همسر عبدالله رمضان زاده: فشارها فایده ای نداشت، ما از مواضعمان کوتاه نیامدیم

جمعه, ۴ آذر, ۱۳۹۰

کلمه-زهرا صدر: عبدالله رمضان زاده یکی از شاکیان پرونده ی مشفق و سخنگوی دولت سید محمد خاتمی، این روزها در در بند دوالف، همراه با همسنگر خود بهزاد نبوی، دیگر شاکی پرونده کودتاگران دوران حکم خود را می گذراند.

همسر این فعال اصلاح طلب می گوید: هر نامه ای که منتشر می شود و امضای زندانیان را در خود دارد به سراغشان می روند و مورد بازخواست قرار می دهند که چرا امضا کردید. در مورد این نامه اخیر هم همینطور بوده است و آقای رمضان زاده و آقای نبوی را بازجویی کردند که چرا امضا کردید. از آن ها می خواهند که تکذیب کنند اما موفق نمی شوند و آقای رمضان زاده و نبوی زیر بار تکذیب نمی روند.

اواخر زمستان سال گذشته کلمه گزارش داد که بازجویان رمضان زاده، سخنگوی دولت اصلاحات که از موفق ترین استانداران استان کردستان در بحران ها بوده است، بارها از او درخواست کرده بودند تا با انتشار اطلاعیه ای، نسبت به اطلاعیه های جبهه مشارکت و همچنین «شورای هماهنگی اصلاح طلبان کُرد» واکنش نشان دهد و ضمن تکذیب این اطلاعیه ها، که در حمایت از تجمعات خیابانی صادر شده بود، تاکید کند که این اطلاعیه ها ساختگی است.

بر اساس همان گزارش در آخرین بازجویی، به رمضان زاده ابلاغ شده بود بین بازگشت به زندان و تکذیب اطلاعیه ها یکی را انتخاب کند، که عبدالله رمضان زاده با پافشاری بر مواضع خود، رهسپار زندان شد.

همان روزها دکتر رضا خاتمی عضو شورای “مرکزی جبهه ی مشارکت ایران اسلامی در یادداشتی برای این استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران گفته بود: عبدالله رمضان زاده هم به سبز آباد اوین بازگشت. به او گفته بودند یا باید مصاحبه کنی و بیانیه بدهی در محکومیت ٢۵ بهمن و علیه جبهه مشارکت و یا به زندان برگردی و او همان کاری کرد که یک غیور می کند و به رسم معهود همه آزادمردان تن را به زندان جور سپرد اما آزادگی و مردانگی خود را نفروخت.”

دکتر رمضان زاده دارای مدرک دکترای روابط بین الملل و متخصص مطالعات منطقه ای با تمرکز بر منطقه خاورمیانه است. قائم مقام دبیرکل جبهه مشارکت چندی پیش در حالی که فقط ۱۴ سال سابقه کاری داشت بر اثر فشارهای مختلف خود را بازنشسته کرد.

آسیه کریم زاده همسر عبدالله رمضان زاده در گفتگو با کلمه می گوید: احکام صادر شده که متاسفانه ناعادلانه بوده است لااقل برای دوران محکومیتشان عدالت را رعایت کنند و همان حقوقی که در زندان ها زندانیان عادی دارند در مورد این عزیزان هم رعایت شود که در این دوران محکومیت آسیب کمتری به خود و خانواده هایشان وارد شود.

متن گفتگوی کلمه با همسر عبدالله رمضان زاده به شرح زیر است:

آقای رمضان زاده در حال حاضر در چه وضعیتی هستند؟

فعلا که در بند ۲ الف سپاه با آقایان بهزاد نبوی و ملک زاده هم بند هستند.

طی ماه های اخیر به مرخصی هم آمدند؟

شهریور ماه سه یا چهار روز برای امتحان های ترم تابستانی به مرخصی آمده بودند.

آقای دکتر این روزها دوران محکومیت خود را طی سپری می کنند. چرا در بند ۳۵۰ یا بندهای عمومی نیستند و در بند سپاه نگهداری می شوند؟

راستش را بخواهید ما خودمان هم خبری از دلیل این تصمیم نداریم. گرچه به قول خود آقای رمضان زاده آنجا هم زندان است. وقتی ما اعتراض می کنیم می گویند که آنجا هم زندان است و حبس فرقی ندارد.

آیا آقای رمضان زاده به این وضعیت به طور رسمی اعتراض کرده اند؟

نه. همسر من درخواستی از آن ها نکرده است. می گوید که هر کاری که می خواهند بکنند. البته تنها خوبی آن بند این است که امکان ملاقات حضوری بیشتر فراهم است.

فشارهایی که در چند ماه گذشته بر روی شاکیان پرونده سردار مشفق و امضا کنندگان نامه ها و بیانیه های صادر شده از اوین می آید آیا بر روی آقای دکتر هم وجود دارد؟

هر نامه ای که منتشر می شود و امضای زندانیان را در خود دارد به سراغشان می روند و مورد بازخواست قرار می دهند که چرا امضا کردید. در مورد این نامه اخیر هم همینطور بوده است و آقای رمضان زاده و آقای نبوی را بازجویی کردند که چرا امضا کردید و خب طبیعتا این دو عزیز هم گفته اند که ما تا در زندان هستیم وضع به همین منوال خواهد بود و چاره کار شما این است که زندانیان سیاسی را آزاد کنید. ما وقتی بیرون باشیم مسئولیت کارمان را خودمان می پذیریم. اما الان هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. نه می توانیم تایید کنیم و نه تکذیب. به هر حال از آن ها می خواهند که تکذیب کنند اما موفق نمی شوند و آقای رمضان زاده و نبوی زیر بار تکذیب نمی روند.

از آنجایی که آقای رمضان زاده در بندی غیر قانونی نگهداری می شوند و منطقا شما نمیتوانید به طرق رسمی در خواست های قانونی خود را مطرح کنین آیا شما با بازجوها و یا رابطین سپاه در ارتباط هستید؟

من به شخصه با کسی ارتباط خاصی ندارم. البته ایامی بوده که به خاطر امتحانات ما تماس گرفتیم و پیگیری کردیم. اما برای مسایل دیگر ما درخواست نمی دهیم. برادرشان چند بار از طریق دادستانی فکس هایی فرستاده اند که معمولا جوابی داده نمی شود از طرف دادستانی. برای مرخصی چند عید گذشته هم که برادرشان درخواست دادند قبول نکردند و گفتند که بیانیه امضا کرده اند برای همین مرخصی نمی دهیم.

شما از آقای نبوی هم خبر دارید؟

دکتر برای آقای نبوی به خاطر درد شدیدی که در کمر و مهره های کمر دارند فیزیوتراپی نوشته بود. حدود ۱۰ جلسه اول را ۲ یا ۳ ساعت مرخصی می دادند که همسر آقای نبوی میبردند ایشان را فیزیو تراپی و برمیگرداندند زندان. اما وقتی ۱۰ جلسه تمام شد گفتند که برای ۱۰ جلسه بعدی مجددا باید پزشک قانونی تایید کند. یک هفته ای قطع کرده بودند فیزیوتراپی را اما هفته گذشته دوباره برقرار شده به همان روال قبل. می گویند آقای نبوی کمرشان خیلی درد می کند و این روزها خیلی درد می کشد.

اگر در تماس مستقیم نیستید از طریق سایت کلمه پیامی برای مسئولان قضایی کشور دارید؟

همین مساله که برای زندانیان وجود دارد برای همه تقریبا مشترک هست که از لحاظ قانونی باید تمام این زندانیان ملاقات های مرتب داشته باشند ملاقات های حضوری و مرخصی های ماهانه حتما باید داشته باشند. ماهی ۳ تا ۵ روز و تلفن های مرتب. البته آقای رمضان زاده به خاطر اینکه بند متفاوتی هستند تلفن می زنند ولی ما توقع داریم همه زندانیان سیاسی بتوانند از حداقل حقوقشان برخوردار باشند. مثلا زندانیان سیاسی رجایی شهر که اصلا همین ملاقات های هفتگی را هم محدود تر دارند. اینها باید عادلانه رعایت شود. احکام صادر شده که متاسفانه ناعادلانه بوده است لااقل برای دوران محکومیتشان عدالت را رعایت کنند و همان حقوقی که در زندان ها زندانیان عادی دارند در مورد این عزیزان هم رعایت شود که در این دوران محکومیت آسیب کمتری به خود و خانواده هایشان وارد شود.

فضای سیاسی داخل کشور را چطور ارزیابی می کنید؟

البته به هر حال در این مدت مشخص شد که با زندانی کردن اینها نه حاکمیت نفعی برد و نه جامعه. احکام را باید کاهش دهند و زندانیان را آزاد کنند که فضای سیاسی باز شود. همان حرفهایی که آقای خاتمی گفت را اگر اجرا کنند هم به نفع جامعه هست و هم به نفع خود این افراد هست. من باید قدری عاقلانه تر فکر کنند. فضا روز به روز به جای اینکه باز شود بسته تر می شود و افرادی را هم که بیرون هستند و حکمشان را اجرا نکرده بودند دارند بر میگردانند زندان. نمی دانم چطور است که از این همه مسایلی که ۲ سال گذشته پیش آمده اینها هنوز درس عبرت نگرفته اند.

و سخن آخر؟

به هر حال نصف مدت حکم حبس آقای رمضان زاده گذشته است. من به بازجوی ایشان هم گفته ام که ۲ سال نیم دیگر هم میگذرد و ما آن را تحمل می کنیم و می گذرد اما روسیاهیش به ذغال می ماند. با فشارها و رفتارهایی که داشتید، شما که هیچ نفعی نبردید، ما هم هیچ کدام از مواضعمان بر نگشتیم و همه در تفکر هستیم. به اعتقاد ما آنهایی که مواضع باطلی دارند باید متنبه بشوند از مواضعشان برگردند. ما هیچ فرقی نکردیم. از همان روز اول که عزیزانمان به زندان افتادند تا به حال و انشاالله که پایداری ملت ایران نتیجه داشته باشد و جامعه روز به روز به سوی آزادی بیشتر و شرایط بهتر برای مردم پیش رود.

----

روایت بهمن احمدی امویی، روزنامه‌نگار زندانی، در نامه‌ای به همسرش از داخل زندان از زندگی در بند ۳۵۰ اوین

شنبه, ۵ آذر, ۱۳۹۰

بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار زندانی، در نامه ای که به ژیلا بنی یعقوب همسرش که او نیز روزنامه نگار است و دو سال قبل زندانی بوده، تلاش کرده شرایط زندگی خود و دیگر زندانیان سیاسی را در بند ۳۵۰ اوین از نزدیک تصویر کند.

این نامه گرچه خطاب به همسر این زندانی سیاسی نوشته شده، اما فراتر از یک نامه شخصی است و نویسنده، زندگی زندانیان حامی جنبش سبز را از درون و با دقت و موشکافی زیاد با مخاطبانش به اشتراک گذاشته است.

وی در بخشی از نامه خود نوشته است: «حالا از جایی سر در آورده ام که می توانم به خاطر این نوع زندگی احساس افتخار کنم و سینه جلو بدهم و گردن راست کنم. آری، زندانی سیاسی بودن چنین احساسی را به تو می دهد. همه ی ما در این سال ها چقدر از هم دور بودیم و حالا چقدر نزدیک. نمی دانم، اما فکر می کنم حالا پس از سی سال دوری، جنگ و قهر حالا همه با هم هستیم. همه ی ما در کنار هم، هرچند در زندان. مگر جنبش سبز جز این می خواهد؟ فرصتی پیش آمده که بیشتر با هم حرف بزنیم، کاری که تا به حال از آن اکراه داشتیم.»

دو سال و نیم از زندانی بودن بهمن احمدی امویی می گذرد. این روزنامه نگار ۳۰ خردادماه سال ۱۳۸۸ در منزل مسکونی اش بازداشت شد و از آن زمان تاکنون در زندان اوین به سر می‌برد. او در مدت زندانی بودنش تنها یک بار از مرخصی استفاده کرده و بیش از ۲۱ ماه از هرگونه حق مرخصی محروم مانده و در طول یک سال و نیم گذشته، تنها سه بار از حق ملاقات حضوری استفاده کرده است.

مهم ترین مصادیق اتهامی احمدی امویی، نگارش مقالات انتقادی در باره عملکرد اقتصادی دولت احمدی نژاد در روزنامه سرمایه و وب سایت شخصی اش و همچنین سردبیری وب‌سایت «خرداد نو» عنوان شده است.

متن نامه احمدی امویی به همسرش که برای انتشار در اختیار کلمه قرار گرفته، به این شرح است:

سلام ژیلاجان

در حیاط بند ۳۵۰ نشسته ام و به روبرو خیره شده ام، صندلی چوبی است با دسته های شکسته.

یک هفته است که باران می بارد. از خورشید اثری نیست. ابرها خیلی متراکم اند و انگاری قرار است همه بارشان را همین جا خالی کنند.

سردی هوا برای من مثل یک باد شمالی می ماند که سرمای هوا را با خود آورده است. مثل همیشه با شروع فصل پاییز احساس سرماخوردگی ام هر روز شدیدتر می شود و تا پایان زمستان که چند بار زمین گیرم می کند، ادامه خواهد داشت. خودت که این حال من را خوب می دانی.

در این چند روز بارانی، تمام شب و روز را توی اتاق و در خلوت خودمان در تخت هایی که تنها مکان خصوصی هرکدام از ما زندانی های ۳۵۰ است، می گذرانیم. در این اتاق ۱۸ نفریم و به زحمت می توان بدون ایجاد مزاحمت برای دیگران حتی یک لیوان چای نوشید. علاوه بر این، گازوئیل زندان هم گویا ته کشیده است. آب گرم نداریم و چند روزی است به حمام نرفته ام.

این روزها بیش از گذشته به آن سوی این دیوارهای بلند و روزها و ساعتهای با تو بودن فکر می کنم.

امروز با خودم گفتم شاید بد نباشد به بهانه نوشتن برای تو، از خودم و احساسم در میان این دیوارهای بلند و قطور حرف بزنم.

می بینی ژیلا، اغلب ما مردها چقدر خودخواهیم، حتی وقتی می خواهیم با همسر خود حرف بزنیم، خود و مسائل خودمان را محور قرار می دهیم.

اینجا هر چند وقت یک بار موضوعی پیش می آید و با بچه ها دور هم جمع می شویم و حرف می زنیم. هروقت حرف تو پیش می آید، من به آنها می گویم که ژیلا نوع نگاهم را به وقایع و مردم عمیق تر از قبل کرد و از او یاد گرفتم که جزییات را خوب ببینم. زیاد بخوانم و مطالعه منظم و موضوعی داشته باشم. به آنها می گویم خیلی چیزها را مدیون تو هستم، از جمله اینجا بودنم را که یکی از مهم ترین و ارزنده ترین فصل های زندگی ام محسوب می شود.

شاید اگر تو نبودی، سال ها پیش سر از جایی دیگر در می آوردم و نه از بند ۳۵۰ اوین در میان نخبه ترین و صادق ترین فررزندان میهنم. اما حالا از جایی سر در آورده ام که می توانم به خاطر این نوع زندگی احساس افتخار کنم و سینه جلو بدهم و گردن راست کنم. آری، زندانی سیاسی بودن چنین احساسی را به تو می دهد.

از اینجا که نشسته ام، چند متری با دیوار فاصله دارم، دیواری بلند با آجرهای قرمز و در انتها یک رشته سیم خاردار حلقوی که دور تا دور حیاط بند را احاطه کرده است. صبح ها، خورشید از میان همین سیم خاردارها به ما لبخند می زند و شب ها از پشت همین سیم خاردار ماه را می بینیم، البته به ندرت و اگر خیلی خوش شانس باشیم.

چند روز پیش هنگام آمار شبانگاهی، و حدود ساعت شش بعد از ظهر، قرص ماه را دیدم که از شرق آسمان خود را بالا می کشید. ماه کامل بود. بی اختیار لبخند بر لبانم نشست و روی پنجه های پا بلند شدم تا از ورای دیوار آن را بهتر ببینم. علیرضا بهشتی شیرازی با همان خنده های ملایم و گرمش گفت: به چه می خندی؟

ماه را به او نشان دادم و گفتم: خیلی وقت بود که ماه را در آسمان ندیده بودم. انگار مدتهاست که ماه هم در حصار سیم خاردار گرفتار شده است.

دیوار، دیوار و دیوار. هرجا چشم می اندازم، دیوار می بینم. دیوار قطور ۵۰ سانتی متری قرمز رنگ روبه‌رو، گویا هر ده سانتی مترش یک دهه از عمر ما را روایت می کند. در این پنجاه سال گذشته چه اتفاقاتی در این ممکلت افتاده است! می گویند این زندان در دهه چهل شمسی ساخته شده است.

و ما، یعنی تمام ساکنان گذشته و حال این زندان، انگار با هم در یک زمان در آن بوده ایم، هر گوشه اش یاد و خاطره ای باید نهفته باشد. می نشینم و روی آجرهای سردش دست می کشم. شاید چیزی احساس کنم.

محمد مهدی فروزنده پور، رییس دفتر مهندس میرحسین موسوی در فرهنگستان هنر را که یادت هست. این روزها زیاد با هم حرف می زنیم، دیروز او از گذر زمان گلایه می کرد و می گفت: «در تمام این سال ها چیزهایی توی ذهن ما کرده بودند که شده بود دیوارهای بین ما و بقیه مردم. نمی گذاشتند مردم، جامعه و اطرافم را آن طور که هستند، ببینیم. آدم ها را با مسلک ها و مرام هایی که معلوم نبود چقدر درست است، انگ می زدند و این انگ ها توی ذهن ما تبدیل به تابوهایی شده بودند، تابوهایی که نباید به آنها نزدیک شد.»

فروزنده پور با افسوس می گفت: «در چند ماهی که بین زندانیان هستم، تازه فهمیدم چقدر دور خودمان دیوار کشیده بودیم و خیلی ها را نمی دیدیم» و بعد به بچه های ملی-مذهبی توی اتاق هفت که با آنها هم اتاق است، اشاره کرد: «خیلی آدم های با صفا و پاکی هستند، یا آن دانشجوی جوان که گرایش چپ دارد. چرا نمی گذاشتند که این آدم ها را به صفت انسان بودن شان ببینیم و بشناسیم.»

حرفهای فروزنده پور برایم جالب بود، او هم داشت به چیزهایی فکر می کرد که من چند روزی به آن می اندیشیدم: دیوار، دیوار و باز هم دیوار و دیوار.

صبح روز گذشته، بالاخره پس از چند روز شایعه شد که آب بند ولرم است، همه دویدیم توی صف حمام. صحنه ای را دیدم که بی اختیار داد زدم: انگار همه جامعه ی ایران اینجا هستند، همه ی طیف های سیاسی: محسن میردامادی استاندار و نماینده پیشین مجلس با وسایل حمام در دست با یکی –دو تا از بچه های جوان چپ گرا صحبت می کرد، جواد لاری از بچه های مجاهدین خلق ظرف می شست، فیض الله عرب سرخی زیر دوش حمام عرق ورزش صبحگاهی را می شست و نفس تازه می کرد. علیرضا رجایی از فعالان ملی-مذهبی هم به پشتم زد و گفت: «نفر آخر تو هستی.»

ژیلا! همه ی ما در این سال ها چقدر از هم دور بودیم و حالا چقدر نزدیک. نمی دانم، اما فکر می کنم حالا پس از سی سال دوری، جنگ و قهر حالا همه با هم هستیم. همه ی ما در کنار هم، هرچند در زندان. مگر جنبش سبز جز این می خواهد؟ فرصتی پیش آمده که بیشتر با هم حرف بزنیم، کاری که تا به حال از آن اکراه داشتیم، همه برای هم شده بودیم دشمن، و همدیگر را یک مشت معاند، کافر و ملحد، دزد انقلاب مردم و… خطاب می کردیم.

چند روز پیش امین نیایی فر را بردند برای شلاق زدن. به زحمت ۴۵ کیلو وزن دارد و ۲۲ سال سن. نحیف و لاغر است، این دانشجوی مکانیک دانشگاه تهران، روزی که به اتاق ما آوردندش، بچه ها به شوخی به او گفتند که این چند ماه که اینجایی باید حسابی به خودت برسی و سو تغذیه بیرون را جبران کنی.

رگه های کبود‌رنگی که از ضربه های شلاق بر پشتش مانده بود، از مقابل چشم های ما رژه می رفتند. نمی دانستیم چه کنیم؟ چند تایی از بچه های اتاق های دیگر برای دیدنش به اتاق ما آمدند. کمی گفتیم و خندیدیم تا از آن فضای سنگین و ناراحت کننده کمی بیرونش بیاوریم.

ابوالفضل قدیانی، مسن ترین زندانی سیاسی بند ۳۵۰ که سالها در رژیم شاه نیز زندانی بوده، خاطره ای را از دوران سالهای زندان دهه ۵۰ برای ما گفت: «روزی یک روحانی را آوردند، در زندان کمیته مشترک حسابی شلاقش زدند و بعد از آن، موقع ناهار عدس پلوی خوشمزه ای به ما دادند. آن روحانی گفت: «به! به! عجب موسسه ای است اینجا، هم شلاق دارد و هم پذیرایی.»

راستی ژیلا! یک چیز جالب هم برایت بگویم که بهانه ای است برای بیشتر به یاد تو افتادن و در چنین شرایطی همیشه تو را در مقابل خودم مجسم می کنم. آن اتفاق جالبی است که هر بعداز ظهر جمعه اینجا می افتد. برنامه هفتگی گلگشت فرهنگی با اجرای علی ملیحی، دانشجوی زندانی… البته تصورت از گلگشت، گشتن در طبیعت و فضای سبز نباشد، نه! ما جمعه بعد از ظهر در حیاط ۲۰۰ متری زندان جمع می شویم و با اسمی که برای برنامه گذاشته ایم، خودمان را در طبیعت و فضای سبز تصور می کنیم. برخی شعر دکلمه می کنند و بعضی ها هم سرود و ترانه می خوانند و بعد ما کسانی را که شعر و آوازی خوانده اند، تشویق می کنیم و سعی می کنیم با صدای بلندتر هم آنها را تشویق کنیم. می دانی چرا؟ حتما شنیده ای که زندانیان سیاسی زن مدتی است همسایه دیوار به دیوار ما شده اند، ما محکم تر کف می زنیم و با صدای بلندتر شادی می کنیم، تا شادی مان را با آنها که در آن سوی دیوار هستند، تقسیم کنیم و بگوییم ما هنوز هم هستیم و هنوز هم بی شماریم. ابراهیم مددی، فعال کارگری بلند بلند به همه سلام می گوید، با این امید که آنها سلامش را بشنوند، هرچند که نمی دانیم می شنوند یا نه؟

بعضی وقت ها در خیالم تو را هم در میان آنها تصور می کنم، در کنار بهاره هدایت، نسرین ستوده، مهدیه گلرو، عاطفه نبوی، مهدیه گلرو و دیگران.

ژیلا، جالب تر است برایت اگر بدانی که گاهی صدای خنده و شادی آنها را نیز از آن سوی دیوار می شنویم و ما چقدر خوشحالیم که آنها هم شادی می کنند و شاید آنها هم می خواهند شادی شان را با ما تقسیم کنند.

وقتی اصغر محمودیان، پدر و پسر دانشپور، وحید لعلی پور و حامد یازرلو این صداها را می شنوند، اشک شوق را می توان در چشمان شان دید. آنها همسران و مادران شان دربند زنان هستند، عزیزان شان فقط چند قدم آنطرفتر هستند، پشت آن دیوارهای بلند… سخت است عزیزانت اینقدر به تو نزدیک باشند و تو فقط هر دو هفته یک بار آنها را ملاقات کنی، آن هم برای بیست دقیقه.

ژیلای عزیزم، خیلی دلم برایت تنگ شده است، گاهی با خودم فکر می کنم بد نبود اگر حکم زندان تو را هم زودتر اجرا کنند و بیایی همین دیوار به دیوار ما و من هم مثل وحید که صدای خنده های مهدیه را می شنود، گاهی بتوانم صدای خنده های تو را بشنوم. تازه می توانستیم تجربه دیدارهای هر دو هفته یک بار ملاقات حضوری را هم داشته باشیم و اگر خیلی بخت با ما یار بود، گاهی اتفاقی همدیگر را در بهداری زندان می دیدیم.

تازه، گاهی با خودم می گویم، این روزها، اینجا، یعنی زندان از هرجای دیگر ایران شاید برای افرادی مثل تو امن تر باشد. حداقل اینجا، آدم می داند فردا صبح که از خواب بیدار می شود، یکی هست که روزی دو بار ما را بشمارد: بماند که برخی وقت ها در شمارش هم اشتباه می کنند و چند بار آمار می گیرند!

اما راستی، آن بیرون اگر روزی چند نفر هم کم بشوند، شاید خیلی ها خوشحال بشوند. به نظرم می رسد به همین دلیل ما در اینجا از امنیت بیشتری از آن بیرون برخورداریم و بد نبود تو هم از این امنیت!؟ برخوردار می شدی.

ژیلا! در چند هفته گذشته، آدم هایی را بازداشت کرده و اینجا آورده اند که هرگز باور نمی کنی. مثلا یک راننده وانت و یک پیرمرد هفتاد و پنج ساله را. هر دو می گویند توی خانه نشسته بودیم که تلویزیون جمهوری اسلامی خبر می داد که امسال نرخ تورم و بیکاری پایین آمده و وضع زندگی مردم بهتر شده… آنقدر این حرفها دروغ بود که به قول خودشان نتوانستند تحمل کنند و هرکدام یک ماژیک برداشته و به خیایان رفته بودند تا علیه این دروغ ها شعاری بنویسند، می خواستند با شعارهایشان به دروغ و فساد اعتراض کنند. پیرمرد ۷۵ ساله را با لباس خواب به اینجا آورده بودند.

یک استاد دانشگاه اصفهان را هم آورده اند اینجا که می گوید سرکلاس صدایش را ضبط کرده بودند و بعد به او گفته اند حرفهایت بوی تبلیغ علیه نظام را می دهد و بعد پس از تحمل ۳۵ روز زندان انفرادی در اصقهان و تهران امروز به بند آوردندش.

خب ژیلا! دیگر چه بگویم؟ خودت می دانی که برای کسی مثل من که در فرهنگ شهرستانی آن هم از نوع بختیاری اش بزرگ شده، بروز احساسات خیلی راحت نیست. شاید به همین دلیل است که احساساتم را توی این جملات که خواندی پرتاب کرده ام. این همه آسمان و ریسمان بافته ام که به تو بگویم: تو همیشه نسبت به من مهربان و بخشنده بودی و همین طور بزرگترین حادثه و اتفاق زندگی من.

بهمن احمدی امویی

پنج شنبه ۱۲/۸/۹۰ – ساعت ۳ بامداد، بند ۳۵۰ اوین، اتاق ۹

از: کلمه

----

وضعیت حاد وبلاگ نویس زندانی در زندان ندامتگاه کرج

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" وبلاگ نویس زندانی در شرایط حاد جسمی در زندان ندامتگاه کرج بسر می برد.

در طی چند هفتۀ اخیر وضعیت جسمی وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پورشجری در زندان ندامتگاه کرج رو به وخامت گراییده است.او در طی هفتۀ گذشته 3 بار بیهوش گردید و هر بار به مدت یک ساعت در کما بسر برد. هم بندیانش، او را به بهداری زندان منتقل کردند اما  بهداری زندان بدون انجام معاینات و  آزمایشهای لازم برای تشخص علت بیماریش تنها  به دادن قرصهای مسکن معمولی اکتفا کرده و او را به سلول خودش بازگرداندند.

بنابه گفتۀ خانواده پورشجری ،وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) به سختی قادر به حرکت می باشد و هر روز وضعیت جسمی او وخیم تر می شود.

وبلاگ نویس زندانی به دلیل شکنجه های جسمی و وارد کردن ضربات به سر وی توسط بازجویان زارت اطلاعات دچار چنین بیماری حاد جسمی شده است.او از درمان محروم می باشد و بازجویان وزارت اطلاعات اجازۀ انتقال و درمان وی در بیمارستانهای خارج از زندان را نمی دهند.

این وبلاگ نویس قرار است که در 30 آذر ماه  در دادگاه انقلاب کرج بر مبنای محاربه به صرف نوشتن دیدگاه های شخصی اش مورد محاکمه قرار گیرد.او از بدو دستگیری تا به حال از داشتن وکیل محروم بوده و بازجویان وزارت اطلاعات مانع گرفتن وکیل برای وی می شوند.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،نسبت به وضعیت حاد جسمی وبلاگ نویس زندانی و عدم درمان وی بدستور بازجویان وزارت اطلاعات شدیدا ابراز نگرانی می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه علی خامنه ای به شورای امنیت سازمان ملل متحد جهت گرفتن تصمیمات لازم اجرا می باشد .

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

5 آذر 1390 برابر 26 نومبر 2011

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به همبستگی 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران