به یاد خسرو گلسرخی در سالگشت پروازش

khosrow-golsorkhi-va-dustan

تصویر ازچپ  به راست، پسرخاله خسرو-  خسرو گلسرخی-غلامرضا امامی- محمد مختاری- اسماعیل خویی – هرمز ریاحی

دوباره دست های تو

آن دست های قادر عاشق
همسان یک شکوفه … یک گل
خواهد شکفت
و خورشیدی خواهی گشت
برفراز دیوراهای سیاه
همیشه خوش آفتاب. ـ همیشه بی غروب
خسرو گلسرخی

این روزها زادروز اوست، زادروز گل سرخی که در برف بهمن، دیده پرمهر به دنیا گشود و قلب سپید گرمش جهان را گرم ساخت. پایان بهمن ماه هم پایان زندگی اش بود … و خون سرخش با برف های میدان چیتگر درآمیخت و زمین را رنگین ساخت، گویی که سرنوشتش را خود می دانست که چنین سروده بود:

خون ما می شکفد بر برف اسفندی
خون ما می شکفد بر لاله …

در آن سپیده دم خونین که او را همراه دوستش (دانشیان) به چوبه اعدام بستند، لبخند می زد و می خندید… دوستش از او پرسید… خسرو نمی ترسی؟ و او گفته بود به صدایی محکم… شاد و استوار باش. جلادان گفته بودند، رویاروی مرگی، چه خواسته ای داری؟ و خسرو گفته بود: چشم هایم را نبندید… می خواهم آخرین بار طلوع خورشید را بنگرم. و او به خورشید چشم دوخت و خورشید جانش غروب کرد…

خسرو شاعر بود… عاشق بود… شعر و شعور را به هم آمیخته بود…زندگی را دوست داشت و شعله شادی در جانش فروزان بود… آزادی را برای همه می خواست و نان را…

خسرو سلاحی به دست نگرفته بود… به هیچ حزب و جبهه ای وابسته نبود… به شوق مردمش دم زد و به عشق مردمش جان باخت… کسی را نکشته بود… اما به ناحق کشته شد… به سعایت «شکوه»ی که « فرهنگ» نداشت و به شقاوت دادگاهی که بیدادگاه بود…

ناجوانمردانه آن سرو سبز ما ایستاده مرد… این شعر را که خود سروده بود بارها زمزمه می کرد:

بر سینه ات نشست
زخم عمیق و کاری دشمن…
ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست
که ایستاده بمیری

شادان و سرودخوان هم نوا و همراه با بانگ آزادی خروس سحری در سحرگاه به جاودانگی پیوست… سلاح او واژه هایش بود… و تفنگش قلمش… و از همین رو جلادان جانش را ستاندند… جباران در درازنای تاریخ درنمی یابند که هنر و هنرمند را نمی توان نابود کرد… حکم ازلی این است… هنر همه سدها را می شکند… اندیشه را نمی توان در بند کرد…

مرغک آزادی در قفس هم می خواند و خوش هم می خواند…

چندی پیش به فرمان حاکم جبار یمن نا صالح (صالح) نام همچون « فرخی یزدی» لب های شاعر پر شور مردمی یمنی (ربیشی) را دوختند… و در سرزمینی دیگر… دست های کاریکاتوریست شهره جهانی (علی فزات) را شکستند…

این خبرها را که شنیدم به یاد سخن دوست هنرمند شهیر شهیدم (ناجی علی) کاریکاتوریست جاودانه فلسطینی افتادم… او سال ها پیش… هفته ای در تهران میهمان مان بود… شبی گفت:

– اگر به بندم کشند و دستم را ببرند… با پاهایم… اگر پاهایم را بشکنند… با لبانم… و اگر لبانم را بدوزند و زبانم را ببرند با مژه هایم آزادی را به تصویر خواهم کشید و فریاد خواهم زد… آزادی… ای خجسته آزادی…

باری به قول سهراب:

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما این است
که در عطر گل سرخ شناور باشیم…

خسرو ماهی چند میهمانم بود، در خانه کوچکی در اول لاله زار. کلیدی خود داشتم و کلیدی او… هرگاه که می آمد با چشمان پرشورش با لبخند پرمهرش… با صدای استوارش قفل غم را می گشود و خانه را پر از شادی می کرد… دل من و دوستان به دیدنش شاد و خوش می شد… عطری از مهربانی با سخنانش می پراکند… هرجا که بود، هرکسی که بود شیفته اش می شد.هرچند راهمان از هم جدا بود و اندیشه مان هم سو نبود… اما دلمان یکی بود…

«خسرو» یگانه ای بود در دوستی… در مهربانی… به پاکی و زلالی آب می مانست… به بلندای کوه… به ترنم سبز جنگل… به شکوه آسمان فیروزه ای.

این بچه شمال عاشق کوه و جنگل بود… حتما باید صبح های جمعه به کوه می رفتیم… برنامه اش ردخور نداشت… گویی که جان پر موجش در کوه آرام می گرفت… جای عقابان چکاد کوه هاست… عقابان عمری اندک دارند اما همواره در بالامی زیند و هوای پاک می طلبند… خسرو پاک بود… دیده و دل و دست پاکی داشت… با آنکه در دوایر دولتی خویشانی نزدیک داشت و می توانست زندگی خوشی داشته باشد… اما بر سر آرمان خویش و پیمان خویش با مردمش ایستاد و عمر اندکش را در عسرت اما با عزت گذراند…

وقتی که به خانه ام آمد، تنها یک کت سیاه و کاپشنی و دو پیراهن به همراه داشت. به او گفتم، خانه، خانه توست. تا هر زمان که می خواهی بمان. خوشحال می شوم. چند ماهی ماند… روزگار خوشی بود. شب ها که دوستان می آمدند شمع جمع بود. تا پاسی از شب بیدار بودیم و خسرو می گفت و می خواند و می خنداند… دل کندن از او مشکل بود… تا شبی که گفت فردا به خانه ام می روم، شام منتظرت هستم…

آپارتمان کوچکی اجاره کرده بود اول صفی علیشاه، در خانه اش چند تابلو دیدم کار اویسی و زنده رودی … همسر پرمهرش، تجسم عاطفه. «عاطفه» شامی تهیه کرده بود و سفره ای زیبا چیده بود. «دامون» نازنین آرام خفته بود… شب دیروقت به خانه برگشتم.صبح زود خسرو به خانه ما آمد. بسته ای در دستش و «دامون» در آغوشش بود… دامون چشمان گرم و موهای پرپشت نرمی داشت، فرشته کوچک معصومی بود… بوسیدمش خسرو نشست… چای و نان و پنیری با هم خوردیم… آنگاه همچون همیشه به مهر شوخی کرد و بسته را گشود و گفت: رضا… این کتاب برای تو به یادگار خطی بر کتابش «سیاست هنر و سیاست شعر» نگاشته بود… چند نوشته … چند ورق کاغذ کاهی که حروف چینی شده بود. کت سیاهش و کلید خانه را داد گفت اینها را داشته باش.

گفتم همه را با مهر و منت روی چشم می گذارم… اما خسرو کلید خانه را داشته باش… شاید به کارت بیاید … نپذیرفت. بلند شد… دوباره دامون را بوسیدم، به گرمی از هم خداحافظی کردیم و این آخرین دیدار بود.
emami@hotmail.it

6 دیدگاه

  1. خلاصت کنم فقط عنوان مطلبت من رو وادار کرد که این چند کلمه رو بنویسم.
    گلسرخی اگر واقعا اعدام شده باشه وزنده نباشه تنها کاری که کرد این بود که به پوچ ترین دلیل ممکن اتهامی رو به خودش چسبوند که طبق قوانین حکومتی سزاش مرگ بود .او به خاطر اینکه باور نمی کرد وقتی جریان دادگاهش ضبط وپخش شده اعدام بشه فقط رجز خوانی کرد وسزای کسی که به نماد اتحاد یک کشور آسیب پذیر متشکل از ده ها قوم وصدها طایفه که هم جنس خود او بودند و رجز خوان تر از او توهین می کند و حاضر نیست بفهمد که دادگاه جای دفاع است نه جای بیانیه خواندن اعدام است خود را به کشتن داد .گلسرخی درزندگی کاری جز تفریح و خوش گذرانی وپروردن سودای شاه شدن در ذهن محدودش نکرد.رفتار و توهمی سودائی که از یکی دونسل قبل و از فرزندان خوانین به ظاهر انتلکتوئل هم سن محمدرضاشاه پهلوی که استاد مدارس ودانشگاه او بودند به او به ارث رسیده بود.زنده یا مرده علی ابن ابی طالب(ع)دستگیر او باد.

  2. یاران وهمرزمان یقینا ازان زمان تاکنون تمامی وجدانهای بیدار وازادیخواهان وسیاسیون راستین وانانیکه قلم پاک وسیله مبارزه خود میدانند اگاهند که خسرو وکرامت الله هرروز چون خورشید براسمان ایرازمین طلوع میکنند وبیاد می اورم که این درخشندگی قبل وبعد ازبیست ودوم بهمن پنجاه وهفت صدها بارروشنترازپیش برما درخیابانها هنگام تظاهرات ودرگیری تابیدن گرفت من که پیش ازان جاودانگی دو یارودوهمرزم ماندگارنیز دستی براتش داشتم اکنون پس ازچهل سال ازادوران ضمن گرامی داشت یاد وخاطره ان گلهای پرپرشده با تاسف وتاثروبا صراحت میگویم اکنون دربین همین بصطلاح اپوزسیون کم جان خارج ازکشورکسانی هستند که با ادعای ازادیخواهی وازادی اندیشی وداشتن القاب دکترومهندس بسیاربدترازانانیکه خسروها وکرامت الله ها را بنا حق کشتند بسیاربدترازانها درهرنشست وگفتگو با روش های پلید خودبینی وباندبازی وتبعیض وخودبزرگ بینی ویک سونگری ومطلق گرایی دلسوختگان عاشق را درجمع بخاطر حق گویی وافشاگری وحتی خواندن شعری علیه خمینی میکشند وتحقیرمیکنند وبدترازجنتی درشورای نگهبان ازادی بیان وقلم را سرکوب میکنند وجای بسی تاسف است که خودرا مصدقی هم میدانند اری خسروها وکرامت الله ها یکباربدست دشمنان ملت وبه دستوراربابانشان انچنان کشته شدند اما این خشک مغزان خودفریب بارها علیه رهروان راستین راه مصدق ومبارزان راستین چنین کرده ومیکنند وازتکرار عمل زشت خود ابایی ندارند چراکه بیاد می اورم دردادگاه خسرو ان بصطلاح نظامیان که سمت ریاست داداگاه که بهتربگویم بیدادگاه را به عهده داشتند اجازه دادند یک مارکسیست لنینیست بگوید انچه میخواهد حتی ازامام مسلمانان درگفته هایش یادی بکند وفاکتی بیاورد اما اقایان مدعی برقراری حکومت ملی پس ازسرنگونی حکومت فاشیسم دینی برنمی تابند چند لحظه ای تا من دلسوخته وتازیانه خورده ازشاه وشیخ شعرم را که علیه سیاستهای خودکامگی خمینی سروده ام به پایان ببرم وبا لحنی بسیاربدترازان نظامی نشسته برصندلی دادگاه خسرو حرفم را قطع میکند واجازه ادامه نمی دهد زیرا بازهم بیاد می اورم دادستان ازخسرو خواست دراخرین دفاع ازخود هرانچه میخواهد بگوید اما اقای دکتربا تحقیرچنین نکرد زیرا من بعنوان یک بختیاری قصد داشتم پس ازپایان شعرم ازحوادث چندروزاخیر که صدا وسیمای رژیم بدنام اخوندی نسبت به مقام شامخ ایل افتخارافرین بختیاری توهین کرده بود گزارشی به اطلاع حضارمحترم درجلسه ارائه بدهم اما صدافسوس خسروکشان وسهراب کشان با ظاهری انچنانی هرروزمیکشند وتحقیرمیکنند اما باید بدانند که ازاین لحظه بخون پاک خسرو وکرامت الله سوگند یاد میکنم اگریک روزازعمرم باقی باشد پس ازفردای ازادی اجازه نخواهم داد چنین افرادی بدترازجنتی دستی درسرنوشت ملت دلسوخته ودردکشیده وداغدارایران زمین داشته باشند.یاد وخاطره تمامی جانفشانان راه ازادی گرامی باد.

  3. این برادر حزب اللهی کمونیست که از علی بعنوان اسطوره بشریت نام برد بدون اطلاع از واقعیت وجودی علی و باقی فرزندانش که برای بقای شیعه نقش مهمی ایفا میکنند.طبیعتا سواد مذبی او همانی بود که در مدارس آن زمان به او آموخته شده بود و در آن روز خداوند هنوز بخشنده و مهربان بود و عادل.آنروز هنوز واقعیت وجود دین اسلام مثل امروز هویدا نبود و احتمالا همین هم باعث شد که خسرو از علی و حسین با نام آزاده یاد کرد.خود خسرو گلسرخی مردی بزرگ بود که برای مردمش و میهنش مرگ را پذیرا شد بدون طمع ولایت و رهبریو حکومت جانش را فدا کرد.او فراموش کرده بود که علی و حسین برای کسب قدرت و حکومت حتی به خانواده شان رحم نکردند و آنها را به کشتن دادند. یاد خسرو و هم مسلکانش گرامی باد.

  4. همین ها مسبب اصلی بدبختی ما، نسل پس از انقلاب شوم ۵۷ هستند. تا زنده هستم به این تن لش های پر افاده که خوشی زیر دلشان را زده بود و هر کجا می نشستند به یاوه گویی و چرندیاتی موسوم به “شعر نو” می پرداختند، نفرین می فرستم.
    ناسلامتی روشنفکر و چشم و گوش ملت هم بودند. ولی آن اندازه در کینه کور خود غوطه ور شده بودند که حتی نمی توانستند کمی بیش از بینی خود را ببینند.
    نه این که شاه، بیگناه و بدون عیب بود، ولی گندکاری های این خود روشنفکر خوانده های خودخواه و بی ارزش، ایران را به لجن کشاند.
    آخر آقای روشنفکر، تویی که از حسین، به نام “شهید بزرگ خلق های خاور میانه” نام می برید، حتی یک کتاب در مورد تاریخ ایران خوانده اید تا بدانید، این “شهید بزرگ خلق های خاور میانه” چه به روز نیاکانت آورده اند؟ تنها مشتی شعار روشنفکرانه که تنها برای خودنمایی و ارضا حس بیمارگونه ” تافته جدا بافته بودن” که آن روزها گرفتار بیشتر “روشنفکران” ایران شده بود. همین و بس!
    نفرین بر تو و دوستانت باد که سبب از بین رفتن جوانی کسانی مانند من شدند. تا زنده ام به روان ناپاک شما و دوستانتان نفرین می فرستم.
    حتی یک دقیقه گوش دادن به شر و ور خوانی این “روشنفکر” حال آدم را به هم می زند و آدم را به بالا آوردن می اندازد!
    بیاید آن روزی که دیگر نامی از شما پلیدان خودخواه بجا نمانده باشد! تف بر روانتان باد!

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل