جبهه ملی ایران: فردوسی به منزله پدر ملت ایرانست و هرگونه توهینی به او توهین به ملت ایران تلقی میشود

چهارشنبه, 6ام اسفند, 1393
اندازه قلم متن

jebhe

به نام خداوند جان وخرد

در رسانه دیداری یعنی تلویزیون ایران صحنه ای مشاهده شد که دل هرایرانی شرافتمندی را به درد می آورد و سوزی دل گداز درسینهء اوبرجای می نهاد. این صحنه چیزی نبود که بتوان دید و فریادی دلخراش سرنداد. چنین توهین و رسوایی و بی ادبی نسبت به یک شاعر بزرگ ملی و جهانی در هیچ جای دنیا حتی واپس مانده ترین کشورها سابقه ندارد. نمایش این صحنه عبارت از این بود که در شهر سلماس از طرف کارکنان شهرداری خواسته اند پس از سی و شش سال که از انقلاب می گذرد میدانی به این نام احداث کنند. به این بهانه، که نشان دهنده مخالفت با فردوسی است میدانی را که مزین به نام این شاعر بی مانند جهانی است به نام انقلاب تغییر داده و به وضع توهین آمیزی مجسمهءآن شاعر نامدار افتخارآفرین را از جا کنده،با یک کامیون سرگشاده به جای نامعلومی می برده اند. من تصور نمی کنم کسانی که این صحنه ناهنجار را دیده اند حتی با داشتن ذره ای عرق ملی، هزار بار لعنت به عاملان این عمل قبیح نفرستاده باشند.

خدمتی را که فردوسی به زبان و ادب پارسی و ملیت و حیثیت ایران و ایرانی کرده و تاکیدهای اخلاقی در بهره گیری از خرد و شرف انسانی را به ملت ایران توصیه نموده، به حدیست که از امکان توصیف خارج است. این شاعر بی نظیر شرافت ملی و کیان ایران را زنده کرده و این کشور دیرینه سال و گذشته پرافتخارش را به ایرانیان شناسانده است. وی در شاهنامه جاودانه خود بارها نام ایران و ایرانی را به بزرگی و بلندپایگی یاد کرده،در حالی که پیش از او نام ایران به استثنا ممکن است در یکی از اشعار مانده باشد. باری به جهات گوناگون دنیای متمدن به عظمت مقام فردوسی پی برده و در بسیاری از شهرهای بزرگ جهان خیابان ها به نام وی و تندیس اش زینت بخش میدان ها گردیده است.

جبهه ملی ایران نهایت تنفر و انزجار خود را ازین عمل قبیح و ضد ملی که بر وفق مراد تجزیه طلبان صورت پذیرفته اظهار می دارد و اقدام شهرداری سلماس را شدیدا محکوم می نماید.

تهران – رئیس شورای مرکزی وهیئت رهبری جبهه ملی ایران
ادیب برومند
ششم اسفندماه ۱۳۹۳


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۱۳ نظر

  1. دوستان آذری یا ترک متوجه باشیم که ما یک ملت هستیم با تاریخ ، فرهنگ و علاقه مشترک ! و بزرگترین افتخار ما ملت ایران این است که بیش از ۲۵۰۰ سال با یکدیگر در صلح و ارامش زندگی کردیم و اجازه ندادیم تفاوت زبان یا قومیت همبستگی و ملت بودن ما را زیر سوال ببرد! در واقع دنیای امروز تازگیها ملت را به این صورت تعریف میکند که عده ای از مردم که فارغ از نژاد و مذهب و زبان تصمیم گدفته اند با هم در یک مرز و محدوده جغرافیایی زندگی کنند و قوانین مشترکی را پذیرا باشند ! این تعریف مدرن از ملت است. مثلا در هلند امروز هلندی سیاه پوست . هلندی چینی نژاد. هلندی ترک و یا عرب و بسیاری نژادهای دیگر داریم که همگی خود را هلندی میدانند و به یک یگر به عنوان هم میهن احترام میگذارند! ملت ایران این افتخار را دارد که از ۲۵۰۰ سال پیش چنین تعریف مدرن و انسانی از ملت داشته و عملا به مدت ۲۵۰۰ سال مردم ترک ، کرد بلوچ گیلگ ترکمن ، فارس ،لر ، عرب و غیره در کنار یکدیگر به عنوان یک ملت واحد زندگی کرده اند وبه زبان و فرهنگ بومی یکدیگر احترام گذاشته اند! ما ایرانیان فارغ از نژاد و زبان و دین و مذهب همه یک ملت هستیم و این آب و خاک و فرهنگ کهن را دوست میداریم! اجازه ندهیم عده ای که منافعشان ایجاب میکند تفرقه بیاندازند و حکومت کنند و یا همسایگان خارجی که مشتاق تکه تکه شدن ایران هستند با ایجاد اختلافات ساختگی همبستگی و یگانگی این ملت کهن را نابود کنند. فردوسی و زبان فارسی به عنوان چسب یا سیمان فرهنگی برای یکپارچگی و کانال ارتباط مشترک اهمیت ویژه دارند. و این زبان مشترک بوده که در طول این تاریخ کهن باعث یکپارچگی و برقراری ایران به عنوان یک کشور بوده است و هیچ مزیت دیگری ندارد ! همانطور که خودتان هم گفته اید بسیاری از قهرمانان ملی ما ترک بوده اند ، اما همیشه برای کل ایران تلاش و مبارزه کرده اند ! کوفتن بر طبل پان ترکیسم . پان فارسی یا هر پان احمقانه دیگری خیانت به ستارخان و باقر خان و دیگر قهرمانان ملی این سرزمین خواهد بود! ما همه اعضای یک پیکریم به نام ایران و افتخار ما این است که با وجود زبانها و قومیت های مختلف همیشه خود را به عنوان یک ملت واحد شناخته ایم! امروز مردم متمدن دنیا تازه به چنین تعریفی از ملت دست پیدا کرده اند که در ان دیگر زبان و خرده فرهنگ مهم نیست بلکه خواست و اراده انسانها وعلاقه مشترک انها به یکدیگر تعیین کننده ملت بودن انها است. بیایید دست از خود زنی زخم زدن بر پیکر خویش برداریم و با کمک یکدیگر گرفتاریهای مشترکمان را حل کنیم! درد ما مشترک است درمان آن هم با همکاری همه ایرانیان امکان پذیر است!

  2. سنی من چوخ استدریم ایران (و فردوسی) . فردوسی بزرگترین شاعرما ست و اینانی که علیه اون زر میزنن همگی مطمئن باشید … ترکیه هستند …

  3. من نفهمیدم بلخره پدر این ملت کیه و چرا هرکی از راه میرسه برای این ملت پدر تعیین میکنه؟؟ یه روز کوروشه، یه روز فردوسی، یه روز طالقانی …یه باره بگین این ملت زنازادست دیگه…. جبهه ملی و ادعای ملی گرایی شده مثل دم خروس و قسم ابلفضل.
    در ضمن اگه می خاین به پدراتون توهین نشه نزارین پدراتون بره تو خونه ای که خودشون پدر دارن.

  4. همه اون کسانی که در بالای سایت تان عکس شان را گذاشته اید تورک هستند.

  5. این هم نظری است!
    کاربر سایت

  6. شهر سوخته در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شد.

    محمدحسن طالبیان، معاون سازمان میراث فرهنگی ایران، گفته است که در جریان مطرح شدن پرونده‌ شهر سوخته، نمایندگان ۱۵ کشور از جمله هند، ترکیه، آلمان، ژاپن و لهستان، کرواسی و مالزی درباره‌ اهمیت آن سخن گفتند که این سخنان در ثبت جهانی شهر سوخته تأثیرگذار بود.

    به نظر من این شهر سوخته ، همان دژ سپند است که توسط رستم و به خواست پدرش زال با کل مردمانش از زن و بچه گرفته تا پیر و جوان و حتی تمام موجودات زنده آن به روایت فردوسی در شاهنامه به حیله و مکر به آن شهر وارد میشودو پس از به خاک وخون کشیدن و ویران کردن شهر و دزدیدن گنج و سرمایه بسیار زیاد که رستم در نامه پیروزمندانه اش به پدرش ، به او میگوید که با این همه گنج چکار کنم که توسط پدرش هزاران مرکب اعزام شده تا آنها را به زابل انتقال دهند سوزانده میشود که فردوسی در تعریف این آتش میگوید که این آتش کل آسمان و زمین را روشن میکند.

    زال پسرش رستم را فرا می خواند ضمن تعریف و تمجید از ایشان به ایشان میگوید که پدر بزرگم ” نریمان ” در راه تسخیر دژ کشته شده اند بر تو لازم است که به آن دژ نفوذ کنی و تنها راه نفوذ بر آن دژ این است که در آن دژ نمک کمیاب است به همین خاطر ارزش نمک خیلی زیاد میباشد تو بار نمک کن و بر آنجا نفوذ کن و بقیه اش
    چو بشنید رستم، برآراست کار…چنانچون بُوَد در خور کارزار.
    به بارِ نمک در، نهان کرد گرز.. برافراخته پهلوی یال و برز.
    ز خویشان تنی چند با خود ببرد… کسانی که بودند هشیار و گرد.
    به بارِ شتر در، سلیح گَوان … نهان کرد آن نامور پهلوان.
    لب از چارۀ خویش در خَندخند … چنین تازنان تا به کوه سپند،
    رسید و ز کُه دیدبانش بدید … به نزدیک سالار مهتر دوید.
    بدو گفت :«کآمد یکی کاروان … به نزدیک دژ با بسی ساروان.
    گمانم که باشد نمک بارشان … اگر پرسدم مهتر از کارشان.»
    فرستاد مهتر یکی را دوان … به نزدیکی مهتر کاروان.
    بدو گفت:«بنگر که تا چیست بار … بیا و مرا آگهی ده ز کار.»
    فرود آمد از دژ فرستاده مرد … برِ رستم آمد به کردارِ گرد.
    بدو گفت:«کای مهتر کاروان! … مرا آگهی ده ز بار نهان
    بدان تا به نزدیکِ مهتر شوم … بگویم چنانچون ز تو بشنوم.»
    به پاسخ چنین گفت رستم بدوی … که:«رَو نزد آن مهترِ نامجوی؛
    چنین گویش از گفتِ ما یک به یک … که:در بارشان است یکسر نمک.»
    فرستاده برگشت و آمد فراز … به نزدیک آن مهتر سرفراز.

    «یکی کاروان است – گفتا:تمام … نمک بارشان است ای نیکنام!»
    چو بشنید مهتر، برآمد زجای … لبش گشت خندان و شادی فزای.
    بفرمود تا در گشادند باز … بدان تا شود کاروان بر فراز.
    چو آگاه شد رستم جنگجوی … ز پستی به بالا نهادند روی.
    چو آمد به نزدیک دروازه تنگ … پذیره شدندش همه بیدرنگ.

    چو رستم به نزدیک مهتر رسید … زمین بوس کرد؛ آفرین گسترید.
    ز بارِ نمک برد پیشش بسی … ئهمی آفرین خواند بر هر کسی .
    بدو گفت مهترکه:«جاوید باش … چو تابنده ماه و چو خورشید باش.
    پذیرفتم و نیز دارم سپاس … با نیکدل پورِ گیتی شناس.»
    در آمد به بازار مرد جوان … بیاورد با خویشتن کاروان.

    **********
    ز هر سو بر او گرد شد انجمن … چه از خرد کودک ، چه از مرد و زن.
    یکی داد جامه یکی زرٌ و سیم … خریدند و بردند بی ترس و بیم.
    چو شب تیره شد رستم تیز چنگ … بر آراست با نامدارانِ جنگ.
    سوی مهتر باره آورد روی … پسِ او دلیران پرخاشجوی.
    چو آگاه شد کوتوال حصار …. بر آویخت با رستمِ نامدار.

    تهمتن یکی گرز زد بر سرش … که زیر زمین شد تو گفتی سرش.
    همه مردم دژ خبر یافتند …. سویِ رزمِ بد خواه بشتافتند.
    شب تیره و تیغ رخشان شده … زمین همچو لعل بدخشان شده.
    ز بس دار و گیر و ز بس موج خون … تو گفتی شبق ز آسمان شد نگون.
    تمهتن به گرز و به تیغ و کمند …. سران دلیران سراسر بکَند.

    چو خورشید از پرده بالا گرفت … جهان از ثَری تا ثرٌیا گرفت،
    به دژ در، یکی تن نبُد زآن گروه … چه کشته،چه از رزم گشته ستوه.
    دلیران به هر گوشه بشتافتند … بکشتند مر هر که را یافتند.
    تهمتن یکی خانه از خاره سنگ … بر آورده دید اندر آن جای تنگ؛
    یکی در از آهن در او ساخته … مهندس بر آن گونه پرداخته.

    بزد گرز و افگند در را زجای .. پس آنگه سوی خانه بگذارد پای .
    یکی گنبد از ماه بفراشته … به دینار سرتاسر انباشته.
    فرومانده رستم چو زان گونه دید … ز راه شگفتی لب اندر گَزید.
    چنین گفت با نامور سرکشان: «کز این گونه هرگز که دارد نشان؟!
    همانا به کان اندرون زر نماند … به دریا درون نیز گوهر نماند؛

    ************

    زال به پسرش رستم دستور میدهد که آن دژ را به آتش بکشد. رستم بعد از برگشتنش مادرش نیز به خاطر این نسل کشی به او آفرین میگوید.

    پیروزی نامه نوشتن رستم به زال

    یکی نامه بنوشت نزدِ پدر .. زکار و زکردار خود، در به در:
    «نخست آفرین کرد بر خداوند هور … خداوند ناهید و بهرام ومهر؛
    خداوند مار و خداوند مور .. خداوند این برکشیده سپهر؛
    وز او آفرین بر سپهدار زال … یل زابلی ، پهلوِ بی همال؛

    پناه گوان، پشت ایرانیان … فرازندۀ اختر کاویان؛
    نشاننده شاه و ستاننده گاه … روان گشته فرمانش، چون هور و ماه
    به فرمان رسیدم به کوه سپند .. چه کوهی؟ به سانِ سپهری بلند!
    به پایانِ آن کُه فرود آمدم … همانگه ز مهتر درود آمدم.
    به فرمان مهتر برآراستم … بر آمد بر آن سان که من خواستم.

    شب تیره با نامداران جنگ … به دژ در، یکی را ندادم درنگ؛
    چه کشته، چه خسته، چه بگریخته … ز تن سازِ کینه فرو ریخته.
    همانا ز خروار پانصد هزار .. بُوَد نقرۀ ناب و زرٌ عیار.
    ز پوشیدنیٌ و زگستردنی … ز هر چیز کان باشد آوردنی،
    همانا شمارش نداند کسی … ز ماه و ز روز ار شمارد بسی.

    کنون تا چه فرمان دهد پهلوان … که فرخنده تن باد و روشن روان!»
    فرستاده آمد چو باد دمان … رسانید نامه برِ پهلوان.
    چو برخواند نامه سپهدار، گفت … که:«با نامور آفرین باد جفت!»
    ز شادی چنان شد دل پهلوان … تو گفتی که خواهد شد از سر جوان.
    یکی پاسخِ نامه افکند بُن … بگفته ، در او در، فراوان سَخن.

    سر نامه بود آفرینِ خدای … دگر گفت:«کآن نامۀ دلگشای،
    به پیروز بختی، فرو خواندم … ز شادی، بر او جان بر افشاندم.
    ز تو، پورِ شایسته ز این سان نبرد … سزد؛ ز آنکه هستی هشیوار مرد.
    روان نریمان برافروختی … چو دشمنش را جان و تن سوختی.
    چو نامه بخوانی، سبک برنشین … که بی روی تو هستم اندوهگین.

    از اشتر همانا هزاران هزار … به نزدت فرستادم از بهرِ بار.
    شتر بار کن، زآنکه باشد گزین .. پس آنگه به دژ در زن آتش به کین.
    چو نامه به نزد تهمتن رسید … فرو خواند و ز او شادمانی گزید.
    ز هر چیز کان بود شایسته تر … ز مٌهر و ز تیغ و کلاه و کمر؛
    هم از لو لو و گوهر شاهوار … هم از دیبهِ چین سراسر نگار،

    گزید و فرستاد زی پهلوان … همی شد، به راه اندرون، کاروان.
    به کوه سپند آتش اندر فگند … که دودش بر آمد به چرخ بلند؛
    وز آن جای برگشت، دل شادمان … همی شد،به ره بر ، چو باد دمان.
    چو آگاه شد پهلوِ نیمروز … که آمد سپهدار گیتی فروز،
    پذیره شدن را بیاراستند … همه کوی و برزن بپیراستند.

    بر آمد خروشیدن کرٌنای … همان سنج، با بوق و هندی درای.
    همی شد، به راه اندرون، زال زر … شتابان به دیدار فرٌخ پسر.
    تهمتن چو روی سپهبد بدید … فرود آمد و آفرین گسترید.
    سپهدار فرزند را در کنار …. گرفت و بفرمود کردن نثار؛
    وزآنجا به ایوان دستانِ سام … بیامد سپهدار جوینده کام.

    به نزدیک رودابه آمد پسر .. به خدمت نهاد از بر خاک سر.
    ببوسید مادر دو یال و برش … همی آفرین خواند بر پیکرش.

  7. واقعا هم که استادی شما از نوشته تان پپداست. شاد باشید
    یک کاربر سایت

  8. تصمیم داشتم از شاهنامه قطعه داستانهایی بازگو کنم که طبق شاهنامه آیا رستم ایرانی بود؟ و یا طبق همین شاهنامه حدود ایران را؟ و یا اینکه داستانهایی از نسل کشی رستم و زال بگویم ، آری تعجب نکنید درست خواندید نسل کشی آنهم توسط رستم و زال که توسط فردوسی به آن هم افتخار میشود.
    اینکه به سفارش زال ، رستم به دژی با مکر و حیله حمله میکند و تمام ساکنان آن را میکُشد و به آن افتخار هم میکند و فورا نامه ایی به پدرش زال مینویسد که تمام ساکنین دژ را به قتل رساندم (حتی زن و بچه ها و افراد معمولی و غیر نظامی ) حال گنجینه ایی پیدا کرده ام که شمردن تعدادشان مقدور نیست چون به اندازه ایی زیاد است که توان شمردن آنها اصلا وجود ندارد و حال کسب تکلیف میکند که با این همه گنج چکار کنم؟ زال وقتی نامه پیروزمندانه و نسل کشی رستم را میبیند از فرط خوشحالی فورا نامه ایی به پدر خود یعنی سام مینویسد وبه او نیز موشدولوق میگوید و سام نیز فورا مراسم بزم و شادی را از این نسل کشی تدارک میبیند. زال طی نامه ایی به رستم دستور میدهد که آن گنج ها سوار اشتران و چهارپایان کرده و به پیش او حمل کنند.
    موارد زیادی است از شاهنامه که افتخاراتی بر آن نیست!
    ولی حوصله ایی برایم نمونده است.
    کسانی که شاهنامه را نخوانده اند بدانند که در شاهنامه نسل کشی هم وجود دارد من این موضوع را برای اولین بار به یک نفر گفتم و چون او انتظار نداشت این موضوع را بشنود اول خیلی ناراحت شد و منو به مغرض گویی محکوم کرد ولی وقتی عین اشعار شاهنامه را برایش نوشتم هیچ چیز نتوانست بگوید و فقط نوشت من متاسفم ولی باز از من به خاطر بی حرمتی عذرخواهی هم نکرد لابد فکر میکرد که من نباید تلنگری به ذهن او میزدم و باورهایی که به آنها ایمان داشت را به چالش بکشم و او دوست داشت در جهل خود دوران عمر خود را سپری کند.
    خوب اینها واقعیت دارد.
    و یا چند موضوع دیگر در رابطه با اشتباهاتی که در شاهنامه در مورد شجره نامه بعضی از شخصیت ها شده را بازگو کنم ولی فعلا حوصله ی اینکارها رو ندارم و شاید هم میترسم به خاطر گفتن واقعیاتی از شاهنامه مورد سرزنش بعضی از دوستان قرار بگیرم.
    در این دلم سخنهایی فراوانی است از واقعات تاریخ که گفتن و مطرح کردنشان سخت است. تنها چیزی که میتوانم توصیه کنم این است که فقط باید هر کسی خودش مطالعه کند و بعد از مطالعه اندکی بر آن چیزهایی که مطالعه کرده بیاندیشد.
    ضمنا از یادش نبرد که تنها چیز مهم این است که انسان باشد و بس ، و به هیچ وجه خود برتر بین نباشد.
    کسی که مطالعه میکند و به موازات مطالعه پی خواهد برد که هنوز چقدر کم اطلاع و جاهل است بر عکس کسانی که هیچ مطالعه ایی ندارند و یه حرفهایی از این ور و آن ور میشنوند فکر میکنند که علامه دهر هستند!!! و حاضر نیستند ذهن خود را آبدیت کنند.
    خدایا آیا بشری در این دنیا هست که به اندازه من فشار میکشد دردم را به که بگویم و با چه زبانی بگویم که کسی را نرنجانم ، اگر دیوانه نشوم خیلی بهتر است از رنجی که میکشم ، از دردی که مینالم.

  9. مردی از ایرانزمین

    این دوتا نوشته بالا (۶:۴۴ و ۵:۳۵)را هر ایرانی بخواند براستی و اشکارا دشمنان این سرزمین و ایرانزمین همیشه جاوید(به کوری این دو دسته ↑) را خواهد شناخت ! گروه یکمی که سر در توبره تازیان دارند که اگذشته یران را پس از یورش تازیان میدانند (اگر پایبند به سرزمینی بنام ایران باشند !! چون اینان بی وتنانی هستند که آنچه برایشان ارزشی ندارد ایران است !)گروه دوم هم که چند گاهی است که با نیرو و پشتیبانی کشور همیشه دشمن ترکیه سرو دم دراورده و به یاد دشتهای گبی مغولستان شب و روز زوزه میکشند سر در توبره پانترکان دارند که سخنانشان بیشتر بمانند جک است و دشمن سوگند خورده ایران و ایرانی .

  10. سلام
    چرا وقتی نیم تنه إستاد شهریار را که اتفاقا بیشتر شعرهایش را به زبان بقول شما شیرین فارسی سروره است از جلوی تالار تئاتر پارک دانشجو برداشتند شما مرثیه سرایی نکردید یا چون شهریار زبان مادریش با شما یکی نبود توهین به ملت ایران تلقی نکردید
    نژاد پرستی از این بالاتر که این بیانیه را با این مضمون صادر کردید
    اگر فردوسی خدمتی به زبان و ادبیات فارسی کرده (و قطعا هم همینطور است) شایسته است که مجسمه او در شهری باشد که مردمانش زبانش را درک میکنند و اجازه دهند مجسمه ادبای غیر فارس نیز حداقل در شهرهایی باشد که با زبان مادریشان یکی باشد و شبانه مجسمه شان دزدیده نشود
    این بیانیه ها وحدت بوجود نمی آورد وحدت واقعی مردم ایران در گرو برسمیت شناختن تمامی زبان ها و احترام متقابل به اقوام می باشد
    تا کی شما خیال می کنید با افسانه سرایی و دستبرد به تاریخ قومی را بالاتر و بهتر از اقوام دیگر نشان دهید اصلا مگر چند سال است این قوم در ایران به برتری دست یافته اند که ایران را مال خود و إیرانی را مترادف با خودشان می دانند
    الان دیگر زمان رضا شاه نیست که مردم بی سواد باشند و چشمشان به مرکز باشد که تاریخ برایشان نوشته شود و آنها هم قبول کنند
    به امید ایرانی سرفراز و فارغ از اندیشه های نژاد پرستی

  11. شما خودت و خانواده ات اول بیافتید جلو و فدای این انقلاب بشوید، فردوسی هم دنبالتان می آید.

  12. عجب بر شما وننگ بر شما و مرگ بر شما که هنوز در ۱۰۰۰ سال قبل زندگی می کنید و خود را با این چرندیات دلخوش می کنید شما دچار پوچی شده اید دیگر تفکرات شما جایی در بین مردم ندارد شما ادعای ملی گرایی می کنید ولی هیچ تناسبی با ملی گرایی ندارید. انچه برای مردم و ایران مهم است انقلاب و ولایت و شهدا و… هستند شما چسپیده اید به فردوسی و فکر می کنیید که کی هست این فردوسی جز این که چیزی جز یه کافه نشین معتاد بود. قهرمانان ما انهایی بودند که رفتند و به خاطر انقلاب شهید شدند نه فردوسی بنگی. و اینکه تجزیه طلب هم معلوم است کیا هستند شما یا کسانی که می خواهند فرهنگ انقلاب رو رواج بدند تا کی می خواهید خود را فریب دهید. هزار فردوسی فدای انقلاب و رهبری.

  13. سلام-فردوسی شایدبرای شماپیغمبروامام وآیه قران باشدبرای تورکان.عربها وتمام ملت بامنطق دنیاسمبل یک نژادپرست.ضدزن.نفاق انگیزبوده شماهم درتوهم بمانیدبهتراست.فردوسی وطرفداران آن دردنیای متمدن امروزی جایی ندارند.شماهم باپول نفت وباهمکاری انگلیس توانسته ایدچندصباحی مردم ایران رافریب داده که پایان عمرتان فرارسیده است.