شیرین سمیعی: ایران و یونان


مقاله ای از من به نام «آخوند و موبد» که چندی پیش منتشر شد، سبب سرزنشم گردید از سوی رفیق شفیقی از یاران دوره دانشگاه ــ میهن دوستی دانشمند و شریف و بسیار موشکاف ــ بخاطر مقایسه ی که از استقامت دو کشور ایران و یونان در برابر مهاجمان کشورشان و اسلام، دین آن مهاجمان کرده بودم.

هر آنچه را که او به من گفت می پذیرم، مستند است و یادآور مبارزات ایرانیان در طول تاریخ، که از یاد نبرده ام و چو بسیاری، من نیز از جان و دل این قهرمانان وطن پرست از جان گذشته را می ستایم، اما چه سود…!

از خواندن و شنیدن زندگینامه این قهرمانان همواره افسرده شده ام و همچنان می شوم، چون با دیدن فضای امروز گویی آن فداکاری ها برباد رفت، چرا که اثری از آثارشان آنچنان که باید و شاید باقی نمانده است و خودشان و کرده های شان یکباره فراموش شده و از یادها رفته اند.

ایرانیان که در سوگواری ید طولایی دارند و ماهی چند روز به عزای فاتحان سرزمین شان می نشینند و به زیارت مقبره شان حتی به کشورهای دیگر سفر می کنند، اسمی از قهرمانان خودشان نمی برند و به مزار مخروبه هیچ یک از آنان نمی روند و بی گمان خبر از جا و مکان شان هم ندارند. لابد این قهرمانان که به جنگ امت پیغمبر رفته اند مسلمان راستین به شمار نمی آیند ــ گویی تنها اعضای این امت می توانند به جنگ یکدیگر بروند، کما این که سالهاست که در حال کشتار یکدیگرند! ــ و ملت ایران هم آنچنان در این امت حل شده است که ایرانیان گذشته ها را به خاک سپرده اند و امروز هم که دیگر دشمن بیگانه ای به آن صورت وجود ندارد و در بند دشمنان خودی هستند، این اسارت را در نمی یابند، امت جانشین ملت شده است و مسلمان، جانشین ایرانی، و ایرانی و ملت ایران معنای شان را از دست داده اند.

و من، در این دوران زندگی می کنم و این حقایق را می بینم، و از دور ناظر زندگی امروز ایرانیان و سیه روزی کشور ایران هستم و زندگی یونانیان در کشور یونان، و تنها از مقایسه این دو کشور و دیده های خودم می گویم. تعریف از نبردها و قهرمانی های گذشته دردی از امروز من ایرانی و امثال من دوا نمی کند… کشوری می بینیم که با نام اسلام ویران شده است و با اسلام، تا مغز استخوان ایرانیان نفوذ کرده اند!

و یونان را، که آثار اسلام در آن کشور، پس از تسلط ترکان مسلمان، تنها مسجدهای ویرانه ای ست در کنج شهرها، که حتی گردشگران نیز پا به درونش نمی نهند و از نگاه تند مردم آن کشور می هراسند.

می بینیم که پس از این همه مصیبت که به نام اسلام بر سر مردم ایران آمده است، ایرانیانی همچنان برای مراسم حج حتی از امریکا به مکه می روند و لابد می پندارند که خدا در بتکده سابق اعراب نشسته است و با چرخیدن به دورشگناهان شان بخشوده و آرزوهایشان برآورده می شود.

امامزاده هایی در ایران یافت می شود که آرامگاه دشمنان ایران است، آرامگاه آدمهایی که در این کشور کشتار کرده اند. و مردم دسته دسته می روند و به ضریح اش می چسبند، درونش پول می ریزند و حاجت از دشمن می طلبند! به جای آنکه برای این آدم کشان طلب آمرزش کنند!

و در یونان، در هر کجایی که یک یونانی به دست ترکان مسلمان به قتل رسیده است، نامش را بر دیوار آن محل نوشته اند تا همگان بخوانند و بدانند و از یادش نبرند.

دریکی از جزایر یونان، در مهمانسرایی در قسمت قدیمی شهر که در کنار مسجد متروکی بنا شده بود، منزل کرده بودم و گپی هم با صاحبش زدم، و از دوران گذشته و شهر و مردمانش پرسیدم. برایم تعریف کرد: هنگام تَرک قوای دشمن از کشورشان، عده ای از ترکهای این جزیره نخواستند به ترکیه بازگردند، اجازه اقامت گرفتند و در آن جا ماندگار و یونانی شدند. می گفت: امروز نه تنها شما، که سایر یونانی هایی هم که از شهرهای دیگر برای گردش به این جا می آیند، نمی توانند آنها را شناسایی کنند، فقط ما اهل محل از جد و آبادشان باخبریم. مسجد مخروبه را نشانم داد و گفت: در این شهر هیچ کس به مسجد نمی رود.

و ما ایرانیان که در کشور خودمان زندگی می کنیم، پس از قرنها همچنان می کوشیم که از مهاجمان پابرهنه غارتگر کشورمان تقلید کنیم و از دیوهای سیاهکاری که تمدن ما را به آتش کشیدند و ملت ما را به اسارت بردند، ستایش!
در یکی از کتابهای «کازانزاکی» خوانده بودم، که در دوران استیلای حکومت عثمانی، پدری دست پسر خردسالش را می گیرد و هنگامی که همه خفته بودند و کسی در آن حول و حوش نبود، او را به میدانی می برد که در آن ترکان، یک یونانی را حلق آویز کرده بودند و هنوز جنازه اش بر سر دار بود. پسرش را به پای دار می برد و به او می گوید: پای این جنازه را ببوس و خوب نگاهش کن که از یادش نبری، او یک قهرمان است، بدان که بخاطر آزادی من و تو و کشورمان کشته شده است. پیکرش، پیکر یک وطن پرست آزادیخواه است و مقدس!

چنانچه ناخواسته، من توهینی به آزادمردان وارسته کشورمان کرده باشم، از روان پاک شان پوزش می طلبم و افسوس شکست هایشان را می خورم، و اما چه کنم که همچنان در حیرتم از ایرانیان، که اینسان به خرافات دین چسبیده اند، و از آن بدتر، تحمیل آن و آداب و رسومش است به دیگران، به ویژه به جوانان و زنان، با ضرب و زور!

از یاد نبریم که این فرهیختگانِ!!! فرنگ رفته ی فکل کراواتی، و به ظاهر متمدن ما بودند که در اواخر قرن بیستم بهدنبال همین مذهب شتافتند و از ملای بی مقداری بتی برای پرستش ملت ایران ساختند، و فکل و کراوات را به کنار نهادند و به تقلید از او، تسبیح به دست و نعلین پوش شدند، در حالی که نه تنها تاریخ، که ادبیات کشور ما هم در هر برگش از فریب و نیرنگ و ریای این جماعت می گوید!

چه باید کرد و گفت جز این که: نرود میخ آهنین در سنگ! و نرم کردن مغزهایی هم که طی قرنها سنگ شده اند، کار حضرت فیل است و باید در انتظار آن حضرت نشست!

شیرین سمیعی

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل