اراده ای فراقانونی مشروعیت شورای شهر تهران را زیر سوال برده است

سه شنبه, 21ام فروردین, 1397
اندازه قلم متن

پیش از عید زمانی که شایعه استعفای اول دکتر نجفی بالا گرفت، در نوشته ای کوتاه عنوان کردم : “من اگر جای شهردار تهران بودم به این راحتی، زیر فشارها عقب نشینی نمی کردم؛ آن قدر می ماندم تا برکنارم کنند یا دستور از بالا برسد که نباید باشد!!”.

گذر  زمان خیلی زود نشان داد که آن حدس و گمان ها درست بوده و اراده ای فراقانونی در کشور نه تنها با محمد علی نجفی مشکل دارد، بلکه مشروعیت شورای شهر تهران را نیز با وجود رای یک دست مردم پایتخت، زیر سوال برده است.

گذر زمان نشان داد که اگرچه این عنصر سیاسی دانشمند و کاردان به سرطان پروستات مزمن دچار است، اما طرح موضوع بیماری برای استعفا نوعی درایت برای افشای مسائل پشت پرده ی این جریان بوده و سپردن روند اوضاع به دست أفکار عمومی و برگزیدگان شهروندان تهرانی در شورای شهر.

حال که این جمع استعفا را نپذیرفته و رای به إبقای شهردار تهران داده اند، یک باره باز آن اراده ی سیاسی فراقانونی برای کناره گیری نجفی خود را در معرض قضاوت ملت قرار داده و عجولانه از زبان دادستان تهران حکم قضایی پیش هنگام صادر کرده است.

در شرایط سیاسی عمل کردن قوه قضائیه جمهوری اسلامی، مستقل نبودن دادستان ها و قضات انتصابی و از همه مهم تر ورود این قوه به امور اجرایی، به نظر من انتظار بیش از حد از شهردار تهران داشتن برای به خطر انداختن جان خود غیر معقول است!

حال دیگر همه می دانند وقتی دادستان کل کشور خطاب به شورای شهر تهران می گوید “این بساط سیاست بازی که راه انداخته‌اید چه معنایی دارد؟”، پیام چه کسی را منتقل می کند؛ وقتی آقای منتظری به شهردار تهران پیشنهاد می کند که ” مجددا استعفای خود را تقدیم شورای شهر کند”، درصدد اعمال قدرت چه اراده ی پشت پرده است!

اکنون که اکثریت اعضای شورای شهر تهران با دادن رای مجدد به آقای نجفی خود نیز در معرض عتاب و خطاب آشکار قرار گرفته اند که “وقتی شهردار رسما اعلام می کند که توان کار سنگین را ندارم و به علت بیماری نمی توانم این کار را ادامه دهم چرا با رای خود عنوان می‌کنند که شما مریض و ناتوان برای انجام کار نیستی؟”، آن ها هم باید در مورد ادامه ی حیات خود چاره اندیشی کنند، نه به فکر إبقای مجدد شهردار تهران باشند یا جانشین او را تعیین کنند.

من اگر جای أن ها بودم اعلام می کردم تا وقتی اراده ی فراقانونی نه تنها بر امور جاری کشور، بلکه بر کارهای عادی یک شهر اعمال سلیقه و قدرت می کند؛ وقتی مقام های قضائی آزادانه به امور اجرایی ایران ورود می کنند؛ زمانی که فردی در حد و اندازه ی  معاون دادستان تهران می تواند با پرونده سازی شهردار تهران را برای نجات جان خود مجبور به استعفا کند؛ آن گاه که… چه جای کار در این مملکت است؟!!

چه کسی می تواند مسئولانه و عاقبت اندیشانه نگویم که حتی محمد علی نجفی هم که با تمام سوابق سیاسی که به درستی به قاضی پرونده و امیر خلفی می گوید “هنگامی که تو هنوز به دنیا نیامده بودی، من دراین کشور وزیر بودم”، حال که دادستان کل کشور در نقش پیام رسان ظاهر شده است حق ندارد بیم جان خود را داشته باشد!

او اکنون با توجه به سوابق و شواهد فراوان خیلی خوب می داند که احتمال دارد عمودی وارد زندان اوین شود و افقی خارج شود. مگر ندیده و نشنیده است که چه کسانی خودکشی داده شدند؟ مگر متوجه نیست که افراد سالم وارد زندان می شوند و در شرایط نبود امکانات درمانی یا ندادن اجازه ی استفاده از آن ها، با سرطان پیشرفته بیرون می آیند و یا حتی جنازه اشان تحویل پزشک قانونی می شود؟

مگر نجفی از عاقبت کار امثال هدی صابر، دگمه چی، علی رضا رجائی و … آگاه نیست.

می توان بیرون گود نشست و به راحتی و با صدای بلند فریاد زد لنگش کن! می شود در مقابل استعفای مجدد نجفی ناآگاهانه شعار داد مگر سرطان پروستات رهبرى مزمن تر و پیشرفته تر نیست ؟ ایشان که دارند کار کل کشور را انجام می دهند، ایران با شهری چون تهران قابل مقایسه نیست. غافل از این که یکی تمام امکانات پزشکی و دارویی داخل و خارجِ کشور در اختیارش است و دیگری فردا حتی به دکتر زندان هم دسترسی نخواهد داشت ، داروهای مورد نیازش به موقع در اختیارش قرار نمی گیرد و در یک کلام جانش در خطر خواهد بود!

به قول دوستی که در زمان اعتصاب غذا در زندان برایم پیغام فرستاده بود، “افرادی منتظرند تا تو شهید شوی و برایت مراسم ختم بگیرند، اما وای به حالت اگر زنده ماندی و بیرون آمدی و بر خلاف نظر آن ها حرفی زدی و مقاله نوشتی!”

حال اگر من جای شهردار تهران بودم، بی توجه به استعفا دادن یا ندادن اعضای شورای شهر در حمایت از فشارهای قضائی برای کناره گیری از پست شهرداری تهران و مهم تر از آن  فارغ از این دست انتظارها و توقع های بی جا، جانم را برمی داشتم و در می رفتم!

به گوشه ای می خزیدم  و آخر عمری به فکر عاقبت خانواده خود بودم، فارغ از حرف ها، شایعات و گوشه و کنایه های این و آن!   می رفتم و در گوشه ای أمن و دنج چون دکتر ابراهیم یزدی که با وجود سرطان پیشرفته پروستات بارها بازداشت و زندانی شد، خاطرات دوران حیات سیاسی خود و عاقبت سیاست ورزی در کشوری چون جمهوری اسلامی را می نوشتم و تجاربم را به نسل جوان منتقل می کردم!  چرا جای دور برویم، همانند خود من به روستایی دور افتاده و خالی از سکنه کوچ می کردم و به شغل شریف “غازچرانی” مشغول می شدم؛ زیادش گاه خاطره ای می گفتم و چیزی می نوشتم و منتشر می کردم!

عیسی سحرخیز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

برچسب‌ها:

یک نظر

  1. آقای سحرخیز گرامی! افزون بر سی سال است که بنده به “غازچرانی” مشغول هستم.البته در این روستای دور افتاده از اتفاقات شهر چندان هم بی خبر نیستم.مثلا می دانم که آقای نجفی شخصی ست با تحصیلات عالی از مراکز بسیار معتبر همچنین ایشان شریف است و پاکدامن. باری ماجرای اخیر دکتر نجفی و زندگیء خود شما مرا به یاد این بیت شعر می اندازد .هر چند بعد از سی سال هنوز سراینده اش را نمی شناسم. بیت : تاریک خاطران همه در ناز و نعمتند/ای روشنیء طبع تو بر من بلا شدی !