دکتر سید محمد حسن حسینی: پروفایلی از یک نصفه روز من در ایران ما!!

دوشنبه, 14ام خرداد, 1397
اندازه قلم متن

دکتر سیدمحمدحسن حسینی

صبح قبل از ترک آپارتمانم روزنامه خراسان را می خوانم. آگهی های متنوعی برای فروش دیپلم و حتی خود فروشی به شیوه هایی خاص به چشم می خورد. بیرون میروم. از جلوی دانشگاه آزاد مشهد رد می شوم “تابلوی روان” مغازه “روبروی دانشگاه” نظرم را جلب می کند (مقاله، پایان نامه و …). می روم داخل مغازه سلام می کنم و می گویم من دکترای تخصصی آموزش زبان انگلیسی و روش تدریس دارم و حاضرم با شما همکاری کنم – (چون به من جایی کار و کلاس نمی دهند). خانم منشی که خیلی هم زیبا و با کلاس هست میگه نه آقا! ما با اساتید خود دانشگاه کار می کنیم!؟!! از مغازه بیرون می روم و راهی اداره گذرنامه می شوم.

دو ماه هست که منتظر پاسپورتم هستم و هنوز نیامده. یکی از کارمندان که متوجه ناراحتی من از این قضیه شده به من نزدیک می شود و آهسته می گوید: اگر همون اول یه چیزی (زیر میزی) داده بودی سه روزه پاسپورتت رو بهت داده بودند! این جمله این آقا من رو به یاد جهنمی که اداره ثبت جمهوری اسلامی هنگام فروش آپارتمان قدیمی ۵۰ متریم و خرید آپارتمان ۷۰ متری جدیدم برای من تنها به جرم اینکه رشوه ندادم درست کرد انداخت. چهار ماه آزگار من رو دووندن و آزار و اذیت کردند و بهم استرس وارد کردند تا جایی که به مرض فشار خون مبتلا شدم! بگذریم.

میروم فروشگاه رفاه – نزدیک خانه ام – تا یک تلویزیون بخرم. تلویزیون ۲۱ اینچ قبلیم که دست دوم بود و به ۵۰ هزار تومان خریده بودم بعد از ۴ سال دیشب سوخت. جلو فروشگاه رفاه یک خودروی تویوتای صفر با کلی تبلیغات گذاشتن که اگه از این فروشگاه خرید کنید این خودرو در قرعه کشی نصیب شما می شه! سر درب فروشگاه نوشته اند “آرامش ماه مبارک رمضان شما آسمانیان با ما”! وارد فروشگاه می شوم. یک تلویزیون سامسونگ ۴۹ اینچ مدل ۶۹۶۵ نظرم را جلب می کند. قیمتش را می پرسم. حاج آقا در حالیکه ذکر می گویند می فرمایند قیمت این تلویزیون سه میلیون تومان است برادر. از فروشگاه بیرون میروم. دو چهار راه آنطرفتر نمایندگی سامسونگ نظرم را جلب می کند. داخل می شوم و قیمت همان تلویزیون فروشگاه رفاه را که در اینجا هم دارند می پرسم. می گوید دو میلیون و چهارصد هزار تومان! – این یعنی اینکه فروشگاه رفاه همین یک قلم را ششصد هزار تومان گرانتر از قیمت واقعی آن به مردم که از نظر آنها گوسفندانی بیش نیستند می فروشد! ضمن اینکه این نوع فعالیت های ایشان در واقع بخشی از لاتاری هایی هست که جمهوری اسلامی بصورت نامحسوس در سطح کشور انجام می دهد.

بعد از خروج از نمایندگی سر راهم وارد بانک مسکنی که در همان حوالی (چهار راه مخابرات قاسم آباد مشهد) است می شوم و قسطم را که یک ملیون است پرداخت می کنم. به کارمند بانک می گویم که من بیش از ده سال است دارم بخاطر خرید ۳۰ میلیون تومان اوراق مسکن و یک وام جعاله ۲۰ میلیون تومانی از شما قسط پرداخت می کنم – ضمن اینکه در همان ابتدا هم حدود هشت میلیون تومان به خاطر این وامها از من نقد پول گرفتید. از او می پرسم که چند مدت دیگه باید قسط بدهم و سند آپارتمانم در گرو شما باشد؟! کارمنده به سیستم کامپیوتر خودش مراجعه می کند و می گوید پنج سال دیگر مهمان ما هستی و باید قسط بدهی حاج آقا! از این بانک اسلامی جمهوری اسلامی میروم بیرون تا برای پنچمین بار امتحان گواهینامه رانندگی بدهم. باز هم در امتحان رد می شوم! یکی از مراجعان که عصبانیت من را می بیند در گوشی به من می گوید سبیل سرهنگ را چرب کن تا اذیتت نکند! این جمله کنایه آمیز آن به ظاهر مراجع که ظاهرا کارش همین هست من را به یاد موردی که در دادگاه صدف مشهد داشتم انداخت.

– چند سال قبل خودم شخصا یک شارلاتان به نام علیرضا نیرومند را که با سوء استفاده از احساسات مذهبی و انقلابی مردم از بیش از هزار نفر کلاه برداری کرده بود گیر انداختم و مخفی گاهش را شناسایی کردم و خودم – که یکی از قربانیانش بودم – او را به دادگاه صدف (بلوار وکیل آباد) مشهد بردم. ایشان در همانجا به من گفت هر چقدر می خواهی بهت میدم اما بگذار من از اینجا بروم و دادگاهی نشوم! من نپذیرفتم و هر دویمان وارد اتاق قاضی که یک آدم هیکلی سیه چرده که روی صورتش هم لک داشت شدیم. بعد از قیافه وحشت آورش اولین چیزی که نظرم را جلب کرد انگشتر بزرگ عقیقش و تسبیحش که از خاک کربلا بود بود! بعد از شنیدن حرفهای ما از من خواست که مدتی بیرون از اتاقش باشم تا او با متهم تنها باشد! بعد از مدتی که بیرون منتظر بودم دیدم متهم (علیرضا نیرومند) بیرون آمد و با نیش خندی به من از دادگاه خارج شد و رفت! و به من گفتند که وارد دفتر نماینده خدا! بشوم و من هم شدم. آن قاضی غول پیکر بعد از مدتی که داشت چیزی می نوشت نیم نگاه تحقیر آمیز توام با غیظی به من کرد و گفت باشد من خودم قضیه را پی گیری می کنم شما برو به زندگیت برس! من احساس کردم که همان پیشنهادی را که آقای نیرومند به من کرده بود به قاضی هم کرده بود و قضیه بین خودشان فیصله پیدا کرده بود! بگذریم.

حالا باید بروم مدرسه محمودیه. امروز بچه ها امتحان خرداد دارند و من که در آنجا معلم هستم مراقبم. سر جلسه امتحان طبق روال هر سال متوجه شدم تقریبا ۱۰۰% بچه ها تقلب می کنند! کاری از ما مراقب ها که سه نفر بودیم در یک سالن با ۲۰۰ دانش آموز بر نمی آمد. آنچه شما هم باید بدانید و من در مقالات متعدد خودم گفته ام این است که در سیستم تعلیم و تربیت ما که در واقع یک کارخانه گوسفند سازی است تقلب و ریا و دروغ گویی و خیانت و … را از سنین پایین در بچه ها نهادینه می کنند چرا که نمی خواهند شهروندان مرد و جوانمرد و با غیرت بار آیند. ضمن اینکه آموزش و پرورش هم مثل دانشگاه یه دکان برای اربابان دین فروش ما بیش نیست. اگه اینطور نبود که وضعیت جامعه ما و ما این نبود:

http://melliun.org/iran/144849

مقالات بیشتر من در وبلاگم که حتما باید بخوانید:

http://beyondelt.blogfa.com


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.