رژیم اسلامی لایه های بحرانی به مراتب بیشتری دارد!

جمعه, 13ام بهمن, 1396
اندازه قلم متن

نقدی بر نوشتار آقای منوچهر صالحی تحت عنوان “بحران چند لایه رژیم اسلامی”۱

آقای منوچهر صالحی در نوشتاری تحت عنوان “بحران چند لایه رژیم اسلامی” (ژانویه ۲۰۱۸) به کنکاش و بررسی دلایل جنبش اخیر در ایران پرداخته اند. هرچند که از نوشتار بر می آید که ایشان زحمت زیادی در تهیه آن کشیده اند، اما این نوشتار دارای چند ایراد عمده و اساسی است که لازم است آن ها را در اینجا مورد بررسی قرار دهیم. اهمیت این کار و دلیل علاقه نگارنده به این کار از سوئی هم قدر دانی از زحمات ایشان است که در ارائه نظرات خویش رنج نگارش را متحمل شده و علاقمندانی هستند که آن را جدی تلقی کرده اند و از سوی دیگر روشن ساختن برخی موضوعات شناخت شناسی است در مورد یک تحلیل مشخص و نشان دادن این نکته که عدم توجه به ره آردهای گاه بسیار ساده علمی نوین و پیش داوری های ایدئولوژیک و در کنار توجه به موضوع مورد شناخت، اهمیت روش شناخت شناسی (و همچنین قواعد منطق همواره بر اساس شناخت های نوین در حال تغییر) چگونه می تواند یک تحلیل را از سطح علمی و قابل استفاده پائین آورد.

موضوع اول آن که ایشان در این نوشتار از همان آغاز نه با توجه به نظرات و گزارشات مختلف، بلکه بر اساس یک ره یافت ذهنی فردی که نه در آن جنبش حضور داشته اند و نه از قرار به علت دوری از آن دیار از یک شناخت عینی برخوردار است، این حکم قطعی را صادر می کنند که “ادعای انگیزه های اقتصادی در پیدایش جنیش های خود جوش اعتراضی با واقعیات اقتصادی هم خوانی ندارد …”. اما در اثبات این ادعا آمار و ارقامی را ارائه می کنند که معلوم است ایشان اساسا نه تنها حتی گزارش های جنیش را کلا نا دیده گذارده، بلکه از درد و رنج مردم آن دیار نیز بی خبر و نسبت به آن ها بی توجه اند. استدلال های ایشان گوئی همه و همه نه در پی روشن ساختن موضوع، بلکه صرفا اثبات ره یافت ذهنی شخص خودشان است.

صرفا ارائه چند نمونه ساده روشنگر این امر است. آیا ایشان نشنیده اند که برخی بی خانمان ها در اطراف تهران در قبرهای خالی سکنا گزیده اند؟ آیا ایشان نشنیده اند که نه تنها کارگران در بسیاری از موسسات چندین ماه حقوق دریافت نکرده اند، بلکه در صورت اعتراض شلاق می خورند؟ از قرار ایشان بی خبرند که در بسیاری از خانواده ها یک یا چند جوان با مدرک دانشگاهی از بیکاری خانه نشینند (چون در زمره خودی ها نیستند) و هنوز والدین آن ها برای تامین مخارج زندگی پس از بازنشستگی کار می کنند، چون آن ها یا در زمان شاه استخدام شده اند و یا بجای اتلاف وقت در تحصیلات عالی از کودکی شغل آزادی در پیش گرفته اند! آیا این خبر به گوش ایشان نرسیده که بسیاری اموال خویش را که در صندوق های سپرده گذارده بودند، از دست داده و دولت هم نه تنها هیچ اقدامی در احقاق حقوق آن ها نکرده، بلکه در این موارد مورد ضرب و شتم بسیجیان قرار می گیرند؟ آیا ایشان نشنیده اند که رقم خودسوزی زنان در ایران از همه کشورهای دیگر بیشتر است؟ و آیا این خبر به گوش ایشان نرسیده که خانمی با تخصص آرشیتکت در همدان مرده شوئی می کند!!!

حال طبیعی نیست و چه ایرادی دارد که این افراد هم در تظاهرات شرکت کرده باشند؟ اتفاقا بیشتر گزارشات نیز نشان می دادند که هنوز قشر متوسط بطور وسیع در تظاهرات شرکت نداشت و تهران نسبت به شهرهای دیگر آرام تر بود. ضمن این که آقای صالحی نیز خود در صفحه آخر اذعان داشته اند که قشر متوسط “هنوز به جنبش خودجوش نپیوسته است”. این تجربه ایست بارها به اثبات رسیده که شرکت اقشار پائین در اعتراضات اجتماعی در درجه اول دلیل اقتصادی و منافع شخصی دارد و نه به دلایلی که در مقاله ایشان آمده.
در این حال با آوردن آمار و ارقام مربوط به تولید ناخالص در ترکیه و عربستان و ردیف کردن امثال این مسائل منظور چیست که جز اثبات تخیلات نگارنده هیچ پرتو روشنگرانه ای بر موضوع مورد تحقیق نمی افکند؟
آقای صالحی گوئی از این موضوع بی خبرند که در شیوه منطق علمی روز دیگر مانند گذشته نیازی به آن نیست که هر معلولی حتما می بایست یک علت داشته باشد، بلکه به ویژه در مسایل اجتماعی که پارامترها زیادتر از موارد دیگر است، غالبا یک معلول می تواند دارای علت های متعددی باشد و هیچ اشکالی ندارد که در تظاهرات عده ای به دلایل اقتصادی و در جو خفقان آور آن دیار که هر اعتراضی را با انگ اقدام برعلیه نظام و وابستگی به خارج با خشونت هرچه تمام تر خفه می کنند، شرکت کرده باشند و نفی این موضوع نشانگر کمال بی صداقتی و پاشیدن نمک روی زخم است! در دنیای دانش امروز، با توجه به خطاهای گاه فاحش انجام شده توسط کارشناسان در گذشته، چنانچه فردی بخواهد نظری علمی را حتی بر اساس تحقیق میدانی بیان کند، در صدی از نا اطمینانی را در نظر گرفته و آن را بیان می کند، اما چنانچه فرد بدون پژوهش حکمی چنین مطلق را ارائه دهد، این کار غیر علمی و ذهن گرائی بی فایده است و حقنه کردن نظر خویش به خواننده.

موضوع به مراتب اشتباه تر و خطرناک که متاسفانه به نوع استدلال های آخوندی و شیوه تحمیق انحصارطلبان پهلو می زند، نسبی کردن و التقاط مسایل گوناگون با یکدیگرند. یک ضرب المثل آلمانی در زمینه مقایسه موضوعات بظاهر مشابه اما ماهیتا متفاوت می گوید سیب را نباید با گلابی مقایسه کرد و این کارخلافی است که آقای صالحی همواره و نه تنها در این نوشتار انجام داده اند. اما جهت تصور بهتر میزان تفاوت ها، ای کاش حین قیاس آمار در مورد ایران و کشورهای دیگر و به ویژه غربی، تفاوت کشورهای پیشرفته غربی با ایران به اندازه تفاوت سیب و گلابی بود، خیر، تفاوت آن ها حتی بیشتر از تفاوت سیب و میوه گندیده ای است که مگسان آن را دور کرده اند!

ایشان در بسیاری از موارد ضدعلمی و ناصادقانه مسئله بیکاری و بی خانمانی و موارد دیگر را در ایران با کشورهای صنعتی مورد قیاس قرار داده و نتیجه ای را که خود می خواهند از آن می گیرند که این کار مصداق همان ضرب المثل فوق است. آوردن آمار و ارقام و قیاس موضوعات متفاوت با یکدیگر نه تنها بی مورد، بلکه بازی با شعور خواننده است! انسان، در صورت مثبت اندیشی نظر، می بایست خیلی ساده اندیش باشد که بیکاری و بی خانمانی در ایران را با آلمان و آمریکا مقایسه کند، زیرا که هرچند آنها دارای واژه های مشترک هستند ولی دارای محتوائی کاملا متفاوت و متضاد. این که فردی سیاسی که سالیان درازی در خارج زندگی کرده و به باور خود از مسایل کشور خود هم با اطلاع است، چگونه می تواند از این تفاوت ها آگاهانه و یا نا آگاهانه بی خبر باشد؟ البته این نحوه استلال نا آشنا نیست، بلکه منطق رایج آخوندی است که زمانی هم که حتی یک روز در خارج زندگی نکرده اند، زیر و روی غرب را به باد انتقاد گرفته و بی فرهنگی و کثافت کاری خود را از این طریق توجیه می کنند!

آقای صالحی آیا شما بی خبرید که اگر فردی در آلمان بیکار باشد، دولت قانونا ملزم به تامین حداقل مخارج زندگی او و تامین هزینه مسکن و بهداشت او و فرزندان او است؟ ضمن این که دولت خود را موظف به یافتن شغل برای بیکاران دانسته و آن ها را از هر نظر سرپرستی کرده، از والدین سلب مسئولیت شده و اینقدر مانند والدین ایرانی متحمل رنج های روحی و روانی به ویژه در سال های کهولت نمی شوند! آیا در ایران بیکاران از این امتیازات برخوردارند؟ و اگر وضع به این گونه نیست مقایسه آن ها با هم نشان بی صداقتی نیست؟ هنگامی که آمار می آورید و مورد قیاس قرار می دهید که در ایران و آلمان چند درصد مردم زیر خط فقر قرار دارند، این کار درستی نیست، چرا که کسی که در ایران زیر خط فقر زندگی می کند، برای تامین نان شب خود و فرزندانش معطل می ماند و محل سکونت خود را از دست داده و در بسیاری از موارد اگر فرد حاضر به سکونت زیر پل و در قبر نباشد، خودکشی می کند! آیا افراد زیر خط فقر در آلمان دارای وضعیت مشابهی هستند و اگر این گونه نیست شما به چه دلیل این نوع استدلال ها را ردیف می کنید؟ بازهم شما از این فراتر رفته و تاثیر تورم در آمریکا و ایران را بر معیشت مردم مورد ارزیابی قرار می دهید.

ایشان به برخی لایه های بسیار مهم دیگر بحران رژیم، چون سرکوب و محرومیت بی رحمانه زنان (یعنی ۵۰ درصد جمعیت) و تعطیل فله ای موسسات تولیدی و ورود قاچاق۳۰ درصد کالاها توسط برادران قاچاقچی و آقازاده ها و خانم زاده ها و تلاش منفعت طلبانه آن ها در بستن موسسات تولیدی و و دزدی های خارج از تصور آن ها و عدم پیگیری جدی حتی یک مورد، حجم بی سابقه کمک به سرکوب مخالفان و موسسات دینی و سیاست های هژمونی طلبانه و ضد ایرانی رژیم در خارج به نفع ملایان در بودجه سالانه، سپردن مشاغل کلیدی به افراد بی سواد ولی سرسپرده با حقوق های نجومی، اساسا اشاره کوتاهی هم نکرده اند.
دلایل این نقصان در این نوشتار در کنار فراموشی به احتمال بسیار بینش ایدئولوژیک ایشان و تناقضی است که با واقعیت پیدا می کنند، که در قسمت چکیده نوشتارشان پرده را کنار زده و بدون مقدمه آن را با وضوح مطرح می کنند. در این که هر کسی در برخورداری از ایدئولوژی آزاد است تردیدی نیست، اما زمانی که فرد در تلاش پوشاندن این لباس بر واقعیت ها بوده و با ارائه آمار و ارقام غیر مربوط در صدد حقنه به دیگران باشد، نتیجه منجر به اشکال شناخت شناسی شده و فرد را از شناخت واقعیت دور کرده و خواننده را، اگر به “خودآگاهی اشتباه” نرساند، حداقل دچار سردرگمی می کند.

در قسمت چکیده نوشتار، آقای صالحی با عجله و فوری می گویند “مارکس انقلاب ها را لکوموتیو تاریخ نامیده است.” اما این نقل قول بدون مورد در چکیده مربوط به کدام مبحث در بخش های قبل نوشتار است، جز تبلیغ ایدئولوژیک؟ ضمن این که اتفاقا انقلاب اخیر ایران بر خلاف نظر حضرت مارکس نه لکوموتیو، بلکه از زمان ورود خمینی به ایران گاری به گل نشسته ای شد که هرروز ایران را بیشتر در لجن فرو برد و بر خلاف نظر آقای صالحی در جمله بعدی ایشان، این انقلاب ایران را نه به سوی غرب بلکه به سوی ضدیت با مدرنیته غربی هدایت کرد! ایشان سپس و بلافاصله این حکم و رای قاطع ایدئولوژیک را نیز صادر می کنند که ” فقر نه فقط در کشورهای واپس مانده، بلکه حتی در کشورهای پیش رفته جهان هم وجود دارد، زیرا بازتولید فقر بخشی از روند ارزش افزائی شیوه تولید سرمایه داری است. به عبارت دیگر، فقر فقط با فروپاشی سرمایه داری و تحقق سوسیالیسم به مثابه پدیده ی جهانی می تواند از میان برداشته شود.”

از این رای قاطع ایدئولوژیک است که خواننده متوجه غیر علمی و ایدئولوژیک بودن هدف ایشان و در نهایت متناقض در بخش های قبل می شود مبنی بر این که هدف اصلی ایشان در درجه اول مخالفت با سرمایه داری است و دلیل خلط مبحث مشابه دانستن (مقایسه سیب با گلابی) فقر و غیره در غرب و ایران به نظر ایشان، صرفنظر از نوع نظام سیاسی، به دلیل وجود سرمایه داری است و به این ترتیب انسان باید بطور غیر مستقیم به این باور برسد که پس آخوندیسم و ولایت فقیه نباید در ایجاد این اوضاع تقصیرچندانی داشته باشند و چنانچه نظام سیاسی آلمان هم در ایران حاکم شود وضعیت ما تا زمانی که سرمایه داری در آنجا ریشه کن نشود تفاوت چندانی پیدا نمی کند! آیا زمانی که بدبختی ها در گرو حاکمیت نظام سرمایه داری است، با توضیحات خود ایشان در قسمت بحران رهبری در نوشتارشان مبنی بر این که ” ایران بیش تر از بحران اقتصادی، درگیر بحران سیاسی است”و توضیحات دیگر ایشان در تناقض نیست؟

در تصور ایشان نه تنها موضوع فقر و بی خانمانی در همه جا یکسان و مشابه است، زیرا نظام سرمایه داری به زعم ایشان در همه جا ماهیتی یکسان دارد، چون در مارکسیسم این تفاوت ها در آن زمان در غرب اروپا تا این حد نبوده و نمی توانسته مطرح باشد. حال چه نیازی است که ما واقعیت عینی امروز را کنار گذاریم و سعی کنیم آن را در لباس نظریات مطروحه ۱۵۰ سال پیش در آوریم؟

به نظر نگارنده صرفا ازخودبیگانگی ایدئولوژیک و درجا زدن تئوریک در گذشته می تواند جرئت بیان چنین مطالب ناصحیح را به انسان ببخشد. در اینجا به هیچ وجه ایرادی هم به مارکس و مارکسیسم نیست، چرا که بسیاری از جریانات چپ توانسته اند آن را از قید ایدئولوژی بیرون کشیده و به درستی منطق خود را با زمان تغییر و گسترش داده و با ارتقا بخشیدن مبانی تئوریک خود در زمره مهم ترین نیروهای مترقی قرار گیرند.
آیا واقعا اقتصاد جهانی و سرمایه داری این گونه شامل نظری کلی و یک سره مشابه است که آقای صالحی بیان کرده اند؟ البته که خیر و ایشان به علت عینک تیره ایدئولوژیک، با وجود عمری زندگی در غرب حتی اذعان نمی کند که از سد سال پیش نظام های سرمایه داری آلمان و هلند و اسکاندیناوی و آمریکا و روسیه و چین و هند مشابه یکدیگر نیستند، چه رسد به نوع سرمایه داری متعفن و سراسر فساد و ارتشاء خارج از تصور اسفناک رانت خواری و دلالی در ایران! حال معلوم نیست امثال آقای صالحی و همفکران ایشان با این تفکر ضد سرمایه داری و این نوع استدلال ها که در بالا از ایشان نقل کردیم چه طرح دیگری را برای ما خواب دیده اند؟

در یک ضرب المثل فارسی می گویند آدم مارگزیده از طناب سیاه می ترسد و این موضوع برای ما ایرانیان صادق است که در زمان انقلاب اکثر نیروهای چپ با همین منطق ضد سرمایه داری در داغان کردن صنایع نوپا و اعدام سرمایه داران مخالف خمینی در ایران همصدا و مشوق بودند و هیچ نیروی چپی آن زمان کوچکترین ایرادی هم به این کارها نگرفت. این بجای خود، تضاد اصلی را لیبرالیسم و امپریالیسم می دانستند!
وانگهی چنانچه خردگرائی و منطق را قبول داشته باشیم در بیان این نظر قاطع چه استدلالی نهفته و کدام تجربه عملی و تاریخی رعایت شده؟ آیا شما حتی پس از این ۱۵۰ سال که از طرح تئوری سوسیالیزم می گذرد، می توانید یک کشور کوچک و یا حتی یک جزیره را نشان دهید که اهالی آن توانسته باشند سرمایه داری را کنار گذارده و با سوسیالیسم ادعائی شما به سعادت رسیده باشند؟

آیا اساسا بشریت تاکنون نظام دیگری جز انواع نظام های سرمایه داری در دوران مدرن و عمده شدن مسایلی چون حقوق بشر، حقوق شهروندی، ازادی های فردی، آزادی احزاب، آزادی بیان و امنیت، می شناسد که بتواند تا حدودی موید این حکم قطعی شما باشد. البته باز هم خیر، جز این که در این بیان چیزی جز یک تصور ماهوی و چند بار شکست خورده و تبلیغ ایدئولوژیک نهفته نیست و در اینجا معلوم می شود که چرا شما در شمارش بحران های جدی (حتی مبارزه ۵۰ درصد آحاد ملت یعنی زنان) آنهائی را که در زمان مارکس مطرح نبوده و یا مطرح نکرده، ذکر نفرموده و جالب این که نظرات شما دقیقا مصداق این نظر خودتان در آخر نوشتارتان است مبنی بر این که ” به جای آن که دولت کارهای خود را با واقعیات اجتماعی تطبیق دهد، مجبور است کارکردهای خود را با پیروی از احکام و فرامین دینی که به گذشته ای دور تعلق دارند و نیازهای کنونی را بر نمی تابند سازگار سازد”. در جمله اخیر صرفا کافی است به جای واژه دینی واژه ایدئولوژیکی بگذاریم.
امیدوارباشیم که پس از حکومت ایدئولوژیک دینی، حکومت ایدئولوژیک دیگری بر سر کار نیاید!

۱- علاقمندان مطالعه نوشتار آقای صالحی می توانند به آدرس زیر مراجعه کنند.
http://melliun.org/iran/152020


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.