مصدق در دورهی پنجم مجلس (۲۳ بهمن ۱۳۰۲ تا ۲۳ بهمن ۱۳۰۴) نمایندهی مردم تهران شد و در همین دوره از مجلس بود که ماده واحدهی انقراض قاجار و واگذاری موقت حکومت به رضاخان را، تصویب شد که تعداد اندکی از نمایندگان (از جمله دکتر مصدق ) با این طرح مخالفت کردند. در حقیقت، شکوفایی مصدق از همین نطق تاریخی اوست..
مصدق در این نطق تاریخی خود، ابتدا در مورد خاندان قاجار گفت: «اولاً راجع به سلاطین قاجار، بنده عرض میکنم که کاملاً از آنها مأیوس هستم، زیرا در این مملکت خدماتی نکردهاند که بنده بتوانم اینجا از آنها دفاع کنم و گمان هم نمیکنم کسی منکر این باشد… بنده مدافع اینطور اشخاص نیستم. بنده مدافع اشخاصی که برای وطن خودشان کار نمیکنند و جرئت و جسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند و در موقع خوب از مملکت استفاده بکنند و در موقع بد از مملکت غایب بشوند، نیستم.» آنگاه، مصدق به تعریف و تمجید از رضاخان پرداخت و گفت: «اما نسبت به رضاخان پهلوی ، بنده نسبت به شخص ایشان عقیدهمند هستم و ارادت دارم و در واقع آنچه به ایشان عرض کردم در خیر ایشان و صلاح مملکت بوده و خودشان هم تصدیق عرایض بنده را فرمودهاند… اما اینکه ایشان یک خدماتی به مملکت کردهاند گمان نمیکنم بر احدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه میدانیم که اگر کسی میخواست مسافرت کند، اطمینان نداشت. یا اگر کسی مالک بود، امنیت نداشت و اگر یک دهی داشت، بایستی چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند؛ ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را در دست گرفتهاند، یک خدماتی نسبت به امنیت مملکت کردهاند که گمان نمیکنم بر کسی مستور باشد و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیسالوزرا، رضاخان پهلوی نام در این مملکت باشد؛ برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش میخواهم و حقیقت، از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دو سه سال اینطور چیزها را داشتهایم.»
مصدق پس از این دو مقدمه، وارد اصل موضوع شد و ادلهی مخالفت خود را با ماده واحده، بیان کرد. وی عوارض ناشی از تغییر قانون اساسی را به دو قسم «جنبهی داخلی» و «جنبهی خارجی» تقسیم کرد و در مورد پیآمد جنبهی داخلی گفت: «اگر آمدیم و گفتیم خانوادهی قاجار بد است، بسیار خوب هیچکس منکر این نیست و باید تغییر کند و البته امروز کاندیدای مسلم ما شخص رئیسالوزرا است. خوب آقای رئیسالوزرا سلطان میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچکس میتواند بگوید یک مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟…هیچکس چنین حرفی نمیتواند بزند و اگر سیر قهقرایی بکنیم و بگوییم پادشاه است، رئیسالوزرا، حاکم همه چیز است، این ارتجاع و استبداد صرف است…امروز مملکت با بعد از بیست سال و این همه خونریزیها میخواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار شود که گمان نمیکنم در زنگبار هم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد…در مملکت مشروطه رئیسالوزرا مهم است نه پادشاه». دکتر مصدق بر عدم مسئولیت پادشاه مطابق قانون، پای فشرد و اهمیت جایگاه رئیسالوزرا را گوشزد کرد و استدلال نمود که اگر رضاخان شاه غیرمسئول بشود که یک شخص توانا را تبدیل کردن به یک شخصیت تشریفاتی خیانت است و اگر بخواهد شاه تأثیرگذار باشد که باز برمیگردیم به دوران استبداد. «اگر شاه بشوند بدون مسئولیت، این خیانت به مملکت است برای اینکه یک شخص محترم و یک وجود مؤثری که امروز امنیت و آسایش را برای ما درست کرده و این صورت را امروز به این مملکت داده است، برود بیاثر شود. هیچ معلوم نیست کی به جای او میآید». دکتر مصدق ، جنبهی خارجی پیآمد تغییر قانون اساسی را معروفیت و مقبولیت قانون اساسی سابقهدار دانست و اعلام کرد که تغییر آن موجب تزلزل از لحاظ بینالمللی خواهد شد.
برگرفته از وبلاک سعید پرزیان
متن کامل نطق مصدق را میتوانید در اینجا مطالعه فرمائید
واقعا عجب دوراندیشی بوده ایشان.
ولایت فقیه هم با همین استدلالات تغییر حاکمیت زاده شد.
من دشمنی شخصی با مصدق ندارم ولی بر این اعتقاد هستم که او از حل مسأله نفت ناتوان بود. چه قدر به جا و مناسب خواهد بود که شما میلیون خود قدم جلو بگذارید و مدیریت مصدق را به نقد بکشید. بگذرید فرهنگ انتقاد از رهبران سیاسی در بین ما جا بیفتد. بگذارید تا کیش شخصیت به شکل یک سنت سیاسی در نیاید. آری، مصدق بر کنار شد ولی میراث ناا مبارکی چون بد بینی، بی اعتمادی و کیش شخصیت از خود به جا گذشت. به گونه ایکه ثمره آن را در بهمن ۵۷ دیدیم.
هوطن گرامی، شما نگفته اید چرا مصدق در حل مساله نفت ناتوان بود؟ شما که بدنبال فرهنگ انتقاد هستید باید بدانید که ادعاهای غیر مشخص و کلی مانند نامبارکی، بدبینی و بی اعتمادی کمکی به رفع انتقاد نمیکند. خوبست اگر انتقادی دارید روشن بگوئید در چه موردی، آلترناتیو بهتر چه بوده و فرد مورد انتقاد شما چه باید میکرده که نکرده است. کاربران سایت ملیون ایران
جواب سوالهای شما را تاریخ نویسان و مفسرانی چون هما کاتوزیان، عباس میلانی و دیگران داده اند. و من نیازی به تکرار گفتههای آنها نمیبینم. فقط از شما خواستم که پیشقدم شوید و مصدق را خودتان به نقد بکشید تا ضمن اینکه کیش شخصیت شکل نگیرد، پایبندی شما به دموکراسی ثابت شود. واگر نه از این تعریف و تمجید تکراری از مصدق چه چیزی به دست میآید و چه میتوان آموخت؟
دوست عزیز، با استدلالات جنابعالی، با احمد شاه فرانسه نشین و ولیعهد او که به دولت فخیمه انگلیس پیشنهاد داده بود که عربستان (خوزستان بعدی) را از ایران جدا کنند و او را شاه آنجا کنند هنوز سر کار بودند، هیچکدام از آنچه را که رضا شاه دیکتاتور انجام داد نشده بود. اگر مصدق یا دیگرانی عرضه کاری برای ایران داشتند ۱۵۰ سال وقت داشتند، بخصوص ۱۹ سال پس از مشروطه وقت داشتند که اخوت خود را به ایران به اثبات برسانند. چرا این علاقه به ایران و نظام مشروطه وقتی عود کرد که صحبت از بر انداختن سلسله پلید قجر (سلسله دائی جان مصدق) و مرخص کردن پسر دائی جان جناب مصدق که در فرانسه جا خوش کرده بود شد. اگر من هم در آن زمان بودم و دائی جانم شاه قجر بود با جانشینی او مخالفت میکردم.
مصدق پایه گذار راه خمینی بود و خودش هم بشدت اسلام گرا
چپول عزیز
قسم به قران توسط مصدق در مجلس باب شد
مصدق پوپولیستی بود شبیه به احمدی نژاد
مصدق با انحلال مجلس در پیآمد یک رفراندوم غیر قانونی نشان داد که کوچکترین بویی از دموکراسی نبرده و با استدلالات غیر منطقی و غیر عرفی ثابت کرد مثکه بزرگترین ناقص قانون اساسی خود او بودهاست. مخالفت او با پادشاهی رضاشاه نه از روی خیرخواهی بلکه با توطئه بازگرداندن سلسله منحوس قجر که خودش یکی از آنها بود همراه بود. آخرین نقض قانون اساسی بوسیله مصدق تمرد از اطاعت از فرمان عزلش بوسیله پادشاه بود. هرچند صدیقی و سنجابی به او هشدار دادن که شاه در غیاب مجلس میتواند نخست وزیر عزل و نصب کند مصدق در کمال گستاخی و بیشرمی میگوید : ولی جرأت نمیکند!! دیدیم که شاه جرأت کرد!