اعدام؛ انتقامی ناروا و بی‌ثمر

«در ایران متحدِ آینده لغو مجازات اعدام باید نخستین مادۀ قانون اساسی‌ای باشد که آرزوی همگیِ ماست»

«در ایران متحدِ آینده لغو مجازات اعدام باید نخستین مادۀ قانون اساسی‌ای باشد که آرزوی همگیِ ماست»

«مجازات اعدام به اندازۀ خودِ جنایت، نفرت‌انگیز است و…این قتلِ رسمیِ جدید نه تنها به هیچ وجه خسارت جرم رخ‌داده علیه جامعه را جبران نمی‌کند بلکه لکۀ ننگ تازه‌ای به لکۀ ننگ قبلی می‌افزاید.» (آلبر کامو، تأملاتی دربارۀ گیوتین)

اعدام دو زندانیِ کرد، توقف موقت اجرای حکم اعدام سه جوان شرکت‌کننده در اعتراضات آبان ۱۳۹۸ و اعدام یک متهم به جاسوسی از نیروی قدس سپاه پاسداران، بار دیگر توجه افکار عمومی را به پدیدۀ اعدام در ایران جلب کرده است.

مدافعان اعدام از دیرباز این مجازات را عامل بازدارندگی از وقوع قتل یا کیفری عادلانه شمرده‌اند. در پاسخ به هواداران فرضیۀ بازدارندگی باید گفت که در نیمۀ دوم قرن هجدهم، چزاره بِکاریا، اشراف‌زادۀ میلانی، که بنیان‌گذار اصلاحات حقوق جزای مدرن به شمار می‌رود، از موضعی فایده‌باورانه مخالف مجازات اعدام بود و می‌گفت این مجازات در پیشگیری از وقوع قتل مؤثرتر از حبس ابد نیست.

آلبر کامو، برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات، هم مجازات اعدام را در پیشگیری از قتل مفید نمی‌دانست: «یک قاضی می‌گفت اکثریت قریب به اتفاق قاتلانی که آنها را محاکمه کرده بود، صبح روزِ واقعه وقتی ریش خود را می‌تراشیدند، نمی‌دانستند که آن شب کسی را به قتل خواهند رساند». پژوهشگرانی همچون ویلیام سی. بایلی (۱۹۷۷)، مایکل ال. رادِلِت و ترِیسی ال.لاکاک (۲۰۰۹) و راجر هود و کارولین هویل (۲۰۱۵) نشان داده‌اند که برخلاف تبلیغات رسانه‌ای، مجازات اعدام نقش معناداری در پیشگیری از وقوع قتل ندارد.

بیشتر بخوانید

جمهوری اسلامی اعدام؛ حداقل «هشت هزار» اعدام ظرف ۲۰ سال

#اعدام_نکنید و سرریز چهل سال جنایت

۴۱ سال انباشت خشم در پی ۴۱ سال سیاست اعدام

در پاسخ به طرفداران فرضیۀ عدالت کیفری باید اشاره کرد که کامو مجازات اعدام را «عمدی‌ترین قتل» و بدتر از هر جنایت دیگری می‌دانست زیرا می‌گفت هیچ قاتلی نه زمان دقیق قتل را از مدت‌ها قبل به مقتول اعلام می‌کند و نه مقتول را از ماه‌ها قبل به زندان می‌اندازد. مخالفت قاطع کامو با اعدام مبنایی انسان‌دوستانه داشت و مبتنی بر نظریۀ فلسفیِ خاصی نبود اما فیلسوفانی همچون ژاک دریدا و مارتا نوسبام با شرح و بسط نظریاتی فلسفی به این امر پرداخته‌اند.

مارتا نوسبام، فیلسوف نامدار آمریکایی، در آثار اخیرِ خود، به‌ویژه «خشم و بخشایش: انزجار، بخشش و عدالت» (۲۰۱۶) و «سلطنت ترس: نگاه یک فیلسوف به بحران سیاسیِ ما» (۲۰۱۸)، بر این امر تأکید می‌کند که خشم، غریزه‌ای «عمیقاً انسانی» اما «دردسرساز» است زیرا به جامعه آسیب می‌رساند.

او با تحلیل مفهوم خشم می‌گوید که این احساس دو بخش دارد. وقتی خشمگین می‌شویم که می‌فهمیم به خودمان یا کسی که برایمان اهمیت دارد به ناحق آسیب رسانده‌اند. افزون بر این، دلمان می‌خواهد که تلافی کنیم و به فرد یا افرادی که به ما یا عزیزانمان آسیب رسانده‌اند، صدمه بزنیم. نوسبام از ارسطو نقل می‌کند که خشم در آن‌ِ واحد، دردناک و لذت‌بخش است زیرا هم به ما یا عزیزانمان آسیب رسیده و هم میل به انتقام داریم.

به نظر نوسبام، انتقام بیهوده است زیرا نه گذشته را تغییر می‌دهد و نه آینده را بهبود می‌بخشد. او خود را مُلهَم از ماهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ و نلسون ماندلا می‌داند و با استناد مکرر به گفتار و کردار آنها ما را به جست‌وجوی راه‌‌حل‌های سازنده‌ای برای ایجاد آینده‌ای بهتر و عاری از انتقام فرامی‌خواند.

او می‌نویسد: «کینگ در مشهورترین سخنرانی خود گفت، “ما نمی‌پذیریم که بانک عدالت ورشکست شده باشد. ما نمی‌پذیریم که خزانه‌های بزرگ فرصت این کشور ته کشیده باشد…بیایید برای فرونشاندن عطش آزادیِ خود از جام خشم و نفرت ننوشیم.”… دموکراسی باید از فکر بی‌معنی و مخربِ تلافی‌جویی دست بردارد و به سوی عدالت حقوقی و بهروزی بشر گام بردارد…او ]کینگ[ به خاطر آینده، در برابر یکی از قوی‌ترین امیال انسانی، یعنی میل به انتقام، ایستادگی می‌کند».

نوسبام در اشاره به ماندلا می‌گوید که او «استعدادی تقریباً حماسی برای عشق داشت: قابلیت خوبی و نیکی را در هموطنان سیاه و سفیدش می‌دید و به آن ایمان داشت…ماندلا قهرمان است اما لازم نیست که ما سودای چنان بلندنظریِ‌ خارق‌العاده‌ای را در سر بپرورانیم. فقط باید در همان مسیر گام برداریم…نوعی عشق هست که صرفاً عبارت است از دیگری را کاملاً انسان و تا حدی مستعد تغییر و خوبی دیدن».

او می‌افزاید: «در تاریک‌ترین روزهای جنگ جهانی دوم، گاندی گفت: “باید با نگاهی آرام و مهربان، چشم در چشمِ جهان بدوزیم، هرچند امروز دیدگان دنیا خونین است.” این همان جانِ کلام آشیل در نمایش‌نامۀ “الاهگان انتقام” است: دنیا عمدتاً بر مدار خشم و تلافی‌جویی چرخیده، اما بگذارید چیز بهتری بیافرینیم، هم در خود و هم در فرهنگ سیاسی‌مان. بیایید از راه و رسم کنونیِ جهان پیروی نکنیم».

هر چند نوسبام با عقیدۀ رایجی که خشم و انتقام را جزئی از سرشت بشر می‌داند، مخالف است اما می‌پذیرد که خودداری از انتقام‌جویی آسان نیست. با وجود این، او دشواریِ مهار خشم را بهانۀ مقبولی برای توجیه استمرار انتقام‌جویی نمی‌داند. او خشم و انتقام‌جویی را نوعی «بیماری اجتماعی» می‌شمارد و می‌پرسد چرا افرادی که برای دستیابی به تندرستی و آمادگیِ جسمانی از هیچ کوششی دریغ نمی‌کنند (برای مثال، به سخت‌ترین ورزش‌ها و رژیم‌های غذایی تن در می‌دهند) و چرا نهادهایی که به سرمایه‌گذاری‌های کلان در پژوهش‌های پزشکی می‌پردازند، حاضر نیستند تا قدمی در راه کاهش خشم و انتقام‌جویی، خواه در زندگی شخصی خواه در ساختارهای اجتماعی-سیاسی، بردارند؟

نوسبام می‌نویسد: «بسیاری از مردم…همچنان خشم را خوب، و نشانۀ قدرت و مردانگی می‌دانند. آن‌ها خشم را در کودکان خود (به‌ویژه پسران) می‌پرورند، و در خشم گرفتن بر خویشتن و دیگران زیاده‌روی می‌کنند. آن‌ها از سیاست‌های حقوقیِ مبتنی بر به اصطلاح “محاسن خشم” حمایت می‌کنند. برعکس، یونانی‌ها و رُمی‌ها هوادار خشم نبودند. هرچند آن‌ها هم بسیار خشمگین می‌شدند، و هر چند درباره‌ی پرهیز مطلق از خشم یا صرفاً مهار شدید آن اختلاف نظر داشتند اما عمدتاً خشم را نوعی بیماری و ضعف می‌دانستند، و خشونت را کودکانه (یا به تعبیر خود، زنانه) می‌شمردند و نه نشانه‌ی قدرت (و، به تعبیر خود، مردانگی). فهم این امر نیمی از کار و مشکل‌ترین بخش آن است. تهذیب نفس دشوار است، اما اگر هیچ‌وقت آن را شروع نکنیم به امری محال تبدیل می‌شود».

می‌دانیم که محافظه‌کاران معمولاً با اعدام موافق‌اند «زیرا هر فردی را به تنهایی مسئول اعمال خود می‌دانند. بر عکس، نخبگان لیبرال با اعدام مخالف‌اند زیرا ساختار اجتماعی را در وقوع جرم بسیار مهم می‌شمارند و عقیده دارند که هر مجرمی اصلاح‌پذیر است.».

نوسبام هم در مقام اندیشمندی لیبرال مجازات اعدام را نوعی اعتراف به ناکامی جامعه می‌داند. او می‌گوید اگر پدر و مادری در تعلیم و تربیت فرزند خود کوتاهی کنند و در نتیجه آن کودک، جامعه‌ستیز بار آید و خلاف موازین اجتماعی رفتار کند، روا نیست که والدین فرزند خود را مجازات کنند زیرا در این میان خود بیش از هر کسی مقصرند. به همین ترتیب، جامعه‌ای که امکان زندگی آبرومند (تغذیه، سلامت، مسکن و تحصیل مناسب و فرصت‌های شغلیِ برابر) ‌را برای اعضای خود فراهم نکند و آکنده از نابرابری و بی‌عدالتی باشد و در عین حال با تکیه بر نظام عدالت کیفری، مجرمان را به پای چوبۀ دار بفرستد صرفاً قصور خود را نادیده گرفته و بر آن سرپوش نهاده است.

نوسبام در بخش پایانیِ کتاب «خشم و بخشایش» با اشاره به «قرن‌ها نابخردیِ ناشی از روحیۀ تلافی‌جویی» چنین می‌نویسد: «حتی اگر مردم با جدیت به تهذیب نفس نپردازند یا حتی اگر اصلاً این کار را شروع نکنند، باز هم تحمل و حتی تقویت نهادهای سیاسی و حقوقی‌ای که به روی حماقتِ مستتر در روحیۀ تلافی‌جویی آغوش می‌گشایند و آن را ارزشمند می‌شمارند واقعاً نابخشودنی است. نهادهای ما باید بهترین صفات ما را سرمشق قرار دهند، نه بدترین‌شان را. این نهادها باید مظهر بلوغ باشند، حتی اگر خودمان اغلب کودکانه رفتار ‌کنیم. حتی اگر تک‌تک افراد همچنان کم‌وبیش تلافی‌جوییِ نامعقول را در خود بپرورند، نباید حماقت نظام‌های حقوقی و قضایی را تاب آوریم. با معضل جُرم باید مثل چالش ایجاد نظام اقتصادی برخورد کرد: همچون مشکل نظری و عملیِ چندوجهیِ به شدت دشواری که بسیاری از اجزایش محتاج راهبردهای پیشاتجربی و تخصصی، و بعضی دیگر نیازمند راهبردهای تجربی و مرتبطی است که با هدفی ارزشمند پیوندِ منطقی دارند».

کامو می‌گفت: «در اروپای متحد آینده لغو رسمیِ مجازات اعدام باید نخستین مادۀ قانون اروپایی‌ای باشد که آرزوی همگیِ ماست». اکنون این آرزو تحقق یافته و لغو مجازات اعدام یکی از پیش‌شرط‌های لازم عضویت در اتحادیۀ اروپاست.

به همین قیاس، می‌توان افزود: «در ایران متحدِ آینده لغو مجازات اعدام باید نخستین مادۀ قانون اساسی‌ای باشد که آرزوی همگیِ ماست».

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل