خشونت و ساختار روان ما: بررسی خشونت گفتاری

همایش روانپژوهان ایرانی در روزهای دهم و یازدهم ماه می ۲۰۱۴ در شهر کلن آلمان برگزار شد.

مطلب زیر، متن سخنرانی این قلم است در این پژوهش با عنوان “خشونت و روان ما”.

خشونت، تجاوز، پرخاشگری آثار حضور آدمی اند، در همه جا و در همه وقت. آیا خشونت پدیده ایست که به منطق درونی فرد یا موقعیت فرد و افراد دیگر، شرایط محیطی، و یا شرایط جسمی فرد بستگی دارد، یا عملی است همچون عکس العمل؟ حمله است یا دفاع؟ به شرایط سنی، فرهنگی و جنسیتی ما مربوط است؟ آیا یک فرایند شناخته شده است که از قوانین مشخصی در همۀ احوال پیروی می کند؟ آیا خشونت می تواند نوعی آسیب روانی باشد؟ چگونه میزان خشونت را برای خود و اطرفیان و در جمع و اجتماع کاهش دهیم.

این پدیده، همچون دیگر مسایل انسانی در گروههای مطالعاتی گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است و بیگمان هرگروه زاویه ای از این پدیده را مورد مطالعه قرار داده اند. مراد ما در اینجا بررسی مختصر این پدیده است از نگاه ساختاری در روانکاوی بالینی.

فرار از خشونت با مفهوم ایجاد امنیت همراه است و امنیت با اقتصاد و ساختار نظامی ـ سیاسی جوامع گره می خورد. فرد در قالب خانواده، محله، مدرسه، محل کار، شهر و کشور، در قالب فرهنگ ویژه، در طول یک روز، یک هفته، یک ماه یا یک سال، در موقعیتهای گوناگونی چون فرزند، پدر، مادر، خواهر، همکلاسی، همکار، هموند، و همراه حضور پیدا می کند. هر فرد در دامنۀ نظام تولیدی و موقعیت اجتماعی، از امکانات رفاهی و مالی نابرابر با دیگران برخوردار است. در همۀ این موارد، عواملی هستند که در ما موجب درد، غم، پرخاشگری و عصبانیت… می شوند و ما را به سوی خشونت می برند.

در مقابل این پرسش که علت پیدایش خشونت چیست و چگونه می توان از شدت آن کاست، مکتبهای گوناگون روانشناسی، روانکاوی و روانپزشکی فرضیه های خود را پرداخته و هر روز آنرا کاملتر می کنند. اهمیت همایش ما نیز در فراهم کردن این امکان است که هر یک از همکاران از زاویۀ ویژه ای این مطلب را بشکافند.

می توان چنین انگاشت که پیدایش خشونت بیشتر ذهنی است تا عینی، یا این که بروز عینی خشونت، تنها در بدن؛ که جزیی از آن نیز کلام است، یافت می شود، یا این که فرایند پیدایش خشونت از روابط علت و معلولی قابل فهم منطق فردی یا منطق عمومی پیروی می کند و یا، همانگونه که فروید راهگشای آن بود، آدمی را ناخودآگاهیست با کارکرد و عوامل کارکردی ویژه که در خواب، رؤیا، فراموشی و بسیاری از تصمیمات و اقدامات انسان، در کارکرد عشق و تنفر، شور، و تمایل به تنهایی، افسردگی و غم ما را همراهی می کند. اما این ناخودآگاه و عوامل آن چون، جنبۀ حیوانی، من و من برتر، نظام واژه های فردی ما در فرهنگ، و اصولاً ساختار ناخودآگاه ما، تا چه اندازه در پیدایش خشونت در رفتار و گفتار ما سهم دارند؟ آگاهی بر این فرآیند چه کمکی به ما خواهد کرد؟ آیا خشونت می تواند محصول فرهنگ باشد و در شرایط دشوار اجتماعی تشدید شود؟ آیا می توان خشونت را با فرهنگ پس راند؟

روانکاوی به ریشه های خشونت، رابطۀ خشونت و نظامهای فرهنگی، رابطۀ خشونت با نوع ساختار روان، خشونتهای خانوادگی، و خشونتهای جنسی، می پردازد. زیگموند فروید،در نامۀ معروف خود در پاسخ انیشتن در مورد ریشه های جنگ و خشونت، می گوید میان ارتقای فرهنگ انسانی و رفع خشونت و جنگ در جهان رابطۀ تنگاتنگی می بیند. فروید با تکیه بر الگوسازی خویش از روان آدمی به سه عامل فعال اعتقاد دارد. نخست “عامل این” که همان زیربنای وجود حیوانی ماست، دوم “عامل منِ برتر” که مجموعۀ آموزشها، اخلاق و باورهای ما به نیکی و دوستیست، و سوم “عامل من” یا “خودِ من” همچون عاملی که همواره بین زمینه های حیوانی و فرهنگ من برتر در حال انتخاب و تصمیم گیری است. کوتاه آن که فروید زیربنای خشونت ما را در همان عامل حیوانی می داند و راه حل را در افزایش فرهنگ انسانی بمثابۀ پادزهر آن می جوید.

اثرات ظاهری خشونت را به گونه ای بسیار شماتیک می توان به خشونت کلامی؛ پرخاش و دشنام و آنچه که دیگری را با گفتار می رنجاند، و خشونت جسمی؛ وارد آوردن ضربه و درد ناشی از آن بر بدن دیگری، و خشونت رفتاری؛ چون قهر و جدایی دسته بندی کرد. و این رفتار و گفتار خشونت آمیز می تواند، فرد برضد فرد، گروه بر ضد فرد یا گروه بر ضد گروه باشد. و اگر این خشونتها توسط دولتها صورت بگیرد می تواند به شکل پنهان یا آشکار باشد. خوشبختانه امروز از نظر حقوق بین المللی تعریف خشونت و منع آن دستکم از نظر قوانینی که دستاورد اعلامیۀ حقوق بشر است، روشن و مدون و لازم الاجراست.

پس از روشن شدن زمینه های نظری خشونت، بویژه خشونت گفتاری، به دشنام بعنوان پدیده ای اجتماعی می پردازم. اما چرا خشونت؟ و در این باره روانکاوی ساختاری و شخص “ژاک لکان” چه می گوید؟ ژاک لکان، روانپزشک و رونکاو فرانسوی و بنیانگذار روانکاوی ساختاری است که امروزه می توان پس از زیگموند فروید او را در زمینه های نظری و بالینی مورد توجه محافل آکادمیک و نیز بهداشت و درمان و سلامت روان دانست.

روان ما، بر اساس نظریۀ لکان، ساختاری چون زبان دارد. به این معنا که بر دوش نمادها استوار است. دالهایی که حتی پیش از بدنیا آمدن ما در زبان مادر و نزدیکان جاریست، تا چند سال اولیۀ زندگی ساختار ما را می سازند. ساختار روان ما عمدتاً بر سه پایه استوار است، روان نژندی، روانپریشی و کژنهادی.

مجموعۀ مطالعات صد سالۀ اخیر بر همین پایه قرار دارد. ساختار روانی انسان سخنگو و آرزومند، بر پایۀ امیال و خواهشهای بنیانی شکل می گیرد، و البته با توجه به وراثت ژنی که همراه می آورد. فرد با ساختار روانی که بر این پایه بنا می شود و مجموعۀ فرهنگ، دانش، شناخت و اتفاقات زندگیش، به انسانی بالغ تبدیل می شود. انسان بالغ در این مسیر، دارای هویتی است، شخصیتی می سازد و در زندگی روزمره در حالات متفاوت روانی قرار می گیرد. مثلاً فردی با ساختار روان نژند، می تواند فردی بشدت خسیس یا تندخو باشد که در زمستانها و فضای بسته دچار حالت افسردگی گردد.

آنچه در شکل گیری آدمی نقش دارد و همچون پوست بر تن، بر جان او می چسبد، همان هویت است. ابعاد این هویت را می توان چنین بیان کرد: هویت جنسی، نام کوچک، نام خانوادگی، زبان مادری و مجموعۀ فرهنگی شامل باورها، علایق، تمایلات و آنچه او را از دیگران به عنوان یک موجود سخنگوی اجتماعی جدا می کند. اگر خشونت نهایی را از میان برداشتن دیگری بنامیم، می توان این حذف را حذف جسمی، مرگ، قطع پاره ای از بدن دیگری، یا حذف روانی، حذف شخصیت و موجودیت روانی یا هویت روانی دیگری دانست. از سویی هویت ما بر پایۀ تمایل درونی به امکان بروز و رشد و به عرصۀ ممکن کشاندن این میل است. و از اینجاست که گرفتن آزادی آدمی به هر شکل و بر خلاف نظر او می تواند اِعمال خشونتهای اساسی بر ضد آدمی به جساب آید. ایجاد تعادل در این امور تنها در صورتی ممکن است که آدمها بپذیرند که آزادی هر کس تا آنجاست که آزادی دیگری را محدود نکند. چنین است که خشونت روانی بر هویت و یا بر امکان برآورده شدن امیال ما حمله می کند.

اگر معنای خشونت، ایجاد مزاحمت، زحمت، درد، و زجر بر جسم و روان دیگری باشد، می توان هرگونه کژرفتاری نسبت به روان را مستقیماً، و کژرفتاری نسبت جسم را بطور غیرمستقیم خشونت نامید. در همینجاست که پس از میشل فوکو، جامعه شناس فرانسوی، رابطه بین تنبیه جسم و روان مورد انتقاد قرار می گیرد. اگر تصمیم بر انحراف از راه راست اجتماعی به عهدۀ روان ماست، چرا باید خشونت به جسم ما بازگردد.

نقش واژه در ساختار روان از سویی و نقش واژه در خشونت کلامی بیگمان رابطه ای تنگاتنگ دارد. در فرهنگ ما، مثالی هست که زخم کلامی را از زخم جسمی دردآورتر می داند. گاه حتی، سخن نگفتن، یا کم سخن گفتن و یا با روی باز و خوش سخن نگفتن با مخاطب، می تواند خشونت محسوب شده و شخص را برنجاند. توهین، دشنام، فحش در فرهنگ آدمی، کم و بیش در همه جا وجود دارد. اصطلاحات گوناگونانی چون دشنام ادبی، دشنام سیاسی، زهر زبان، زهر سخن، زخم زبان، زبان تند داشتن نیز در همین رابطه بکار می رود.

برای شکافتن بیشتر مسئله، به نقش دشنام در جامعۀ ایران می پردازیم. دشنام به ‌شکلی، بروز خشونت روانی است از طریق بیان. دشنام مثل نفرین، نشانۀ قهر است. نفرین آرزوی درونی انسانی است فاقد قدرت اجرایی که از نیرویی برتر تقاضای اجرا دارد. دشنام خشونت بیانی است با این امید که یا مخاطب را زخمی کند یا او را افشا نماید، در هر دو حال تیری است از زبان بر گوش دیگری. در زبان مردم کوچه و بازار در ایران دشنام حضور فعال دارد و در میان دوستان، همکلاسیها، همقطاران و همکاران به ‌شکل شوخی و یا جدی جاریست. اما نفرین بیشتر در روابط خانوادگی خود را می نمایاند و یا بیشتر در رابطه با افراد مسن. دشنام بیشتر در عبارات صریح و مختصر خود می نمایاند. آنچه به نام دشنام ادبی و سیاسی و… نامیده می‌شود از حوزۀ این بررسی مختصر خارج است.

با نگاهی سریع می‌توان دشنامها را چنین تقسیم‌بندی کرد:
ـ دشنام ناموسی، یا به ‌عبارت دیگر آنها که به‌ شکلی به روابط جنسی، آلات تناسلی و یا مسایل پیرامون آنها مربوط می‌شود.
ـ دشنامی که برای تحقیر مستقیم یا غیرمستقیم فرد و مخاطب به‌ کار برده می‌ شود؛ تحقیر فرهنگی، تحقیر بر محور ظاهر فرد، یا بر محور کمبودها و یا موقعیت اجتماعی و غیره.
ـ دشنامی که اشاره بر پستی اخلاق و عدم رعایت اصول اخلاقی و ضوابط اجتماعی فرد دارد.
تلاش می‌کنم که در هرسه حالت به‌ دنبال چرایی و رابطۀ کلمه و مفهوم دشنام و تأثیر آن بر شخص مخاطب بگردم:

در دشنام ناموسی مخاطب یا بستگان او در روابط جنسی غیرمتعارف و غیرمجاز یا دست دارند یا عامل این روابط هستند. این از تیزترین و برنده‌ترین نوع دشنامهاست و نیز جاریترین آنها. و اما چگونه است که متهم کردن مخاطب به دست داشتن مستقیم یا غیرمستقیم خود یا بستگان در روابط نامشروع جنسی، تولید زخم روانی می‌کند، به‌ شکلی که مخاطب را به عکس ‌العمل می‌کشاند. بسیار نادر است که شخص مورد اتهام در این موارد به راحتی و سادگی از کنار دشنام جنسی و ناموسی بگذرد. چه چیز تحریک می ‌شود و چرا؟ گویی مخاطبِ دشنام از راه راست خارج است، غیرعادی یا نجس است. در اینجا دشنام‌دهنده، دشنام‌شونده را بجای چه کسی می‌گیرد؟ هر دو فرد می‌دانند که دشنام گفته شده از واقعیت دور است، چه از یک طرف نمی‌توانیم این‌ همه منحرف جنسی و عامل و واسطه داشته باشیم و از طرف دیگر عمدتاً دو طرف دعوا یکدیگر را نمی‌شناسند و ناظران حادثه نیز از حالت دو طرف دعوا بیخبرند. نکتۀ قابل بررسی آنست که در این دشنامها حتی در زشت ترین، بی‌پرده ترین، و ابتدایی ترین آنها، مقاربت با محارم و نزدیکان کاملاً غایب است، گویی چنان ممنوع است که حتی برای دیگران و در موقعیت خشونت نیز چنین اتهاماتی به‌ کار برده نمی‌شود.

مقایسۀ مخاطب یا افراد وابسته‌اش به آلات تناسلی، به شدت تحقیرکننده است. چرا؟ طرفین می‌ دانند که خود نیز محصول رابطۀ آلات تناسلی پدر و مادر خود هستند، که آلات تناسلی چون دیگر اعضای بدن انسان وظایف ویژه‌ای دارند. تولید مثل با همۀ زیبایی آن، و نیاز انسان به ادامۀ نسل، چگونه به دشنام و زهر و خشونت تبدیل می شود. گویی پدیده‌ای است که می تواند در اختفا، در نهان و درون مُجاز و پذیرفته شود، و همین که در میدان عمومی قرار گرفت و به کلام کشیده شد، نجس و پلشت و زشت می گردد. عملی که در نهان در شعر و ترانه با لطافت و عشق همراه است، در آشکار بیشترین نشانۀ جنگ و خشونت را داراست.

اگر به “رجز”خوانی جنگجویان نیز توجه کنیم، می‌بینیم که از هرسه نوع دشنام یاد شده استفاده می‌شود و هدف اساسی شکستن روحیۀ حریف و تقویت روانی “خودی” است. رجزخوان، ایل و تبار و خانوادۀ خود را برتر می داند، خود را از هر نژاد پاکتر و حریف را از هر طایفه‌ای پست تر می‌شمارد و در هر سه نوع دشنام ناموسی و تحقیر فردی و اخلاقی، هدف در واقع نشان دادن برتری بر حریف یا شماتت است. در دشنامهای نوع دوم، از قبیل: حیوان، گاو، خر، سوزاکی، وحشی، نجس… رد پای همین برتری‌ طلبی و تحقیر مخاطب دیده می‌ شود. به‌ همین شیوه در تحقیرهای اخلاقی: دزد، حمال، راهزن، دشنام تغییر شکل یافتۀ رجز است، یا تیرهای کلامی است برای درهم شکستن مقاومت روان حریف و به عبارتی بر زمین زدن روان مخاطب. تلاش در نشان دادن برتری اصل و نسب، برتری جسمی (در مقابل بیماری)، برتری اخلاقی و اجتماعی خود و تحقیر مخاطب است، و آنهم در مبنای مختصات ارزشهای از پیش تعیین‌ شده که همان تبار و خانواده و اجتماع است. فرد در مقابل دشنام هرچند بی‌پایه، بی‌اساس و خالی از بنیان، عکس ‌العمل نشان می‌ دهد. هرچند می ‌داند که هر دو طرف، و ناظران مشاجره، بی‌بنیانی کلمات را می‌ دانند.

سوال اینجاست که چرا با این وجود دشنام اثر می ‌کند و زهر خود را می ‌ریزد. تلاش می‌ کنیم پاسخی بیابیم: در واقع کلام بیان شده در اینجا شکل واقع به‌ خود می‌گیرد. این آینۀ روان آدمی است که تصویر روانی مخاطب را در خود نشان می‌ دهد. به همین دلیل بارها شنیده‌ ایم که افراد مسنتر جوانان را نصیحت می‌ کنند که: “حرفهای فلانی را از این گوش بگیر و از آن گوش در کن”. اگر دشنام را که در عمل و در حیطۀ کوچه و بازار باعث مشکلات و مشاجرات و رفتارهای خشونتبار می‌ شود، از دهان آدمکی ماشینی خارج کنیم، نه تنها بر هیچ مخاطبی اثر منفی نمی ‌گذارد، بلکه باعث تفریح و خندۀ همگان می ‌گردد. حالی که در هر دو صورت، کلمه یک معنا می‌ دهد ولی با تغییر گوینده، از انسان به آدمک ماشینی، همۀ بار دشنام از بین می‌ رود.

تنها کلامی در نقش دشنام بیان می شود و شنونده را زخمی می‌کند و او را در محلی پست‌تر قرار می‌دهد که در آینۀ روانی شنونده اثر کند. و این وقتی امکان دارد که دشنام‌ دهنده و مخاطبش در ابتدا در یک ردیف قرار گرفته باشند. دو عابر، دو راننده، دو اسب سوار، دو همکلاس، دو نفر در صف اتوبوس، چون دو فرد در آینه‌های یکدیگر. و کلام دشنام است وقتی که از همردیف و همطراز برخیزد.

از همینجاست که می‌شنویم: من، هم دهن فلانی نمی‌شوم. یا: فلانی هم شأن من نیست. و از همینجاست که دشنام اگر از دهان کسی که در یک سطح طبقاتی، فرهنگی، اجتماعی نباشد چندان کارگر نمی‌ افتد. و اینچنین است که دلقکها به خود اجازه می‌ دهند که همه چیز بگویند. پدیدۀ قابل توجه دیگر در ایران همه‌گیر بودن دشنام ناموسی در زبان کوچه و بازار حتی برای افراد بسیار مذهبی است. همچنین در میان دشنامها به نمونه‌ هایی برمی‌خوریم که نیاز به قدرت تجسم و خلاقیت ویژه‌ای دارد.

این خلاقیت بیشتر مخصوص ساختارهای روانی منحرف و کژنهاد است و جالب اینجاست که گروهی به دشنامهای اختراعی خود فخر نیز می فروشند، در حالی‌که نمی‌دانند تخیل چنین واژه‌هایی و تصور چنین صحنه‌هایی خود در نظریه‌های روانکاوی بالینی نشانۀ انحراف روانی است؛ افرادی که از نظر ساختار روانی منحرف هستند و ارضای جنسی را در قالب روابط غیرمتعارف می‌جویند.

آیا می توان نتیجه گرفت که نوع و گستردگی دشنام در یک جامعه، یک گروه و یا یک فرد، شاخص جدی فرهنگ و وابستگی آنهاست به اصول انسانی، به ویژه آن که دشنام در حالتهای ویژه ای مورد استفاده واقع می شود که فرد عصبانی است، از خود خارج شده است و “عامل من هشدار دهنده” او در موقعیت ضعیفی قرار داشته و بر”عامل نهادین و یا حیوانی” او غلبه دارد.

آدمی را هویتی است که نمایندۀ حضور او در جهان است. چنین هویتی با ابعاد گوناگون خود چون هویت فرهنگی، هویت جنسی، هویت اجتماعی، بر محور حیات او پس از تولد شکل می گیرد. خواهش، تمنا، میل نخستین او برای زنده ماندن، بتدریج در طول رشدش تغییر یافته و در مرکز هویت او قرار می گیرد. انسان آرزومند و سخنگو با حضور خود مدافع هویت و میل خود به ادامۀ حیات است. در عرصۀ زندگی زمانی که آدمی با همتای خود؛ یعنی “من”، در موقعیتی متفاوت قرار می گیرد که همان ساختارِ منِ آرزومند و هویت پذیر را داشته باشد، خواستها و نیازها و معرف آنها هویتها، در مواقعی، می تواند به تقابل کشیده شود.

از این لحظه به بعد شاهد دو صحنه خواهیم بود. یا اصل گفت و شنود قانونمند و قبول “من دیگری متقابل” به میدان کشانده می شود و، با مدارا، به راه حلی قابل قبول برای پاسخ به امیال و هویتهای این دو “من” می رسیم و یا به خشونت.

اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در اصول خود “من” را تعریف کرده و آزادی، برابری و کرامت آن را پایه قرار می دهد و گفت و شنود قانونمند را بین دو فرد، دو گروه، دولتها و مردم و بین دولتها اساس ارتباط قرار می دهد. به راحتی می توان نتیجه گرفت که روی گرداندن از اصول پایه ای این اعلامیه، که دستاورد هزاران سال تلاش آدمیست، معنای کلی خشونت با تمامی شکلها و شدت و ضعف آنست. اصول این اعلامیه مبتنی بر هیچ قانونی نیست جز پذیرش هویت انسان سخنگو که بر محور حق حیات او شکل گرفته است.

از: گویا

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل