بلوغ یک نظام یا پایان راه؟

مجتبی واحد، تحلیل‌گر سیاسی، معتقد است چهل سال تجربه جمهوری اسلامی و آزمودن روش‌های گوناگون ‌برای جذب یا فریب مردم، ظاهرا چاره‌ای جز خشونت، سرکوب و حفظ نظام از روش‌های امنیتی باقی نگذاشته است.

    

چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی در حالی فرا رسید که امید و نگرانی در مورد سرنوشت انقلاب و نظامِ حاصل از آن، بر دو اردوگاه مخالفان و حامیان نظام، سایه افکنده است. برخی تحولات و نشانه‌ها، موجب افزایش امید مخالفان به خلاصی از نظام شده و حامیان نظام نیز دلایل کافی برای نگرانی در اختیار دارند.

روشن بود که سران حکومت مایل بودند چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب را با تبلیغات فراوان جشن بگیرند و بلوغ آن را به رخ جهانیان بکشند. اما تلنبار شدن سالها فساد، بی‌کفایتی و ظلم، بلوغی متفاوت برای نظام‌جمهوری اسلامی رقم زد. در این سالگرد استثنایی، تصاویری غم‌بار از ازدحام هزاران نفر برای خرید “گوشت یخ‌زده” به سراسر جهان مخابره شد، وزیر جهاد کشاورزی ناچار شد در برنامه تلویزیونی، با اعتراف به وجود سختی‌های بی‌سابقه، از مردم بخواهد به خاطر وجود برخی محصولات، خدا را شکر کنند. وزیر بهداشت با گلایه‌مندی از عدم ‌تامین ‌حداقل بودجه‌های بهداشتی، از مسئولیت کناره‌گیری کرد. وزیر نفت با صراحت به مردم گفت که چاره‌ای جز سهمیه‌بندی بنزین نیست. قیمت دلار پس از توقفی مصنوعی و دستوری، مجددا روند افزایشی پیدا کرد. برخورد دستگاه قضایی با تحولات اقتصادی، یادآور اعدام‌‌ها و اقدامات ماه‌های نخست پس از پیروزی انقلاب است و وحشت حاکمیت از گسترش اعتراضات، از احکام سنگین و بی‌سابقه علیه منتقدان، به خوبی قابل تشخیص است.‌ حتی بر این باورم که رعب‌آفرینی‌های اخیر حکومت از نظر گستره و طیف سرکوب‌شدگان و نیز اصرار بر علنی بودن سرکوب، در تمام سالهای پس از انقلاب – جز تابستان شصت و هفت – بی‌سابقه بوده است.

همه آنچه در بالا آمد و دهها نشانه دیگر، ثابت می‌کند ناامیدی سران نظام نسبت به سرنوشت خویش، به جاست. اما توسل به خشونت و بازگشت به روش‌های دهه اول انقلاب چه دلیلی دارد؟ به گمانم این خشونت‌گرایی آشکار، بیش از هرچیز ناشی از تجربه چهل ساله نظام و آزمودن ناموفق همه روشهای فریب است.

چهل سال قبل، میلیونها ایرانی، سخنان یک رهبر مذهبی را باور کردند که رفاه اقتصادی، توسعه معنوی و آزادی سیاسی را به آنها وعده می‌داد. با سپری شدن هیجانات انقلابی، رهبران نظام با مخلوط کردن حقیقت و دروغ، اکثریت ایرانیان را به این باور رساندند که استقلال‌خواهی ایشان، موجب عصبانیت قدرت‌های سلطه‌گر خارجی شده است. خمینی و اطرافیان او با تقویت این باور، به مدت ده سال بی‌کفایتی‌های حکومت را تحت‌الشعاع “احساس سلحشوری ملی” قرار دادند. پس از جنگ، پروپاگاندای سازندگی رفسنجانی و رفع برخی محدودیت‌ها موجب سرگرمی مردم شد؛ بدون آنکه کسی بپرسد عامل خرابی‌ها چه بود و محدودیت‌ها را چه کسی و کدام گفتمان ایجاد کرده بود. در واقع در دوره سازندگی، خوشحالی همگانی به خاطر بازیابی نسبی چیزهایی بود که از بین رفتن آنها، دستاورد ده ساله نخست انقلاب بود.

با قدری تسامح می‌توان گفت دوره اول ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی – دوره اول سازندگی – بسیاری از مردم با ذوق‌زدگی به تغییرات ایجاد شده در زندگی خویش، دلخوش بودند و همین، همراهی آنان با حکومت یا حداقل، خودداری از اعتراض موثر را به دنبال داشت. البته رهبر جمهوری اسلامی، برنده اصلی این دوره و دلخوشی‌های آن بود.‌ هاشمی رفسنجانی در شرابطی به ریاست جمهوری رسید که از تکیه زدن علی خامنه‌ای به کرسی رهبری بیش از دو ماه نمی‌گذشت و او به شدت نیازمند حمایت‌های رفسنجانی بود. اشتباه محاسباتی رفسنجانی و برنامه اطرافیان رئیس جمهور برای مادام‌العمر شدن ریاست جمهوری وی، موجب امتیاز دهی‌های یکطرفه به رهبر و تقویت جایگاه علی خامنه‌ای شد. در همان دوره با حمایت‌ هاشمی رفسنجانی، تایید صلاحیت کاندیداهای عضویت در خبرگان رهبری، به گماشتگان رهبر در شورای نگهبان سپرده شد و نظارت استصوابی برای بررسی صلاحیت نامزدهای نمایندگی مجلس شورای اسلامی، به صورت قانون در آمد.

مقطع زمانی بعدی در جمهوری اسلامی – دوره دوم ریاست جمهوری رفسنجانی – با توسعه عملیات تروریستی در خارج و افزایش سرکوب‌های اجتماعی، حمله به تجمعات و سخنرانی‌ها، زندانی شدن برخی فعالان سیاسی و شکنجه آنان همراه بود. مجموعه این شرایط، موجب اقبال به گفتمانی شد که خاتمی آن را نمایندگی می‌کرد. این بار دلخوشی بسیاری از ایرانیان، بازیابی برخی آزادی‌هایی بود که انقلاب اسلامی با وعده تحقق آنها، مردم را با خود همراه ساخت. انصافا باید اعتراف کرد خاتمی به خوبی توانست هشت سال بر دوره استقرار همراه با آرامش نسبیِ نظام بیفزاید. حتی در حوادثی مانند قتل‌های زنجیره‌ای و کوی دانشگاه، بسیاری از مردم، دولت خاتمی را مدافع خود در برابر بخش تندروی نظام می‌دانستند. در همین دوره، چهره بین‌المللی خاتمی بسیاری از تهدید‌های خارجی علیه جمهوری اسلامی را متوقف کرد یا به حال تعلیق در آورد تا جمهوری اسلامی به بیست و هفت سالگی برسد.

جمهوری اسلامی، پس از جنگ، بازسازی و اصلاحات، نیاز به نمایش جدیدی داشت که برای مردم، جذاب باشد. پروژه افشای بیش از دو دهه فساد حکومتی، بازی جدید حکومت بود که اجرای آن – بدون هیچگونه محدودیتی – به احمدی‌نژاد سپرده شد. مردمی که از محرومیت‌ها رنج می‌بردند به دنبال رسوایی کسانی بودند که فقر خود را ناشی از فساد آنها می‌دانستند و چه کسی بهتر از‌ هاشمی رفسنجانی مرد قدرتمند دو دهه اول انقلاب. این‌ پروژه نیز به کار حکومت آمد تا بسیاری از ناکارآمدی‌ها و فسادهای واقعی، از چشم‌ مردم مخفی بماند. در اواخر ریاست احمدی‌نژاد بر قوه مجریه، ماشین تبلیغاتی دو جناح در تقسیم وظیفه‌ای هوشمندانه، وحشت‌آفرینی از جنگ را در دستور کار قرار داد تا مردم به جای امید به بهبود، تنها به خلاصی از خطر جنگ قانع شوند. انتخاب روحانی بیش از هر چیز مدیون آن وحشت‌آفرینی و این وحشت‌زدگی بود.

دوره دوم ریاست جمهوری روحانی در حالی به نیمه می‌رسد که از یکسو، فساد‌های افشا شده حکومتی به سطحی بی‌سابقه رسیده و عناصر حکومتی، خود را در برابر افشاگری‌ها، واکسینه می‌دانند. از سوی دیگر در عرصه بین‌المللی، ظهور گروه‌هایی مانند داعش و فرصت‌طلبی جمهوری اسلامی از حضور آنها، بسیاری از دولت‌ها را به چشم بستن بر ماجراجویی‌های نظام ولایت فقیه وادار کرده است.

تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی و همراهی غیررسمی اصلاح‌طلبان با این تبلیغات، بسیاری از ایرانیان را نیز قانع کرده است که راه خلاصی آنان از خطرات احتمالی، جلوگیری از گسترش اعتراضات در داخل و همراهی خواسته یا ناخواسته با نظام جمهوری اسلامی است. مجموعه این شرایط، حاکمان ایران را آسوده خاطر ساخته که هیچ آلترناتیوی برای آنها وجود ندارد. اما به نظر می‌رسد آسودگی خیال سران نظام از تهدیدهای داخلی و دلخوشی آنها به همراهی‌های داخلی، برای آنان دردسر ساز شده و بر این‌گمان باطل هستند که هیچ قدرتی یارای برخورد با آنان را ندارد.

از سوی دیگر، چهل سال تجربه جمهوری اسلامی و آزمودن روش‌های گوناگون‌برای جذب یا فریب مردم، ظاهرا چاره‌ای جز خشونت، سرکوب وحفظ نظام از روشهای امنیتی باقی نگذاشته است. رفتارهای امنیتی یکی دو سال اخیر و همراهی دو جناح حکومتی با این روش‌ها، نتیجه آن ناامیدی آزار دهنده و این تلقی غلط است. اما در مقابل، مردمی هستند که با افزایش هر روز بر عمر جمهوری اسلامی، ثروت‌های بیشتر مادی و معنوی از دست می‌دهند و شاهد اعمال سیاست‌های‌های جدید حکومتی هستند که نتیجه آن، گسترش فقر، محدودیت روزافزون نقش آفرینی مردم در حاکمیت، توسعه مظاهر فساد اعم از سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و اجتماعی، کاهش اعتبار بین‌المللی کشور و در یک کلمه قرار گرفتن کشور بر لبه پرتگاه است. آیا چنین مردمی – به خصوص پس از امیدهای ایجاد شده در یکی دو سال اخیر – را می‌توان صرفا با روش‌های سرکوب، کنترل کرد؟ یا بلوغ ویژه جمهوری اسلامی که در بالا به آن اشاره شد پایانی ویژه برای جمهودی اسلامی – و حتی ایران – رقم‌ خواهد زد؟ بر این‌ باورم برای یافتن ‌پاسخ، مدت زیادی لازم نیست.

از: دویچه وله

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل