌گونه تضميني وجود ندارد. در واقع آنچه كه در اين سيستم وجود دارد اين است كه بورژوازي در مسير كلاسيك خودش موقعي آزادي را حامل شد و تعميق دموكراسي را منجر شد كه حوزه عمومي راگشود ديكتاتوري‌هاي اين گونه اصلا حوزه عمومي را خفه مي‌كنند، خودشان هم پوپوليسم محسوب مي‌شوند سهيم كردن كارگران درسهامي مثل عدالت جزو انقلاب سفيد هم بود در واقع ديكتاتوري توسعه‌گرا نهادهاي مدني را كژ كاركرد مي‌كنند. و آثارش هم بعدها خواهيد ديد، بنابراين هيچ تضميني وجود ندارد نمونه‌هاي متعددي هم براي آن وجود دارد و تعداد ديكتاتوري‌هاي توسعه‌گرايي كه به فساد و سقوط منجر مي‌شود خيلي بيشتر از نمونه‌هايي است كه موفقيت ايجاد كرده است فريد ذكريا چين را براي نمونه مشخص مثال مي‌زند كه اصلا اين مسير را طي نكرده كه يك طبقه بورژوازي ايجاد كند كه آن حامل دموكراسي باشد اين پيشنهاد چه به لحاظ تاريخي و چه به لحاظ پوزيتيويستي از سوي نهادگرايان جديد و موج نقادي كه جايزه‌هاي نوبل اقتصاد را در سال‌هاي اخير دروكردند رد شده است و اين نوع تمايل فريد ذكريا و پيش كشيدن بحث به نظر من به آن ريشه تئوريك آن برمي‌گردد كه حالا مي‌تواند قسمت بعدي بحث من را تشكيل دهد.
هوشنگ ماهرويان: من به اين دليل به اين كتاب علاقه‌مند شدم كه ديدم بر خلاف موج جريان روشنفكري ايران حركت مي‌كند برخلاف تاريخچه روشنفكري ايران است. اين تاريخچه را اگر مطالعه كنيم، روشنفكران پيش از مشروطه و خود مشروطه از چه دفاع مي‌كردند آزادي آدمي، حكومت قانون، عدالت در آن وجود دارد كه به طور خيلي ابتدايي كه شما در بحث حوزه عمومي مي‌گوييد شما مي‌توانيد در نوشته‌هاي آخوند زاده، ميرزا ملكم خان، پيدا كنيد. بعد از انقلاب اكتبر تحول شديدي در روشنفكري ايران ايجاد مي‌شود كه اصلا همه اينها به فراموشي سپرده مي‌شود به معني واقع كلمه مفاهيمي چون قانون آزادي و دموكراسي جنبه و مفهوم طبقاتي به خودش مي‌گيرد و به يك نوعي رد مي‌شود. اساسا چيزي به نام دفاع از حوزه عمومي، دفاع از آزادي انديشه، آزادي در انتخاب مذهب اينها چيزهايي بود كه جزو رسالت روشنفكري بود كه روشنفكري هم اين كارها را نكرد روشنفكري در واقع نتوانست گفتمان آزادي را در اين كشور ايجاد كند اساسا رسالت روشنفكري ، در دست‌گرفتن حكومت نيست وظيفه روشنفكري توضيح و تبيين قضايايي است كه جامعه را به رشد برساند روشنفكري ايران اين كار را نكرد از سال 57 ما بخش عمده‌اي از جريان چپ را مي‌بينيم كه مرگ بر ليبرال مي‌گويد و در ذهن مردم ليبراليسم را به عنوان يك مفهوم تقبيح شده عنوان مي‌كند. ما اخيرا كمي به اين سو كشيده شديم كه جان راولز و فون‌ها‌يك ترجمه مي‌كنيم وهمين كتاب فريد ذكريا منتشر مي‌شود و بنابراين به تدريج به اين نتيجه مي‌رسيم كه آزادي در برنامه‌ها صددرصدي نيست بلكه در جايگاه ديگري نهفته است آزادي اين است آقاي ديهيمي در ديكتاتوري اكثريت گفته‌اند كه اگر يك نفر هم مخالف اكثريت باشد مي‌تواند پرچم خود را برافراشته كند و بگويد كه من داراي اين تمايل سياسي هستم ما بعد از انقلاب مشروطه چند مثال مي‌توانيم ارائه دهيم كه از چنين گفتماني دفاع كرده باشد و امتياز اين آثاري كه در اين سال‌ها منتشر مي‌شود به تدريج يك نگاه جديدي را به ما منتقل مي‌كند كه با فضاي گذشته ما كاملا بيگانه است. ضمن اينكه نشان مي‌دهد كه آزادي تنها راي اكثريت نيست. همين و اولويت تقويت آزادي بر دموكراسي كه در تيتر كتاب هست برخلاف همه آن تصوراتي است كه ما در اين صدسال داشته‌ايم. ‌
ديهيمي: نكات خيلي فراواني مطرح شد كه من فكر مي‌كنم كه ناگزير بايد بخش تئوريك را جداگانه بحث كرد و بخش عملي و مربوط به ايران آن را جداگانه بحث كنيد. آن بحثي كه آقاي اطهاري شروع كردند راجع به اينكه در برابر دموكراسي نمايندگي يا وكالتي همان مشاركتي هم هست يك بحث تئوريك است و خيلي به اين سوي بحث ارتباط پيدا نمي‌كند. اما نكاتي به ما مربوط مي‌شود اين است كه بدانيم فريد ذكريا كجا به خطا مي‌رود. خطايي كه تكرار هم شده است آن هم اين است كه تنها يك الگو وجود دارد براي نيل به همين دموكراسي كه آزادي‌هاي پايه‌اي در آن محفوظ باشد و گويي تفاوت‌هاي جغرافيايي - تاريخي- فرهنگي خيلي در اين امر تاثير ندارند به عبارتي يكي از دوستان كه همين نگاه ذكريايي دارد مي‌گويد شما دو تا مولفه‌اي را به من بگوييد. مولفه رفاه اجتماعي و مولفه آموزش و من در دل آن دو جامعه را عين هم درمي‌آورم، عليرغم سوابقي كه اين دو جامعه متفاوت از هم دارند. اين دو مولفه آموزش و رفاه با همديگر كافي است. براي اينكه جامعه را به دموكراسي و نهادهاي مدني و تقويت آزادي‌هاي پايه‌اي برسانيم. من اين را يك نوع نگاه ساده انگارانه و دم دستي مي‌بينم براي اينكه ما بياييم همين نكاتي كه گفته شد اين در واقع نوع نگاهي است كه مشهور به اروپا محور است يعني همه جوامع الگوي خود را اروپايي مي‌گيرد. گويي اينكه هر بسط و تكويني كه اتفاق افتاده است، همه جاي ديگر هم مي‌شود عينا آنگونه گفت. اين دو اشكال دارد يكي آنكه ازمحل تاريخي خود خارج شده است. مثلا آن اتفاقي كه در قرن 16 و 17، رنسانس در دوره روشنگري در اروپا اتفاق مي‌افتد آن منحصر به همان دوره است اكنون كشورها ديگر نمي‌توانند آن اصلاح لوتري يا روشنگري و رنسانس را به همان سبك و سياق داشته باشند. سپس زمان در آن در نظر گرفته نشده است. دوم آنكه اگر خود اين مثال‌هايي كه مطرح مي‌شود كه اگر دقيق شويم يعني من شش كشور را يادداشت كرده‌ام، با الگوهاي مشابه پاسخ‌هاي متفاوتي داده‌اند به دليل زمينه‌هاي اساسي‌تر فرهنگي، تاريخي و جغرافيايي. در شيلي، پينوشه يك ديكتاتوري توسعه‌گرا، سركوب هم هست، اما حاصل آن چيز ديگري مي‌شود، در اين استعمار يك نتايجي به دست آمده است كه يك دموكراسي خاص بوجود آورده كه در يك دوره‌اي هم به نوعي يك تزي است خيلي قديمي است كه تنها راه گذر به دموكراسي اين است كه كشورها را بايد مستعمره كرد. حتي ليبرال شاخصي چون جان استوارت ميل مي‌گويد به نفع فلان كشور اين است كه ما آن را مستعمره كنيم و اتفاقا حالا جواب هم داده است. مثلا هند خيلي مديون دوره‌اي است كه مستعمره‌اي انگليس بوده است. اما نگاه كنيم كه در الجزاير كه مستعمره فرانسه است همان اتفاق افتاده است. هر دو هم انقلاب كرده‌است انتها آنجا انقلاب را گاندي و نهرو مي‌كنند. اينجا انقلاب را بن بلا و بوتفليقه صورت مي‌دهند. بنابراين زمينه‌ها بسيار متفاوت است. حالا ايشان چين و كره جنوبي مثال مي‌آورند، به نظرم بايد عربستان هم مثال آورد. عربستان هم يك كشور ديكتاتوري است و پول فراوان دارد و از لحاظ واردات ابزار مدرنيته هم دست كم از ديگر كشورها ندارد ولي تحول اين جامعه به كلي با جامعه ديگر متفاوت است. يا مثال ديگر او، بيگ‌منگ سرمايه‌داري كه آقاي اطهاري مطرح كرده است كه در روسيه چه اتفاقي افتاده است. بعداز اين همه اتفاقات اگر در روسيه با دموكراتيك‌ترين شيوه هم راي گيري كنيد باز هم پوتين خواهد آمد براي اينكه وقتي مردم در يك دوران طولاني تحت يك ديكتاتوري پوپوليستي، توتاليتر را طي كرده‌اند، واقعا نهادهاي مدني ذره ذره بنا به عادت رشد مي‌كنند اگر اين عادت پديد نيامده باشد اگر شما آزاد هم بكنيد، نهادهاي مدني هم بسازيد، آدم‌هايي كه بايد در آن فعاليت كنند يا نمي‌آيند يا اشتباهي در آن فعاليت مي‌كنند نمونه آن كشورهاي خود ماست در اينجا ‌ Ngo كم نداريم ولي اينها واقعا ‌ Ngo نيستند. براي اينكه در شرايط طبيعي رشد پيدا نكردند. در واقع بايد اينها را به دو قسمت تقسيم بكنيم و نمي‌توانيم اين را به صورت كلي حكم صادر كنيم كه دموكراسي امر وارداتي هست يا نيست؟ دموكراسي امر درونزاست يا بيرون زاست؟ من معتقدم كه اين بستگي به كشورها دارد بعضي جاها دموكراسي مي‌تواند وارداتي باشد و پاسخ هم بگيرد و مي‌تواند برون‌زا باشد و از بيرون تحميل شده باشد و بعضي جاها هم نمي‌شود الزاما بايد اتفاقاتي روي دهد و درونزا باشد. نكته مهمي كه در سخنان آقاي ماهرويان بود و نكته بسيار مهمي است و من فكر مي‌كنم كه بايد بيشتر به آن بپردازيم آن هم اين است كه روشنفكر در دوره پيش از مشروطه به مسائلي چون آزادي‌هاي مدني اعتنايي جدي داشت و كلام آنها برهمين مبنا بود ولي بعداز انقلاب اكتبر اين رو به خاموشي گراييد و روشنفكر ما به اين جور مسائل نپرداخت و هميشه از مسائل طبقاتي و الگوبرداري از ماركسيزم روسي، پرولتاريايي بود كه آن هم اصلا معلوم نبود كه در ايران پرولتاريا وجود دارد يا در آسيا پرولتاريا به آن معاني كه ماركس مي‌گويد اصلا وجود دارد يا نه. بنابراين مي‌خواهم بگويم كه روشنفكري و حكومت هر دو در جهان سوم در يك چاله واحد افتاده‌اند آن چاله پوپوليسم است بدين معنا كه هم روشنفكر به دنبال توده مردم بود و هم حكومت هميشه براين مبنا بود كه به دنبال توده مردم باشد چه دوران شاه كه حكومت ديكتاتوري توسعه‌گرا داشتيم با همان مثال‌هايي كه آقاي اطهاري آورده‌اند كه نشان مي‌دهد در آنجا هم پوپوليسم نقش كمي نداشته است و چه در دوره جمهوري اسلامي كه آشكارا شعار آن است يعني همان پوپوليسم البته من نمي‌دانم شايد دوست داشته باشند اما اين درهرحال پوپوليسم است. ‌ بنابراين در پوپوليسم هيچگاه نهاد مدني توليد نمي‌شود تمايزات اجتماعي شكل نمي‌گيرد بنابراين همانگونه باقي مي‌ماند. اما اكنون اگر روشنفكري مي‌خواهد آن گره كور را باز كند و يك فعاليت جدي كند اين است كه روشنفكر بايد بپذيرد كه نقش نخبه‌ها در دموكراسي است كه نقش بسيار تعيين كننده‌اي است. يعني توده مردم اصولا وارد اينگونه مباحث نمي‌شوند آنها فقط وقتي كه حاصل آن را ديدند دنبال رو باشند. آنها بحث‌هايي چون فلسفه آزادي، اقتصاد اولويت توسعه سياسي بر توسعه اقتصادي نمي‌كنند در هيچ نقطه‌اي از دنيا هم مطرح نيست نه اينكه مختص كشور ما باشد در همه جاي دنيا بدينگونه است همين الان در كشورهايي كه دموكراسي در آن سابقه طولاني دارد توده مردم اصلا سروكارش با زندگي شخصي است و تنها حاصل آن جنگ‌ها و كشمكش‌ها رامي‌بيند. والا مردم كه هرگز نمي‌گويند كه كانت يا هگل درست مي‌گويند، جز آنكه در زندگي توده مردم تاثير ملموس داشته باشد. بنابراين اگر روشنفكري مي‌خواهد پوپوليسم را پشت سربگذارد نبايد دنبال مردم راه بيفتد نبايد به مطالبات توده مردم بيش از حد توجه داشته باشد. براي توده مردم بايد كالاي بهتري عرضه كرد، اينجاست كه آزادي اهميت پيدا مي‌كند شما براي تغيير ذائقه مردم، براي اينكه حقايق جهان را بهتر ببينيم براي اينكه با واقعيات بهتر تماس داشته باشيم، امكان ارتباط برقرار كردن، امكان خوراك تهيه كردن دنبال آن جست‌وجو مي‌كنيم و براي همين است كه آزادي آيزايا برلين اهميت جدي پيدا مي‌كند. يعني اگر دوم بخواهند داوري بكنند ما جنسي نداريم كه عرضه كنيم، به نظر من اين واقعي است همه جاي جهان همين است كه مثلا 6 ميليون انسان هر شب به سريال نرگس خيره مي‌شوند. در آن سوي دنيا هم همينطور است، همه كه نمي‌آيند تئاتر بكت نگاه بكنند، در آنجا هم مهر و نارا نگاه مي‌كنند يا مايكل جكسون را مي‌پسندند بنابراين آن خوراك عام همه جا هست اما در كنار او خوراك خبرگان است كه آن تاثير اساسي خود را مي‌گذارد. بنابراين روشنفكر نبايد با مطالبات مردم پيش برود، چون اين در جازدن است. بايد ببينيم كه مردم چرا چيزهاي اشتباه مي‌خواهند چيزهايي به زيان خود مي‌خواهند. بنابراين روشنفكر بايد نقش سر يا مغز متفكر را ايفا بكند. بنابراين نبايد دنبال مردم راه بيفتد، اين اتفاقي است كه براي روشنفكري ايران افتاده است، هميشه دنبال آن بوده‌اند كه هرآنچه كه مردم مي‌گويند آن را تكرار كنند، در واقع محبوب بشوند.
منبع: روزنا

 
 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به گرد هما ئی