یک داوری تاریخی

یک قصیده

برای توجه عبدالکریم سروش که جهت قضاوت در باره خمینی ، مردم ایران را به صد سال آینده حواله می دهند.

لابد ایشان به خیال خود مردم ایران را به سراغ نخود سیاه می فرستند تا خودشان و همدستان ایشان این چند صباح را با اعصاب آرام و خیال راحت و فارغ از لعنت و نفرین ملت ایران سپری کنند.

صد سال دیگر کی به کی است؟

همه مرده اند و خون ها شسته اند و آبها از آسیاب افتاده دارها برچیده شده ، از داغ ها که بر جگر خانواده های ایرانی شعله ور اند خبری نخواهد بود و« آنرا که خبر شد خبری باز نخواهد آمد!» ملیاردها میلیارد خسارت های مالی مردم ایران دیگر مدعی ندارد .
صدها هزار کشتهء جنگی اجتناب پذیر دیگر صاحبانی و عزا دارانی نخواهند داشت. برای دهها هزار جوان پاک و بی گناه ایرانی که تیرباران شده اند یا زیر شکنجه های دستگاه حاکمیت روحانیت شیعه نابود شده اند دیگر دلسوزانی و تیمارخواران و ندبه گرانی یافت نخواهد شد . از صدها هزار آواره جنگی داخل کشور و فرار و کوچ ملیونها انسان سازنده و مفید ایرانی دیگر جز خاطره ای گنگ و احتمالا چند قصه و افسانه چیزی باقی نخواهد ماند.

اینهمه تحقیر و خواری که ملت ایران چشیده اند و کشیده اند چه در ایران از حکومت اوباش و چه درخارج به دلیل تعلق به سرزمینی که نمایندگان و حاکمانش ملاها و تروریست ها و لات و ها بوده اند دیگر در ضمایر و یادها کسی را به درد نخواهد آورد.

انحطاط و نابودی فرهنگی و اخلاقی ایرانیان عصر ما برای آنها که در صدسال آینده قرار است بیایند دیگر معنایی نخواهد داشت .

زخم ها فراموش شده اند یا خشکیده اند و با استخوانها در خاک ها گم و گور شده اند. آیا امروز دیگر کسی میداند که چه کسانی برای چنگیز مغول به قلم و قدم خوش می رقصیدند؟ لا والله!

پس سروش از این که امر قضاوت در باره خمینی را به قرون آتی موکول می کند پیش و بیش از آن که به عدل و داوری بیندیشد در بند احوالات خویش و همدستان و شاگردان و همکاسگان خود اوست.

اما ایشان باید بداند قضاوت تاریخ در باره مردی که ایران را به جهل و جنایت آلود و سرنوشت این کشور را به مشتی اوباش سپرد انجام یافته است و همدستان و عملهء ظلم او هم برای ابد داغ ننگ بر پیشانی خود دارند و از مجازات هم که بگریزند قطعاً از ننگ و بد نامی تاریخی خود گریز و گزیری نخواهند یافت.

البته نگرانی امثال سروش قابل فهم است برای رستگاری اخروی ایشان باید دعا کرد زیرا اگر از پس امروز بود فردایی قطعی ست که سروش ها و همدستان و همسفرگان خودی او در ردیف اول دادگاه قرار خواهند داشت.
……………………………………………………….

البته آدمی می باید بسیار ساده لوح باشد که تصور کند می شود از کسی مثل سروش انتظار داشت که خمینی را نقد کند یا به داوری فرا خواند. او و امثال او چنین هنری ندارند زیرا اول می باید خودشان را نقد کنند و به داوری فرا خوانند زیرا سروش و همدستان او جزء مَرَده و عملهء ظلم این آخوند قسی القلب جنایتکار ضد ایرانی شدند و به برنامه های او خدمات بزرگ کردند و امروز هم برای حفظ میراث شوم و نکبتبار او می کوشند زیرا بدون این میراث کسی سرمایۀ وجودی آنها را به پشیزی نخواهد خرید.
…………………………………………..
چهرهء پتیارگان به ماه مجوئید!
بارگاه وحشت

مَفسده می بارد از عبای خمینی
آینه می لرزد از ادای خمینی
یاسمن و ارغوان و سوسن و گـُل را
می دِرَوَد داس ِ افترای خمینی
در عطش ِلاله آتش است و نشسته ست
چشمه به زنجیر اژدهای خمینی
لشگر تبخاله داغ ِخون زده بر باغ
در شب ِدیجورِ پابزای خمینی
بر سر ویران نشسته مرغ ِبدآوا
جُغد گریزان مُرغوای خمینی
پیله به تن می تند به بستر میهن
ظلمت ِملموس ، در لوای خمینی
گوش به وحشت نشانده جانی و جلاد
تا شنود غیه ِ مرحبای خمینی
تیغ به کف برگرفته زاهد ِ بدمست
خون شده شالودهء بنای خمینی
خوان ستم گسترانده دیو بدآئین
گرگ وَشان ساقی سرای خمینی
در طبق افکنده اند نائرهء خون
تا بنشانند اشتهای خمینی
دسته زن ِزشتمایه صف زده بر صف
تا بزند کوس ِ کبریای خمینی

منبر برابر باتخت

راست بدینگونه زد سپاه پلیدی
دَبدبه در سایهء ردای خمینی
ساحر ِ سالوس سایه بر سرِ شب ریخت
هادی هنگامه شد ریای خمینی
تاج بر عمّامه تکیه داد و ازینسان
تخت ِ شهان گشت مُتکــّای خمینی
چکمهء خونخوارگان ِ اختهء تاریخ
نافی نعلین شد به پای خمینی
عاطفه ویران شد از امامتِ یک دیو
مِهر گریزان شد از بلای خمینی
مسجد و منبر شد آشیانهء خفاش
شب پَره شد خیل ِ ژاژخای خمینی
زخمهء شلاق شعله بر تن دانش
ریخت به حکم ِ سیاهنای خمینی

بیداد دینی

کشتی دام ِ خدا و خدعهء دین را
بر شط ِ خون تاخت ناخدای خمینی
مادر ِ آبستن از گلوله گذر کرد
کودک ِ نُه ساله شد غذای خمینی
مغز جوانان و ناف ِ تازه جنین گشت
داروی جانبخش ِ جانفزای خمینی
ابری اگر گریه کرد بر سر ِ ایران
بارش ِ خون ریخت در فضای خمینی
تـّل ِ فلسطین و قتلگاه ویتنام
گشت فراموش ِ قارنای خمینی
ساختن ِ گور و فنّ ِ مُرده کشی شد
صنعت ِ خودپوی و خودکفای خمینی
گـُربه از آن دیگ ِ سرگشاده حیا کرد
دیده نشد ذرّه ای حیای خمینی

صف ِ سفلگان

چشم ِ جهان دید تا کجاست جنایت
در کـَنـَف ِ شهر ِ ناکجای خمینی
شهری ازآنگونه کز بلند و نشیبش
غوک سُراید ابوعطای خمینی
زاغ و زغن قاریان ِ قهقهه پرداز
زوزه طربزای انزوای خمینی
دستهء مشّاطگان ِ فاسق ِ فحشا
وسمه کش ِ چشم ِ چارتای خمینی
قحبه و دلاّله سرقباله کش ِ دین
سفله و سگباره، پارسای خمینی
جلوه گران ِسیاهکاری و پستی
مسخره داران ِ غمزُدای خمینی
خیل ِ تبهکارگان ِ خیرهء تاریخ
عشوه فروشان ِ آشنای خمینی

خدا

نام خدا می برند و ریختن ِ خون
می شود آئین ِ انبیای خمینی
نیست گر ابلیس پیر ، این چه خدائیست؟
ننگ ِ زمان باد بر خدای خمینی !ـ

تباهی

قصه چه دارم کزین پلَشتی ِ پیدا
نیست به جز ننگ ، مدعّای خمینی
غیر ِ تباهی دراین مدینهء منفور
مدح نمی گوید و ثنای خمینی
ساخته آمیزه ای ز وحشت و تزویر
دست ِ ستم ، در ستمسرای خمینی
ظلمت ِ زندان کشیده بال به هر کوی
وادی ِ شب ، شهر و روستای خمینی
خنجر ِآلوده با هلاهل ِ سالوس
گشته نهان در پس ِردای خمینی
تا به گلوگاه ِ نسل کوبد و زینسان
دیر کِشد ، عمر ِ دیوسای خمینی

چرا؟

ازچه بگویم ؟ چرای خویش چه سازم؟
کیست دهد شرح ِ بی چرای خمینی؟
کیست که پنهان به روی دایره ریزد
بازکند دانهء گیای خمینی؟
گوید اگر آسمان نبود پناهش
داشت کدامین صنم هوای خمینی؟
ملت ِ مغلوب ِ من چه کرد کزین دست
گشت گرفتار ِ ناروای خمینی؟
مردُم ِ بی پهلوان چگونه ندیدند
دیو ِ فرهمند در قبای خمینی؟
ازچه چراغی نبود و مشعل ِ راهی
تا بشناساند اشقیای خمینی؟
صورتک از چهرهء فریب بدرّد
دیو شناسد در اولیای خمینی
دل ننهد در کمند ِ یاوهء دشمن
جان بَرَد از جور ِ ماجرای خمینی؟

روشنفکران

کوکبه داران ِ طرف ِ آینه فکران
فتنه شدند ازچه با ندای خمینی؟
لانهء کفتار و باشه ازچه ندیدند
ساخته در ساحت ِ کسای خمینی؟
ازچه نگفتند با خلایق ِ مسحور
طـُرفه دروغیست هوی وهای خمینی؟
ازچه نگفتند ماه ، تاب ندارد
تا بـِکـِشد بار ِ ناسزای خمینی؟

نفرین به رهگشایان تباهی

کاش براُفتد زبُن سُلالهء شاهان
این سَلَف ِ سُلطهء کذای خمینی
یاوه ستمکارگان ِ ظلمت و زشتی
کشتزن ِ بذر ِ زشتزای خمینی
بد صفت آنان که تاختند به حُرمت
جاده کشیدند تا وبای خمینی
راهزن آنانکه ره زدند شرف را
یکتنه گشتند رهگشای خمینی
خرمن ِ آزاده سوختند و گشودند
بستر ِ خاکستر از برای خمینی
خون ِ شرف ریختند و واننهادند
واقعه را غیر ِ مقتدای خمینی
آری ازین دست شاه و شیخ کشیدند
ملت ما را به کربلای خمینی
خدعهء صدرنگ ِ غاصبان ِجهانخوار
جامعه را بُرد تا جفای خمینی

نامه ببندم

نامه ببندم که ریخت آبروی شرم
در پی ِ توصیف ِ ماهوای خمینی
نیست نیازی که این چکامه بگیرد
راه ِ نَفَس را به تنگنای خمینی
زانکه ز خون ِ زمانه گردش ِ دوران
مقنعه برچیده از لقای خمینی

رسوایی بزرگ

پردهء ریب آنچنان دریده که دیگر
کاه نچسبد به کهرُبای خمینی
پنجهء تزویر و ریش ِ زهد ازین پس
رنگ نمی گیرد از حنای خمینی
قفل ِ کرامت چنان شکسته که حتی
کور نگیرد به کف ، عصای خمینی

فرش اجامر

گر سخنی هست با قیامت خلق است
تا بزند کوس ِ قهقرای خمینی
فاجعه تا چند غیه برکشد از این
منبر ِ بیهودگی دُرای خمینی؟
چند به دوران زخون ِ سرخ ِ جوانان
چرخ زَنـَد سنگ ِ آسیای خمینی؟
خاک جماران که نیست فرش ِ اجامر؟
پهنهء ایران که نیست جای خمینی

راز صبح

ای فلق از سینه راز ِ صبح برون ریز
تخطئه کن کاخ ِاختفای خمینی
آتش ِ موّاج بر هجوم ِستم زن
نقش ِ لـَحد ساز بوریای خمینی
گوبه خلایق که دست ِ کینه برآرند
گو که عدم باد ، آشنای خمینی
باد که پتیارگان ِ دوزخی ِ شب
تعزیه دارند در عزای خمینی
باد که گردد خوراک ِ باشه و کفتار
لاشهء بد یُمن ِ بی بهای خمینی
باد که گردد وبال ِ گردن ِ دشمن
تا بچشد طعم ِ تلخبای خمینی

ساعت سرخ

خون شهیدان اگر به خاک بجوشد
باد شود بانی ِ فنای خمینی
ساعت ِ سرخی که رعد ، صاعقه ریزد
وای ِ سیه سیرتان و وای ِ خمینی

ماه یا منجلاب؟

چهرهء پتیارگان به ماه مجوئید
نیست به جز منجلاب جای خمینی

هجای ننگین

چامهء تلخم گرفت رنگ ِ خجالت
افعی ِ هربیت شد هجای خمینی
…………………………………….
پاریس ، فروردین ۱۳۶۱
□□□□□□□□□□□□□□□□□□

یادداشت :

این شعر ، نخست درفروردین سال ۱۳۶۱ به صورت کتابچه ای مستقل در پاریس و سپس در نشریات گوناگون فارسی زبان درخارج از کشور منتشر شد و سرانجام در سال ۱۳۶۷ همراه با شعرها و منظومه های طنز آمیز و اجتماعی و سیاسی دیگر من در مجموعه ای به نام

«شب نامه ها» از سوی «انتشارات شما» در لندن به همت دوست گرانقدرم ، زنده یاد منوچهر محجوبی طنز نویس نامدار وسردبیر نشریهء آهنگر،انتشار یافت. ـ اینک نشر انترنتی آن پیش روی شماست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای اطلاع بیشتر در باره اظهارات عبدالکریم سروش در این زمینه می توانید به لینک زیر مراجعه کنید
https://khodnevis.org/article/58183#.U583NZR_t9p

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل