مرگ خمینی و نقش رفسنجانی در برافراشتن فرانکشتاینی به نام خامنه ای!

این روزها به مناسبت سی امین سالمرگ خمینی و عروج خامنه ای به تخت ولایت، و اینکه چگونه توانست موقعیت و قدرت خویش را تحکیم کند و اینکه چگونه و چرا رفسنجانی زیرک! قدرت را واگذارکرد…. بحث و گفتگو بسیاراست*. بخصوص حول آن بخش از سخنان خامنه ای که در مجلس خبرگان، و البته بدرستی!؟ گفته بود که برای چنین انتصابی باید خون گریست!… تمرکز می شود. با اینهمه پاسخ بسنده و واقعی به این سوال، در لابلای انبوهی از ذکر مسائل فنی و گزارشهای روزنامه ها و خاطرات و کلا خرده نگرش ها گم و گور می شود.

در اصل مساله و بحران اصلی در آن زمان چالش انتقال قدرت از یک غول به یک کوتوله بود و نگرانی بزرگ از پیدایش خلا قدرت. برای حل این معضل از مدتها پیش تیم و دستیاران اخص و نزدیک به خمینی بخصوص شخص رفسننجانی قبل از آنکه بمیرد، دست بکارشده بودند و تا حدممکن سناریوئی را با جلب نظر خود خمینی و پسرش حاضروآماده کرده بودند و تاحدی موقعیت ها و وظایف خطیر را بین خودشان تقسیم و رفع و رجوع کرده بودند و مساله اصلی اشان در مجلس خبرگان آوردن آن سناریو بروی صحنه بود و حل چالشهای آن.
اما این که چه عامل بنیادی سبب کاهش و افول اقتدار رفسنجانی و اقتدار خامنه ای گشت، بیش از آنکه به زیرکی و خطاها و قوت های شخصی مربوط باشد، به دو عامل اصلی زیر مربوط می شد: نخست آنکه اقتدار موجود و نقد رفسنجانی بیش ازهمه از نزدیکی به خمینی سرچشمه می گرفت لاجرم بیشتر قائم به او بود که با رفتن خمنینی طبعا رو به ضعف بود و ثانیا بدلیل پایگاه اجتماعی یا بوروکرات ها و سرمایه داران باصطلاح مدرن تری که رفسنجانی روی آنها حساب می کرد در برابرخامنه ای که برروی اصول گرایان و روحانیت و بورژوازی ممتاز و تجار و… و البته کنترل نهادهای نظامی و سرکوب استواربود. در حقیقت نیروهای حامی واقعی و پایدار انقلاب اسلامی و ولایت مطلقه همین ها بودند و آن اسبی که رفسنجانی سوار آن شده بود در این مسیرنمی تاخت.. اگر برهمان سخنان خامنه ای درنگ شود که او در ریاست جمهوری خود نیز نارضایتی اش را از قدرت صوری بارها به رخ کشیده بود، معلوم می شود که او دارد به طور ضمنی با مجلس خبرگان و رفسنجانی اتمام حجت می کند که تن به یک رهبری صوری و نمایشی نخواهد داد. پس او عمیقا تشنه قدرت بود و اگر سرویس های امنینی آمریکا هم به خطا موضع او را پراگماتیستی و معتدل پنداشته اند به این لحاظ است که در آن زمان این گرایش راست محافظه کار درون حاکمیت به دلیل رقابت های درونی قدرت و نقش دست بالای جریان به صطلاح چپ رژیم، به شکل تاکتیکی مخالف اقتدار مطلقه و در حقیقت با روایت جناح «چپ »بود. البته خود قرارگرفتن در جایگاه رهبری و نوک هرم قدرت، نیز وظایف و کارکرد و الزامات ویژه خود را می طلبد که هرکس در آن جا قرار بگیرد اگر نخواهد خود را با آن هماهنگ کند، مثل نمونه منتظری،مغضوب یا دستخوش انواع چالشها می شد. خامنه ای بدلایل ظرفیت و گرایش هایش درقیاس با رفسنجانی، انطباق بیشتری با کارکردرهبری داشت. نزدیکی رفسنجانی به خمینی هم الزاما به معنی نزدیک بودن افکار آن دو در همه حوزه ها نبود. خمینی برای تحقق تنوری نطام مبنتی بر ولایت فقیه به یک روحانی وفادار و زیرک و پراگماتیست نیازداشت و رفسنجانی این جنبه از نیاز او را برآورده می ساخت. اما ذات و جوهره خمینی فی الواقع با مواضع خامنه ای انطباق بیشتری داشت…… ضمن آنکه خامنه ای هم با اصول گرایان و سنتی ها و هم با پراکماتیست ها و بوروکرات ها و هم با جناح «چپ» مرزبندی داشت. از همین جهات من حیث المجموع قبای رهبری به اندام او بویژه برای اصول گرایان برازنده تربود.
نوشته زیر که در همان زمان به مناسبت انتشار علنی نوار خامنه ای صورت گرفت پیرامون همین مسائل بحث می کند. بخصوص بند ۵ آن به ریشه های افت اقتدار رفسنجانی پرداخته است:
کارگردان اصلی هم رفسنجانی شاگرد و یار نظرکرده خمینی بود. او فکرمی کرد که ایران اسلامی در دوره پساخمینی و جنگ نیاز به ساختن دارد و او امیرکبیر نظام است ( گو این که یکی از بادمجان دور قاب چینها از این هم فراتر رفته و مدعی شده است که امیرکبیر در برابر رفسنجانی چیزی برای گفتن نداشت!). بهرحال به زعم او رهبری در این دوره نقش نه چندان مهم و کمابیش صوری خواهد داشت. بهمین دلیل با رضایت خاطر به کارگردانی این سناریو پرداخت و چنان از این تقسیم کار آسوده خاطربود که حتی از تمرکز قدرت حقوقی مندرج در قانون اساسی در دستان ولی فقیه هم نگران نبود. او -رفسنجانی- درساختارهنوز کاملا نهادی نشده سیستم از نفوذ و قدرت حقیقی برخوردار بود که البته بیشتر از آنکه از توانائی و نفوذ واقعی و یا پایگاه اجتماعی سازمان یافته و نهادی شده اش نشأت گرفته باشد مکتسب از نزدیکی و حمایت خمینی بود که اکنون دیگر وجودنداشت. در این میان او یک نکته کلیدی را نادیده گرفت و لاجرم دچار یک اشتباه مهللک استراتژیک شد. کسی که قدرتش بیشتر مکتسب و عاریتی بود تا واقعی، وقتی در مقام ساختن و مسئولیت آنهم در آن شرایط پساجنگی و اقتصاد ویران شده قرارمی گیرد و با سیاست تعدیل ساختاری که او دنبال می کرد، به ناگزیر هم مردم و زحمتکشان ناراضی را در برابر خود می یافت و لاجرم مستقیما دم چک آنها قرارمی گرفت که گرفت. و پی آمد این مسأله در آن زمان بویژه چون او در انظار عمومی که مظهر قدرت واقعی تلقی می شد دو چندان بود. و هم آنکه با سیاست هائی که بعنوان مدیراجرائی اعم از داخلی و یا بین المللی و تنش زدائی و جلب سرمایه … در پیش گرفت، ناخرسندی بورژوازی سنتی ممتازه و روحانیت معطوف به قدرت و نیز نارضایتی جناح باصطلاح خط امام و یا شبه فاشیستی نظام و نهادهای نظامی موازی نزدیک به آنها، کلا طرفداران اسلام ناب محمدی را به مخالفت با او و سیاست هایش بر می انگیخت و با میدان داری بیت رهبری در برابر خود قرار می داد. رفته رفته پایگاه اقتدار او فرسوده می شد بی آنکه بتواند یک ائتلاف قوی و موثری را در برابر آنها تشکیل بدهد. به این ترتیب به موازات تضعیف موقعیت رفسنجانی، موقعیت خامنه ای تقویت می شد و قدرت حقیقی و حقوقی در یک جا متمرکز می شد. این روند بویژه در دوره دوم ریاست جمهوری رفسنجانی شتاب گرفت.
پویش ذاتی میل به تمرکزقدرت در یک نظام ذاتا واپسگرا و استبدادی به عنوان ابزار بقاء آنهم در بستر سیر رویدادهای طوفانی و چالشهای بزرگ، کفه موازنه را به شکل قاطعی به سود نهاد رهبری و صوری کردن هرچه بیشتر اقتدار و اختیارات بخش انتخابی نظام تغییر داد. اکنون قدرت حقیقی و قانونی باهم منطبق می شدند و نهادی می شدند و متقابلا با نهادی شدن هر قدرت موازی با خود سخت مقابله می کردند. رفسنجانی غافل از آن بود، کسی که در نوک هرم ساختارقدرت می نشیند ولو دوست نزدیک و ۵۰ ساله اش باشد، قبل از هرچیز گوش به فرمان وظایفی دارد که ساختار قدرت و پویش ذاتی آن به او دیکته می کند. رفسنجانی هم البته در عمل به این گرایش ذاتی نظام که شرط بقاء آن بود، صرفنظر از برخی نق زنی ها نهایتا تمکین می کرد. چرا که او جدا از نظام نبود و بقول شاعر، رشته ای برگردنم افکنده دوست، می برد آنجا که خاطرخواه اوست… او هرجا که نظام می رفت با آن می رفت و لو آنکه در قعر جهنم باشد. تقارن سالمرگ مبهم و مشکوک او با انتشار این سند بقدر کافی عبرت آموز است. حق است که برگور او بنویسند این سخن را:
«کسی که در آفریدن هیولای ولایت مطلقه بیشترین نقش را داشت، اما حتی خود نیز نتوانست امان نامه ای از مخلوق دیروز و خالق امروزش -فرانکشتاینی که برافراشت- دریافت کند. بسیاری صریحا و خانواده اش تلویحا این روایت را نقل می کنند که نه فقط او را که دوست داشت نقش امیرکبیر نظام اسلامی را بازی کند در استخری که عموما در آن شنا می کرد با «مرگ مشکوکی»، زودتر از «عشقش»-رهبر- راهی آن دیار بکنند، بلکه وصیت نامه اش را نیز بلافاصله ربودند و خانواده اش را زندانی یا ممنوع سفرکردند». آری! جمهوری اسلامی تاریخ و «امیرکبیر» و «حمام فین کاشان» خود را دارد، ولو آن که گفته اند تاریخ در تکرار خود جز مضحکه نخواهد بود…. یک مضحکه واقعی!

از: گویا

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل