فریدون آدمیت
کریم قصیم
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خِرَد هزاران بیش
« ما به لفظ دانش نخواهیم جز روشنی و پیدایی وجود چیزها، و نه بدانسته جز چیز روشن و پیدا، و نه بداننده جز علت و سبب روشنی و پیدایی چیزها. و به بی دانشی نخواهیم مگر پنهانی و پوشیدگی وجود چیزها، و نه بنا دانسته مگرپوشیده و پنهان.
ما به جهان عقل جهان آگهی و بیداری و روشنی و صفای وجود خواهیم… جهان دانش و خرد جهان بیداری است که وجود هرحقیقت درخود به خرد روشن توان یافت.»
مصنفات افضل الدین کاشانی
نقل درتارک کتاب«اندیشه های طالبوف تبریزی»
«سلام دکتر،… من طهمورث هستم، قراربود زنگ بزنم به شما و وضع فشار خونم را اطلاع دهم… بله،… ظاهراً که بد نیستم، البته گاهی سردرد و فشار عصبی هست …بله،…اگر فرصت کردید امشب، یا فردا شب سری بزنید، خودتان چک بفرمائید، سپاسگزار میشوم.»
دکترآدمیت۱ بود! طبق قرار و مداری که با هم داشتیم، پس فرداشب هر تماسی میرفتم خدمتشان… مگراین که وضعیت اورژانس میشد.
همیشه ازشنیدن صدای دکتر خوشحال میشدم. نگران حالشان بودم. نه بهخاطر سلامت جسمی، بلکه بابت وضع امنیت ایشان و وظیفهیی که عهدهدار شده بودم. میترسیدم حزباللهیها و دیگر عمله اکره خمینی بریزند منزلشان و این مردِ «یکه» روشنفکری ایران معاصر را با خود ببرند…
درآن سه سال پرالتهاب و تنش (اواخر تابستان ۶۰ الی اردیبهشت ۶۳) که هنوز ایران بودم، و نیز بعدها، اغلب خطر چنان یورشی میرفت. خودم شاهد حملههای رذیلانه پادوهای سیاسی ـ مطبوعاتی خمینی نسبت به ایشان در این و آن روزنامه بودم و گاه این هَجمهها شدید میشد. رجالههای تازه به دوران رسیده، یا کسانی ـ مثل علی اکبرولایتیـ که زیر چتر خمینی، پا به رکاب وزارت داشتند، با قلم اندازکردن سریالهای مجعول تاریخی درکیهان و… اهانت به تألیفات و شخصیت علمی دکترآدمیت، «سهم امام» خود را میپرداختند.
طی سالهای بعد از بهارآزادی، در گروهی که فعالیت سیاسی داشتم، نگران وضع امنیت ایشان بودیم. یکی ازرفقا با دکتر رابطه داشت. نشریه را برایشان میبرد و جویای وضع و حال میشد. گفته بودند تلفنهای تهدید آمیزمیشود… مشکلات دیگر و… بعدها که خودم میدیدمشان همین خبرها تکرارمیشد. ولی دکتر نمیخواست خانه عوض کند و به اصطلاح مخفی شود.
ما برای زندگی دراختفا، درصورت لزوم جا به جا کردن و حتی فرار دادن رفقا و شخصیتهای فرهنگی ـ سیاسی به خطر افتاده امکاناتی سراغ داشتیم.
تابستان سال ۶۰ که به همت و ابتکار آقای رجوی شورای ملی مقاومت تأسیس شد، برخی از رفقای آن زمان عازم پاریس شدند. آن وقت ادامه کسب اطلاع از وضع دکترآدمیت را من به عهده گرفتم. پزشک بودن محمل مناسبی برای رفت و آمد بود.
دفعه اول طبق قرار قبلی به هیأت پزشک به منزل ایشان رفتم. طبقه هم کف ساختمان سه طبقهیی در خیابان یوسف آباد. سرساعت دقالالباب کردم خودشان بازکردند. به نظرنمیرسید غیرازدکتر کسی آن جا باشد. بعدها دانستم که از مدتها قبل تنها زندگی میکردند. درطبقه سوم آن خانه برادرشان سکونت داشتند. من پیشتر دکتر را چند بار دیده بودم ولی از نزدیک تازه آشنا میشدم. مردی بلند بالا، با لباس آراسته، متین و موقر، همچون یک استاد دانشگاه فرنگی. خوشصورت با پیشانی صاف و بلند، چشمانی باهوش و مهربان از پشت عینک سیاه شاخی، که چهره ایشان را کمی لاغرمیکرد.
در اتاق پذیرایی ساده و پاکیزه شان، با لطف و صمیمیت خاص از من پذیرایی کردند و … اینطور رابطه تقریباً سه ساله ما شروع شد. از آن به بعد هر وقت سراغ ایشان میرفتم، بیتعارف وارد گفت و گو میشدیم. با آن که از مصاحبت ایشان، که استادی یگانه در شناخت تاریخ سده گذشته و حال ایران به شمار میرفتند، بسیار مستفیض میشدم، ولی اوایل سعی میکردم زیاد وقتشان را نگیرم. پائیز و زمستان ۶۰ نخست هر هفته یک بار و سپس با فاصلههای بیشتر، با قرار قبلی، به ایشان سرمیزدم. برای تماسهای تلفنی طبعاً میبایست نامها و محملهایی میداشتیم. اسم مستعار «طهمورث» را خودشان انتخاب کردند. گفتند چون این اسم یکی از برادرانشان است، بهتر در خاطرشان میماند. تماس ما دو طرفه بود. آن سالها من روزی چند ساعت در مطبی جنوب شهر تهران کار میکردم. قرارشد به آن جا تلفن کنند و راجع به حال و روز و «وضع فشارخون و سردردهاشان» ـ یا آزار و اذیت رژیم ـ مرا درجریان بگذارند. البته، وضع سلامتی جسمیشان هم خیلی خوب نبود. میگفتند دیگرنمیتوانند طولانی کار کنند، مداوم روزی سه چهار ساعت بیشتر تاب نمیآورند. با این حال، کماکان روی تألیفات جدید کار میکردند.
رفته رفته، روابط ما صمیمانه شد. احساس میکردم دکتر از دلواپسی صمیمانه و آمیخته به احترام و وظیفه شناسی که از نسل جوانتر سیاسی نسبت به خود میدید، خشنود بود.
ایشان شخصیت وارستهیی داشت. با آن که آشکارا در وضع سختی زندگی میکرد، شکایتی نمیکرد که هیچ، با علو طبع و بزرگواری حتی این جا و آن میخواست امداد رساند. روابط ما به تدریج گرمتر شد. بحث کوتاه سیاسی هم میکردیم. وقتی نشریه «پیام آزادی» یا حتی مطالیی که از شورای ملی مقاومت به دستم میرسید به ایشان میدادم، ضمن تشکر، پرسوجو میکردند. یبیشتر از مسائل جاری میپرسیدند و نظر مرا نسبت به حرفهای خمینی و وقایع و رویدادهای روز میخواستند بدانند… من هم به نوبه خود از مسائل تاریخی که ابهام و ناآگاهی داشتم ازایشان استفسار میکردم. راجع به طالبوف یا رسولزاده و سلطانزاده و برخی دیگر از قدیمترین شخصیتهای سیاسی چپ ایران میپرسیدم و ایشان با روی خوش و حوصله جواب میداد. دکترآدمیت رازدار و خیلی وقت شناس بود. در گفت و شنود به طرف صحبت توجه داشت و با دقت به سخن وی گوش میکرد و حوصله به خرج میداد. بسیار نکته سنج و موشکاف بود، گاه مزاح و مطایبه هم میکرد. ازاین که در ایران این قدر اطبا به سیاست میپردازند ابراز تعجب مینمود و نامهای قدیم و جدید را میشمرد: دکترکشاورز، ساعدی ، هزارخانی و…
اواخر سال ۶۲ که ترجمه کتاب« جباریت» را تمام کردم، اول ازهمه آن را بردم خدمت دکتر. از سر لطف وقت گذاشتند و آن را مطالعه کردند. انتخاب مطلب و ترجمه را ستودند و آن را مفید و مناسب زمانه دانستند. پیشنهاد کردند نام آن را به « نقد و تحلیل جباریت» تکمیل کنم، که با میل پذیرفتم. بعد صحبت افتاد به این که کدام ناشری حاضرمیشود چنین متن گزندهیی را ـ که تداعی وضع هواداران و حاکمیت خمینی را میکرد ـ به چاپ رساند. من کسی را نمیشناختم. ایشان با محبت خودشان پا پیش گذاشتند ناشری را سراغ کردند و چندی بعد مرا فرستادند به دفتر انتشارات دماوند پیش خانم دکتر کوبان. جمع بانوان مسئول انتشارات دماوند شجاعت این کاررا داشتند و زحمت آن را قبول کردند.
متأسفانه دراوائل سال ۶۳ میبایست از ایران خارج میشدم. دکترآدمیت درجریان بودند. آخرین بارکه خدمتشان رسیدم (اردیبهشت۶۳)، مدتی دراز از هردری سخن گفتیم. ایشان از سر لطف، دو نسخه از آخرین کتابهای خودشان (تشتت در فکر تاریخی و اندیشههای طالبوف تبریزی) را که میدانستند دوست میدارم، به رسم هدیه برایم امضا کردند. رویشان را بوسیدم و وداعشان گفتم. لطف و محبت ایشان، ازطریق نامه های خانم کوبان ادامه یافت.
چند روز پیش وقتی خبر فوت ایشان را شنیدم، سخت متأثر شدم. تمام آن روز به یاد آن دیدارها با « طهمورث» بودم. کتاب طالبوف را جستم، یک بار دیگر مقدمه آموزنده آن «مورخ فلسفی» بزرگ ایرانی را باز خواندم. دلم گرفت که دیگرنیست. کتاب را بستم و گذاشتمش کنار قاب عکس پدر مرحومم روی قفسه کتابها که پشت سنگی خوش تراش جای گرفته است. دوستی به خط خوش روی صیقل سنگ نوشته: یادش به خیر.
رسم نیک
رسم نیکی است که درسوگ درگذشت بزرگان فکر وفرهنگ میهن خویش، به کوری چشم دشمنان ولایت فقیهی ایران و ایرانی، نوشتهیی از تألیفات ذیقیمت آنها را بازخوانیم. به همین مناسبت از خوانندگان محترم اجازه انتخاب می گیرم:
«تحقیق من درتاریخ افکاراجتماعی و سیاسی قرن گذشته که درچند کتاب انتشار یافته و با ایدئولوژی نهضت مشروطیت تمام میشود، بر رویهم چند جهت مشخص دارد:
بررسی اندیشههای متفکران اجتماعی به طور اخص؛ شناخت شیوه تفکرکلی روشناندیشان و نوآوران افکار؛ تحول فکرسیاسی درون نظام کهن؛ و ریشههای فکری حرکت مشروطه خواهی.
درجهت اول، به شخصیت فردی و تأثیرش در عقاید و آرای هر نویسنده اجتماعی، نگرش کلی و سرچشمه افکار او ، تحول آن در گذشت زمان، و خاصه به رابطه افکار با مسائل اجتماعی و سیاسی زمانه توجه دادهام.
در جهت دوم، سعی کردم که ترکیب کلی از رگههای مشترک عقاید متفکران و نویسندگان اجتماعی را به دست دهم ، آنان که ترجمان جریانهای فکری جدید بودند و به طرد ابهامات ذهنی و تاریک اندیشی برخاستند. تأکیدم براین بود که اندیشه ها در عین این که آفریده ذهنی آدمی است زاده جامعه است. گرچه عامل تبدل افکار درسرتاسر جامعههای مشرق زمین تماس با مغرب بوده است… اما تحول جامعهها تحت تأثیر همان افکار انکار ناپذیر است.
در جهت سوم، سیر تحول فکرسیاسی را درون نظام حاکم شناساندم، نظامی که تحت تأثیر فشار حوادث، شکستهای نظامی و سیاسی، ناتوانی اقتصادی در برابر تعرض و سلطه مغرب زمین ـ گرفتاربحران گشت و هستیاش از درون مورد تهدید قرارگرفت. بحرانی که درنوشتههای اهل دولت و حتی عاملان محافظهکار آن نیک جلوه میکند…
در جهت چهارم، همان اندازه به تحلیل نظری از فلسفه سیاسی مشروطگی پرداختم که خواستم تعارض تعقل اجتماعی جدید را با بنیادهای سیاسی کهن، در جامعه متحول باز نمایم. اما کار مورخ فلسفی به این جا پایان نمییابد. پس از غور و بررسی همه آن جهات مختلف، باید ترکیب منسجمی از مجموع آن عقاید و آرا و جریانهای فکری به دست بدهد، اگر از اصل انسجام پذیر باشند. از این رو آن را در وجه شرطی آوردم».
– به نقل از مقدمه کتاب «اندیشههای طالبوف تبریزی»، نوشته فریدون آدمیت
پانویس
۱ – دکتر فریدون آدمیت متولد ۱۲۹۹ شمسی، در ۱۰ فروردین امسال (۱۳۸۷) درسن ۸۷ سالگی درتهران بدرود حیات گفت. وی در ۲۱سالگی فارغالتحصیل حقوق و علوم سیاسی شد (تز: امیرکبیر، بعدها یکی از پرفروش ترین کتابهای وی)، در همان دوره دانشجویی چون میبایست برای امرار معاش کار کند (پدرش قبلاً فوت کرده بود) به خدمت وزارت خارجه درآمد و پس از پایان تحصیل در ایران در سال ۱۳۲۳ به مأموریت دبیری سفارت ایران به لندن رفت. همزمان در دانشکده علوم سیاسی و اقتصاد لندن، تاریخ و فلسفه سیاسی خواند و دکترا گرفت. پس از بازگشت به ایران در ۱۳۳۰ به ماموریت در نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد رفت، در دوران مأموریتش کتاب جزایر بحرین: تحقیق در تاریخ دیپلماسی و حقوق بینالملل را به انگلیسی نوشت و در نیویورک منتشر کرد. در مهر ۱۳۳۹ سفیر ایران در لاهه و دو سال بعد سفیر ایران در هندوستان شد. دکتر آدمیت همزمان ۲۰ سالی کرسی داور بینالمللی در «دیوان دائمی حکمیت» دادگاه لاهه را داشت. در ۴۲سالگی از خدمت دولتی با ذکر یک جمله استعفا داد که شهرت یافت: «آقای وزیرخارجه تقاضای بازنشستگی دارم». بعد یکسر به کار پژوهش تاریخ سده گذشته ایران و نگارش مشغول شد. یکی از ویژگیهای خاص آثار فریدون آدمیت، دسترسی او به منابع خطی و بسیار مهم زمان مشروطه است که بخشی از آن در کتابخانه شخصی پدر او وجود داشته و بخشی را هم خود تهیه کرده است.
فهرست آثار و تألیفات وی طولانی است، بیشتر از ۲۵کتاب. این جا مهمترین آنها را میآوریم:
ـ شورش بر امتیازنامه رژی
ـ میرزا فتحعلی آخوند زاده،
ـ اندیشه های طالبوف تبریزی
ـ میرزا آقاخان کرمانی
ـ اندیشه ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار
ـ فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران،
ـ فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت ایران،
ـ مجموعه مقالات تاریخی،
ـ آشفتگی در فکر تاریخی،
ـ افکار سیاسی واجتماعی اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار( با هما ناطق)،
ـ عقاید و آرا شیخ فضلالله نوری
ـ انحطاط تاریخ نگاری در ایران.
۲ ـ کتاب طالبوف دکترآدمیت و برخی دیگر از کتابهای آن زمان ایشان در همان انتشاراتی دماوند درآمده بود. آن زمان اگر ناشری جرأتش را داشت، هنوز میشد کتاب را بدون جواز ارشاد چاپ کرد. کنترل بعد از چاپ صورت میگرفت.
من اواخر اردیبهشت ۶۳ از ایران رفتم، بنا به اطلاعی که از خانم دکترکوبان دریافت کردم، مآموران ارشاد – گویا بعد از چاپ سوم و پخش کتاب که آن را خوانده بودند، – میریزند به چاپخانه مربوطه و همه موجودی کتاب را می برند و خمیرمیکنند. چندی بعد هم انتشاراتی دماوند را میبندند
از: آزادی بیان