|
|
|||
|
ميزگرد بحران هسته اي در نشريه ايران مهر ايران مهر: پس از تصويب دو قطعنامه بر اساس فصل هفتم منشور ملل متحد و ماده 41 آن، به اتفاق آرا ي تمامي اعضاي شوراي امنيت و اينکه آقاي احمدي نژاد گفته اند: «قطعنامه هاي شوراي امنيت کاغذ پاره هايي بيش نيستند» با توجه به گفته هاي آقاي البرادعي که ايران خواسته هاي شوراي امنيت را برآورده ننموده است و قطعنامه سومي هم به همين زودي در کار است که کمترين آسيب آن تحريم اقتصادي شديدتري مي باشد. امروزه بحران هسته اي وارد مرحلة حساسي شده است، همزمان با اين ها صداهايي از دست اندرکاران پرونده هسته اي و ديگر حکومتگران به گوش مي رسد که حتي بحران هسته اي از جنبش ملي شدن صنعت نفت به وسيله زنده ياد دکتر محمد مصدق مهمتر مي باشد. ما براي اينکه درستي يا نا درستي آن را روشن سازيم ، بر آن شديم که ميزگرد اين شماره ايران مهر را به اين موضوع اختصاص دهيم .در اين رابطه از سروران گرامي دکتر پرويز ورجاوند سخنگوي جبهه ملي ، مهندس عزت الله سحابي از اعضاي شوراي انقلاب و سرپرست سازمان برنامه و بودجه در دولت موقت زنده ياد مهندس مهدي بازرگان و مدير مسئول ماهنامة توقيف شده ايران فردا، دکتر داود باوند استاد نامدار دانشگاه واز هيئت رهبري جبهه ملي، مهندس کورش زعيم نويسنده وپژوهشگر و از شوراي مرکزي جبهه ملي، مهندس عبدالله مومني سخنگوي سازمان ادوار تحکيم وحدت دعوت بعمل آورده و اين موضوع را به رايزني گذاشتيم تا خوانندگان ما از ديدگاههاي رهروان راه مصدق بزرگ در اين مورد آگاه شوند وخود به داوري بپردازند.
ايران مهر: بين اين دو حرکت يعني جنبش ملي شدن صنعت نفت و بحران هسته اي از نظر
ماهيت چه همانندي ها و تفاوت هايي مي بينيد و هدف بانيان هر يک از آنان چه بوده
است. سحابي:من همانندي ها را فقط در اين مي بينم، که در هر دو با يک ابرقدرت زمانه طرف بودند. آن موقع با انگلستان طرف بوديم؛ حالا با آمريکا. اين تنها همانندي اين دو مي باشد؛ و گرنه هم اهداف و هم ماهيت اين دو بسيار با هم متفاوت است . حال به بررسي يکا يک آن مي پردازم. اول من جنبة عملي بودن را در اين دوحرکت بررسي مي کنم:جنبش ملي کردن صنعت نفت در آن زمان، در سالهاي29 13 و1332، در دنياي آن روز عمل بزرگي بود. اين حرکت بي سابقه هم نبود اما مورد اعتراض بسياري قرار گرفت. البته نه از طرف نيروهاي داخلي و حکومت، نيروي عمدة مخالف با جنبش ملي شدن نفت، حزب توده بود. در آغاز اين حزب، ملي شدن نفت را مسخره مي کرد؛ اما پس از آنکه نفت ملي شد، خواست خود را با ملي شدن هماهنگ سازد وشعار هاي افراطي وغير قابل اجرا مي دادند وبدينگونه در کار ها اخلال مي کردند. آن موقع ملي کردن صنعت نفت يک امر تقريباً شناخته شده بود و در مکزيک اجرا شده بود البته مکزيک در اين امر چندان موفق نبود؛ اما در ايران امر بي سابقه اي بود و کسي آن را باور نمي کرد. هنگامي که دکتر مصدق از اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت سخن گفت و بعد از اين که پست نخست وزيري را پذيرفت. حرفش کاملاً حرف ساده اي بود و گفت: «برنامة دولت من دو چيز است: يکي نفت يکي آزادي» دکتر مصدق برنامة بلندمدت, چنان که در آن موقع مرسوم بود و دولت هاي پيشين در مجلس برنامة هاي بلند مدت خود را اعلام مي کردند، ارائه نکرد. او فقط دو کلمه گفت و با درايت و ذکاوت تمام به مسالة نفت و ملي کردن آن پرداخت. برخلاف آنچه که امروز رسم است دکتر مصدق ميل نداشت که مسالة نفت را جنجالي کند و در دنيا سرو صدا راه بياندازد و ابراز قدرت کند و هيچ گاه در شرکت نفت دست به تغييرات عمده و چشمگير نزد او هميشه توصيه مي کرد که هيچگاه کاري که جنجال به راه بياندازد؛ نکنيد ،کاري انجام ندهيد که انگليس ها بهانه اي پيدا کنند. درست برخلاف امروز که همة کارها، نمايشي و جنجالي است. اين حرفهايي که آقاي احمدي نژاد در اطراف ميزند از قبيل اينکه، «ما وارد باشگاه هسته اي شديم» «ما اگر انرژي هسته اي داشته باشيم و ده سال به هيچ مسالة ديگري نپردازيم، باز هم موفقيم» و برخلاف رفتار ايشان, در امروز آن روز اينطور رفتار نشد. تفاوت دوم اين است که در زمان جنبش ملي شدن صنعت نفت وقتي کار به شوراي امنيت کشيد نمايندة انگليس که ديپلماتي بسيار کار کشته بود، هنگامي که در شوراي امنيت عليه ايران صحبت مي کرد بسيار هيجاني و عصبي بود و توهين مي کرد؛ اما مصدق به قدري با آرامش و متانت جواب او را مي داد که همانطور که در کتاب خاطرات مصدق آمده است, نتيجه آن شد که از يازده نفر عضو شوراي امنيت, به جز آمريکا و انگليس, همه به نفع ايران راي دادند؛ يعني راي دادند که اين دعوا، دعواي دو دولت نيست, دعواي ايران است با يک شرکت خصوصي و سرانجام پرونده به دادگاه لاهه فرستاده شد که در آنجا رفتار مصدق بسيار چشمگير بود نويسندة کتاب همة مردان شاه، رفتار مصدق در شوراي امنيت را تشريح کرده است.من رفتار مصدق را با ژست هاي آقاي احمدي نژاد و مسئولين مسائل هسته اي ايران مقايسه مي کنم که چنان شعارهاي بزرگي مي دهند که نه خودشان از عهدة آن بر مي آيند نه دنيا به آنها اجازة فعاليت هسته اي مي دهد. اين يک بخش قضيه است. بخش دوم اين است جنبش ملي شدن صنعت نفت داراي اثرات و برکاتي براي کشور ما بود. براي مثال در آمد شرکت سابق نفت ايران و انگلستان در سال 1329 و قبل از ملي شدن نفت چيزي در حدود 170 ميليون ليره بود و بر اساس قرارداد چيزي کمتر از يک سوم آن مبلغ را ماليات مي گرفت. پس از امضاي از قرارداد کنسرسيوم که بعد از کودتاي 28 مرداد به ايرانيان تحميل شد و رجال ايران در آن موقع به آن اعتراض کردند, در قرارداد کنسرسيوم منافع ايران و منافع انگلستان پنجاه, پنجاه شد يعني به جاي اينکه ايران کمتر از يک سوم مبلغ را بگيرد, نصف اين مبلغ را گرفت. اين اولين فايدة جنبش ملي شدن صنعت نفت بود. دومين فايدة اين جنبش اين بود که اين منافع در طول سالهاي پس از آن افزايش پيدا کرد و بعد اصل «ملي شدن» در جهان در ميان تمام دارندگان منابع نفت جا افتاد؛ يعني يک امر قانوني تلقي شد. اما دولت کنوني با همه کارهايي که مي کند نمي تواند حقوق ايران در بهره برداري از انرژي هسته اي را به دنيا تفهيم کند. من به کيفيت مديريت در دولت کنوني نمي پردازم؛ اما بايد گفت ساخت کارخانجات، سدها و بسياري پروژه هاي عمراني که تمام اينها از برکت درآمد نفت و افزايش آن است. در حال حاضر هرچه داريم, از برکت ملي شدن نفت است. دولت آن موقع آنقدر تدبير داشت که به مردم تفهيم کردند که تنها 25% از کل درآمد نفت براي جبران هزينه هاي دولت به دولت پرداخت شود و 75 % بقية آن صرف توسعة کشور شود کار ساماندهي توسعه را هم به سازمان بر نامه سپردند که انصافأ با وجود همه ايراداتي که داشت خدمات بزرگي انجام دادند تمام کشور را به 4 منطقه تقسيم کردند و يک نهضت عمراني درست به راه انداختند.همة اين فايده ها را ما از نهضت ملي شدن نفت داريم,وگرنه انگلستان حاضر نبود منافعش را با ايران تقسيم کند اگر ما بخواهيم اينجنبش روند دستيابي به انرژي هسته اي مقايسه کنيم، اول اينکه ما بايد ميان «انرژي هسته اي» و «غني سازي اورانيوم» با يکديگر تفکيک قائل شويم. دستيابي به انرژي هسته اي حق مسلم ماست, براي اينکه اول شايد نزديک 30 سال پيش فعاليت هايي را براي دستيابي به انرژي هسته اي آغاز کرديم: براي ساخت نيروگاه هسته اي براي مثال 5 ميليارد مارک به يک شرکت آلماني پرداختيم. با اينکه اين پول به تمامي پرداخت شد بيش از 60% کار انجام شد حال به هر دليلي شايد بتوان گفت به دليل فشار آمريکا،کار ناتمام ماند. در واقع اين انرژي هسته اي حق مسلم ما هست, اما مخلوط کردن آن با «غني سازي اورانيوم, کار درستي نيست و در عين حال، غني سازي مساله مهمي نيست. چرا دولت اينقدر بر سر دستيابي به غني سازي پا فشاري مي کند؟ سوال ما اين است در حالي که ذخاير اورانيوم ما بيش از 4 يا 5 سال براي کار نيروگاهي که راه اندازي شده جواب نمي دهد و ما بايد اورانيوم، بخريم دولت مي گويد ما مي خواهيم اورانيوم را غني سازي کنيم تا وابستگي به خارج نداشته باشيم. در حالي که وقتي اورانيوم و ذخاير آن را نداريم و در هر حال در آينده نيازمند به بازاريابي خواهيم بود, چرا آنقدر بر سر داشتن حق غني سازي اورانيوم پافشاري مي کنيم؟ البته «غني سازي اورانيوم» هم حق ما هست، اما اين حق در کنار ديگر حقوق مسلم ملت ايران است. در واقع به خاطر اين يک حق نبايد ديگر حقوق ملت ايران قرباني شود. ما حق پيشرفت داريم ما از فروش نفت درآمدي داريم آنرا در راه توسعه به کار بيندازيم. در حال حاضر در تمام منطقة آسياي غربي تا آسياي شرقي ايران عقب مانده ترين کشور است؛ در حالي که هند و مالزي درآمد نفتي ندارند ولي از ما پيشرفته تر هستند. اين جزو حقوق ماست که پيشرفت کنيم. ما يک جنگ 8 سالة تمام عيار را از سر گذرانديم و هنوز بسياري از شهرهايي کشور بر اثر جنگ ويرانه است و هنوز با پيامدهاي جنگ دست به گريبانيم. ملت ايران حق دارد که ديگر جنگ نخواهد. منظور من اين است که جنبش ملي شدن نفت به تمامي براي ملت ايران خيرو برکت بود با اينکه دولت مصدق شکست خورد اما اين جنبش دستاوردي مانند قرارداد کنسرسيوم داشت که اگر نهضت ملي نبود اين قرار داد بسته نمي شد و سهم 50 درصد از درآمد نفت به ما تعلق نمي گرفت. بعد از آن هم فرصتي براي ما پيدا شد که ايران آنقدر پيشرفت کردکه در سال 1975 همين شرکت ملي نفت که بر اثر ملي شدن صنعت نفت تاسيس شده بود به مقام سومين شرکت نفتي جهان رسيد. اين شرکت به سطح بالايي از توسعة تشکيلاتي، فني و اجرايي دست يافته بود و کارهاي همچو اکتشاف، استخراج را کارشناسان ايراني انجام مي دادند که همة اينها از برکت ملي شدن نفت بود. اما مي توانيم بپرسيم که دستيابي به انرژي هسته اي فرض کنيم که موفق شديم غني سازي کنيم که محال است دنياي امروز به ايران اجازة غني سازي را بدهد. حتي به فرض اگر هم اجازة اين غني سازي را بدهد، اين غني سازي کوچکترين اثري در پيشرفت بخش هاي ديگر کشور ندارد؛ چرا که کار غني سازي اورانيوم از همين حال يک امر پنهان و محرمانه است که دولت آنرا از مردم پنهان نگه مي دارد و کاملا دردست دولت خواهد بود؛ و معلوم نيست قيمت آن چگونه تمام شود. من شنيده ام (البته نه از منابع رسمي) اورانيوم غني شده در بازار کيلويي 80دلار است, اما براي ما 180دلار تمام مي شود. با اين وجود آقاي احمدي نژاد در سخنراني خود مي گويد ما حاضريم به دنيا 30 درصد تخفيف دهيم، يعني اورانيوم غني شده را با 30 درصد تخفيف بفروشيم. از آنجا که اين لاف زني در جبهة ملي هرگز صورت نگرفت, با وجود شکست دولت مصدق ، ملت ايران هنوز آثار و برکات ملي شدن صنعت نفت رابر خور دار است و پيشرفت همة اقتصادي ما مرهون ملي شدن صنعت نفت بود؛ اما غني سازي اورانيوم حتي در صورت ساختن بمب اتمي هم، براي بخش هاي اقتصاد ما از هر جهت، هيچ نفعي نخواهد داشت به خصوص که روند اجراي آن دولتي است؛ و چون دولتي است, هميشه حاوي فساد و ريخت و پاش زيان ده خواهد بود. بنابراين ، من اين حرکت يعني دستيابي به انرژي هسته اي را نهضت نمي دانم براي اين که حرکتي نيست که از درون مردم جوشيده باشد. يک دولت خواسته در دنيا حيثيت و شرفي براي خودش کسب کند. اين کاري به ملت ايران ندارد؛ در حالي که نهضت ملي شدن صنعت نفت مربوط به همة ملت ما بود. مصدق يا ديگر پيشروان ملي شدن صنعت نفت به دنبال شهرت شخصي نبودند. مصدق به دنبال استعمار زدايي بود و در آن موفق شد. همان طوري در قرارداد کنسرسيوم از صددرصد تملک اموال شرکت نفت سابق ايران و انگلستان، چهل درصد آن به انگلستان رسيد و 60 درصد به شرکت هاي ديگر از کشورهاي ديگر داده شد، نفوذ انگلستان در ايران به همين ميزان کاسته شد. بسياري به ياد دارند که در زمان حضور که شرکت نفت ايران و انگلستان سابق اگر يک ايراني مثلاً در کردستان مي خواست کارگاه آهنگري درست کند, بايد از شرکت نفت و (انگلستان) اجازه مي گرفت و اين روند بعد از نهضت ملي شدن قطع شد. اما در اين بحران و درگيري هسته من مي ترسم از اينکه اينها آنقدر خودنمايي کنند که سرانجام حمله اي به ايران بشود يا وضعيت جوري شود مانند بحران گروگان گيري که نفوذ استعمار در زمينة بخش هاي اقتصادي بيشتر شود. با اين وضعيت، انرژي هسته اي هيچ نفعي به حال ما نخواهد داشت. تحقيقات هسته اي هم عملاً به مردم ربطي ندارد؛ يعني دانشگاه ها و نهادها از فعاليت در اين زمينه برکنارند؛ در حالي که اگر تحقيقات در هر رشته اي در کشور نهادينه بشود در دانشگاه ها، نهادهاي صنعتي و نهادهاي کشاورزي دخالت داده شود, بسيار عاليست و در اين زمينه بسيار استفاده کنيم. در کشاورزي پزشکي و بهداشت انرژي هسته اي مي تواند مفيد باشد. اگر دولت ما نخواهد منافع خودش را در نظر بگيرد و از اين مساله در پيشبرد و پيشرفت علم استفاده نکند دنيا با او مخالفت خواهد کرد؛ اما اينها در جستجو و مشتاق جنجالند. اينها فقط مي خواهند براي دولت، نظام و رژيم اين کار را انجام دهند که اين هم مربوط به ملت ايران نيست. در اين بحران تصور نمي کنم آمريکا نيرويي به ايران بفرستد؛ ممکن است تاسيسات هسته را بمباران کنند که تاثير چنداني در وضعيت اقتصادي ما نخواهد داشت. اما تصور کنيد اگر پالايشگاه و تاسيسات صنعت نفت مورد حملة آمريکا قرار بگيرد، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ ساخته شدن اين پالايشگاهها و تاسيسات هم از برکات ملي شدن صنعت نفت است. در واقع، مردم بايد سوء سياستي که حاکميت در پيش گرفته را بايد تحمل کنند. در اين وضعيت ملت برنده نيست، اما در جنبش ملي شدن صنعت نفت ملت برنده بود. در جنبش ملي شدن صنعت نفت ملت از لحاظ سياسي (قطع نفوذ انگليس) و اقتصادي (درآمدزايي و دستيابي به شرکت ملي نفت ) سود برد, اما در بحران هسته اي روشن نيست چه اتفاقي رخ خواهد داد.
بعد
از جنگ دوم آمريکا مدعي بود با توجه به نقشي که در پيروزي داشته و هزينه هايي که
کرده بنابراين بايد در اين مناطق از جمله ايران حقوق انحصاري پيدا کند. در دو
کنفرانس بين المللي انرژي که در سال هاي1942 و 1944 در واشنگتن برگزار شد اين
مسائل مطرح گرديد سرانجام انگليس ها قبول کردند که مقاديري نفت به قيمت ارزان به
کمپاني هاي آمريکا بفروشندولي اين براي شرکت هاي آمريکايي قابل قبول نبود. بنابراين
رقابت، به عنوان يک امر پويا، ادامه پيدا کرد. نکتة سوم اينکه مساله «ملي شدن» براي
جبران ويراني هاي جنگ و پيشرفت اقتصادي توسط اروپا و انگلستان و دولت ائتلافي
فرانسه مطرح شد. بنابراين «ملي شدن» الگويي بود که بعد از جنگ جهاني دوم براي توسعة
اقتصادي و به خصوص براي بازسازي مناطقي که جنگ زده بودند در بيش گرفته شد. در 1930
مکزيک هم اين عملکرد را در پيش گرفت و نفت را ملي کرد اما در آن زمان در اين کار
موفق نشد. بنابراين ملي شدن صنعت نفت براي توسعة اقتصادي الگويي براي پيشرفت در
نظام اقتصادي بعد از زمان جنگ بين المللي بود. عامل ديگر مسالة مبارزات ضد استعماري
و ضداستبدادي بود که در کشورهاي آسيايي آغاز شده بود و کشورهاي آسياي جنوبي به
استقلال رسيده بودند. در اين زمان در آسياي جنوب شرقي و در نقاط ديگر مبارزاتي در
جريان بود. بنابراين شرايط بايد براي بازنگري و تجديد نظر چه در مورد نظام استعماري
و چه در مواردي که يک نظام و روند شبه استعماري به جوامع تحميل شده بود شرايط را
براي اين نکته فراهم کرده بود. بالاخره نکتة ديگر آغاز جنگ سرد بود که در سال 1942
به نقطة واقعيت خود رسيده بود. فراتر از همه ،گروهي در آمريکا براين باور بودند که
براي جلوگيري از نفوذ خزندة و فزايندة کمونيسم بايد براي مردم کشور هاي فقير هم
حقي قائل شد. مجموع اين عوامل و فراتر از همه خود «منشور ملل متحد» و تاکيد «شوراي
اقتصادي اجتماعي» و مسالة توسعة اقتصادي براي کشورها اولويت داشت . در چنين شرايطي
مصدق بر آن شد که با استفاده از مجموعة اين رويدادها, با توجه به اصول توسعة و
اصول حقوق بين المللي و منشور ملل متحد, مسالة ملي شدن صنعت نفت را مطرح نمايد.نکته
اي که بايذ به آن توجه داشت، اين است که تا قبل از اين تقريبا مسالة انرژي دست هفت
شرکت بزرگ يا همان هفت خواهران نفتي بود. اما بعد از جنگ جهاني دوم شرکت هاي مختلف
جديدي در آمريکا پديدار شدند و در ديگر کشور هاي غربي شرکت هايي وارد فعاليت شدند و
خواستار اين شدند که انحصار هفت شرکت بزرگ تعديل شود تا آنها هم امکان فعاليت داشته
باشند. مجموعة اينها در زمينه هايي تازه اي که مي توانستند امتيازات نويني را به
دست آورند، در حال رقابت با شرکت هاي بزرگ بودند.مجموعة اين شرايط در کنار آگاهي
نسبي که دکتر مصدق و مشاورين و کارشناسانش از حقوق ملي به دست آورد. بودند به نهضت
ملي اين امکان را داد که اين حرکت را آغاز کند. همان طور که دکتر مصدق گفته بود ملي
کردن صنعت نفت نه تنها از جنبة اقتصادي برخوردار نبود. بلکه رنسانس سياسي اي بود
براي پايان دادن به نفوذ استعماري انگليس که در تاروپود وضع سياسي و تا حدودي وضع
اقتصادي, ما رسوخ کرده بود.
بنابراين جرياني که در يک روند و پروسة قانوني از طريق مجلسين منتهي به ملي شدن
صنعت نفت شد, چون منطبق با قوانين بين المللي بود, در دو نهاد بين المللي که
انگلستان سعي کرد جريان ملي شدن را متوقف کند, بر انگلستان پيروز شد. يکي از اين دو نهاد شوراي امنيت بود.
در شوراي امنيت انگلستان نظرش بر اين بود که ملي شدن نفت تهديدي است براي صلح
و امنيت بين المللي و اين مسالة وقتي مي توانست به شوراي امنيت ارجاع
شود که به عنوان تهديدي براي صلح و امنيت بين المللي تلقي شود .مصدق با ذکاوت از دو
استدلال قوي براي رفع اين نگرش ارائه داد.نخست اينکه ملي شدن که پيش از اين در
فرانسه صورت گرفته بود نه تنها تهديدي براي صلح نبود بلکه در جهت تقويت صلح و امنيت
و توسعة اقتصادي بين المللي بود بنابراين اقدام ايران هم در جهت تقويت صلح و امنيت
بوده است و نه تهديد. دوم اينکه بر آن شد با مستندسازي
Documantry
روند ملي کردن صنعت نفت نشان
دهد که در چه شرايطي مردم ايران چنين جنبشي را برپا کرده اند. نتيجه اين شد که وقتي
انگلستان ديد براي عوض کردن ذهنيت شورا ي امنيت راه حلي ندارد. فرانسه پيشنهاد کرد
چون مسالة قبلا ًدر ديوان بين المللي مطرح شد, شوراي امنيت بايد از پيگيري اين دعوا
خودداري کند. بنابراين انگلستان در اين هدف خود که ادعاي تهديد صلح و امنيت در سطح
بين المللي از طرف ايران بود و مي خواست و شوراي امنيت را عليه ايران بسيج کند با
شکست روبرو شد. نکتة دوم اين است که همانطور که همه آگاهند, صلاحيت ديوان لاهه
محدود بود به حل و فصل اختلافات ميان دولتها وزماني دعواي انگلستان مطرح شد ،ايران
مي گفت ديوان در اين مورد صلاحيتي ندارد.دولت ايران مدعي بود که يک شرکت انگليسي
است و دعواميان دو دولت ايران و انگلستان نيست. دولت انگلستان بر آن شد که چهار
دليل براي اثبات اينکه اين دعوا بين دو دولت است،ارائه کند، نکتة اول عبارت از اين
بود که ايران صلاحيت اجباري ديوان بين المللي دادگستري را به رسميت شناخت و
انگلستان نيز صلاحيت ديوان را به رسميت شناخت. بنابراين هر دو کشور حق داشتند براي
داوري در موضوع پيش آمده به آن مراجعه کنند. در اين مورد دولت ايران در اعلاميه اي
که مبني بر پذيرش اجباري صلاحيت ديوان بي المللي دادگستري بود تصريح کرده که اين
ديوان در اختلافاتي که بعد از اين به وجود خواهد آمد صلاحيت رسيدگي دارد؛ در حالي
که مسالة اختلافات ايران و انگليس به قراردادهاي 1901 و 1933 بر مي گردد بنابراين
قابل تسري به اختلافات قبل از آن نيست استدلال دوم انگلستان اين بود که در عهدنامه
هاي که ايران با ترکيه و دانمارک و سويس منعقد کرده است، در آن جا تصريح شده که اگر
اختلافي پيش بيايد بايددر يک مرجع حقوق بين المللي رسيدگي شود و مرجع رسيدگي هم
براساس مادة 36 اساسنامة ديوان، ديوان بين المللي دادگستري است. بنابراين دولت
انگلستان با استناد به اين ماده خواستار رسيدگي ديوان به اين اختلاف شد. در اين
مورد ديوان چنين نظر داد: قراردادهايي که با دانمارک و ترکيه منعقد شدة بعد از
اعلام صلاحيت اجباري است؛ در صورتي که ادعاي انگلستان براي استفاده به قراردادهايي
اشاره دارد که قبل از آن بسته شده است. اين ادعا انگلستان هم رد شد. مهم رد شد
استدلال سوم انگلستان اين بود. چون در دعواي قرار داد 1933 قبل از اين که داوري به
نتيجه برسد، دعوا به «شوراي اجرايي جامعة ملل» ارجاع شده بود، با توجه به سابقه اي
که نشان مي دهد دعواي ميان شرکت نفتي انگليس و ايران در دو دوره به شوراي ارجاع
شده، بنابراين بر همين اساس اين دعوا، دعواي دو دولت است. ديوان نظر داد حمايت
ديپلماتيک از يک شهروند يا شخصيت حقيقي يا حقوقي اين استدلال تبديل به ابزاري در
دعواي دو دولت نمي تواند باشد. بنابراين با اينکه ديوان در ابتدا قرار موقتي صادر
کرده بود که ايران بعد از رسيدگي ماهوي به پروندة ديوان نظر داد که اين اختلاف
اختلاف ميان دو دلت نيست و کار خلع يد و ملي کردن را متوقف کند، دولت ايران اعتراض
خود را با اين مضمون که اين قرار در صلاحيت ديوان نيست، ارائه کرد. اختلاف ايران با
يک شرکت انگليس است. بنابراين ديوان لاهه نظر ايران را پذيرفت و راي به رد صلاحيت
خودش داد. اين دومين پيروزي حقوقي اي بود که دولت دکتر مصدق آورد. نکتة ديگري که
بايد به آن اشاره کرد اين است که آمريکايي ها در موضع گيري خودشان در بحران نفت، سه
مرحله را پشت سر گذاشتند: در مرحلة اول آمريکايي ها از اصل ملي شدن صنعت نفت حمايت
کردند. در مرحلة دوم سعي کردند ميان ايران و انگلستان ميانجيگري کنند و دولت
انگلستان در اصل ملي شدن پذيرفت. پس از آن هيات جکسون و بعد از آن استوکس و نهايتاً
بانک جهاني براي مذاکره آمدند و پيشنهاهاي آيزنهاور و چرچيل طرح شد. که چون همة
آنها مغاير با اصل ملي شدن صنعت نفت بود ايراني ها آنها رانپذيرفتند و به نتيجه اي
منتهي نشد. دربارة مرحله سوم بهتر است از مطالبي که ايدن در کتابش آورده است،
مطالبي را ثقل کنم. او مي گويد من در اجلاس مجمع بين المللي که هنوز به نيويورک
منتقل نشده بود در پاريس بودم, ديدم دکتر مصدق دارد از کارت آمريکا عليه انگليس
استفاده مي کند. من تصميم گرفتم به اين نحوه پايان دهم. بنابراين به آچسن پيشنهاد
کرديم آمريکايي ها در نفت ايران سهيم بشوند ابتدا آنها کمي با مشکل روبرو بودند
اما بعد در مذاکراتي که انجام شد، قبول کردند، چنين شود و تصميم گرفته شد کساني که
در وزارت خارجه آمريکا نظرية حمايت از ناسيوناليست ها را در مقابل کمونيست اعلام مي
کردند، مانند مک گي از صحنه خارج شوند. مذاکراتي هم که در زمان دکتر مصدق با هلندي
ها در جريان بود و انجام شده بود، با فشار آمريکايي ها قطع شد. بنابراين در مرحلة
سوم آمريکايي ها با انگليسها همداستان شدند و به اين نتيجه رسيدند که چون نمي
توانند با دولت دکتر مصدق کنار بيايند بنابراين بايد در ساقط کردن آن با هم همکاري
کنند. اين پروسة سه مرحله آمريکايي ها بود که آن در طي آن مسالة (رقابت اعلام نشده)
به پايان رسيد و اما فرآيند اين همان طور که اشاره شد، در 28 امرداد ،آمريکا و
انگلستان به دست عوامل داخلي خود کودتايي را انجام دادند. آيزونهاور در زمان نطق
خداحافظي خود در کنگرة آمريکا دو موفقيت براي آمريکا بر شمرد: يکي کودتا در ايران
ديگر کودتا در گواتمالا. بعد از اين جريانات، همان طور که اشاره شد، در قرارداد
1955 کنسرسيوم اصل «تنفيذ» که در قرارداد گس- گلشاييان که حتي حاضر نبودند آن را
مطرح کنند، به عنوان يک قاعدة منظم در نظام بين المللي انرژي پذيرفته شد .فرآيند
اين عمل، افزايش درآمد براي ايران و گسترش سازمان برنامه و بودجه و اجراي پروژه هاي
توسعه و عمران همگي در پرتو افزايش درآمد نفت بود با تشکيل شرکت ملي نفت و تشکيل
اوپک در 1961-1960،. به تدريج کار اکتشاف، استخراج و بازاريابي کم کم همه به دست
شرکت ملي نفت افتاد . در ابتدا دولت امتياز دهنده در اين عمليات کوچکترين نقشي
نداشت؛ در صورتيکه در ادامه ماجرا بگونه اي پيش رفت که اکتشاف و استخراج به دست
کارشناسان ايراني انجام و تا حدودي، بازاريابي توسط ايراني ها انجام شد . به علت
درآمدي که ايران از آن برخوردار شد از نفوذ استعماري انگلستان به عنوان قدرت مسلط
کاسته شد. البته بازاريابي تا حدودي در دست کشورهاي خارجي بود به اين ترتيب به
وضعيتي که از 1901 و در زمان بسته شدن اولين قرارداد اکتشاف نفت در ايران برقرار
بود در واقع انگليسي ها به خرج دولت ايران در ايران مانده بودن و نفت را به نفع خود
استخراج مي کردند و تحولات سياسي کشور در حقيقت تابعي از حضور آنها بود، پايان داده
شد. و استقلال اقتصادي ايران تا حدود زيادي تامين شد از نظر منطقه اي اقدام ايران
در ملي کردن صنعت نفت الگويي شد براي ملي شدن آبراهه سوئز و فراتر از همه، در رابطه
با روند ملي شدن صنعت نفت و مسائلي که پيرامون آن مطرح شد مجمع عمومي سازمان ملل
متحد حاکميت دائمي کشورها بر منابع طبيعي خود راتصويب کرد. يعني کشورهاي جهان مجاز
هستند قراردادهايي را با کشورهاي خارجي دارند، در صورتي که شرايط اقتضا کند، براي
توسعة اقتصادي خود آنها را تغيير بدهند. همانطور که گفته شد، يکي از پروسه هاي اين
کار «ملي شدن» است امروزه «ملي شدن» اقدامي است قانوني و به موجب قانون، براي منافع
عمومي و توسعة اقتصادي براساس پرداخت غرامت به کشور امتياز گيرنده. انجام مي شود.
بنابراين الگويي است که حاکميت دائمي بر منابع طبيعي به عنوان يک قاعدة بين المللي
پذيرفته شد. بعد از آن هم کشورها مانند عراق و ليبي در برخوردهاي سياسي اقدام به
ملي کردن صنايع خود کردند. بنابراين ملي کردن صنعت نفت يک اقدام مترقيانه براي کشور
ايران بود. شايد امروز با ارزيابي هاي ديگري از اين جنبش روبرو باشيم اما بايد گفت
اين جنبش از لحاظ اقتصادي ،سياسي ،بو...به ايران بسيار کمک کرد. اما دربارة
دستيابي به فنآوري هسته اي. همان طور که اشاره شد، آمريکايي ها در کار بهره گيري
از فناوري هسته اي براي توسعة اقتصادي پيشقدم بودند، و تشکيل آژانس بين المللي
انرژي هسته اي براساس طرح امريکايي ها بود.اايران قبل از انقلاب به فکر دستيابي به
انرژي هسته اي و پس ازآن به فکر پيوستن به
NTP
افتاد.در آن زمان و بعد از انقلاب در اين زمينه دو نگرش وجود داشت: يکي اين که
ايران به دليل داشتن نفت و گاز نياز به اين انرژي ندارد. ولي من بر اين باورم که
انرژي هاي فسيلي مخصوصا نفت تمام شدني هستند، حتي در دهة هفتاد پيش بيني شده که تا
آخر قرن منابع نفتي ايران پايان يابد و با استفادة روز افزون داخلي پيش بيني مي شود
که حتي ميزان صادرات ما در آينده ممکن است کاهش پيدا کند. بنابراين حتي اگر منابع
جديد کشف شود يا چاههاي قديمي را بشود سرمايه گذاري کرد، آنها هم تا حدودي مي تواند
نفت آيندة ايران را تامين کند. نکتة دوم در دنيايي
که در آن با انقلاب علمي روبرو هستيم بايد همة کشورها از اين پيشرفت علمي برخوردار
بشوند يعني نبايد پيشرفت علمي مختص به بعضي از کشورها باشد و ديگران از آن محروم
باشند. نکتة سوم مسألة
حفاظت از محيط زيست
است، ثابت شده است که انرژي هسته اي از لحاظ زيست محيطي آثار زيانبار کمتري دارد،
البته ممکن است انفجاري مثل انفجار چرنوبيل هم اتفاق بيفتد، ولي به طور کلي در
مقايسه با نفت و زغال سنگ آثار زيانبار آن کمتر است . نکتة ديگر اين است که هم
اکنون هفتاد کشور از انرژي هسته اي استفاده مي کنند حتي آنهايي که نفت دارند،
اکنون از اين انرژي استفاده مي کنند. ديگر اينکه همانطور که اشاره شد، انرژي هسته
اي تنها براي تامين الکتريسته به کار نمي رود، بلکه در کشاورزي و بهداشت و صنعت
کاربردهاي بسياري دارد . براي مثال دولت هند با به کارگيري دانش و فناوري هسته اي
در کشاورزي، نشان داده است که چقدر اين دانش مي تواند در پيشرفت اقتصادي موثر باشد.
در زمينه اقتصادي. قبل از انقلاب ما با آلماني ها و فرانسوي ها قرارداد بسته بوديم
و آنها با استفاده ما از اين انرژي هيچ مخالفتي نداشتند بلکه بسيار هم تشويق و
تاکيد مي کردند که ايران در اين جهت گامهاي بزرگتري بردارد؟ اما آنچه که سبب شد که
اين مسألة به عنوان يک پيچيدگي و مشکل داخلي، ملي و بين المللي در بيايد، دو جنبه
است: يکي سياست« ابهام بر انگيز» که روية کنوني نظام جمهوري اسلامي است و پنهانکاري
هايي که در کار بوده است دوم، پسوند دادن اين مسله با خط مشي اي که نظام جمهوري
اسلامي در مسائل منطقه اي مانند اعراب و تروريسم بين المللي در پيش گرفته است. فکر
ميکنم ما در بر خورد اعراب و اسرائيل منافع اساسي و حياتي نداريم و تا به حال هزينة
سنگيني را به جان خريده ايم و باز هم مي پردازيم . ما با قدرت باز دارندگي در روند
جلوگيري تفاهم و نزديکي دولت خودگردان فلسطين با اسرائيل را نداريم . آنها هم در
اين زمينه , از ما کسب اجازه نمي کنند حتي گروهي از کشورهاي اتحادية عرب ما را به
عنوان يک کشور که صلح و امنيت آنها را مختل مي کنيم , مي شناسند . پس پيوند دادن حق
استفادة ايران از انرژي هسته اي با مسألة حمايت ايران از گرو ه هاي تند رو
فلسطيني و روابطي که ادعا ميشود نظام در ايران با گروههاي تروريستي دارد ,به همراه
موضوع ابهام آميز دولت ايران ,از نظر داخلي و خارجي ,ماجراي استفادة ايران از انرژي
هسته اي را به يک بحران و معضل بين المللي تبديل کرده است . در واقع اين مسأله از
وضعيت حقوقي به وضعيت سياسي بين المللي انتقال پيدا کرده است و به عنوان تهديدي
براي صلح و امنيت بين المللي تلقي مي شود . در نتيجه شوراي امنيت که با تلاش
انگلستان در برابر دکتر مصدق نا موفق ماند اکنون با وجود اينکه دلايل محکم و کافي
از طرف شوراي حکام و آژانس بين المللي انرژي هسته اي در مورد اينکه اقدامات ايران
براي دستيابي به سلاح هسته اي است وجود ندارد و در هيچيک از گزارشها دلايل محکم و
کافي براي اينکه ايران به دنبال سلاح هسته اي است وجود نداشته , با اين وجود سياست
جمهوري اسلامي به نحوي بوده که استفادة ايران از انرژي هسته اي تهديد براي صلح و
امنيت بين المللي انگاشته شده و به شوراي امنيت کشيده شده است .گذشته از اعلاميه اي
که براساس مادة 40 در 2006 صادر شد، دو قطعنامة 1737 و 1747 که با اتفاق آرا به
تصويب رسيدهاست،بدينگونه هم جامعة بين المللي و هم کشورهاي منطقه اي عليه ايران
بسيج شده اند و اينها نتيجة اشتباه در سياست خارجي جمهوري اسلامي بوده است. دربارة
اين پرسش شما که آيا دو پديدة جنبش ملي شدن صنعت نفت» و «دستيابي به انرژي هسته اي»
هر دو از حمايت مردم برخوردارند من بر اين باورم که در مردم ايران از آغاز تا پايان
جنبش ملي شدن صنعت نفتبه حضور و مشارکت فعال داشتند اما در اين ماجرا و در زماني
که مردم مشارکتي در ادارة امور جامعه ندارند، نه احزاب نه گروهها حتي گروههاي سياسي
خود ي ماند مشارکتي ها يا اصلاح طلبان يا حتي افرادي مثل آقاي رفسنجاني و کروبي و
نهضت آزادي و ملي مذهبي و جبهة ملي, همگان بر اين باورند که اين مسالة بايد از طريق
مسالمت آميز حل و فصل شود. تا به فرآيند فاجعه باري براي ايران منتهي نشود. در هر
حال انتظار مي رفت که اين مساله به طريق معقولانه اي حل و فصل شود و نه کشيده شدن
اين مقوله به فرآيندي که موجب دغدغه و نگراني اکثر مردم ايران است. مقامات آمريکا و
ديگران گو اينکه اعلام کرده اند در قصد هجوم نظامي نيستند، اما اگر سياست جمهوري
اسلامي دچار تعديل براساس واقع گرايي نشود، مسالة ممکن است به شيوة پلکاني پيش
برود، يعني يک حرکت پلکاني در جوار قطعنامه هاي شوراي امنيت شکل بگيرد. روية کنوني
جمهوري اسلامي منجر به آغاز و شکل گيري همان حرکت پلکاني خواهد شد. بنابراين در
فرصت تازه اي که پيش آمده مسالة مذاکره هسته اي و بحران عراق دو مسالة جداگانه است،
اما مي توانند بر هم تاثير گذار باشند .اگر جمهوري اسلامي بتواند در حل بحران عراق
تاثيري داشته و در آنجا از نفوذي برخوردار باشد که به نظر من در آن مبالغه شده است،
با استفاده از اين فرصت براي حل مشکلات خود با ديگران بپردازد. نه اينکه با
مبالغه کردن در ضعف طرف اين موضوع را دست کم بگيرد. در نتيجه وضعيت بحراني کنوني
احتمالا به همان فاجعه اي که به آن اشاره شد، منتهي خواهد شد.
بنابراين به آنچه که از زمان مصدق خواست مردم ايران
است بايد پاسخ داد. از جنبش ملي شدن صنعت نفت رايحة آزادي و پارلمانتاريسم به مشام
مي رسيد امروز هم مردم ايران چنان که در دورة اصلاح طلبان نشان دادند و البته ناکام
و نافرجام ماند، خواهان برقراري آزادي، دموکراسي، حقوق بشر و حاکميت قانون هستند.
بنابراين هر مسأله اي که مانع تحقق اين اهداف باشد و يا به نحوي بر اين خواسته ها
اولويت پيدا کند واين خواسته ها را به تاريکي سوق دهد، فکر نمي کنم مردم ايران از
آن حمايت کنند.
مومني: جناب دکتر باوند و
مهندس سحابي بيشتر از ديدگاه تاريخي به اين مقايسه پرداختند؛ اما من بيشتر تمايل
دارم از منظر سياسي به مقايسة اين دو پديده بپردازم. طرح
بحران هسته اي حاضر به عنوان يک مسالة ملي و مقايسة آن با جنبش ملي شدن صنعت نفت و
دفاع اعجاب برانگيز جمهوري اسلامي پس از 27 سال از دکتر مصدق، بيشتر به نظر مي رسد: با هدف تحريک احساسات ناسيوناليستي مردم براي کسب مقبوليت صورت مي گيرد.
اگر تاکنون هم نوانسته اند با در پيش گرفتن سياستهاي پوپوليستي در نزد افکار عمومي
موفقيت هايي کسب کنندتا حدودي به واسطة همين تحريکات هيجاني بوده است. اما به نظر
مي رسد مسالة در چند سطح قابل تحليل است: اول اينکه بحران هسته اي يکي از موضوعات
مورد نزاع ميان ايران و آمريکا است و در عين حال اين بحران به واسطة اصرار حکومت
براي غني سازي اورانيوم، زمينة دخالت بيگانگان در مسائل کشور را تا حد زيادي فراهم
مي کند و موجب در انزوار قرار گرفتن کشور شده است . از جهت اقتصادي سودمند نبودن
فناوري هسته اي هم مطرح است که کارشناسان بايد اين مساله را بررسي کنند. جنبش ملي
شدن صنعت نفت باعث کنارزدن سيطرة استعمار شد در زمان نخست وزيري دکتر مصدق آزادي
مطبوعات و بيان برقرار بود و کوشش هاي بسياري براي برگزاري انتخابات آزاد انجام شد.
دکتر مصدق حتي براي ملي شدن صنعت نفت هم حاضر نشد حزب توده را غيرقانوني اعلام کند.
شرايط موجود در جامعة امروز ايران به گونه اي است که شاهد سرکوب همة صداهاي مخالف
به دست نيروهاي امنيتي هستيم و هيچگونه تحملي براي وجود مطبوعات آزاد و مستقل وجود
ندارد . آزادي احزاب به رسميت شناخته نمي شود و حکومت براساس قوانيني همچون نظارت
استصوابي براي يکدست کردن تمام نهادهاي حکومتي تلاش مي کند. دموکراسي عملا به راي
دادن آن هم تنها با وجود محدوديت ها و ملاحظات سياسي محدود شده است .در اين شرايط
سخن گفتن از خواست« غني سازي اورانيوم» به عنوان يک امر و خواسته مردمي بسيار دور
از انتظار و واقعيت است. اول اين که ما در داخل کشور شاهد هستيم که بر اين مسئله
بدون در نظر گرفتن خواست ملت تاکيد مي شود؛ در صورتي که ملي شدن صنعت نفت در راستاي
خواست ملت و در جهت تامين منافع ملي ايران بود. به طوري که پس از گذشت نيم قرن هنوز
دستاوردهاي آن قابل لمس است. غني سازي اورانيوم و پروندة هسته اي ايران با توجه به
سياستي که دولت انتخاب کرده است، موجب شده که کشور در مسير خطرناکي قرار بگيرد. از
اين بابت من فکر مي کنم که جنبش ملي شدن صنعت نفت با روند دستيابي به انرژي هسته اي
قابل قياس نيستند و هيچ شباهتي به هم ندارند. به ويژه اينکه با وقوع اين تحريم ها و
صدور اين قطعنامه ها و در زماني که خطر جنگ براي کشور جدي تلقي مي شود، تا چه حد »
حق برخورداري از«انرژي هسته اي» را به حقوق مسلم ديگري مثل «حق معيشت» ،«حق زندگي
آزاد»و.. برتري مي دهيم. حکومت از نظر سياسي فضاي بسته و متصبلي در کشور حاکم کرده
است که امکان تحرک براي نيروهاي دموکراتيک در آن وجود ندارد.
بنابراين به ذهن من مي رسد با اين شرايط، مقايسة
اين دو و از يک جنس تلقي کردن آنها دور از واقع است. اصرار بر دستيابي به انرژي
هسته اي و غني سازي اورانيوم در شرايط موجود به ضرر مردم ايران است. دنبال کردن
پروژة غني سازي اورانيوم، بدون در نظر گرفتن ديگر حقوق ملي، تنها هزينه ايست بي
سبب که ملت بايد آن را بپردازد. در صورتي که دستاوردهاي جنبش ملي شدن صنعت نفت بعد
از گذشت سالها، هنوز براي مردم ايران بزرگ و انکار ناشدني است.
ورجاوند: من به هيچ وجه
همانندي ميان دو پديدة «جنبش ملي شدن صنعت نفت» و «روند دستيابي به انرژي هسته اي
»
نمي ببينم و به جاي همانندي,
شرايطي مرکب از« تفاوت» تا مرز« تقابل» را مي بينم. به دليل اين که در جنبش ملي شدن
صنعت نفت با توضيحات بسيار گسترده و جامعي که جناب مهندس سحابي و دکتر باوند دادند،
افزون بر اينکه ملت ايران توانست به منابع عمدة اقتصادي دست پيدا بکند و با دقت
عملي که در رژيم گذشته، علي رغم تمام نقطه ضعفهايي که داشت و تمام اعتراص هايي که
ما به آن داشتيم, توانستند از منابع کشور را از ابعاد مختلف در مسير بخش قابل
ملاحظه از زير ساختار بالا بکشند. نکتة مهم در نهضت ملي ايران پديدة به اصطلاح
«بازشناساندن هويت ملي ملت ايران »و «خود باوري» به جامعة ملت ايران بود، يعني آن
پديدة خود باوري پس از يک دورة طولاني که لطمه هايي از دوران قاجاريه در ابعاد
گسترده به اين سرزمين و روحية ملت وارد شده بود. اين ملت در گامهاي مختلف با تمام
علاقه، نظير آنها در مشروطيت از خود نشان داد، کوشيد براي اينکه دست کم دو مرتبه به
شرايط دورة پيشين برگردد اما اين فرصت به وسيلة اعمال نفوذ استعمارگران (روسيه،
انگليس، عثماني) از او گرفته شد.
در عمل در دوران
نهضت ملي, شاهکار دکتر مصدق و ديگر دست اندرکاران جنبش ملي اين بود که به ملتي که
در طول يک دوران بلند، و بيش از يک قرن ضربه هاي پي در پي خورده بود و خودش را از
توان افتاده مي ديد، باوراند و نشان داد که مي تواند روي پا برخيزد و بار ديگر
موقعيت مناسبي را براي خودش فراهم بکند و مهمتر اينکه مي تواند به معناي واقعي
کلمه، حاکميت ملي را در کشورمستقر بسازد. به اين ترتيب جامعة ايران در واقع
در اين جنبش، يک نوع رنسانسي را ايجاد مي کند براي اينکه در مسير خودشناسي دوباره و
بازيابي هويت خود و آن هم از راه مقاومت در برابر قدرت هاي استعماري در صحنة گيتي
حضور خود را پر رنگ تر نمايد ؛ و براي اينکه بتواند در اين راستا پيروزي به دست
بياورد، احساس مي کند که بايد به يک همبستگي ملي رو بياورد و اين نکتة بسيار مهمي
است که شما در تمامي طول دوران نهضت ملي، با وجود اينکه انگليس ها در جنوب نيرو
پياده مي کنند و بسيار فرصت مناسبي است براي اينکه پديدة تجزيه طلبي را که از
ديرباز انگليس ها در جنوب ايران و در خوزستان مي خواستند به فرجام برسانند و در اين
فرصت از آن بهره بگيرند، به هيچ وجه از زمينه اي در خوزستان برخوردار نيست.با اينکه
مردم از لحاظ اقتصادي در شرايط فرودستي قرار دارند، کوچکترين زمزمه اي را شما در
کردستان و بلوچستان نمي شنويد. و اين نشان از اين دارد که حقيقتاً حرکت ملي شدن
صنعت نفت حرکتي است که منجر به خيزشي در جامعة ايران مي شود و ملت را به خودباوري
مي رساند و اين ملت براي حفظ اين خودباوري و تثبيت موقعيت خود به همبستگي ملي روي
مي آورد، و براي اينکه بتواند اين فضا را حفظ کند، بايد بر رأي ملت و خواست ملت ملت
تکيه کند و داراي مجلس و پارلماني باشد که منتخب واقعي مردم باشند و تعيين سرنوشت
به دست نمايندگان واقعي مردم سپرده شود. بنابراين دستاوردهاي نهضت ملي شدن صنعت نفت
بسيار فراتر از توفيق هاي اقتصادي آن است .حال اگر به سرعت از آن دوران به امروز
بياييم، ريشة بحران غني سازي دقيق بر مي گردد به اين واقعيت که در اينجا ملت
کوچکترين نقشي ندارد. اين حاکميت است که براي تثبيت موقعيت خودش اين اهرم را به دست
مي گيرد تا هم بتواند فضاي داخلي را در مهار داشته باشد و به بحران آفريني و تنش
آفريني در کنار سياستهاي خارجي بپردازد. همانطور که آقاي مهندس سحابي اشاره کردند
هنوز هيچ مرجع علمي اين کشور رقم روشني را در مورد معادن و منابع اورانيوم ايران در
دست ندارد. در واقع همانطور که شرکت کنندگان در بحث گفتند، ما براي يک دوران کوتاه
مدت قادر خواهيم بود که اورانيوم غني شدة مورد نياز نيروگاه بوشهر را تامين کنيم.
بنابراين سرمايه گذاري کردن در کار غني سازي با ارقامي تا به حال يک مورد از آن را
حاکميت به ملت اعلام نکرده است و نه تنها ملت ازآن بي خبر است بلکه مجلس ساخته و
پرداختة خودش هم کيفيت را گزارش نکرده است .حتي نگفته اند که هزينه اي که تاکنون
براي پروژه هسته اي صرف شده، چه اندازه است؟ و با اين هزينه ما مي خواهيم به چه
چيزي دست پيدا کنيم؟ دوستان اشاره کردند که توليد سوخت هسته اي هزينه بسيار سنگيني
دارد، چون کار غني سازي از نقطة صفر آغاز شده به عنوان يک حرکت درون زا. در حالي که
علم امروز جهان اجازة نمي دهد که خودتان را با پيشرفت ها و دستاوردهاي جهاني آشنا
نکنيد و از نظر سياسي شرايطي را براي ملت فراهم نکنيد که در آينده هم نتواند به اين
فن آوري دست پيدا نکند. بنابراين ما يک فناوري را داريم به خدمت مي گيريم که براي
ما بسيار گران تمام مي شود و موجبات به رکود افتادن حرکت توانمندانه اي را در ديگر
زمينه هاي علمي براي ما فراهم آورده است و در کنار آن موضع گيري گستردة جهاني عليه
ايران به راه افتاده است . بايد بگويم در جنبش ملي شدن صنعت نفت به مرحله اي مي
رسيم که در مصر از مصدق چنان استقبال ميکنند که حتي در ساليان بعد از عبدالناصر که
نماد خود ملت مصر بود چنين استقبالي صورت نگرفت. شما از آغازي که بحران غني سازي
مطرح شده است، شاهد اين واقعيت هستيم که تمامي کشورهاي منطقه نسبت به مسالة هسته اي
ما موضع دارند و به شدت ابراز نگراني مي کنند. ما حجم خريد اسلحه از سوي کشورهاي
نفت خيز منطقه را با ارقام چشمگير بالا برده ايم. بنابراين ما در آغاز اين موقعيت
پر تنش را در منطقه به وجود آوريم. در ميان قدرت هاي جهاني, با همة باج هايي که با
کمال تاسف به کشورهايي مانند آلمان، فرانسه، انگليس ، ايتاليا ، چين و روسيه داديم
و بازارهايمان به روي اجناس آن ها باز کرديم، امروز ما به سود صنايع بسيار
ابتدايي چين، توليد اقتصادي خود را به سوي فلج شدن کامل کشانده ايم،از حمايت چنداني
از سوي آنها برخوردار نشده ايم.بنا براين در مقايسة اين دو پديده مي بينيم که ما در
جنبش ملي شدن صنعت نفت اقبال مردم منطقه را همراه خود داشتيم و قدرت هاي جهان قادر
نبودند فضايي به وجود بياورند که مثل امروز افکار عمومي جهان را عليه ما بر
بيانگيزند، ولي در حال حاضر ما در تمام دنيا از همراهي سه يا چهار کشور مثل سوريه،
ونزوئلا و دو کشور بي ارزش ديگر برخورداريم و بقية دنيا رودرروي ما هستند. اين
شرايطي که به وجود آمده، به طور طبيعي، بحران گسترده اي براي حاکميت است و در نتيجه
حاکميت، همانطور که ديگر دوستان اشاره کردند، تمام فرصت هاي يک جامعة باز و پويا را
از ملت ايران گرفته و يک شرايط پليسي- امنيتي بر کشور حاکم کرده است.و مي بينيم که
از حرکت سادة کارگري گرفته تا در خواست هاي صنفي معلمان تا خواسته هاي زنان و ديگر
گروه هاي جامعه از جمله روزنامه نگاران، همه و همه، در يک شرايط ويژه اي زير فشار
حاکميت قرار دارند. بنابراين دراين وضعيت ما به
هيچ وجه نه از بعد منافع ملي در زمينة اقتصادي, نه از بعد سياست جهاني به ضرر ما
تمام مي شود و نمي توانيم از فرصت هاي طلايي مثل ماجراي فروپاشي اتحاد شوروي، مثل
بيرون رفتن طالبان وشکست صدام بهره مند شويم، و اوضاع کشور خود را تثبيت کنيم،
حوزة فرهنگي خود را بازسازي کنيم، از نظر اقتصادي و سياسي در منطقه يک اتحاديه
توانمند به وجود بياوريم که بتواند در بلند مدت نقش آفرين باشد و منافع ملت ايران
را تامين کند. در کنار آن، کشورهاي منطقه را، بويژه از زير سلطة بي چون و
چراي قدرتهاي بزرگي مثل انگلستان و آمريکا و روسيه و غيره بيرون بياورِيم و بکوشيم
با موقعيت محوري استراتژيکي که داريم ،حوزه فر هنگ ايراني را در چهار چوب يک
اتحادية توانمند در دنيا تثبيت کنيم. بنابراين با اينکه مي دانم شنيدن اين حرفها
براي حاکمان کشور به شدت تلخ و آزار دهنده است اما از آنجايي که منافع مردم در ميان
است، ما ناگزير حرفهايمان را صريح و روشن به زبان مي آوريم.
زعيم: پيش از اينكه به مقايسه پديده ملي شدن صنعت نفت با مسئله هسته اي ايران بپردازيم، بايد افزون بر شرايط روز، دلايل سياسي آن و اينكه چرا اينقدر مصدق و جبهه ملي بر ملي شدن صنعت نفت پافشاري مي كردند را بررسي كنيم. بسياري از صاحبنظران، نهضت ملي کردن نفت را يک مبارزه براي منافع اقتصادي کشور تلقي كرده، آنرا از اين ديدگاه بررسي و داوري کرده اند، در صورتي که اين مبارزه، هرچند كه دستاوردهاي اقتصادي قابل ملاحظه اي در درازمدت داشت، به هيچ وجه اقتصادي نبود. اين مبارزه براي رهايي از تحقيري که کشورهاي سلطه گر زمان، يعني انگلستان و روسيه از راه كنترل و اعمال نفوذ بر روي حكومت قاجار بر ما وارد آورده بودند بود. ملي كردن نفت، در واقع، يك اعلام استقلال سياسي براي بازگشت به خويشتن و اعاده غرور ملي کشور پس ازبيش از يک سده سلطه و دخالت مستقيم بيگانگان در امور داخلي کشور و رفع عقده حقارت ملي كه بر مردم چيره شده بود. يك ملت، همانند يك فرد، اگر اعتماد به نفس خود را از دست بدهد، هرگز نمي تواند در راه پيشرفت گام بردارد و هميشه دنباله رو و تابع منافع ديگران كه اين اعتماد به نفس را دارند خواهد بود. بر مي گرديم به دوران قاجار. پادشاهان قاجار و بويژه ناصرالدين شاه، تنها به فکر زندگي اشرافي، مسافرتهاي تجملي، هوسراني ها و ولخرجيهاي خارق العاده خود بودند. ناصرالدين شاه نه تنها ماليات هاي سنگين به مردم مي بست، اموال بازرگانان ثروتمند را هم مصادره و خرج دربار بي در و پيکر خود مي کرد. پس از اينکه منابع درآمد و ثروت در کشور رو به خشکيدن گذاشت، به فکر افتاد که براي کسب درآمد، امتيازهايي به کشورهاي خارجي واگذار کند. در سال 1857، امتياز خط تلگراف ايران را که اروپا را به هندوستان متصل مي کرد، به انگلستان واگذار کرد و امتيازهاي متعدد ديگري را به فرانسوي ها، آلماني ها و اتريشي ها واگذار کرد. در سال 1872، براي يک مبلغ ناچيز امتياز انحصاري بهره برداري از كل صنايع، شبكه آبياري، منابع طبيعي، راه آهن، اتوبوسراني شهري، بانک مرکزي و چاپ اسکناس را به شخصي بنام رويتر واگذار کرد. لرد کرزن، سياستمدار انگليسي درباره اين قرارداد گفت «کامل ترين و خارق العاده ترين تسليم تمامي منابع صنعتي يک کشور به بيگانگان که تا کنون در تاريخ بشر حتي کسي در رويا ديده باشد، چه رسد به انجام آن.» اين قرارداد روسيه را شديدا نگران كرد، حتي دولت انگلستان هم نگران شد که رويتر پا فراتر از گليم خود گذاشته و غيرعادي بودن اين قرارداد مايه گرفتاري ميان انگلستان و روسيه و باعث اعتراضات بين المللي خواهد شد. يک سال بعد انگلستان قرارداد را لغو كرد. چنين كارهايي ناداني و بي هويتي حاكميت وقت را بخوبي نمايش مي دهد. ناصرالدين شاه در سال 1891، صنايع تنباکوي ايران به بهاي پانزده هزار پوند به شرکت تنباکوي پادشاهي انگلستان فروخت. از آن پس کشاورزان ايراني نباکوي خودرا بايد به اين شرکت مي فروختند و مصرف کنندگان ايراني بايد تنباکوي خود را از شبکه مغازه هاي اين شرکت خريداري مي کردند. دولتهاي انگلستان و روسيه نفوذ زيادي بر دربار پيدا كرده بودند و شاه بدون صلاحديد سفيران اين كشورها هيچ كار انجام نمي داد، بطوريكه مردم كم كم بر اين باور شدند كه كشورشان از لندن و مسكو اداره مي شود و خودشان كه هيچ، حتي دولت هم هيچ نقشي در تعيين سرنوشت كشور ندارد. مظفرالدين شاه، که دست کمي از پدر نداشت، درسال 1901، امتياز انحصاري اکتشاف وبهره برداري از منابع نفت و گاز را براي شصت سال به ويليام ناکس دارسي انگليسي واگذار کرد. امضاي قرارداد دارسي، كه حدود ده سال طول کشيد تا به نفت برسد، سالها بعد نفت جانشين ذغال سنگ براي تامين سوخت كشتي هاي نيروي دريايي انگلستان شد. وقتي اهميت اين منبع انرژي ارزان و سبك براي كشتي هاي جنگي در طي جنگ اول جهاني روشن شد، دولت انگلستان تحت فشار نيروي دريايي، دارسي را وادار كرد كه قرارداد را در قالب شرکت نفت انگليس و ايران به دولت انگلستان واگذار كند. وينستون چرچيل، فرمانده نيروي دريايي انگلستان، اين قرارداد را «هديه اي از دنياي فرشتگان، فَراتر از هرگونه تصور و روياها» خواند. در سال 1919، انگلستان موافقتنامه خفت بار ديگري را با رشوه دادن به درباريان بر احمدشاه تحميل کرد که طبق آن دولت انگلستان کنترل کامل ارتش، خزانه، شبکه ترابري و مخابرات کشور را بدست مي آورد. انگلستان بي درنگ براي تثبيت قدرت خود در ايران حکومت نظامي برقرار کرد و با صدور فرمانهاي حكومتي به اداره کشور پرداخت. اين قرارداد تبلور و اوج دهه ها سلطه سياسي و اقتصادي انگلستان در ايران بود. با انقلاب اكتبر در روسيه و كاهش نفوذ روسيه در ايران، انگلستان جولانگر ميدان سياسي ايران شد و دخالتهايش آنقدر آشكار و زياد بود كه مردم ديگر باور كرده بودند كه همه زمامداران كشور گماشتگان سياست انگلستان هستند. حس عدم اعتماد به نفس چنان گسترده و همگاني شده بود كه حتي سياستمردان هم هنگام تصميم گيري هاي استراتژيك يك چشم به خواست بيگانگان داشتند. استقلال سياسي كشور از بين رفته بود. شايعات آميخته باواقعيات كه اين شاه را انگلستان برد وآن شاه را آورد، اين نخست وزير نوكر بيگانه است و آن وكيل دستورش را از سفارتخانه مي گيرد ذهن مردم را پر كرده بود، بطوريكه كم كم سياستگذاران هم تصور مي كردند كه براي دوام مقام و موفقيت بايد وابسته به اين سفارتخانه يا آن باشند. وقتي يك كشور استقلال سياسي خود را از دست بدهد، همه چيز را از دست داده است. زيرا، كشورهاي قدرتمند به سادگي مي توانند از اين ذهنيت و توهم استفاده كنند و مطامع خود را بر كشور تحميل نمايند و منافع خود را آسانتر پيش مي برند. در ميان كشورهاي قدرتمند، انگلستان از همه بيشتر و با زيركي بيشتر از اين توهم كه در ذهن مردم نهادينه شده بود بهره برداري مي كرد. مصدق از جمله سياستمرداني بود كه از اين عدم اعتماد نفس حاكم بر جامعه كه استقلال سياسي كشور را از بين برده بود رنج مي برد. هنگامي كه ملي شدن نفت عنوان شد، مصدق فرصتي را كه منتظرش بود پيدا كرد. انگلستان بزرگترين دخالتگر در سياست خارجي و داخلي كشور بود. رفتار شركت نفت انگليس و ايران نمايانگر سوء استفاده از اين ذهنيت حاكم براي تحقير و استثمار ملت ايران بود. اعتصاب کارگران صنعت نفت در آبادان وضعيت زندگي آنان را براي مردم آشکار کرد. کارگران ايراني شرکت نفت با دستمزدي معادل نيم دلار در محله اي زندگي مي کردند كه به كاغذ آباد معروف شده بود، مرخصي سالانه نداشتند، مرخصي درماني نداشتند، آب و برق جزو تجملات بود و در گرماي 50 درجه، نه يخچال داشتند نه پنکه. در زمستان که اروند رود طغيان مي کرد، در خيابانهاي خاكي تا زانو در گل فرو مي رفتند، برخي مواقع آنقدر آب جمع مي شد كه در خيابانها با قايق حرکت مي کردند. بهترين هم نشينانشان مگس و حشرات موذي بود. خانه هايشان را از ورق بشکه هاي نفت و از مقوا مي ساختند كه درون آنها در تابستان با تنور تفاوتي نداشت. ازسوي ديگر، شهرک مسکوني ساخته شده براي کارمندان انگليسي بازيباترين شهرکهاي جهان رقابت مي کرد. درخت و گل و برق و کولر و استخر و باشگاه هاي تفريحي و تمام امکانات مدرن زندگي به هزينه كشور مابرايشان فراهم بود. روزانه بيست هزار بشکه نفت، بحساب ايران، براي اداره پالايشگاه هزينه ميشد که همگي صرف رفاه کارمندان انگليسي ميشد؛ در حاليکه، ايرانيان با گرماي طاقت فرسا و با موش و حشرات زندگي مي کردند و براي خنک شدن در بشکه هاي آب مي نشستند. سود گزارش شده شرکت نفت انگليس و ايران درسال 1947، مبلغ 112 ميليون دلار بود که از آن فقط 20 ميليون دلار به ايران ميرسيد. چون ايران کنترلي بر ميزان نفت صادر شده نداشت، هيچ کس از ميزان واقعي نفتي كه خارج مي شد خبر نداشت. حتا مصرف و ذخيره نيروي دريايي و ارتش بريتانيا به رايگان برداشت مي شد و جزو درآمد بشمار نميآمد . پس از پايان جنگ، عزل و تبعيد خفت آور رضا شاه توسط يك كشور بيگانه، مهر تاييدي بر اين ذهنيت بود كه ملت از عهده هيچ كار بر نمي آيد مگر انگلستان بخواهد. مصدق كه چهره اي محبوب بود و به علت آزاد شدن جامعه از خفقان ديكتاتوري به سياست بازگشته بود، دريافت كه فرصت براي تكان دادن ملت و اميدوار كردنش به توان حاكم شدن بر سرنوشت خويش فرا رسيده است. تنها راه رسيدن به استقلال سياسي و بازگشت اعتماد به نفس ملي، بريدن دست بيگانه استثمارگر و شكست دادن او در عرصه بين المللي بود. من نمي خواهم در اينجا داستان آشناي جنبش ملي شدن نفت را تكرار كنم، ولي مصدق با اقدام به ملي کردن صنعت نفت، با بزرگترين و آخرين امپراتوري جهان در افتاد و در برابر شگفتي و ستايش جهانيان، او را با روشهاي قانوني و متمدنانه شکست داد. دولت مصدق نه دروغ گفت، نه شعارهاي توخالي و فريبكارانه داد، نه توهين كرد و نه خواستار مرگ كشور دشمن شد. او با هوشمندي و خردمندي كه ويژه ايرانيان اصيل است، در زمين دشمن به مصاف او رفت و با قانونهاي دشمن در سازمانها و نهادها و دادگاههاي ساخته خود دشمن با او مبارزه كرد. پيروزي ايران بر قدرتي مانند انگلستان و كوتاه كردن دست آن از گرانبهاترين داراييش، بيش از همه چيز خرد ايراني و عظمت فرهنگ او را نمايش داد. ما در راه اين پيروزي چشمگير نه تنها منزوي و منفور جهانيان نشديم، بلكه در همه كشورها ستايش شديم، سياستمردان ما قهرمان شدند و رفتار ما سرمشق بسياري كشورهاي ديگر شد. قطعنامه هاي مجمع عمومي سازمان ملل درباره بحران ملي كردن نفت ايران باعث شد كه حق حاكميت كشورها بر منابع خود و ملي كردن آنها يك رويه پذيرفته شده در جهان و مورد تاييد سازمان ملل شود. جنبش ملي كردن صنعت نفت يك مبارزه اقتصادي نبود، و فقط براي احقاق حق اقتصادي مردم ايران نبود، بلکه اين احساس اعتماد به نفس و غرور ملي ما بود كه پس از دوران طولاني ذلت و تحقير به ملت بازگردانده شد و ايران را به عنوان يک کشور مستقل، آزاد و دموکرات در جهان مطرح کرد. ملتي كه اعتماد به نفس نداشته باشد، هرگز نمي تواند استقلال سياسي داشته باشد، و ملتي كه استقلال سياسي داشته باشد هميشه مي تواند كاستي هاي اقتصادي خود را جبران و راه پيشرفت و رفاه را بيابد. بسيار مضحك است كه اين پديده مهم و سرنوشت ساز در تاريخ معاصر ايران را با بحران هسته اي كنوني مقايسه كنيم. ايجاد و مديريت بحران هسته اي درست معكوس آنچه بود كه در جنبش ملي شدن نفت اتفاق افتاد. دهها سال بود كه در دانش و تكنولوژي هسته اي فعال بوديم و نه تنها كسي كاري به كار ما نداشت، بلكه كشورهاي پيشرفته جهان براي كمك به ايران با هم رقابت هم مي كردند. اگر همان روند ادامه داشت ما اكنون دست كم 24 نيروگاه هسته اي مي داشتيم و شايد يك قدرت هسته اي هم مي توانستيم بشويم بدون اينكه كسي مانع ما شود. ما يك جزيره ثبات و تعادل در منطقه مي بوديم و در پيشرفت و رفاه مردم منطقه هم نقشي محوري مي داشتيم. اين جمهوري اسلامي بود كه همه قراردادها را لغو كرد و با رفتار ضد ارزشي خود چنان جوي از بي اعتمادي و دشمني در جهان عليه خودش بوجود آورد كه اكنون نه تنها در جهان تنها و منزوي شده ايم، كه همه جهان عليه ما بسيج شده اند. اگر روند بحران هسته اي را از آغاز پيگيري كنيم به روشني مشاهده مي كنيم كه چگونه ناآگاهي، بي خردي و دشمن تراشي حاكميت فرصت هاي گرانبهايي را از ملت ما گرفت و جهان را بسيج كرد كه حقوقي را كه ملت ما هميشه داشته از او بگيرد. اين درست معكوس جنبش ملي كردن نفت است. در آنجا سياست خارجي آگاهانه و خردمندانه ما حق ما را كه مالك آن نبوديم به ما بازگرداند. در اينجا سياست خارجي ناآگاهانه و ناخردمندانه ما حقي را كه مالك آن بوديم از ما مي گيرد. در سال 1357، سه كشور آلمان، فرانسه و امريكا با ما قرارداد براي ايجاد ده ها نيروگاه هسته اي بسته بودند. ايران در اورديف فرانسه براي تامين اورانيوم غني شده سهيم بود. نيروگاه هاي بوشهر حدود 90 درصد و 70 درصد به پايان رسيده بودند و پژوهش ما در دانش و تكنولوژي هسته اي با همكاري ان پي تي و همه كشورهاي مطرح جهان با سرعت پيشرفت مي كرد. حاكميت جمهوري اسلامي همه قراردادها را يكطرفه لغو كرد، از تخليه كشتي آلماني حاوي تاسيسات و تجهيزات نيروگاه شماره يك بوشهر خودداري كرد و كشتي دوم را برگرداند، در حاليكه كل پول همه اين تجهيزات را پرداخته بوديم. تجهيزات نيروگاه بوشهر در بيابانهاي دوبي تخليه شدند و به تدريج در ميان شن و آفتاب و دزدي از بين رفت. جمهوري اسلامي قرارداد خود را با اورديف لغو كرد و سهم الشركه خود را پس گرفت. اكنون آن سهم الشركه را به ده برابر قيمت هم نمي توانند پس بگيرند. ده سال بعد كه متوجه كارهاي نابخردانه خود شدند، كوشيدند آب رفته را به جوي بازگردانند. با آلمان، فرانسه و ژاپن براي تكميل پروژه تماس گرفتند، ولي هيچ كشور ديگر حاضر به همكاري نشد و ژاپن هم پاي خود را پس كشيد.. جمهوري اسلامي با تعرض به خاك يك كشور خارجي و گروگان گرفتن كاركنان آن، چهره ناخوشايندي از خود به جهانيان نشان داده بود و تحريم هاي كشورهاي مطرح جهان را از همكاري منع مي كرد. در سال 1990، براي تكميل نيروگاهها با شوروي قرارداد بستند. من در آن زمان اظهار كردم كه روسيه هرگز اين نيروگاهها را تمام نخواهد كرد، زيرا نه توانش را دارد و نه انگيزه اش را. آنها هزينه زيادي را براي ما ببار خواهند آورد و به تعهداتشان هم عمل نخواهند كرد. به آن نشاني كه سال بعد تعهد تامين اورانيوم نيروگاهها را لغوكردند و تا امروز كه بيش از15 سال است، نيروگاهها، با وجود هزينه سرسام آور، هنوز به شرايط راه اندازي نرسيده است. رفتارضد ارزشي و تهديدآميز جمهوري اسلامي درعرصه بين المللي، باعث شد كه سازمان بين المللي انرژي هسته اي نسبت به فعاليت هاي پنهان جمهوري اسلامي بدگمان شود و حاكميت بجاي رفع بدگماني ها و جلب اعتماد بين المللي، در راستاي تشدي اين سوءظن ها گام برداشت، و نيز بجاي اينكه اختلافات خود را در چارچوپ مسايل فني و حقوقي درون ان پي تي حل كند، موضوع را نابخردانه به عرصه سياسي كشاند و خود را با ابرقدرتهاي جهان مستقيما" رو در رو كرد. فرصت هاي گرانبهايي كه درطي بحران بارها پيش آمد، وحتا كشورهاي مخالف فعاليت هسته اي ايران فرصتهاي قابل توجهي را پيش پاي جمهوري اسلامي گذاشتند، همگي در بطن شعارهاي توخالي و بي پايه از دست رفت و تبديل به تهديد شدند. ناآگاهي و نابخردي و فرصت سوزي هاي جمهوري اسلامي اكنون ما را به جايي كشانده كه در جامعه جهاني منفور و منزوي شده ايم و همه كشورهاي جهان عليه ما بسيج شده اند. برخلاف زمان ملي شدن صنعت نفت كه شوراي امنيت به سود ايران راي داد، براي نخستين بار در تاريخ اين كشور، شوراي امنيت عليه ايران قطعنامه صادر كرده است، آنهم نه فقط يكي. تحريم هاي جامعه جهاني كشور را به ورطه سقوط و فروپاش كشانده و خطر يكي از هولناكتري حمله هاي نظامي تاريخ بالاي سر ماست. در حاليكه، مبارزه براي ملي شدن صنعت نفت غرور و اعتماد به نفس ملي را براي ملت ايران به ارمغان آورد، بحران هسته اي غرور ملي را جريحه دار كرده و اعتماد به نفس ملت را آنقدر كاهش داده كه به استيصال تبديل شده است. اكنون دو راه بيشتر پيش روي جمهوري اسلامي نيست: يا بايد به جنگ با جهان تن دردهد و كشورمان را به فروپاشي ونابودي و جنگهاي داخلي و تجزيه بكشاند، يا همانند قرارداد الجزيره و قطعنامه 598، تسليم مطلق خواستهاي غرب شود. در اين مقايسه به آساني ميتوان تشخيص داد كه تا چه اندازه بحران هسته اي موجود با بحران ناشي از ملي كردن صنعت نفت شباهت دارد! پرسش دوم: ادامة بحران هسته اي به کجا مي انجامد و بهترين راه حل براي پايان اين بحران با توجه به منافع ملي چيست؟! سحابي: در حال حاضر بحران به نقطة بسيار حساس رسيده است و همان طور که آقاي زعيم فرمودند، هيچ راه پس و پيشي نيست. ما يا بايد تسليم غرب شويم يا بايد جنگ و نابودي را بپذيريم. تنها راهي که به نظر من مي رسد پذيرش همان پيشنهادي است که دبير شوراي امنيت داده است. دستيابي به انرژي هسته اي هيچ حيثيتي براي ايران نمي آورد؛ دستگاه سياسي ايران در حال حاضر تنها به دنبال کسب حيثيت وموقعيت خود است ونه دفاع از منافع ملي. باوند: من فکر مي کنم که بحران هسته ايران به جايي رسيده که اقتضا مي کند يک راه حل مسالمت آميزي پذيرفته شود. جمهوري اسلامي دستاوردهاي کوچکي به دست آورده است و بنابراين معتقد است در شرايط موجود مي بايست مذاکرات براساس يک مبناي متفاوت پيگيري شود. در مقابل، آنها هم به نظر مي رسد که يک آمادگي نسبي دارند، که تا اين حد يک جنگ تمام عيار پيش بروند. اين بد ترين نتيجه را براي ايران دارد.آنها اجازه ندهند داد ايران داراي آنچنان تواناييهايي در روند غني سازي اورانيوم بشود که تهديدي براي صلح و امنيت آنها شود. براي نيل به اين مقصود، من معتقدم طرفين بايد يک تحليل بسيار نسبي از مواضع اوليه خود انجام بدهند. بنابر اين غربي ها هم چنان چه که قرائن و شواهد جديدي در حال حاضر پديدار شده، به نظر مي رسد، به دليل حل مسائل و مشکلاتي که در هر حال با آن دچار هستند، آمادگي نسبي اي پيدا کرده اند،که تعديل کوچکي در موضع اولية خودشان بدهند.من بر اين باورم که شرايط محدودي فراهم آمده است که زمينه را براي ايجاد نوعي تفاهم آماده ساخته و اگر جمهوري اسلامي – باز تکرار مي کنم- باز بر اين باور باشد که اين دستاوردهاي کوچک را با امکانات طرف مقابل موازنه بکند و ضعف طرف مقابل را دو چندان جلوه بدهد و براساس معادلة قدرت وارد مذاکرات بشود اشتباه بزرگي کرده است بنابراين اکنون فرصت کوچکي در دست است که بايد براي حل معضل استفاده شود. پرداختن به پاره اي مسائل که جمهوري اسلامي در انجام آن ناتوان بوده است مانند مسائل اقتصادي, آزادي ها اجتماعي و مسائل حقوق بشر و غيره. بنابراين، اين آخرين فرصت است. من بر اين باور اگر از اين فرصت استفاده نشود يعني عقل سليم حکم مي کند، که استفاده بشود، کار به صدور قطعنامة جديدي کشيده شود و ديديم که قطعنامة 1747 در محدودة مادة 41 بودو اتهامات پيراموني آن گذشته از قطعنامه ها 1737 و 1747 که آمريکايي ها با استفاده از قطعنامة سوم تصويب مسالة تحريم ابعاد بزرگتري پيدا خواهد کرد و نتايج بسيار منفي که براي مردم ايران در پي خواهد داشت. به موازات آن زمينة مساعدتري به اقدامات بعدي آمريکا خواهد داد، به خصوص که آمريکا مي خواهد با ايجاد شرايطي افکار عمومي را متقاعد کند که اگر از راههاي مسالمت آميز کار به پيش نرود به ناچار بايد برخوردها شديدتري را اتخاذ کنند. در اين صورت گمان مي کنم که در چنين شرايطي مواضع افکار عمومي آمريکا و کنگره آمريکا بسيار به يکديگر نزديک به کاخ سفيد خواهد شد. نگراني مردم ايران که اين مسالة به شکل فاجعه آميزي بر عليه ايران محقق خواهد شد ما با چنين فاجعه اي روبرو خواهيم شد. ولي باز تاکيد مي کنم به نظر من شواهدي پيدا شده است که زمينه را براي نوعي تفاهم در آينده اي نه چندان دور فراهم کرده است. بنابراين انتظار همگان اين است که دولت از اين فرصت به صورت بهينه براي يک تفاهم قابل قبول استفاده کند. در پايان باز اين نکته را تکرار مي کنم که اجازه نخواهند داد که ايران به صورت کامل توانايي دسترسي به انجام غني سازي اورانيوم را داشته باشد. چرا که اين تمايل آنها اکنون به يک خواستة بين المللي تبديل شده است جامعة بين المللي تن به چنين چيزي نمي دهد.
مومني :در تحليل مسائل
جاري منطقة خاورميانه، به طور اعم، و رويارويي ايران با آمريکا، به طور اخص، نکتة
بسيار مهمي که بايد روي آن تاکيد کرد، اين است که توصيف شفاف ما از شرايط حاکم
تغيير کرده است، چرا که تحت هر يک از شرايط مهم و بازيگري هاي منطقه اي در نتيجة
حاصله ايجاد نقصان خواهد کرد. در مورد پروندة هسته اي ايران که مهمترين موضوع نزاع
ايران و آمريکا است و با دقت بيشتري مي شود روي اين نکته تاکيد کرد که مسالة غني
سازي اورانيوم و پروندة هسته اي ايران تنها يکي از مشکلاتي است که ميان دو بازيگر
ايراني و آمريکايي در منطقه وجود دارد و در تحليل آن هم نبايد به نام بزرگنمايي
مساله فکر کرد که اگر آمريکا فقط و فقط در مسالة هسته اي با ايران به تفاهم برسد و
در اين باره مذاکره کند . به گفتة امريکا :ايران حامي حماس و حزب الله و گروههاي
شيعة عراق و مخالف حقوق بشر مي باشد- آمريکا،ايران را به عنوان تنها مخالف خود در
منطقه شناسايي مي کند. درازاي به دست آوردن فرصت اندک و حتي توافق بر سر مسالة
هسته اي ممکن است بتواند بحران را به تعويق بياندازد، اما در ازاي فرصت اندکي و
مکتوم نگه داشتن چالش هاي ميان ايران و آمريکا هزينة سنگين بي اعتباري بين المللي
را بر خود تحميل مي کند. از اين رو، به نظر مي رسد بايد در وهلة اول به تمامي
جوانبي که ايران و آمريکا را در مقابل هم قرار داده اند، توجه کنيم. مسالة دوم بحث
شناخت دو بازيگر ايراني و آمريکا است ايران امروز با ايران دورة خاتمي که در جنگ
عليه طالبان در دايرة همکاران آمريکا قرار داشت ،دو تفاوت عمده پيدا کرده است. اگر
در آن زمان ايران در افغانستان با آمريکا همکاري مي کرد و امروز يکي از دلايل
درماندگي آمريکا در عراق، ايران است که البته بخشي از شرايط کنوني به علت عدم پاسخ
مثبتي است که از طرف آمريکا به دليل «محور شرارت » قلمدادکردن ايران توسط جرج بوش
در دورة خاتمي ارزيابي مي شود. در هر صورت اکنون در ايران کساني در راس امور قرار
گرفته اند که هيچ دليلي براي کسب مسئوليت در نظام بين المللي ندارند.
اگر زماني خاتمي يا هاشمي براي پيشبرد دموکراسي و
سازندگي در ايران نياز به ارتقاي محبوبيت بين المللي براي خود داشتند، امروز
احمدي نژاد هيچ نيازي به کسب محبوبيت براي خود احساس نمي کند. به راحتي هولوکاست
را انکار مي کند، روز ملي فناوري هسته اي تعيين مي کند اساساً خودش را نيازمند
پاسخگو بودن نمي داند. در واقع او توانسته است با غلبة گفتمان امنيت بر گفتمان
آزادي چه در داخل و چه در خارج کسب محبوبيت هاي پليسي-امنيتي را بر محبوبيت هاي
دموکراتيک ترجيح بدهد. احمدي نژاد قدرت هاي بزرگ را مسخره مي کند، قطعنامه
هاي بين المللي را کاغذ پاره تلقي مي کند و خواستار محو اسرائيل از روي نقشة
جغرافيا مي شود. و نئونازي ها را به عنوان منفورترين چهره ها به جامعة ايران مي
کشاند.بعد از جنگ سي و سه روزة لبنان، احمدي نژاد به دليل نوع مواجهه اش با آمريکا
در ميان گروهي از مردم جهان عرب به چهره اي محبوب تبديل مي شود. در مقابل َآمريکا
با ناکامي هايي به آن روبرو شده و تهديدي که براي اعتبار بين المللي و شان ابرقدرتي
اش به وجود آمده، نمي تواند مسالة ايران را به فن آوري هسته اي کاهش بدهد و همچنان
که بارها گفته اند: مساله هسته اي ايران آغاز يک« روند ديپلماتيک است و نه توافقي
براي پايان آن». آمريکا خود را ابر قدرتي مي داند که در حل مسائلي چون حفظ امنيت
اسرائيل، ناآرامي هاي عراق, وضعيت ايران در منطقه، مرزهاي اسرائيل سربلند بيرون
بيايد. تمام اين مسائل، تحليل اوضاع را دشوار و پيچيده مي کند. توجه به اين نکته هم
ضروري است که رويارويي ايران با آمريکا پديدة تازه اي نيست. سالهاست که آتش مخاصمه
در ميان اين دو کشور مشتعل است اما در حال حاضر در اثر سياستهاي تند روانه ايران ،
آمريکا به سمتي سوق داده شده است که مي تواند نگران کننده باشد. آمريکايي ها به
خوبي آگاه اند که مقابله با ايران تنها در مرزهاي اين کشور محدود نخواهد ماند،
جمهوري اسلامي اکنون در در فلسطين ، لبنان و عراق هم حضور دارد و حمايت آن از حماس,
حزب الله و شيعيان عراق انکار ناپذير است. به همين دليل است که آمريکا در حال حاضر
به مقابلة مقطعي با ايران پرداخته است, به اين معنا که پس از ورود حماس به عرصة
سياسي فلسطين، حماس ديگر يک جنبش چريکي نيست و بايد به قواعد دنياي سياست تن بدهد؛
دنيايي که چه بسا او را براي به رسميت شناختن اسرائيل ناگزير کند. از طرفي ديگر
عربستان با حمايت آمريکا, سعي در پيشبرد طرح ابتکار «صلح عربي» خود را دارد و اگر
يک روز اين طرح از سوي خود شارون رد شد، اينک پس از جنگ سي و سه روزه و شکست
اسرائيل در آن, اولمرت دلايل کمي براي ردکردن آن خواهد داشت و شکستن پيوند ائتلاف
ميان ايران و سوريه هم ديگر چندان کار دشواري به نظر نمي رسد، چرا که اين سوريه
داراي آمادگي بسياري براي صلح با اسرائيل است، به اين دليل مهم درگيري اسرائيل و
سوريه نزاعي ايدئولوژيک نيست و سوريه تا به امروز نشانه هاي بارزي در سياست هاي خود
تغييري را نشان داده است در حال حاضر به نظر مي رسد که براي حل مسالة هسته اي
ايران دو راه حل هست اول اين که جمهور ي اسلامي دموکراسي, گفتگو، برقراري آزادي
اجتماعي, و رعايت موازين حقوق بشر و شرکت در روند صلح خاورميانه را به عنوان خطوط
قرمز خود معرفي بکند،ا يعني جمهوري اسلامي ماهيت خود راآنچنان تعريف کند که
دموکراسي, گفتگو و آزادي خواهي را با اهداف خود در تناقض ببيند و طبيعتا ً آزادي
مطبوعات را برقرار نکند و دموکراسي را که خواستة صد سالة ملت ايران است را پديده
اي غير قابل پذيرش و اجراي اصلاحات را نا ممکن بداند و راه آزادي را ببندد و هر
گونه اعتراض به فقدان آزادي و نابرابري از سوي زنان ،آموزگاران، کارگران و
دانشجويان را ممنوع و بر هم زنندة امينت خود بداند. در اين صورت جمهوري اسلامي هم
بايد در برابر آمريکا بايستد و هم در برابر مردم. برگزيدن چنين راهي، پروندة، هسته
اي ايران را به يک کارزاري تبديل مي کند در آن پرچم جنگ، جنگ تا پيروزي برافراشته
مي شود و اگر نتيجة اين شعار در چند سال پيش نوشيدن جام زهري بود که پس از آن صلحي
آمد و سازندگي اي، اين بار هيچ کدام نخواهد آمد و اين اتفاقي است که به نفع حکومت
است و نه به نفع مردم و نه بنفع جامعه جهاني. فقط و فقط چند صباحي، آنهايي که عقدة
خودبزرگ بيني دارند و دوست دارند در صدر خبرهاي جهاني قرار بگيرند و با شعارهاي خود
مي خواهند جامعه جهاني را حيرت زده کنند،به هدف خود تا حدودي خواهند رسيد. راه حل
دوم اين است که جمهوري اسلامي در شرايط کنوني به اين نتيجه برسد که نمي تواند در
عرصة ملي و بين المللي غيرپاسخگو باشد و در عين حال با خط کشي شدن و مشمول مرور
زمان قرار گرفتن چالش سياست خارجي اش ايران را به نقطه اي نرساند که مجبور به
واگذارکردن هرآنچه که تا امروز به دست آورده است،باشد.
جمهوري اسلامي مي تواند با حفظ منافع ملي در رويکرد صلح طلبي در جهان شرکت کند و
در عوض با گسترش دموکراسي در جامعه تضمين امنيتي را به جاي اينکه از آمريکا بخواهد،
از ملت خود بخواهد. اين هم محقق نخواهد شد جز با تعهد و تن دادن به بازي دموکراسي
در ايران. در اين زمينة راه درست و عقلاني اين است که جمهوري
اسلامي با اعتماد سازي در جامعة جهاني و رفع نگراني ها و بي اعتمادي هاي جامعه
جهاني در سياست خارجي و بازيابي اعتماد عمومي نسبت به حاکميت از طريق به رسميت
شناختن حقوق و آزادي هاي اصلي مردم ايران در صحنة سياسي کشور حضور داشته باشد.
ورجاوند: به کارگيري انرژي هسته اي در جهان نجستين بار توسط آمريکايي ها آغاز شد و در ادامه شوروي به اين دانش دست پيدا کرد. پس از اين دو کشور, کشورهاي انگلستان و فرانسه و چين در زمرة کشورهاي هسته اي در آمدند. از همان آغاز, ديدگاه اين پنج کشور اين بوده است که پس از دستيابي خودشان به انرژي هسته اي به ديگر کشور ها اجازه ورود به باشگاه اتمي را ندهند. در اينجا يک پديدة استثنايي بوجود آمد و آن دو دولت هندوستان وپاکستان بودند که در يک شرايط کاملا خاص و منطقه اي که آمريکا، چين و شوروي هر يک از سويي در آنجا منافعي داشتند، و در عين حال منطقه اي حساس و استراتژيک بود، وضعيتي پديد آورند که آنها بتوانند, به منظور ايجاد تعادل در شبه قاره, هر دو به اين انرژي دسترسي پيدا کنند؛ ولي در ابعاد مختلف اين دو کشور به قدرتهاي جهاني تعهد دادند که اين اسلحه را نتوانند در خارج از يک توافق جهاني به کار بگيرند. بنابراين ما بايد بدانيم که دستيابي پاکستان و هندوستان به انرژي هسته اي با توافق قدرتها جهانی عملي شد. به جز ابر قدرتهاي داراي سلاح هسته اي ، هندوستان وپاکستان ، ما با سه کشور که در صدد دستيابي به انرژي هسته اي بودند, روبرو بوديم که اينها عبارتند از: عراق، ليبي و کرة شمالي, پروژه سلاح هسته اي عراق در مراحل مياني با بمباران اسرائيل متوقف شد. پس از آن ليبي به صحنه مي آيد و در ازاي سلاح هسته اي هزينه هاي سنگين را از اين کشور مي گيرند و البته امکانات بسيار قابل ملاحظه اي هم به او مي دهند و همين که مي خواهد از آن بهره بگيرد, همان کساني که به او امکانات داده بودند.او را تحت فشار قرار مي دهند و با ضربه هايي که به او مي زنند، او را وادار به تسليم مي کنند. کشور ديگر کرة شمالي است که به دليل شرايط به شدت ويژه دنبال انرژی هسته ای است. من نمي خواهم در اينجا وارد اين بحث بشوم که اصلاً چرا به کرة شمالي با آن فقري که با آن دست به گريبان است، اجازه داده شد در اين زمينه فعاليت بکند. بايد ديد چه عواملي و چه شرايطي در کنترل آسياي شرقي در ابعاد سياسي و اقتصادي وجود داشت که مي بايست مترسکي مثل کرة شمالي در آن منطقه وجود داشته باشد تا ژاپن، کرة جنوبي و غيره در راهي گام بردارند که تا امروز برداشته اند و شما هنوز شاهد اين هستيد که ده ها هزار نفر سربازان آمريکايي در ژاپن مستقر است .بنابراين کره شمالي را هم به جايي رساندند که داراي توانايي ساخت موشک و جنگ افزار هسته ای شد و الان به دليل فقر شديدي که توامان بر اين کشور تحميل کرده اند، انفجاري مي تواند در اين جامعه به وجود بيايد که براي هيچ کدام از کشورهاي منطقه خوب نيست, در مقابل بازداشتن اين کشور از ادامة برنامه هسته اي به او امکانات اقتصادي خواهند داد تا بتواند تازه آن موقع گام هاي اوليه را بردارد. آخرين نمونه، آفريقاي جنوبي است که هشيارانه با اتکاي به همبستگي ملي و تکيه بر نيروي اکثريت مردم و اطمينان به مردم خود را از زير بار سلطة غير قابل تصور و سنگين جهاني بيرون کشاند و امروز با توانايي اي که دارد از قدرتهاي اصلي غني کنندة اورانيوم است، اما اين کشور هم در همين مرز متوقف مي شود تا بتوانند در آينده با توجه به معادن سرشار از اورانيومي که اين کشور دارد, در چهارچوب قراردادهايي که با او مي بندند و قانون هايي که پيش پايش مي گذارند, فعاليت کند, فعاليت آن هم در شرايطي که بهاي اورانيوم غني شده در استراليا و کانادا با آنچه که آفريقاي جنوبي و ديگران توليد مي کنند, مانند بهاي کالايي مانند مس داراي يک بازار کنترل شده و نرخ تثبيت شده است. بنابراين اگر اين واقعيت ها را بدانيم خواهيم دانست که بي برو برگرد به ايران, نه قدرت هاي منطقه اي و نه قدرت هاي بزرگ جهاني و نه اتحاديه اروپا و کشور های آسيايي به هيچ وجهي, اجازة غني سازي اورانيوم نخواهند داد. آراي هند ، راي قطر و .. بر عليه ايران هم در شورای حکام وهم در شورای امنيت . همه و همه, حکايت از اين دارد که جهان يک حرکت و يک نگرش يکسويه قدرتمند در برابر کشور ما دارد. بنابراين به سود ما است که تقريبا الگو و راه آفريقاي جنوبي را در پيش بگيريم و همانطور که گفته شد با توجه به پيشنهادي که البرادعي کرده و پيشنهادي که به تازگي سوئيس در مذاکرات ترکيه مطرح کرده به سود ما است که اين راهکار را پيش گيريم. ممکن است خوانندگان اين مطلب که از ساختار حاکميت دلخور هستند به همه مايي در اينجا نشسته ايم و اظهارنظر مي کنيم و ارائه نظر مي دهيم، حمله کنند که چرا راهکار نشان مي دهيم. اما يادمان باشد که ما عمري است در ساختار پيش از انقلاب و پس از انقلاب, ضربه ها را تحمل کرده ايم براي اينکه منافع ملت را حفظ کنيم. بنابراين اينجا اگر بنا باشد که ما ضربة سهمگيني بخوريم و بنيادها و زيرساخت هايمان را از دست بدهيم، و در يک شرايط تحقيرشده, ناگزير از پذيرش همه گونه شرايط و مشروطات قدرتهاي بزرگ بشويم, خرد ايجاب مي کند تصميم عاقلانه اي بگيريم و با جهان به تفاهم برسيم. نکتة مهم ديگر وضعيت افغانستان، لبنان و فلسطين و ارتباط جمهوري اسلامي با آنهاست. حجم بالاي کشته ها و زخمي هاي مردم فلسطين از زمان به قدرت رسيدن حماس, بي آنکه توانسته باشد ضربه اي به اسرائيل بزند حکايت از اين دارد که حماس در عين حال که موجوديتش را در برابر اسرائيل به دست آورده است، ديگر قادر به ادامة اين ماجرا نيست. در اين شرايط آن بخش حاکميت که خود را ميانه رو نشان مي دهد، بايد با هوشياري, کساني را که ادامة اين وضعيت را عامل در قدرت ماندن خود مي دانند، حذف کند. نکتة پاياني اينکه اگر حاکميت خواهان اقبال و حمايت مردم از برنامه هاي خود است، دستيابي به اين حمايت در گرو تغيير بنيادي سياست هاي دولت در برابر ملت است, يعني بايد ملت را به عنوان صاحب اين سرزمين بپذيرد, به راي آن حرمت بگذارد و حاکميت ملي را به ملت بازگرداند, فضاي بستة امنيتي را از سر مردم دور بکند، اجازه دهد جامعه در شرايطي پويا, مديراني شايسته را براي ادارة سرزمين خود انتخاب کند و ازين راه قدرت تعامل خود را با دنيا و منطقه افزايش دهد و بتواند از موقعيت استراتژيک پرارزش اين سرزمين براي تبديل آن به يک قدرت محوري در منطقه استفاده کند. زعيم: : من تصور مي كنم كه جمهوري اسلامي پس از سالها بحران سازي اكنون متوجه شده كه جامعة جهاني و بويژه غرب تحمل يك حاكميت بحران ساز و شورشگر را در اين منطقه نخواهند كرد، و اين هم به دليل بيشتر چشم اندازي است كه براي آينده كشورهاي همسايه ما، بويژه در جنوب و شمال، ارزيابي مي شود كه در آنجا هنوز بي ثباتي آغاز نشده. پيش از اينكه اين بحران ها در همسايگي ما آغاز شود، بايد يك ايران قدرتمند، با ثبات و قابل اعتماد بوجود بيايد. باتوجه به اين، اكنون مشكل اينست كه چه جور اين مذاكرات]شرم الشيخ[ آغازشود. جمهوري اسلامي تا كنون اصرار داشته كه بدون هيچ پيش شرطي بنشينند سر ميز مذاكره، و جامعه غرب بويژه امريكا اصرار داشتند كه نخست بايد غني سازي متوقف شود، سپس مذاكرات آغاز شود. در دور گذشته امتيازهاي بسيار زيادي هم در دور پيش اروپا به ايران پيشنهاد كردد كه واقعا" يك فرصت بسيار استثنايي بود. اكنون كه دوباره فرصت مذاكره پيش آمده كه ايران با غرب بنشيند براي مذاكره، يك راه اينست كه براي اينكه دو طرف آبرويشان حفظ شود و هيچكدام عقب گردي نكرده باشند از موضع هايشان، طرفين قرار بگذارند كه همزمان با آغاز مذاكرات غني سازي هم بطور موقت متوقف شود. اينطور هم آبروي ايران حفظ ميشود چون خواهد توانست بگويد كه مذاكرات را آغاز كردند وغني سازي را تا آن زمان متوقف نكردند، و غرب هم ميتواند بگويد كه با توقف غني سازي مذاكرات را انجام داده است. و اين مذاكرات هم كه اكنون شرايطش پيش آمده، اميدوارم به نتيجه برسد، چون گزينه ديگرش بسيارهولناك خواهد بود براي ايران. يك راه حل همانست كه من دو سال پيش پيشنهاد كرده بودم كه ايران كنسرسيوم هايي با چهار قدرت غربي و حتي روسيه براي ساخت و ايجاد نيروگاهها و هم براي غني سازي و توليد سوخت تشكيل بدهند.به اين ترتيب، هم ايران خواهد توانست ادعا كند كه پيروز شده چون به هدف احداث نيروگاهها و حتا تامين سوخت خواهد رسيد، و هم غرب مي تواند ادعا كند كه پيروز شده، زيرا ايران را از تكروي و پنهانكاري بازداشته و به هدفهاي اقتصادي خود هم در ايران رسيده است. بحران پايان خواهد پذيرفت، تحريم ها برداشته خواهند شد و ما مي توانيم آينده بهتري را در پيش رو داشته باشيم. هرچند كه در اين مذاكرات من مطمئن هستم جمهوري اسلامي مجبور خواهد شد تعهد كند كه انتخابات آينده مشكلات انتخابات گذشته را نداشته باشد، جو تا حد زيادي باز شود و گروههاي ديگر هم كه اكنون در خارج از حاكميت هستند بتوانند وارد اين مبارزه شوند. به اين ترتيب، ما وارد مرحله جديدي خواهيم شد كه جمهوري اسلامي كمرنگ تر و كمرنگ تر و مشاركت گروههاي ديگر بيشتر بشود. درغيراين صورت، ضرباتي كه به ايران زده خواهد شد، نه براي نابود كردن ايران بلكه براي تضعيف حاكميت خواهد بود. من چيزي شبيه جريان ليبي را مي بينم، منتهي با ابعادي گسترده تر. احتمالا" يك عمليات گسترده جراحي نه عمليات نظامي كور.
اميدوارم اين مذاكرات با اين ترفند آغاز شود و ما بتوانيم آينده روشنتري را در پيش
رو داشته باشيم. حاتمی:باتوجه به گفته های سروران گرامی چنين نتيجه مي گيريم: که نهضت ملي شدن صنعت نفت خواسته ملت بودو در زماني انجام شد که در ايران آزادي و مردمسالاري وجود داشت و مردم بودندکه خواهان ملي شدن صنعت نفت شدند،ومجالسی هم که آن را تصويب کردند نمايند گان آن در يک انتخابات آزاد انتخاب شده بودند،وبه اين خاطر می توانستند به نمايندگی از مردم حرف بزنند،وهم روی پشتيبانی مردم حساب نمايند، دولت ها وافکار عمومی جها ن به آنان به عنوان نمايندگان واقعی مردم ايران احترام بگذارند ورأی آنان نشان از تمايل مردم بدانند. رهبران جنبش هم خواست مردم را از قوه به فعل در آورند. اما دستيابي به انرژي هسته اي خواسته دولت است؛و مردم هيچ نقشي در آن ندارند. هدف از نهضت ملي شدن صنعت نفت قطع دست استعمار، رفاه مردم، توسعه اقتصادي از راه بکارگيري درآمد نفت، برقراري آزادي، و مردمسالاري در ايران بود؛ اما در بحران هسته اي دولت بحران آفريني مي کند تا حاکميت خود را بخلاف خواست مردم طولانی تر بمايد. يعني در اينجا دولت خودش را پشت بحران ها پنهان مي کند تا خواست مردم را وارونه جلوه دهد. مردم به رهبري جنبش در جريان ملي شدن صنعت اعتماد داشتند و رهبري جنبش صنعت نفت با قواعد بين الملل همسوايي داشت. مصدق در دادگاه بين المللي لاهه و شوراي امنيت موفق شد که از حقوق ملت ايران دفاع کند واين دو نهاد معتبر جهانی به سود ايران رأی دهند .اما اين دولت ومجلس در يک انتخاب شک بر انگيز انتخاب شده ،که کم کيف آن را هم مردم درون کشور وهم جهانيان می دانند . پس اين دولت به دليل مشارکت عمومی غير شفاف مردم از کمبود مشروعيت در رنج است . ارتباط نخبگان قابل اعتماد جامعه با مردم بکلی قطع ودر تصميم گيری ها به حساب آورده نمی شوند. از لحاظ بين المللي ، شورای امنيت دو قطعنامه بر اساس فصل هفتم وماده 41 بر عليه اش صادر کرده و قطعنامه سوم هم در راه است. پس بحران هسته ای ايجاد شده به مراحل پايانی خود نزديک شده است ،وحاکميت می خواهد در صورت امکان آنرا به سود حل نمايد وگرنه حاکميت ومردم بامشکلات شديدی روبرو خواهند شد که بيشترين آسيب آنرا مردم بايد بپردازند. اما بهترين راه حل براي پايان اين بحران اين است: که به خواسته هاي مردم که راه حل هاي صلح جويانه مي خواهند تا به کشور آسيبي نرسد،گردن نهند .مهمترين خواسته ملت ايران يعنی: آزادی، مردم سالاري، رعايت حقوق بشر ، حاکميت قانون و عدالت اجتماعي است ، گردن نهند واين به سود همگان می باشد. در صورتيکه حاکميت به اين خواست همگانی پاسخ آری بدهد، و در يک انتخابات آزاد مردم بدون هيچ فيلتری نمايندگان واقعی خود را انتخاب نمايند،وبه اين نمايندگان اختيار بدهند که به نام ملت ايران بتوانند خارج از هر چارچوب محدود کننده ای حاکميت عام ملت را اعمال نمايد ، ومجلسی که در يک انتخابات آزاد تشکيل شود تمامی گرايش های جامعه در آن حضور خواهند يافت،وبا اختيارات گسترده ای که از طرف مردم دارد، يک دولت آشتی ملی را معرفی نمايد ،و اين دولت که مورد حمايت مردم می باشد ،کوشش نمايد (با توجه به پيشينة فرهنگی وتمدنی ايران) مورد اعتماد جامعه جهاني قرار گيردوحقوق قانونی ما در همة زمينه ها تامين نمايد.اين تنها راه پيش روی ملت و تمامی آنانی که ملت را به واقعيت نه با شعار باور دارند،می باشد. |
||||
|