پارکینسون اصلاحات و آلزایمر اصلاح‌طلبان

چهارشنبه, 18ام مهر, 1397
اندازه قلم متن

اصلاحات با این دست‌های لرزان و ترسانِ از قدرت و با این دل‌های پر از حُبِ جاه و طعم ثروت به باتلاقی می‌رسد که حالا رسیده است و تبلور وجودی‌اش محمد رضا عارف است، یک «هیچ» بزرگ و سکوتِ کور و کتمان و پُر از مصلحت ِ بی حقیقت و تعارفِ منفعت و در عمق‌اش همراهی با استبداد و پروراندن ژنِ خوب و خوابِ خوش ریاست‌جمهوری سال هزار و چهارصد. اما ایران سرزمین حادثه و طوفان است و ناگاه چنان می‌شود که اسب و توبره و آخور بر باد می روند.

گفته‌های میر محمود موسوی، اخوی میرحسین ِدربند، که گفت اصلاحات در همان سال هفتاد و شش تمام شد، داغ دل و یادِ عمر از دست رفته و نسل سوخته و آه و دریغ فرصت‌های از کف رفته را تازه کرد. اما چه اتفاقی افتاد که به اینجا رسیدیم و همه چیز از دست رفت و خون شهیدان این سال‌ها و رنج زندانیان و در به‌درشدگان تباه شد. کجای کار اصلاحات می‌لنگید. این چند کلمه شاید گشودن باب نقد گذشته است و به یاری صاحب نظران و آزمودگانِروزگار نیازمند.

آیا اصلاحات از همان اول اصلاحات بود؟

همان سالی که خاتمی رای آورد، مرحوم عزت الله سحابی در ماهنامه ایران فردا نوشت که آنچه اتفاق افتاد، یک «نه بزرگ» بود. آن نه بزرگ را البته پیرِما در لفافه معنا کرد و نگفت که مردمی که به خاتمی رای دادند، ایشان را نمی‌شناختند و دلی هم به مُشوقانِ  سید، یعنی روحانیون مبارز و مجاهدین انقلاب، نبسته بودند. آن‌که خوب می‌شناختند، حاکمان همیشگی نظام بود از خامنه‌ای و هاشمی تا ناطق نوری که آن سال‌ها مظهر تحجر و ایستایی به شمار می‌رفت با آن عقبه‌ی بازاری‌اش در موتلفه و هوادارنِ مداح و خشک مذهبش در حوزه و هیات.

مردم، همان سال ۷۶ یک دگرگونی اساسی در کلیتِ نظام می‌خواستند اما آن صندوق رای بیش از خاتمی گنجایش نداشت و ای بسا همین خاتمی هم ثمره‌ی اشتباه محاسباتی شورای نگهبان بود. سید محمد خاتمی در پی آن حرف‌ها که درباره آزادی زد و افق تازه‌ای که گشود، شوری در دانشجویان و جوانان بر انگیختاتفاقا میان عامه هم مظلومیتش در محاصره‌ی دستگاه تبلیغی حکومت و اینکه آخوندی بود که آخوند نبود و آن تکبر عمامه به‌سران را نداشت، مایه محبوبیت شد.

خاتمی خنده‌ای داشت در قبالِ عبوسِ زهدی که از خمینی بر جای مانده بود و همین خواستنی‌اش می‌کرد. اما چه حاصل که سید، مرد این راه نبود. به اتفاق و از سر ناچار در این راه افتاد و آماده شکست خوردن بود که پیروز شد اما روحِ پیروزی نداشت و با چنین رهبر اتفاقی آن جنبش چیزی جز جرقه‌ای بی نور و گرما نمی‌شد.

همراهان خاتمی بازماندگان از قدرت در دوران خامنه‌ای بودند. کناره گرفتن از قدرت البته عبرت‌ساز است و این بخت با کسانی که قبلا در خط امام کار می‌کردند همراه بود که دوباره به قدرت بازگردند و این‌بار سوار بر موج مردم.

هر چند بیرون گود قدرت، کمی خودشناسی یافتند و در خلوت، نقدی هم به گذشته داشتند اما این کافی نبود و متاسفانه برای این پیروزی بزرگ تئوری و صداقت و جسارت نقد گذشته در جمعیت را نداشتند و به محض ورود به حلقه جمهوری اسلامی در دالان‌های بیت و مجلس گم شدند.

خاتمی در همان اوانِ رییس‌جمهوری با گماردنِ دری نجف‌آبادی به وزارت اطلاعات، اصلاحات را به قربانگاه برد. بیست میلیون رای را به پای خواست ِ خامنه‌ای ریخت و عجب نقض غرضی بود که مردم به قصد انکارِ مستبدِ متوسط آن سال‌ها به خاتمی رای دادند و با این بله قربان‌گویی و بی‌سیاستی، خاتمی از خامنه‌ای مستبدی کبیر ساخت.

شگفت اینکه سرنوشت اصلاحات به همین عقب‌نشینی گره خورد. قتل‌های زنجیره ای و بعدتر توقیف فله‌ای مطبوعات و دلسردی هواداران و آنگاه پیشروی شورای نگهبان و نابودی مجلس ششم و برآمدن احمدی‌نژاد. گاه یک قدم عقب نشستن به فاجعه ختم می‌شود چرا که پشت سرت پرتگاه است.

اصلاحات، تاکتیک بی‌استراتژی

در زمانه‌ای که هنوز از دوم خرداد خبری نبود، کار تئوریک رونقی داشت. عبدالکریم سروش با تئوری قبض و بسط در بن‌بستِ جمهوری اسلامی، راهی گشود. بسیاری از آنان که بعدتر دولتی شدند و مجلسی، پای این درس نشستند اما وقتی که باید آن تئوری که مقبول یافته بودند را در عرصه عمل می‌آزمودند، استراتژی را وانهادند و فقط تاکتیک ماند و نتیجه اینکه کشتی بی‌لنگر شد.

سروش در تئوری قبض و بسط شرح داده بود که فهم دین از خود دین جداست و این فهم به نوسان فهم بشری که بنابر علم روز، متغیرست در تغییر همواره است. یعنی که این فهم مقدس نیست و دیگر این‌که می‌گفت انتظارات از دین محدود است و دین سوپرمارکت نیست و قرار نیست در سیاست و اقتصاد و علوم و فنون، راهکار داشته باشد و این مقولات دنیوی به عقل مردم ارجاع شده و یعنی که ولایت فقیه یک نظریه بیهوده‌ای است که هیچ پایه و اساسی ندارد.

قبض و بسط هر چند عقول بسیاری را دگرگون کرد و برای بسیاری از جوانان آن روزگار که دغدغه‌شان بود که مدرن باشند و دیندار، سنتزی فراهم ساخت. اما بعد از دوم خرداد از سوی معتقدانش فراموش شد. می‌توان گفت تاکتیک حجاریان در بازی خُردِ سیاست بر استراتژی سروش در کلان فهم سیاست، پیشی گرفت. اصلاح‌طلبان به تقیه‌ای گرفتار آمدند که عاقبت چنان صیقل‌شان داد که نه اصل ماند و نه اصالت.

بسیاری از اصلاح‌طلبان، ولایت فقیه را در دل قبول نداشتند و می‌دانستند که این فقره از حکومت، راهی به دهی ندارد و ریا می‌کردند و می‌خواستند به ضرب و زور رای و صندوق و ذکر و وردِ جامعه مدنی، دموکراسی را در ولایت حقنه کنند.

مثل این بود که اصلاح‌طلبان می‌خواستند کنسرتی به راه بیندازند و در عین حال موسیقی را حرام می‌دانستند. فقدان و یا شاید بهتر، پنهان کردن اصول اصلاحی و مومن نبودن به حقوق اولیه و همگانی، کار را به جایی رساند که ما امروز با امثال مطهری‌ها مواجه‌ایم که مانده‌ایم در روضه‌شان بخندیم یا گریه کنیم.

این حضرات گاهی شجاعتی دارند و اوقاتی چنان خشک‌مغز که تار موی زنان، منقلبشان می‌کند. یا امثال کواکبیان که وقتی بحث عفو عمومی ایرانیان خارج از کشور می‌شود، به جای اینکه بر حقوق اساسی ایرانیان تاکید کند می‌گوید که به سرمایه ایرانی‌های خارج‌نشین فکر کنید.

عمل‌گرایی بلاهت‌گونه اصلاح‌طلبان، چنان پیش رفت که می‌توانند با هر کسی همراه شوند و به هر عبایی آویزان شوند. رای به خبرگان و هاشمی‌ستایی یادمان هست.

فکر جمهوری

آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. اصلاحات، سرمایه سنگینی از اجتماع را با دست، دست کردن و بی‌عملی منهدم کرد و نسلی را سوزاند و عاقبت ارتباطتاریخی اصلاحات با جامعه به  دوران احمدی‌نژاد قطع شد. روند تاریخی که می‌توانست، اصلاحات گام به گام و ژرف را به همراه داشته باشد، کاملا متوقف شد و عقبگرد کرد.

احمدی‌نژاد، لمپنیسم جمهوری اسلامی را بیدار کرد. به‌هم‌ریختگی اقتصادی، طبقه متوسط را مضمحل ساخت و نسل نوکیسه‌ای را پس انداخت که مرجعاجتماعی شد.

اخلاق به محاق رفت و منفعت‌طلبی ارزش شد و ریاکاری راه زندگی. در این وانفسا دیگر آن نسلی که دغدغه دین و دنیا داشتند و سروش می‌شنیدند، در گذر زمان و عسرت و تبعید، منقرض شدند و زمین باروری که خاتمی و رفقا بر آن کشت و زرع می‌کردند، سوخت و بایر شد.

امروز گرد و غباری از دور به پاست و کسانی در راهند که از گونه‌ای دیگرند. نسل بی‌حافظه فعلی که اقتصاد‌زده است، در کُمایِ بینش سیاسی است. دین که پیشتر با جمهوری اسلامی زائل شد حالا با تنگنای اقتصادی و بی‌آیندگی و بی‌امیدی به یار و دیار، نوبت ایرانیت است.

اصلاح‌طلبی از دوم خرداد، موج گسترده‌ای داشت و بسیاری آبروی خویش و سابقه و شهرتشان را بر آن پیوند زدند، اینک اما نفرت جوشانی در جامعه ایرانی و نسل سرگشته جوانان می‌توان دید که هر کسی را به جرم همراهی با اصلاح‌طلبان طرد و نفی می‌کنند. و در این قربانیان اصلاحات، متاسفانه عقلا و دلسوزان جامعه را نیز کم نیستند .چنین است که زمینه برای دیکتاتوری پوپولیستی تازه‌ای هموار خواهد شد.

راهی جز اعلام جمهوری نیست. کاری که قدیانی و رجایی کرده اند و گریزی از این نیست که طایفه اصلاح‌طلبان را کناری نهاد و دیگران و تازه‌گانی رابرگزید.

شاید بهتر است حضرت خاتمی، رهبری اصلاحات را به دیگرانی بسپارد که فکر جمهوری دارند و شهامت گفتنش را نیز دارند. پیش از این یک‌بار خاتمیکناره گزیده و بخت عظیم آورده، آن وقتی که جایش را در سال ۸۸ به میرحسین موسوی داد و می‌توان حدس زد که اگر خاتمی بود و تقلبی می شد، سیره‌ی سید چگونه بود. حالا نیز چه بهتر که عطای سیاست به لقایش ببخشد و این خلعت که محبوبیت دارد بر تن دیگرانی کند که از او پیشترند، گرنه با این تعلل اصلاح‌طلبان در مواجه با قطار سریع‌السیر تاریخ، زیر دست و پا خواهند رفت و عبا و عمامه نخواهد ماند.  

از: زیتون


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.