دلنوشته، ستم هایی که بر کودکان و نوجوانان بهایی روا شده است

پنجشنبه, 3ام آبان, 1397
اندازه قلم متن

اختصاصی شهروندیار، دلنوشته یکی از شهروندان بهایی در مورد آزار و اذیت کودکان بهایی در مدارس ایران را که به موارد متعدد نقض حقوق شهروندی پرداخته است را بخوانید.

مسائل آنقدر زیاد است که نمی دانم از کجا شروع کنم. از نوزادان شیرخواری که اجباراً چند سال اول زندگیشان را همراه مادران دربندشان، در زندان گذراندند بگویم؟ و یا از خردسالانی بگویم که پدر و مادرشان همزمان زندانی بودند و یا هستند؟ از رنج دختران و پسران کم سن و سالی به شما بگویم که پدر یا مادرشان اعدام شدند و همزمان اموالشان مصادره شد و آنها مجبور شدند خانۀ پدری را ترک کنند و حتی اجازه نداشتند یادگاری ای از پدر یا مادرشان همراه ببرند و یا شاید بهتر باشد از رفتاری که در مدارس با این کودکان شجاع شده است و می شود، سخن بگویم.

چه کسی می توانداحساس آن کودکی را درک کند که به دلیل بهائی بودن باید روی تک صندلی ای در گوشه ای از کلاس بنشیند که مبادا دوستانش بر اثر تماس با او نجس شوند؟ چه کسی می تواند حال آن طفلی را بفهمد که دوستانش حق ندارند با او صحبت کنند و او محکوم است ساعات طولانی را در تنهائی بدون همصحبت بکذراند؟ یا چه کسی می تواند تحقیری را درک کند که نوجوانان بهائی باید از شیر مخصوصی آب بنوشد که دوستان مسلمانشان حق نوشیدن آب از آن را ندارند؟ چه کسی می تواند رنج آن کودکی را درک کند که شاگرد اول شده است ولی نفر بعد از او شاگرد اول اعلام می شود و یا کودکان و نوجوانانی که در مسابقات مدرسه تیز هوشان قبول شده اند ولی ازنام نویسی آنها خودداری کرده ند.

هممیهنانم، اگر بخواهم در مورد همۀ تبعیض ها بگویم درد دل آنقدر زیاد است که باید کتابی در مورد آن نوشت. بنابراین فقط در مورد تبعیض در مدارس می نویسم و آن را هم محدود می کنم به به سه چهار سال اول انقلاب در شهر یزد.

عزیزانم، بلافاصله بعد از انقلاب۵۷ اسلامیزه کردن مدارس شروع شد. مدیران و ناظمین مدارس عوض شدند و افرادی متعهد اسلامی جای آنان را گرفتند و عده ای به نام آموزگاران پرورشی استخدام شدند که آنها به اتفاق هم، وظیفۀ اسلامیزه کردن مدارس را به عهده دارند. یکی از وظایف آنها پیاده کردن برنامه های وزارت آموزش پرورش بر علیه کودکان بهائی و مجبور کردن اطفال به مسلمان شدن بود که به این وسیله دیانت بهائی در ایران ریشه کن شود.

۱ـ در موردی برخوردی بین یک معلم با یک طفل بهائی که دوازده ساله بود در مقابل تمامی کلاس پیش آمد. معلم با یک سری ناسزا و تهمت و افترا در مورد دیانت بهائی لب به سخن گشود . او با شدت تمام کودک بهائی را مورد خطاب قرار داد. آن کودک به مقاومت برخاست. اعتراض او نسبت به بی انصافی معلم، باعث ایجاد بحثی عمومی دربارۀ دیانت بهائی در کلاس گردید. پاسخ های غیر منتظره و موثری که این طفل خردسال به سئوالات معلم می دهد معلم را به سکوت وا می دارد. او که انتظار یک پیروزی سهل الوصول را داشته یک مرتبه خود را مغلوب یک نوجوان دوازده ساله می بیند.

این موضوع برای کلاس به صورت یک سرگرمی در می آید کم کم بچه ها وقتی جواب های دوستشان را می شنوند برایش کف می زنند و شادی می کنند. البته معلم ابداً احساس خرسندی نمی کند. معلم که از پاسخهای طفل بهائی سرخورده و مأیوس شده است ، عصبانی و عصبانی تر می شود. سر انجام کلاس را ترک می کند تا با مدیر به مشورت بپردازد. آنها به نجات او می آیند و در ساعتی که طفل بهائی ورزش دارد به دنبالش می فرستند و او را وادار می نمایند که بر خلاف میل خود راجع به دیانت بهائی با آنها بحث نماید.

شهروندیار


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.