قهقرای سیاسی ما

چندی پیش طی گفتگو با گروهی از جوانان علاقمند به سیاست، متوجه شدم که برخی از آنها، برای مدتی که خیلی هم کوتاه نبوده، نوعی پیروی سیاسی از یکی از خوانندگان پر جنجال را پیشه کرده بوده اند و این شخص هم دوره ای مدعی شده مارکسیست است و بعد پهلوی چی یا طرفدار ترامپ شده و این جوان ها را به دنبال خود سرگردان کرده است. مطلب بهت زده ام کرد و از خودم پرسیدم چگونه ممکن است که یک عده جوان که همه سودای مخالفت با جمهوری اسلامی را دارند و به هر صورت در حد امکان، اطلاعات و معلوماتی هم در بارۀ سیاست اندوخته اند، به چنین راه مسخره و بی عاقبتی بیافتند.

یاد مقاله ای افتادم که چند سال پیش نوشته بودم و در آن گفته بودم که متأسفانه در انقلاب ایران روشنفکران جای نخبگان سیاسی راگرفته بودند، ولی امروزه روزنامه نگاران جای روشنفکران را گرفته اند. یکی از خوانندگان، با همدلی و طنز، پایین مطلبم نوشته بود که امیدواریم پورن استار ها بی خیال شوند. حرف بانمک بود، ولی با تجربۀ اخیر به این نتیجه رسیدم که هر دوی ما بسیار خوشبین بوده ایم، چون سیر قهقرایی که موضوع بحث بود، به هیچوجه متوقف نشده است و ادامه یافته. این سیر، «تا اینجا» بدین شکل بوده است که نخبگان سیاسی جای خود را به کارمندان و روشنفکران دادند، روشنفکران به روزنامه نگاران و روزنامه نگاران به سلبریتی ها. انداختن نگاهی به این سیر تحول، هیچ بیفایده نخواهد بود، چون هم یکی از ابعاد حیات سیاسی ماست که کمتر به آن توجه شده است و هم به نظر میاید که اگر تغییری در آن حاصل نگردد، آیندۀ تاریکی را برای ما رقم زده خواهد شد. به تجربه دیده ایم که همیشه بد تری هست، اینهم یک نمونه.

کار را مرحله به مرحله پیش ببریم.

از نخبگان به روشنفکران

یکی از شاخصه های عمدۀ حکومت دو پهلوی کوشش در حذف نخبگان سنتی بود و جلوگیری از برآمدن نخبگان مدرن، بخصوص در زمینۀ سیاست. به این داستان بار ها اشاره کرده ام، بخصوص که اصلاً موضوع تزی بود که سالها پیش در بارۀ تاریخ معاصر ایران نوشتم. خلاصۀ کوتاهی میاورم. نظامهای استبدادی تاب تحمل قطبهای مخالفت سیاسی و اجتماعی را که قدرت آنها را محدود میسازند، ندارند و هر نوع استبداد، به تناسب ماهیت خود و گرایش ایدئولوژیکش، به نوعی در رفع این موانع میکوشد. نقاط قدرت جامعۀ مدنی، نخبگانی هستند که مستقل از قدرت سیاسی باشند. وجود اینها به سختی تحمل میشود و گاه اصلاً تحمل نمیشود. وقتی رضا شاه قدرت را در ایران گرفت، با جامعه ای سنتی طرف بود که با وجود انقلاب مشروطیت، قرنها بود که از بابت ساختار اجتماعی تغییری نکرده بود. نخبگان سنتی اش که انقلاب را با پشتیبانی مردم به ثمر رسانده بودند، بر جا بودند و قدرتمند. استبداد نوین و نوگرای پهلوی با اینها میانه ای نداشت و کمر به حذفشان بست. کار از زمان رضا شاه شروع شد و آخرین پرده اش انقلاب سفید بود. دو بخش از نخبگان سنتی از میدان به در نشدند: بازاریان و روحانیان و دیدیم که اتحادشان در نهایت ریشۀ استبداد پهلوی را کند و نظام نکبت اسلامی را جایگزینش کرد.

مشکل فقط وجود نخبگان سنتی نبود، حذف نخبگان سیاسی مدرن و مستقل هم که در فرصتهای کوتاه آزادی، مجال برآمدن پیدا کرده بودند، در صدر برنامه های دو پادشاه پهلوی بود. هدف آنها جایگزین کردن نخبگان سیاسی با نخبگان اداری بود، کسانی نظیر جم یا منصور یا هویدا یا آموزگار یا… این برنامه بسیار خوب پیش رفت و نتایج مصیبت بارش را در انقلاب اسلامی شاهد شدیم،. دیدیم که دست پروردگان پهلوی که گاه مدیران لایقی بودند، عموماً حتی قادر نبودند دو کلمه در بارۀ سیاست حرف بزنند، چه رسد که تصمیمی بگیرند یا کاری بکنند، مردم هم که کوچکترین اعتبار سیاسی برای اینها قائل نبودند و هیچگونه پشتیبانی به آنها نمیدادند. صدیقی و بختیار تتمۀ نخبگان سیاسی و پروردۀ مکتب مصدق بودند و متأسفانه موفق نشدند. خمینی در چنین فضایی پیروز شد.

جلوگیری از برآمدن نخبگان سیاسی مدرن، اثری جنبی و البته پیش بینی نشده و نا خواسته هم داشت: بالا رفتن وزنۀ روشنفکران که به مرور و بخصوص پس از بازسازی استبداد بعد از بیست و هشت مرداد، جای نخبگان سیاسی غایب را پر کردند. جایگزینی معیوبی که پیامد های نامطلوبش را در انقلاب اسلامی شاهد بودیم. اول از همه برتری سخنوری های مجوف و قالبی بر تدابیر عملی و معقول سیاسی. دوم معیوب بودن ایدئولوژی های ضد لیبرالی که ظرف بیست سال منتهی به انقلاب، فضای روشنفکری و دانشگاهی و اجتماعی ایران را آکنده بود و نتایج خود را در انقلاب آشکار ساخت. سوم سستی و محو شدن مسئولیت در قبال حرفهایی که طرح میشد و راه حل هایی که با سبکسری به مردم عرضه میگشت. آنچه که در آن دوران مسئولیت روشنفکری نامیده میشد، متوجه بود به ایدئولوژی و مفاهیم کلی نظیر خلق و امت، نه مردم واقعی و یک سر و دو گوشی که هر روز با آنها سر و کار داریم و به هر صورت داستان اصلاً ارتباطی با مسئولیت رهبران سیاسی در برابر مردم نداشت.

افتضاح حاصل از سردمداری روشنفکران در انقلاب، حملات شدیدی را به آنها در پی آورد. مردم از آنها سرخورده شدند و علاوه بر این، پهلوی چیان شکست خورده و اسلامی های پیروز هم بر مبلغ افزودند. اعتبار این گروه به شدت متزلزل شد و مردم بدانها پشت کردند.

از روشنفکران به روزنامه نگاران

روزنامه نگاران بیشتر با جهت دادن به مطالبی که دائم منتشر میکنند، کار سیاسی انجام میدهند و با استفاده از دسترسی روزمرۀ خویش به رسانه ها، این کار را با ضرباهنگ بسیار سریعتری از روشنفکران انجام میدهند، ولی ـ در مقابل ـ بسیار کمتر از آنها در معرض انتقاد و طلب حساب قرار میگیرند. نمونۀ روشنش همین انقلاب اسلامی که طی آن نقش روزنامه نگاران در به قدرت رساندن خمینی اصلاً با روشنفکران قابل مقایسه نبود، ولی کسی از آنها حسابی نخواست و نمیخواهد و حتی اسم کسانی هم که در این جهت فعال بوده اند، به یاد کسی نیست تا سؤالی خطاب بدانها طرح نماید.

بعد از انفلاب، نقش روزنامه نگاران در تأثیر نهادن بر سرنوشت سیاسی مملکت از پیش بیشتر شد و عوامل چندی در این امر مؤثر بود. اول از همه ضعف روشنفکران که هم از بابت اعتبار اجتماعی دچار بحران شده بودند و هم تعطیل نشریات روشنفکری و رانده شدن از رسانه هایی که اختیار همه شان عملاً در دست دولت بود، راهشان را برای تماس با جامعه مسدود نموده بود؛ انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها نیز به نوبۀ خود، مشتریان اولیۀ سخنانشان را از آنها گرفته بود؛ در نهایت این هم بود که گفتار چپی ـ اصالت گرا ـ انقلابی که بسیار بینشان رواج داشت، با انقلاب هم به بار نشسته بود و هم یاوگیش بر همگان آشکار گشته بود؛ علاوه بر همۀ اینها، خودشان هم از سوی حکومت تحت فشار و تعقیب و آزار قرار گرفته بودند ـ خلاصه بحران همه جانبه بود.

نکته اینجاست که بدون روشنفکر میتوان مملکتی را گرداند، ولی بدون روزنامه نگار نمیتوان. روزنامه نگار همیشه لازم است و هر قدر هم گوش به فرمان حکومت باشد، همیشه مجالی، حال هر قدر کوچک، برای استفادۀ شخصی و ابراز نظر دارد. خلاصه اینکه روزنامه نگاران به تناسب روشنفکران، با خسارت کمتری از انقلاب جان به در بردند.

این از جانب دولت بود. از سوی مردم هم باید گفت که نگاهشان نسبت به روزنامه نگاران اصرلاً با نگاهشان به روشنفکران متفاوت است. روزنامه، یا معادلهایش، را میخوانند و میگذرند و اگر خطایی هم ببینند، معمولاً خیلی جدی نمیگیرند و بسیار بعید است که حساب خواهی یا کینه توزی بکنند ـ شانه ای بالا میاندازند…

وقتی میرسیم به دوران بعد از انقلاب، باید هم از تحول درونمزی و برونمرزی صحبت کنیم که به هم شبیه نبوده است.

در ابتدای کار، تبعیدیان ایرانی بسیار مصر در به راه انداختن نشریه بودند و بسا اوقات بدون آگاهی از مشکلات این کار، دل به دریا زدند و انواع نشریاتی تأسیس کردند که عموماً زودپا بود. آنهایی که دوام کرد یا به ضرب قبول آگهی در حد غرق کردن مطالب جور و واجورشان در میان تبلیغات بود و یا با استفاده از پشتیبانی مالی منابع سیاسی که هیچگاه مجانی نبود و هنوز هم نیست. تعداد نشریات «ایرانی» به سرعت نزول کرد و حتی بیشترین تعداد سایتهای غیر سیاسی و جامع هم از صفحه محو شد ـ معمولاً با خریداری به قصد تعطیل کردن و محض تحکیم انحصار رسانه ای سیاسی های پولدار. این از خارج که محیط آزاد بود.

از سوی دیگر، فشار دولت، در «گلخانۀ» داخل کشور، نوعی روزنامه نگار پرورش داد که کاملاً به انحصار قدرت خو گرفت و البته به بردن سهم خویش از این انحصار. بهترین نمونه، بخش اصلاح طلب اینهاست که تازه وقتی هم که با یاری دول خارجی، در فرنگ جای پایی محکم کرد، با وجود ادعای آزدیخواهی، عیناً همان بساط انحصار را در خارج نیز به راه انداخت. میبینیم که از جنبش سبز به این طرف و مهاجرتشان، وضع رسانه هایی که در آنها استخدام شده اند به چه صورت در آمده…

در این وضعیت، موقعیت روزنامه نگاران نه فقط در مقابل روشنفکران تحکیم شد، بل اصولاً صورتی پیدا کرد که در هیچ فضای دمکراتیکی دیده نمیشود. در فضای رسانه ای خارج، این گروه عملاً دلیلی ندارد تا چنانکه معمول است، با خواستهای خوانندگان همراهی نشان بدهد و از سوی دیگر محتاج آگهی هم نیست تا رعایت ارباب قدرت اقتصادی را بکند. در محیطی بسته و محفوظ میزید و فقط باید به صاحبکار حساب بدهد که او هم دنبال منفعت اقتصادی نیست و فقط میخواهد نظرات خود را به خورد همه بدهد. به این ترتیب، رسانه های خارج نوعی رابطۀ یک طرفه با مخاطبان خود پیدا کرده اند که کلاً نادر و به نهایت نا سالم است. این وضعیت اگر در هر جا استثنأ باشد، در اینجا قاعده شده است. داخل را هم که میدانیم دست دولتی است که جناحی بودنش فضایی برای مانور و توهم تنوع و انواع ادعای آزادیخواهی ایجاد کرده است.

کل این وضعیت، همانطور که روشنفکران را عقب رانده، بسیار بر قدرت روزنامه نگاران افزوده است. قدرت بی مسئولتی که بدان آگاهند و از آن کمال استفاده را میبرند. تصور رایج بر این است که دمکراسی و آزادی بیان بر قدرت روزنامه نگاران میافزاید، ولی اینجا استبداد چنین کرده است ـ نکته ای در خور توجه.

از روزنامه نگاران به سلبریتی ها

برسیم به تازه از راه رسیدگان.

اصطلاح «سلبریتی» که درسته از انگلیسی وام گرفته شده، جدید است و توان تأثیر گذاری این گروه نیز جدید ـ داستان چند سال اخیر است. وزنۀ سیاسی پیدا کردن اینها، در درجۀ اول مدیون آشفتگی ساختاری رسانه های اجتماعی است که محل اصلی جولان اینهاست.

این رسانه ها را به عنوان عرصه ای دمکراتیک به همه عرضه کرده اند و هنوز هم از این حرفهای بی معنی کم زده نمیشود. به تقلبهای روشنی که در آنها میشود، نمیپردازم و فقط چند نکته را یادآوری میکنم. اول از همه اینکه دمکراسی در کار نیست، نوعی برابری صوری هست که در عمل افراد مستقل را در معرض ضربات گروه های کمابیش سازمان یافته قرار میدهد.از این گذشته، نبود هویت روشن، نوعی بلبشو در این فضا ایجاد کرده که حساب همه چیز را بر هم ریخته، هر کس راجع به هر چیزی هر حرفی میزند و هیچ مسئولیتی نمی پذیرد. در حالت معمول، اظهار نظر سیاسی از کانال های معین رسانه ای رد میشود و هر حرفی از هر کسی در هر جایی منعکس نمیشود. مثلاً شما نمیتوانید در مجلۀ مد مطلب سیاسی چاپ کنید و جدی هم گرفته شوید. اینجا اصلاً از این خبر ها نیست.

هر جا که بروید، از همه چیز حرف هست یا میتواند باشد و اسباب تعجب هم نمیشود، چون هر حرفی و هر کسی به محض ورود تعدادی طرفدار پیدا میکند که به طرح و حتی محتوای گفتارش نوعی مشروعیت کاذب میدهد. سیاست هم رخنه گر ترین موضوع است و به همه جا نفوذ میکند. در این فضا، امتیازی که در یک رشته و در جایی معین به دست میاید، بلافاصله قابل بهره برداری در هر زمینۀ دیگر و از جمله سیاست، میشود. اعتباری که با آواز به دست آمده به سیاست میرود، اعتبار مذهبی خرج هنر میشود و… صورت عادی کار این است.

در این محیط، ارتباط سلبریتی ها با طرفدارانشان که قبلاً محتاج واسطگی روزنامه نگاران بود، کاملاً مستقیم شده و در حقیقت واسطۀ رسانه ای کلاسیک ندارد. این امر، به حضورشان ضربی میدهد که نه با روشنفکران قابل مقایسه است و نه حتی با روزنامه نگاران. پیروانشان همه جا دنبالشان هستند و سر سیم همه وصل است به مرکز، تلفنچی هم لازم نیست. چهرۀ مرکزی هم البته مسئولیتی ندارد و قرار نیست جوابگوی چیزی باشد، هر که را خواست بلاک میکند و هر کس هم که نپسندید، برود. ادارۀ خیل پیروان به همین طریق چکی و کلی انجام میشود. رابطۀ بی واسطه ای را که هیچ استبداد اتوریتر یا توتالیتری نتوانسته ایجاد کند، در اینجا، به کمک تکنیک، سهل و آسان حاصل گشته است.

ممکن است تصور کنیم که این انتخاب آزاد و عقد و طلاق فوری، در نهایت به نوعی رأی گیری که در دمکراسی هم میبینیم، شبیه است ـ عقاید رأی دهندگان را که نمیشمرند، رأیشان را میشمرند و بس. ولی در دمکراسی تفویض اختیار معین صورت میگیرد و مستلزم مسئولیت و جوابدهی است. اینجا از این خبر ها نیست، کسی که جمعیتی را دنبال خود کشانده، بدین ترتیب قدرت خامی کسب کرده که میتواند تقریباً به هر صورت بخواهد از آن استفاده کند.

در جمع، عدم تمایز و اغتشاشی حاکم است که نه برابری است و نه دمکراسی. هستۀ پوپولیسم اینجاست. اگر در صحنۀ سیاست ایران دنبال پوپولیسم میگردیم، باید درست به این نقطه نظر کنیم و به این سلبریتی هایی که بعد از کارمندان و روشنفکران و روزنامه نگاران رسیده اند تا سهمی از ارث نخبگان سیاسی ببرند.

نتیجه گیری

سیری که با نگاه به تحولات سیاسی یک قرنۀ ایران در زمینۀ رهبری سیاسی جامعه، در پیش چشم ما نمودار میگردد، چند وجه دارد که همگی حکایت از قهقرای سیاسی دارد. اول از همه رقیق شدن و در نهایت به کنار رفتن مفهوم مسئولیت. دوم تقویت استبداد هایی که پشت سر هم بر این مملکت حاکم گشته و هر کدام کار جانشین خود را تسهیل کرده و تأثیر مداوم و یک جهتۀ آنها بر رابطۀ مردم با کسانی دارد که قرار است رهبران سیاسی شان باشند به اعلی درجه فاسد کننده بوده. آخری هم که کاملاً با این دو هم جهت است، پسروی تفکر است و حتی وجه کتبی کار سیاسی. اولی که همینطور بیرنگ تر شده تا رسیده به سلبریتی ها و تصنیف های شعاری شان؛ وجه کتبی هم از کتاب و نگارش مقاله رسیده به پست فیسبوکی و توییتری. به قول کامنت نویسمان، پورن استار ها هم پشت در منتظرند.

بازگرداندن سلامت سیاسی به حیات ایرانیان، جز با برگشتن به خانۀ اول بازی ممکن نیست. تا وقتی که نخبگان سیاسی مستقل نداشته باشیم، نخواهیم توانست از حیات آبرومند و با ثبات سیاسی برخوردار گردیم. پیدایش چنین نخبگانی در دمکراسی، فقط از طریق اتکای به مردم صورت پذیر است. دورانی که اشرافیت مستقل، قدرت پادشاه را محدود میکرد، سالهاست که به سر آمده. نضج گرفتن رهبران سیاسی مدرن محتاج دمکراسی است و دمکراسی محتاج برافتادن نظام اسلامی. اولین رأی گیری های دمکراتیک محل ترمیم ساختار سیاسی ایران خواهد بود که از مشروطیت تا به امروز، روز به روز بیشتر از هم پاشیده است. زمان شروع این ترمیم و به حاشیه فرستادن مزاحمان،  بستگی به ارادۀ ما دارد.

۱۶ دسامبر ۲۰۲۰، ۲۶ آذر ۱۳۹۹

از: ایران لیبرال

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل