|
|
|||
فصل شانزدهم: کتاب: دکتر محمد مصدق و راه مصدق بقلم دکتر منصور بيات زادهبه نقل از سايت راه مصدق www.rahe-mossadegh.ois-iran.com ـــ دکتر مصدق و مسئله مذهب ـــ
بخش دوم ـ نيروهای منتقد و مخالف دکتر مصدق ، صرفنظر از وابستگی مسلکی و گروهی ، برخورد هائی متفاوت با نظرات ، سياست و عملکرد دکتر مصدق داشته و دارند. من در اين فصل کتاب ، به 8 نمونه از آن نظرات اشاره می کنم... ***** 5 ـ عده ای از مخالفين مصدق، مصدق را « بی دين » می دانستند و می دانند، با وجود اينکه دکتر مصدق خود را مسلمان می دانست و به مذهب شيعه اعتقاد داشت.
عده ای از مخالفين مصدق ، بر پايه شايعات و دروغ ، او را « بی دين » می دانستند. در فصل دوازدهم ، به نقل از کتاب « زندگی توفانی » بقلم سيد حسن تقی زاده نوشتم که سرلشگر آزموده دادستان دولت کودتای شاه قصد داشته است تا با سوء استفاده از« دين اسلام» از تز دکترای مصدق، بخاطر فريب دادن مردم ساده لوح و کم اطلاع دردادگاه نظامی بعد از کودتای 28 مرداد استفاده کند واو را « بی دين» معرفی نمايد.امری که سيد حسن تقی زاده سرلشگر آزموده را از مطرح کردن آن موضع در دادگاه برحذر می دارد . اما آن نوع مواضع غلط و شيوه کار بعد از انقلاب بهمن 1357 از سوی برخی از افراد و نيروهای سياسی مخالف و دشمن دکتر مصدق ، رسمأ بکار گرفته شد. جناحی از هيئت حاکمه جمهوری اسلامی بخاطر بيرون کردن طرفداران دکتر مصدق از صحنه سياسی آنزمان ايران و پايمال کردن حقوق شهروندی آن افراد بر محور« بی دينی » ، به شايعه پراکنی عليه مصدق دامن زدند. در اين شايعه پراکنی برخی از روحانيون وآخوندهای دولتی طرفدار انقلاب نيز شرکت داشتند ، بدون اينکه اين حضرات معمم و شيخ و مجتهد باين مسئله توجه داشته باشند که « دروغگوئی و تهمت زدن » در مغايرت با دين اسلام قرار دارد و گناه محسوب می شود ، دينی که آن جماعت خود را مبلغ آن می دانند! دکتر مصدق يکی از سياستمداران تجدد خواه ، قانونمدار ، ملی و آزاديخواه ايرانی بود که در بيانات و نوشته هايش اغلب از کلمات « ايرانيت » و « اسلاميت » استفاده کرده است. و در بسياری از گفتار و نوشتارش به نقل قول از آيات قرآن پرداخته است .او اسلام را بخشی از فرهنگ ايران و دين اکثريت بسيار بزرگی از مردم ايران می دانست وخود به آن معتقد بود و حتی برای نام اسامی فرزندانش ، اسامی همچون خديجه ، غلام حسين... انتخاب کرده بود. او در مجلس شورايملی دوره چهاردهم می گويد: « ... ما بايد خود را به آن درجه استقلال واقعی برسانيم که هيچ چيز جز مصلحت ايران و حفظ قوميت و دين و تمدن خودمان محرک ما نباشد. از مسلمانی و آداب آن برای برحق بودن اسلام نه برای ميل اين و آن پيروی کنيم، و به لوازم آن فقط از ترس خدا و معاد، نه مقتضيات دنيوی و سياسی عمل نمائيم. باد شمال و جنوب ما را نلرزاند و در درجه ايمان ما تأثيری ننمايد، و به طور مصنوعی يک روز آتش آن را شعله ور و روز ديگر بکلی خاموش نکند.»(116) البته برداشت مصدق از اسلام همانطور که در آبان 1293، يعنی 90 سال قبل ( در مقايسه با تاريخ نگارش اين بخش از نوشته توسط نگارنده ـ منصور بيات زاده ـ در سال 1383) در کتاب « کاپيتو لاسيون » نوشته است، بر اين معيار و ضوابط قرار داشت که او معتقد بود « يکی از مدارک حقوق اسلامی " عقـل " است » (117) مصدق در رابطه با « عقـل » درهمان کتاب کاپيتولاسيون نوشته است: « يکی از معلمين حقوق دارالعلم شهر نوشاتل (سوئيس ) روزی با ما در سئوال و جواب بر آمده گفت حقيقتأ در مدارک حقوق اسلامی طريقه شيعه « عقل » يکی از مدارک است، يا اينکه شما بواسطه تجدد پروری « عقـل » را داخل در مدارک نموده ايد؟ » و او در همان کتاب کاپيتولاسيون در همان رابطه چنين توضيح داده است : « سئوال او [ يکی از معلمين در نوشاتل ] چندان بی مأخذ نبود زيرا که از طريقه شيعه اروپائی ها اطلاعات زيادی ندارند و آنچه را که در حقوق اسلامی مؤلفين به زبان اروپائی نوشته اند روی طريقه سنّی است و چون در مدارک حقوق سنّی « عقل » نيست و « قياس » است اين شخص تصور می کرد که مذهب شيعه هم بايد منکر « عقل » باشد ...».(118) و در صفحه بعد همان کتاب ادامه داده است : « ... که طريقه شيعه يکی از مدارک حقوق اسلامی " عقل " را می داند ، اگرچه آن طوری که می بايست به اين مدارک اهميت بدهند نداده اند ، زيرا که اگر آن را در نفع و بقای اسلام استعمال نموده بودند نه " عقل " ما زنگ زده بود و نه اسلام به اين حال مشاهده می شد. ولی اميد واريم بعدها ان شاء الله مدرک " عقل " را به کار انداخته و از استعمال آن نتايج حسنه گرفته و اسلام را بدين وسيله حفظ نمايند.». (119) دکتر مصدق در بخش آخر کتاب کاپيطولاسيون ، تحت عنوان « نتيجه » در رابطه با محتوی قانون و توجه به زمان نوشته است : « عقيده ما اين است قانون دولتی بايد خود را به احتياجات وقت و زمان و منافع انسان موافق نمايد، نه اينکه احتياجات و منافع انسان خودشان را مطابق قانون نمايند و حکم شرع مقدس هم همين است « الضرورات تسبيح المحظورات ».(120) نظراتيکه نمی توانست مورد تائيد و توافق افراد و نيروهای متحجر ، عقبگرا ، ارتجاعی ، سنت پرست و طرفدار نظام استبدادی و ديکتاتوری قرار گيرد . چون متحقق شدن چنان نظراتی در جامعه کمک می کرد تا نطام های استبدادی ، خودکامه و ديکتاتوری بمرور زمان تعطيل گردند و آخوند جماعت نتوانند برای ادامه آن وضع غير انسانی و سرکوبگر "مشروعيت الهی" قائل شوند! مصدق همچنين برای قرآن مجيد احترام خاصی قائل بود. در بخش پانزدهم همين کتاب در رابطه با چگونگی عضو شدن دکتر مصدق در حزب اعتدال و محترم شمردن قرآن از سوی ايشان مطالبی را از کتاب خاطرات و تألمات دکتر مصدق نقل قول کردم. پادشاه اردن در زمانيکه دکتر مصدق نخست وزير بود، يک جلد قرآن به ايشان هديه می کند. دکتر مصدق آن هديه را به اداره کل باستان شناسی می سپارد تا در گنجينه مخصوص قرآن جايگزين کنند و آنرا در معرض عموم قرار دهند.( به کليشه مندرج در صفحه 135 همين کتاب مراجعه کنيد). دکتر مصدق در جلسه 9 آبان 1304 مجلس شورای ملی ، دوره پنجم قانونگذاری در رابطه با مسلمان بودن خود طی نطق تاريخی که در مخالفت با تغيير سلطنت و پادشاه شدن رضاخان سردار سپه ايراد کرد، اظهار داشته است : « بنده در سال گذشته در حضور نمايندگان محترم به کلام اللّه مجيد قسم ياد کردم که به مملکت و ملت خيانت نکنم. آن ساعتی که قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم و از آقايان تمنی دارم به احترام اين قرآن برخيزند ( در اين موقع کلام اللّه مجيد را از بغل خود بيرون آورد و حضار قيام نمودند ) و در حضور همه آقايان بنده شهادت خودم را می گويم( اشهدان لا اله الاللّه ـ اشهدان محمدأ رسول اللّه ـ اشهدان علی ولی اللّه ) من شخصی بودم مسلمان و به اين کلام الله قسم ياد کرده ام و اين ساعت هم اين کلام الله خصمی مرا بکند اگر در عقيده خودم يک اختلاف و تفاوتی حاصل کرده باشم همان بودم که هستم و امروز هم اگر يک چيزی برخلاف مصالح مملکت به عقل ناقص خودم ببينم خودم را ناچار می دانم که برای حفظ مملکت و حفظ قوميّت و بقای اسلاميت از اظهار عقيده خود داری نکنم ... ».(121) همانطور که قبلا اشاره رفت ، دکتر مصدق تز دکترای خود را در باره « مدارک حقوق اسلامی و وصيت در مذهب شيعه » بزبان فرانسه نوشته بود و تا آنجا که من اطلاع دارم و اسناد گواهی می دهند، رساله وی اولين نوشته بزبان فرانسه در باره آن موضوع بوده است ! همچنين بايد در نطر داشت که اگر دکترمصدق مسلمان نبوده و بمذهب شيعه اعتقاد نداشته است ، صرفنظر از موضوعات و مسائلی که من در اين کتاب در باره مسلمان بودن دکتر محمد مصدق به آنها اشاره کردم ، اصولا ضرورت نداشته است تا ايشان در وصيت نامه اش از فرزندانش بخواهد و آنها را ملزم بنمايد تا بخشی از در آمد مستغلاتش را « برای نماز روزه و حج » آن جناب، پس از مرگش مصرف کنند. با توجه به اين واقعيت تاريخی که دکتر مصدق وصيت نامه اش را بخط خود ، 2 سال بعد از دورانی که محمد رضاشاه پهلوی و نخست وزير وقتش، اسدالله علم با استفاده از توپ و تانگ و مسلسل ، قيام 15 خرداد 1342 را سرکوب کرده بودند تحرير کرده است . در آنزمان کمتر کسی با تظاهر به داشتن اعتقادات مذهبی و « مقدس نمائی » می توانست همچون مقطع کنونی تاريخ ايران ، بنفع خودش امکانات « ويژه و جاه و مقام و ثروت» دست و پا کند!! ( کپی وصيت نامه دکتر مصدق در صفحه 136 همين کتاب به چاپ رسيده است). بسياری از نويسندگان و تاريخ نگاران و فعالين سياسی در نوشته ها و کتابهائی که در رابطه با مصدق تحريرکرده اند، کم و بيش در باره عقايد مذهبی دکتر مصدق نيز مطالبی نوشته اند. دکتر سعيد حجاريان از جوانان « خط امامی» دوران انقلاب 1357، « جناح چپ» هيئت حاکمه و از رهبران کنونی « حزب مشارکت اسلامی» ، در رابطه با گفتار آيت الله خمينی در 25 خرداد 1360 که بيان داشته بود « که اينها فخر می کردند به وجود او [ مصدق ]. آن هم مسلم نبود » ، در نوشته ای تحت عنوان : « مصدق ؛ مسلم یا سکولار » که در اسفند ماه 1382 در رابطه با سالگرد فوت دکتر مصدق انتشار داده است ، در آن نوشته به اين نتيجه رسيده است که مصدق بی دين نبوده است ، او « مسلم سکولار » بوده است. حجاريان در آن نوشته همچنين اظهار داشته است که « بازرگان اول روشنفكر ديني بود اما سرانجام مسلم سكولار شد در حالي كه مصدق از اول مسلم سكولار بود». (122) دکتر محسن قائمقام ، يکی از فعالان مصدقی و اعضای قديمی جبهه ملی ايران در آمريکا نيز در نوشته ای تحت عنوان « نگاهی به نوشته آقای سعيد حجاريان ـ مصدق نامسلمان يا مصدق تحصيل کرده فرنگ » در رد اتهامات جريانات مذهبی نسبت به عقايد مذهبی مصدق که در 23 مه 2004 به نگارش در آورده است ،(123) بروشنگری در باره برخی سياست های ضد مصدقی و اطلاعات غلطی که از سوی برخی از روحانيون عليه مصدق تبليغ شده و می شود پرداخته است ودر رابطه با ماجرای « داستان سگ سياه با عينک سياه» که عده ای از روحانيون بغلط مدعی هستند که از آن طريق به آيت الله ها و مقامات روحانی توهين شده است و آن عمل را به مصدق و طرفداران مصدق نسبت می دهند ، توضيحاتی داده است. دکتر قائم مقام در آن نوشته همچنين در باره فعاليت های مذهبی ضياء السلطنه همسر دکتر مصدق در رابطه با مجالس مذهبی خانم ها در تهران كه بنام « مجلس درس خانم مستعان » برگزار می شده است، اشاره نموده و توضيحاتی در آنمورد داده است. (صفحاتی از نوشته های حجاريان و دکتر قائم مقام در بخش « حواشی و توضيحات » تحت شماره های 122 و 123 نقل شده اند). 22 روز بعد از پيروزی انقلاب بهمن 1357 ـ ( 14 اسفند 1357 ) که مردم ايران اين امکان را پيدا کردند تا برای ادای احترام و خواندن فاتحه به سر قبر دکتر محمد مصدق به احمد آباد بروند ، جمعيت بسيار بزرگی از اقصی نقاط ايران در آن محل حضور بهمرساندند. در آن روز آيت الله سيد محمود طالقانی يکی از سخنرانان آن جلسه بزرگداشت بود. آيت الله طالقانی در سخنرانی خود به برخی از خصوصيات و ارزش های فکری دکتر مصدق اشاره می نمايد. برای دقيقتر کردن جوانب بحث اين بخش از کتاب ، بخشی از مطالب سخنرانی ايشان را نقل می کنم. ـ ضروريست متذکر شد ، در زمانيکه دکتر مصدق وفات يافت ، آقای طالقانی در زندان رژيم شاه بسر می برد. ـ آقای طالقانی سحنرانی خود را با کلمات زير شروع می کند: « خواهران ، برادران ، فرزندان گرامی، امروز روز خاطره انگيزی است برای ملت ما، همه در پيرامون تربت شخصيتی مبارز وتاريخی جمع شده ايم ، نام مرحوم دکتر محمد مصدق برای همه ملت ايران و برای تاريخ ما و نهضت ما خاطره انگيز است. نام دکتر مصدق همان اندازه که برای هشياری ، بيداری ، نهضت ، مقاومت و قدرت ملی خاطره انگيزاست بهمان اندازه برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی ، استعمار خارجی و عوامل استعمار داخلی وحشت آور و نگران آور است. دکتر مصدق دوازده سال پيش در حال تبعيد در ميان اين قلعه و بيابان چشم از جهان دوخت ، ولی مزار او و نام او برای دشمنان ملت وحشت انگيز بود. همه راه ها را به روی ما و ملت ، در اين گوشه بيابان می بستند چرا ؟ مگر دکتر مصدق چه بود؟ دکتر مصدق در پی نهضت های پيش از خود و ادامه نهضت های پس از وفاتش حلقه ای و واسطه ای برای ادامه نهضت مردم عليه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار بود. اين نام و اين مزارهميشه مورد توجه مردم ايران و دنيای آزاد و آزادی خواه بوده است و خواهد بود . امروز که ما در اطراف مزار او جمع شده ايم ، بيش از اجتماع ظاهری ما بايد مرکز اجتماع فکری، انديشه ای و انقلابی ملت ما باشد. شخص دکتر مصدق که بود؟ دکتر مصدق مردی بود تحصيل کرده، ولی در زندگی اشرافی، در طبقه اشراف، در دربار و يا پيرامون دربار، تغيير کرد، تحول يافت ، مرد ملت شد. مرد اجتماع و نهضت شد. همان طوری که قرآن در باره موسی بيان می کند. دکتر مصدق با هم کاری مرحوم مدرس اين راه را باز کرد و اين فکر را نشان داد که نه روس و نه انگليس ، بلکه ملت ، اين ملت است که بايد سرنوشتش را خود به دست گيرد و راهش را بيابد و پيش رود. شخصيت دکتر مصدق مانند پزشک ماهری ، انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما بايد در دنيای شرق و غرب بی طرف باشيم. تز عدم تعهد را عنوان کرد؛ تزی که بعدها از سوی « ناصر» ، « نهرو » و « سوکارنو » و همه دنبال شد ... ... فدائيان اسلام می گفتند که ما حکومت تامه اسلامی می خواهيم. آن ها می گفتند دکتر مصدق بی دين است يا به دين توجهی ندارد ... ... مرحوم دکتر مصدق می گفت من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه می خواهم هميشه حاکم و نخست وزير شما باشم. مجال دهيد و بگذاريد تا قضيه نفت را حل کنم . فدائيان اسلام می گفتند ما سهم بزرگی داريم و بايد خواسته های ما را انجام دهی ... يادم هست روزی که در بين مردم گفت و گو بود که مرحوم آيت الله کاشانی از زاهدی حمايت می کند و توطئه ای در کار است، به تنهائی به منزل ايشان، واقع در پل چوبی رفتم. تنها بود، در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزه ای در دست داشت ، به عنوان تعارف جلو من گرفت تا خربزه بريدم. گفتم : حضرت آيت الله دارند زير پايت پوست خربزه می گذارند، مواظب باش! گفت نه اين طور نيست، حواسم جمع است ... برادران! فرزندان ! انسان چه قدر بايد تجربه کند. به جای از خود بينی ها و گروه بينی ها خدابين باشيم. خود را در اين راه فراموش کنيم و آينده مان را بنگريم که دشمنان تا چه حد در کمين ما هستند؟ نهضت دکتر مصدق دنيای خاورميانه را تکان داد. به دنبال آن در مصر انقلاب شد و بعد در الجزاير، ولی ما محکوم و متلاشی شديم. باز غارت گران بين المللی بعد از 28 مرداد آمدند، کشتند، بردند، خوردند. جوانان را پی در پی در مقابل مسلسل و گلوله هاقرار دادند، عده ای دزد و اوباش و نا چيز و پست را بر همه حيات و زندگی ما مسلط کردند.... همه با ما دشمنی کردند، همه تحريم کردند، توده ای های نفتی درست شدند ـ من به توده ای های اصيل جسارت نمی کنم ؛ با عده ای جوانان نا پخته آ لت دست شان و شعار پشت سر شعار، چه شعارهايی مصدق را متهم کردند که طرفدار آمريکا و امپرياليسم است.او را متهم کردند که اهل سازش است. آيا اين اتهامات به مصدق، به اين شخصيتی که در تاريخ امتحان خود را داده و 50 ـ 60 سال در مبارزه بوده است می چسبيد؟ فراخور مصدق و نهضت ملی بود؟ ... » (124) دکترمصدق با بسياری از رهبران مذهبی و روحانيون آن زمان از جمله آيت الله سيد رضا فيروز آبادی و آيت الله العظمی مرعشی نجفی روابط دوستانه و خوبی داشت. همچنين برخی از روحانيون مانند آيت الله حاج سيد رضا فريد زنجانی ، آيت الله سيد ابوالفضل زنجانی ، آيت الله سيد ضياء الدين حاج سيد جوادی ، آيت الله سيد محمد علی انگجی ، آيت الله باقر جلالی ، آيت الله صفائی ، آيت الله حاج سيد مرتضی شبستری ، آيت الله سيد ابراهيم ميلانی ، سيد صدرالدين بلاغی ، شيخ باقر نهاوندی ، سيد علی رضوی قمی ، حاج آقا بزرگ نوری ، آيت الله العظمی سيد کاظم شريعتمداری ، آيت الله سيد محمود طالقانی و ... که مورد اعتماد مردم بودند در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت و دوران حکومت ملی ، خود را همسو، متحد و يا هوادار مصدق می دانستند. (125) حتی پس از کودتای 28 مرداد 1332 برخی از روحانيون طرفدار مصدق همچون آيت الله حاج سيد رضا فريد زنجانی در مبارزه عليه حکومت کودتا در بوجود آوردن تشکيلات سياسی بنام « نهضت مقاومت ملی ايران » نقش مثبت و محوری داشتند!(126) البته عده ای از مخالفين دکتر مصدق که بخشی از آنها طرفدار« حکومت مذهبی» هستند، مخالفت دکتر مصدق با خواست فدائيان اسلام در امر برقراری نظام ولائی و تسليم نشدن ايشان در مقابل زيادخواهی های آيت الله سيد ابوالقاسم کاشانی و فرزندانش و اصولا مخالفت مصدق با دخالت های غيرقانونی « روحانيت » در امور دولتی را، بحساب مخالفت مصدق با دين اسلام تلقی می کنند، آنهم به اين دليل که اکثر آن حضرات منتقد و مخالف، بغلط نظرات و برداشت خود را ، مساوی و برابر با دين « اسلام » و مذهب « شيعه » فرض کرده و می کنند ! در زمان حيات دکتر مصدق هنوز « جدائی مذهب از دولت » بعنوان يک نياز تاريخی و سياسی مطرح نشده بود و کمتر کسی صحبت از « سکولاريسم » و « لائيسيته » می نمود. در مقطع تاريخی سالهای چهل و پنجاه ـ ، اگر برخی از روشنفکران وابسته به گروه های سياسی چپ و کمونيست ـ توده ای ، مائوئيست، ترتسکيست، کاستريست ـ با مذهب و نيروهای مذهبی مخالفتی داشتند، بيشتر آن مخالفتها بر پايه نظرات « آته ايستی» ( بی دينی و قبول نداشتن وجود خدا ) دور می زد. جدل روشنفکران و فعالين سياسی در اينمورد مشخص بيشتر بر پايه مخالفت و يا دفاع از فلسفه « ايدآ ليسم » و يا « ماتريا ليسم » بود و بهيچوجه « جدائی مذهب از دولت » و خواست « دولت سکولار » بعنوان يک هدف سياسی مطرح نبوده است. اسناد تاريخی بيانگر اين امر است که در زمان رژيم شاه ، حتی بخشی از روحانيون که مخالف رژيم شاه بودند، صحبت از آزادی و حتی « حق تعيين سرنوشت مردم توسط خود مردم » می نمودند ( مثلا، سخنرانی آيت الله خمينی در بهشت زهرا در سال 1357) و شديدأ با استبداد و ديکتاتوری و قيموميّت مردم، حال تحت هر عنوانی که باشد ، مخالفت می ورزيدند و اصولا کمتر کسی در آنزمان می توانست تصور کند که روزی « حکومت مذهبی » برهبری « روحانيت شيعه» بر سرزمين ايران حاکم شود و مراجع مذهبی شيعه ، عکس آنچه که بمردم وعده می دهند، عمل نمايند. در رابطه با اعتماد به گفتار روحانيت در آنزمان بايد باشد که خسرو گلسرخی، در دادگاه نظامی رژيم شاه ، همان دادگاهی که او و رفيق مبارزش، کرامت دانشيان را به اعدام محکوم کرد، بيان داشت: « سـخنم را با گفتهای از مولا حسيـن، شـهيد بزرگ خلقهای خاورميانه آغاز میکنم. من که يک مارکسيست–لنينيست هستم برای نخستينبار عدالت اجـتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم... اسـلام حقـيقی در ايران همواره دِين خود را به جنبشهای رهائیبخش ايـران پرداخته است. سيدعبدالله بهبهانیهـا، شيخ محمد خيابانیها نمونهء صادق اين جنبشها هستند... چنين است که میتوان در اين لحظه از تاريخ از مولا علی به عنوان نخستين سوسياليست جهان نام برد و نيز از سلمان فارسیها و اباذر غفاریها...» (127) اگر مقطع تاريخی انقلاب 1357 را مورد تجسس و بررسی قرار دهيم، متوجه می شويم که بسياری از واژه ها و اصطلاحات سياسی همچون « سکولار » ، « سکولاريسم » و « سکولاريزاسيون » ، « لائيک » ، « لائيسيته » و « لائيسيزاسيون » ، تازه سالها بعد از پيروزی انقلاب، آنهم در رابطه با مقابله با سياست و عملکردهای غير دمکراتيک و سرکوبگرانه دولت مذهبی حاکم برهبری بخشی از روحانيون مذهب شيعه در بحث ها و چالش نيروهای سياسی با هيئت حاکمه مذهبی و نيروهای مذهبی و « ملی ـ مذهبی » مورد استفاده قرار گرفته است.( 128) اگرچه در برخی ازکتابهای تاريخی مربوط به انقلاب مشروطيت از مبارزه بين مشروطه خواهان و مشروعه طلبان در اوائل آن انقلاب صحبت بميان آمده بود، با وجودآن کمتر کسی و نيروی سياسی به آن مطالب و وقايع تاريخی دوران انقلاب مشروطيت بطور جدّی توجه کرد و در رابطه با آن اختلافات نظری و رويدادهائی که در آنزمان در جامعه ايران رخ داده بود ، بفکر « جدائی مذهب از دولت » افتاد! ما در کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی، سازمانی که در کشورهای اروپائی و ايالات متحده آمريکا ـ کشورهائی که همگی آن جوامع دارای حکومت های سکولار و يا لائيک بودند ـ ، عليه عملکرد های غير دمکراتيک و سرکوبگرانه رژيم شاه و برای خواست آزادی زندانيان سياسی، و تحقق آزادی و دمکراسی در ايران و اعتراض به وابستگی رژيم شاه به امپرياليسم آمريکا فعاليت داشتيم، ازآن بخش از « روحانيت » که عليه رژيم شاه مبارزه می کرد و در گفتار خود مدعی دفاع از آزادی و دمکراسی بود، تحت عنوان « روحانيون مترقی » دفاع می کرديم و در کنگره های ساليانه خود برای آنها پيام می فرستاديم و در پيام های خود به آن جماعت می نوشتيم :« کنگره کنفدراسيون جهانی ... پشتيبانی کامل خود را از مبارزات عادلانه و بحق جامعه روحانيت مترقی ايران عليه استعمار، صهيونيسم و ارتجاع داخلی اعلام می کند.» (129) همان روحانيونی که پس از انقلاب بهمن به حکومت رسيدند و اکنون نيز برمسند قدرت هستند، اما برعکس تمام شعارها، گفتار و ادعاهای دوران مبارزه با رژيم شاه ، در جهت پايمال کردن حقوق دگرانديشان عمل می کنند. بخاطر « مشکل معرفتی » که تقريبأ همگی ما در دوران انقلاب با آن روبرو بوديم، به آن بخش از « روحانيت» که بعللی نمی خواست و حاضر نبود در امور دولتی و مسئله کسب قدرت دخالت کند و وظيفه « روحانيت » را فقط در امر تبليغات مذهبی و « امر بمعروف و نهی از منکر » می ديد، ناسزا ميگفتيم و برچسب می زديم. البته بودند روحانيونی که در خدمت شاه و در بار عمل می کردند و حتی عده ای از آنها از حقوق بگيران « ساواک » بودند. نبايد فراموش کرد که انقلاب 1357 را يک آيت الله العظمی رهبری کرد ـ آيت الله روح الله خمينی ـ. در مقطع تاريخی انقلاب ، رهبری سياسی آيت الله خمينی مورد تائيد تمام نيروهای سياسی مخالف رژيم شاه، از نيروهای ملی گرفته تا نيروهای مذهبی،ناسيوناليست، سوسياليست، دمکرات ، ليبرال ، مجاهدين خلق و تقريبأ تمام گروههای کمونيستی از حزب توده و سازمان چريکهای فدائی خلق تا جريانات مائوئيستی ، ترتسکيستی و کاسترستی...، قرار داشت! امری که بيانگر اين واقعيت است که در دوران انقلاب1357 نيروهای سياسی ايران برداشتی صحيح از نظام دمکراسی و ارزش های تشکيل دهنده آن نظام نداشتند. در غير اينصورت روشن نيست که اگر قبل از انقلاب بهمن 1357 نيروهای سياسی ايران به ارزش های تشکيل دهنده نظام دمکراسی ، از جمله ، اصل « جدائی مذهب از دولت » پی برده بودند ، اصولا چرا بخاطر رسميت دادن به آن « اصل » ، رهبری سياسی يک « آيت الله العظمی » را در مبارزات دوران انقلاب، بدون هيچگونه قيد و شرطی ، پذيرفتند؟! بنظر من يکی از مسائلی که باعث شد تا چنين وضعيتی پيش آيد، « مشکل معرفتی » بود که نيروهای سياسی و مبارزين و فعالين سياسی در آنزمان با آن روبرو بودند. البته می توان بی توجهی فعالين و نيروهای سياسی خارج از کشوربه آن موضوع را همچنين در اين امر ديد که چنان مبارزه ای در جوامعيکه نظام دمکراسی حاکم شده بود ديگر در دستور کار قرار نداشت و روی آن اصل در مبارزات روزمره در آن جوامع ، کسی از« جدائی مذهب از دولت » صحبت نمی کرد چون امر « مدارای دينی » و« جدائی نهاد دولت از نهاد کليسا » به يکی از ارزش های هويتی آن جوامع تبديل شده بود. در رابطه با بی توجهی به چنين مسئله مهمی، شايد ماجرای « کشف اجباری حجاب » دوران رضاشاه پهلوی و نتايج سياست و عملکرد لائيسيزاسيون مصطفی کمال آتاتورک در کشور مسلمان ترکيه، و مخالفت رهبران دولت های کمونيستی با دخالت مذهب در امور دولت ، که هيچ يک از آنها در پيوند با محترم شمردن آزادی وجدان و عقيده ، بيان ، قلم و فعاليت احزاب و سنديکاها و تحقق حاکميت قانون و حاکميت ملت ... قرار نداشتند و نتوانسته بودند کوچکترين تغيير مثبتی به نفع محترم شمردن کرامت و حرمت انسانی و حقوق بشر در آن جوامع با خود بهمراه داشته باشند ، بی تأثير نبوده اند!! در اين رابطه همچنين ضروريست متذکر شد، که درمقطع تاريخی انقلاب بهمن 1357 ، برخی از نيروهای سياسی، از جمله «طرفداران قانون اساسی» برهبری دکتر شاپور بختيارـ نخست وزير ـ و نيروهای «طرفدار دربار شاه» با آيت الله خمينی و چگونگی روند انقلاب مخالفت کردند. ولی نبايد از خاطر بدور داشت که آن نيروها نيز در آن زمان کوشش داشتند تا فعاليت های خود را بر محور خواست «اجرای قانون اساسی مشروطيت» شکل دهند ، همان قانون اساسی که برای روحانيت شيعه « حق وتو» قائل شده بود!! اما پس ازاستقرار نظام جمهوری اسلامی و عملکردهای استبدادی و سرکوبگرانه حاکمين جمهوری اسلامی و بی حرمتی هائی که از سوی جماعت معمم ، بنام اسلام و مذهب شيعه بر مردم روا شد، حتی زنان و مردان ايرانی بخاطر انديشيدن و دارا بودن عقيده ، همچون دوران قرون وسطی کليسای کاتوليک تحت پيگرد و فشار و حتی اعدام قرار گرفتند، « تفتيش عقايد» دوران قرون وسطای کليسای کاتوليک ، بيکی از مسائل عادی و رسمی در ايران اسلامی تبديل شد، ماهيت « رژيم مذهبی » برای بخش بزرگی از مردم ايران ، گام به گام بزير سئوال رفت!! از سوی « جبهه ملی ايران » برهبری دکتر کريم سنجابی، متينگی در اعتراض به « قانون قصاص» در ميدان فردوسی تهران برگزار شد. که آن تجمع نيروهای ملی و آزاديخواه از سوی چماقداران ، اراذل و اوباش « حزب اللهی» شديدأ سرکوب شد. اگرچه شيوه عمل و برخورد «حزب الله» با نيروهای دگرانديش در آن مقطع تاريخی از سوی نيروها و جوانان عاشق جاه و مقام ، معروف به جوانان طرفدار « خط امام » توجيه شد، اما توجيه حمله چماقداران به تظاهر کنندگان در ميدان فردوسی ، نه تنها نتوانست ذره ای از عمق آن همه نامردمی بکاهد، بلکه به عميق تر شدن اختلافات نظری و عقيدتی بين نيروهای سياسی ايران دامن زد. روشنگری تعداد بسياری از نويسندگان ، آزاديخواهان و فعالين فرهنگی ، هنری و سياسی در باره ماهيت و عملکرد دولت مذهبی حاکم برايران در يک چالش طولانی که هنوز هم آن روشنگری و مبارزه با شدت تمام ادامه دارد ، سبب شد تا موضوع « جدائی مذهب از دولت» به يکی از خواست های محوری مبارزات بخشی از مردم و بخشی از نيروهای سياسی ايرانی تبديل گردد. با وجود سرکوب و بی حرمتی که تحت نام « مذهب شيعه» و « دين اسلام » از سوی نيروهای سرکوبگر و تماميت خواه حاکم بر مردم ايران روا می شود و مبارزه و مقاومت و روشنگری که آزاديخواهان و مخالفين استبداد و ديکتاتوری تا کنون در مقابله با اين وضع اسفبارحاکم، از خود نشان داده اند ، بسياری از روحانيون شيعه و نيروهای سياسی مذهبی از سوئی بخاطر« مشکل معرفتی» که با آن روبروهستند و يا از سوی ديگر بخاطر حفظ مقام و ثروت های چپاول شده از بيت المال ملت « مسلمان ايران » ، تاکنون نتوانسته اند و يا چون به نفعشان نبوده ، نخواسته اند به تفاوتی که بين معانی واژه « آته ايست» و واژه های «لائيسيته» و « سکولاريسم» وجود دارد ، پی برند.البته برخی از رهبران مذهبی از جمله حجت الاسلام سيد محمد خاتمی ـ فردی که بمدت 8 سال رئيس جمهور ايران بود ـ ، به اين تفاوت واقفند و کاملا به اختلاف معانی آن واژه ها آگاهی کامل دارند ، ولی بخاطر حفظ حکومت مذهبی و بنا بگفته های خود « حفظ نظام » ، هرسه اين واژه ها را بغلط بمعنی« بی دينی » قلمداد می کنند و آشکارا دراغفال مردم می کوشند ــ بدون اينکه به اين مسئله توجه داشته باشند که اين واژه ها با خود، معانی جهانشمول دارند و نمی توان و نبايد آنها را بطور دلخواه، معنا و تفسير نمود ــ . (130) متأسفانه بر پايه اين « تفکر و برداشت غلط » ، عليه نيروهای طرفدار « سکولاريسم» و « لائيسيته » در وطنمان ايران جوّ سازی می شود. در همين رابطه ضروريست متذکر شد که اکثريت بسيار بزرگی از افراد « آته ايست » درکشورهای اروپا، چون به اصل « مدارای دينی » باور دارند و آنرا « یک واقعیت غیر قابل انکار و اعتراض دنياي روشنفکري جامعهً ليبرال» می دانند و بر اين نظرند که « در يک جامعه مدني ، هر فردي آزاد است ، که اعتقاد به وجود خدا داشته و يا نداشته باشد. اگر به وجود خدا اعتقاد داشته باشد، آزاد است ، عقايد و اصولي را که بنظرش منطقي است، و در عين حال موجب رضاي خدا ميشوند، آنها را بپذ يرد.همچنين شکل و نحوهً ظواهر نيايش به خداوند را آنچنانکه بنظرش منطقي ميرسد ، بجاي آورد. اين آزادي ، يعني آزادي اعتقاد و ايمان و آزادي نحوهً مراسم نيايش ، يکي از آزاديهاي اساسي فرد است .اين دو آزادي ، بخش جوهري آزادي انسان و يک اصل حياتي آزادي انديشه محسوب ميشود.اين آزادي ها ، از حقوق جدا نا پذ ير شخصيت انساني است.دين بطور لايزال ، بخشي از حيطهً شخصي انسان است، که بايد به آزادي مطلق و خواستهً شخصي وا گذار شود. قدرت حکومتي نبايد به هيچ عنوان براي الزام و يا ممنو عيت يک ايمان ديني دخالت بکند، و يا مراسم نيايش ديني را دستور داده ، و يا مانع شود. قدرت حکومتي بايد در اين مسائل کاملأ بيطرف باشد.». (131) همچنين لازمست ياد آور شد که بخشی از نيروهای سياسی مخالف نظام جمهوری اسلامی که خود را طرفدادر « لائيسيته » و يا « سکولاريسم » می خوانند و از خواست « جدائی مذهب از دولت » و « دنيوی شدن » قوانين دفاع می کنند، ولی بخاطر برداشت غلط و بد فهمی اين نيروها از آن موضوعات و مقولات، بجای تاکيد بر امر« جدائی نهاد دولت از نهاد مذهب » به نيروهای « ضد مذهب » در جامعه تبديل شده اند و پرچم مبارزه سياسی با افراد و نيروهای مذهبی را بخاطر اعتقادات مذهبی شان بلند کرده و در افکار عمومی چنين جلوه می دهند که « مذهب بايد بکلی از جامعه حذف شود ». در همين رابطه است که اين حضرات باصطلاح « لائيک » بخاطر بدفهمی و کم اطلاعیشان ازمحتوی و سمت و سوی مقوله « جدائی مذهب از دولت » و اصولا درک غلطشان از « حقوق دمکراتيک» انسان های دگر انديش، بغلط به مصدق و يا افرادی همچون مهندس مهدی بازرگان ،جلال آل احمد، دکتر علی شريعتی ،... انتفاد می کنند که چرا اين افراد ملی و آزاديخواه بطور علنی خود را مسلمان ومعتقد به مذهب شيعه می دانسته اند و يا در بعضی موارد، در نوشتار و گفتارشان متوسل به نقل قولهائی از آيات قرآن شده اند و يا به نقل قول هائی از گفتار و نوشتار مبشرين و مبلغين دين اسلام همچون حضرت محمد (ص) ، حضرت علی (ع) و ديگر امامان و ... پرداخته اند ، بدون اينکه از خود سئوال کنند که اگر بخاطر توضيح گفتار و نظرات خود نبايد به نقل قول از کتابی و يا گفتار و نوشتار فردی و مقامی و مرجعی دست زد واز آن گفتار و نوشتار کمک گرفت ، پس چرا خوداين افراد ، از کتابها و گفتار و نوشتاری که مورد قبولشان هست از جمله نوشته های هگل ، مارکس ، انگلس ، لنين ، استالين ، ترتسکی ، مائوتسه تونگ،... و افراد وصاحب نظران ديگر بطور مستمر ، نقل قول کرده و می کنند؟! البته نبايد از خاطر بدور داشت که بسياری از سياستمداران و رهبران سياسی دمکرات اروپائی و آمريکائی ، در گفتار و نوشتار خود از کتاب مقدس مسحيان( انجيل ) و کتاب مقدس يهوديان ( تورات ) ... و حتی در بعضی مواقع از کتاب آسمانی مسلمانان ( قرآن ) نقل قول می کنند و کسی هم در اينمورد به آنها انتقادی نمی کند و ايرادی نمی گيرد که چرا بعنوان « افراد لائيک » چنان عمل می کنند؛ چون در آن جوامع مردم مذهب را بخشی از فرهنگ جامعه شان تصور می کنند و تحت عنوان جدائی « مذهب از دولت » ، بهيچوجه « جدائی و طرد مذهب از جامعه » را درک نمی کنند، بلکه تاکيد بر اصل « بی طرفی» دولت نسبت به مذهب دارند. درحقيقت امر ، « مدارای دينی »، بعنوان يک اصل دمکراتيک مورد قبول اکثريت مردم آن جوامع ، حتی افراد « آته ايست » قرار گرفته است. مردم اين جوامع به اين امر باور و اعتقاد دارند که افراد جامعه بايد از« آزادی اعتقاد و ايمان » کاملا برخوردار باشند! اگر هم زمانی در رابطه با نقل قولی که مورد استفاده قرار گرفته است، بحث و چالشی درگيرد، در بسياری از موارد بيشتر در رابطه با ربط داشتن و يا مربوط نبودن نقل قول به مسئله مورد بحث و گفتگو، خواهد بود و نه اينکه چرا نقل قولی از« کتاب مقدس» انتخاب شده است !! درزمان رژيم سلطنتی محمدرضا شاه پهلوی که ايرانيان آزاديخواه ودمکرات از عملکرد رژيم ديکتاتوری حاکم رنج می بردند ، برخی ازافراد و نيروهای سياسی « ملی» همچنين با تاکيد برامر « مذهب» بعنوان ارزش محوری هويت سياسی خود، بر مذهبی بودن دولت و حکومت اصرار می ورزيدند. اين افراد و نيروها که بعدأ برخی از آنها به نيروهای « ملی ـ مذهبی» معروف شدند، چنين می پنداشتند ،« نظام دمکراسی » که در« جوامع مسيحی اروپا » حاکم شده است، دمکراسی مسيحی می باشد ــ آنهم شايد بدين خاطر که در آن جوامع بخشی از روزهای تعطيلی و جشن ها ، جنبه مذهبی دارند ، از جمله جشن کريسمس ، سالروز تولد حضرت عيسی (ع) ــ. آن نيروها هدف داشتند تا در ايران اسلامی ،" نظام دمکراسی اسلامی" برقرارکنند. در حقيقت آن نيروها ، همانطور که قبلا اشاره رفت، نقش بزرگ و محوری در استقرار نظام جمهوری اسلامی در ايران داشته اند. اصولا بدون کمک و همکاری آن جماعت، انقلاب 1357 در آن مقطع تاريخی نمی توانست پيروز گردد. امروز هم عده ای از آن نيرو ها از « مردم سالاری دينی» صحبت می کنند، بدون اينکه ارزش های تشکيل دهنده اين « مردم سالاری » را دقيقأ برای مردم روشن کنند و تفاوت آنرا با دمکراسی حاکم بر کشورهای اروپا توضيح دهند ؟! البته اين نيروهای مذهبی سياسی به اين مسئله و اصل توجه نمی کنند که تحقق نظام دمکراسی در هر کشوری در گروی يکسری تغيير و تحولات سياسی ، اجتماعی، اقتصادی ، فرهنگی می باشد و تا زمانيکه اين پيش فرضها در جوامع مسيحی متحقق نشده بود ، برقراری نظام دمکراسی در آن جوامع امکان پذير نبود. از جمله، يکی از آن تغييرات و پيش فرض ها ، برابر بودن حقوق شهروندان ـ صرفنظر از جنسيت، نژاد، قوميت ، مذهب ، مسلک ، مقام و شغل ... در مقابل« قانون» بود، آنهم با توجه به شرايطی که هيچکس و هيچ مقام دولتی و حتی مذهبی حق ويژه نداشته باشد. معيار حقوق شهروندان فقط بر پايه محترم شمردن «اصل فرديت » و محترم شمردن کرامت و حرمت انسانی است و نه توجه به ايدئولوژی و مکتب معين و مخصوصی. پس تحقق نظام دمکراسی در هرکشوری صرفنظراز اينکه مردم آن جامعه دارای کدام مذهب و دين باشند،امر« جدائی مذهب از دولت » و « دنيوی » شدن قوانين را ميطلبد. بعضی از اين افراد و گروه های مذهبی، پس ازاينکه « روحانيت دولتی» حاکم بر جامعه ، با سوء استفاده از مذهب شيعه ، برای مردم ايران ، بخصوص زنان و مردان صاحب انديشه و مسلک سياسی و اقليت های مذهبی ، حتی خود اين نيروها (ملی ـ مذهبی ) مشکلات و معضلات بوجود آوردند، تا حدودی باين مسئله پی برده اند که « بدون جدائی مذهب از دولت » و « دنيوی » شدن قوانين، برقراری دمکراسی در ايران امکان پذير نيست!! از سوی ديگر بخش بزرگی از ايرانيان ـ وابسته به طيف های مختلف سياسی ـ بغلط بر اين عقيده اند که گويا بر مبنی و موازين دين مسيحی می توان در جامعه « نظام دمکراسی » برقرار کرد، ولی با دين اسلام و مذهب شيعه تحقق چنان نظامی، ممکن نيست !! اين جماعت از اين فرض غلط به اين نتيجه غلط و انحرافی می رسند که مردم ايران برای برقراری نظام دمکراسی در ايران بايد بجای اسلام ، دين ديگری را انتخاب کنند و يا لامذهب گردند! به اين نوع جماعت بايد ياد آوری نمود که اصولا هيچ يک از اديان و مذاهب ، کوچکترين برتری در رابطه با نظام دمکراسی نسبت بيکديگر ندارند! در حقيقت چيزی که باعث شده است که در انظارعمومی چنين جلوه داده شود که دين مسيحی طرفدار نظام دمکراسی و آزادی است، اين چگونگی عملکرد اروپائيان مسيحی و تغيير و تحولاتی است که از دوران رنسانس ( نوزائی ) که بعدأ از طريق جنبش اصلاح دينی مارتين لوتر و رفرماسيون که از سوی شاهزادگان دوک نشنين بادن و زاکسن ... حمايت شد و نظرات افرادی همچون کالوين ، سباستيان کاستليو ... که حکومت مذهبی پاپ را نفی کردند و روشنگری هائی که در طول تاريخ آن جوامع از سوی فلاسفه ، انديشمندان و فعالين سياسی ـ اجتماعی از جمله رنه دکارت ، جان لاک، ايمانوئل کانت ، هگل، نيچه، منتسکيو، ولتر، روسو... انجام گرفت و در واقع انقلاب کبير فرانسه و جنگ های سی ساله مذهبی در اروپا ...، تأثير بسزائی در آن روند و دگرگونيها داشتند. همگی آن فعل و انفعالات و اصلاحات ، بخصوص روشنگريهای بعد از دوران نوزايش ( رنسانس)، کمک کردند تا در جوامع سنتی اروپا تغييرات بزرگی در روابط حاکم برجامعه و رابطه انسانها با کليسا و روحانيت داده شود و در نتيجه ضربه بزرگی به ماهيت کاسبکارانه روحانيت کاتوليک و کليسای کاتوليک وارد شود، که سرانجام نه تنها « جدا کردن حوزه مذهب از حوزه دولت » را سبب شد، بلکه در روند آن مبارزات و روشنگريهای مستمر، دين و مذهب با جامعه مدنی نيزهمسو شد. با محترم شمردن حق تعيين سرنوشت مردم توسط خود مردم از طريق« قوانين زمينی و دنيوی » ، قوانينی که از سوی نمايندگان ملت در مجالس شورايملی آن جوامع تصويب شدند، امکاناتی بوجود آمد تا مردم برای اداره کشور و انتخاب و تعيين هيئت حاکمه به وجود قيّم و وکيل و وصّی در امور سياسی ، احتياج نداشته باشند! ( در فصل هفددهم همين کتاب در صفحات 150 تا 152 در باره تفاوت روند تکاملی دولت مذهبی به دولت غير مذهبی در اروپا، که باعث بکار بردن واژه های « سکولاريسم » و لائيسيته » شد ، اشاره ی کوتاهی رفته است، علاو بر اين در همين فصل کتاب ـ فصل شانزدهم ـ در مبحث مربوط به « راه مصدق » در صفحات 105 و 109 ، در رابطه با چگونگی « جدائی مذهب از دولت » در جوامع اروپائی، توضيحاتی داده شده است.) حواشی ، توضيحات و مآخذ کتاب اول 116 ـ مصدق ، دکتر محمد ، نطق در مجلس 14 . 117 ـ مصدق، محمد ، کتاب کاپيطولاسيون[ کاپيتولاسيون]. چون امکان دارد که به کتاب کاپيتولاسيون مصدق نتوان دست پيدا کرد ، ياد آور می شود که آقای ايرج افشار متن آن کتاب را در مجموعه ای تحت عنوان " مصدق و مسائل حقوق و سياست " تجديد چاپ کرده است . در اين مجموعه نقل قول از صفحه 62 می باشد. 118 ـ همان مأخذ ؛119 ـ همان مأخذ، صفحه 65 . 120 ـ همان مأخذ ؛ 121 ـ دکتر محمد مصدق، به نقل از کتاب معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق ، محمد جعفری قنواتی، چاپ اول ، 1380 ، صفحه 127. 122 ـ حجاريان ، دکتر سعيد ، مصدق ، مسلم يا سکولار ، به نقل از سايت اينترنتی سازمان سوسياليست های ايران ، ستون برخورد عقايد و آراء . http://www.emrooz.ws:81 مصدق؛ مسلم يا سکولار ــ سعيد حجاريان « 1 در بيست و پنجم خرداد ماه 1360 امام خميني طي سخناني گفتند: «اين در زمان آن بود كه اينها فخر مي كردند به وجود او. آن هم مسلم نبود.» (روزنامه كيهان، 26 خرداد 60، ص 3) سخنان امام، گرچه در آن به صراحت نامي نيامده اما، ناظر به دكتر محمد مصدق رهبر نهضت ملي ايران بود. مي دانيم كه در اين روز جبهه ملي ايران درباره تصويب لايحه قصاص در قوه قضائيه جمهوري اسلامي اعلام راهپيمايي كرده بود و امام كه از اين اقدام آنان رضايت نداشت همان روز طي سخناني گفتند «جبهه ملي از امروز محكوم به ارتداد است» و از نهضت آزادي خواستند تا حساب خود را از جبهه ملي جدا كند. چرا امام چنين كاري كرد؟ براساس چه ادله يا بينه اي مصدق غير مسلم خوانده شد؟ مصدق چهره ملي ايران است كه نامش به نيكي به يادگار مانده است. مصدق در نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران قهرمان هم شد. او با وجود برخاستن از طبقه اشراف و خانواده قاجار، با وجود شاهزادگي و اشراف زادگي عملا شاه و طبقه اشراف را در ايران نمدمال كرد. براي خانواده محمدرضا بليت هواپيما گرفت و آنها را مجبور به تبعيدي ناخواسته كرد تا بدان جا كه شاه مجبور شد براي حفظ خود و نهاد سلطنت كودتا كند. فرجام كار مصدق هم چندين ماه زندان و سپس چند سال تبعيد بود تا سرانجام در تبعيد درگذشت. چنين چهره اي پس از مرگش بلافاصله به قهرمان ملي ايران تبديل شد. مصدق نه فقط در ايران كه درمنطقه خاورميانه هم موقعيت قهرماني ضد استعماري را از آن خود كرد. حتي شايد بتوان دامنه نفوذ او را به همه جهان سوم تعميم داد چنان كه مي توان گفت جنبش عدم تعهد (حتي هم اكنون كه اثر وجودي اش را از دست داده) به نوعي به مصدق مديون است. مجله تايم نيم قرن پيش در كاريكاتوري يك مرد مصري را باطربوش (فينه)ي پاشاهاي مصر ترسيم كرده بود كه مقابل شير بريتانيا قرار گرفته و دم شير را در دستش مي چرخاند و رو به مصدق مي گفت: كدام طرف بچرخانم، اين طرف يا آن طرف؟ اين كاريكاتور در واقع تلاش مي كند نفوذ مصدق در خاورميانه را نشان دهد و بر اين نكته تاكيد كند كه در واقع اين مصدق است كه به مردم خاورميانه خط مي دهد. البته ترديدي نيست كه جمال عبدالناصر در ملي كردن كانال سوئز از محمد مصدق الهام گرفته بود. همچنان كه سوكارنو در اندونزي از مصدق تاثير پذيرفته بود. بدين ترتيب مي توان گفت مصدق نه فقط يك قهرمان ملي، كه چهره بين المللي است. چرا امام چنين موضعي درباره مصدق (ولو به اشاره) اتخاذ كردند؟ ... الف _ امام در سخنراني خود گفته اند: «اينها (جبهه ملي) يك سگي را نزديك مجلس، عينك بهش زدند اسمش را آيت الله گذاشتند. اين در زمان آن بود كه اينها فخر مي كنند به وجود او آن هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل يكي از علماي تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه سگي را عينك زدند و به اسم آيت الله توي خيابان ها مي گردانند. من به آن آقا عرض كردم كه اين ديگر مخالفت با شخص نيست اين سيلي خواهد خورد و طولي نكشيد كه سيلي را خورد و اگر مانده بود و سيلي را بر اسلام مي زد» (كيهان، همان) سخن امام (همان گونه كه ايشان هم بر آن تكيه دارند) به نقل از مخبرين است. يعني فتواي امام براساس اين عرف شكل گرفته است. اگر آن عرف را (و نه فتواي امام) موضوع بررسي خود قرار دهيم مي توانيم بگوييم اولا معلوم نيست اين كار مصدق باشد. ثانيا معلوم نيست كار جبهه ملي باشد و ثالثا احتمال بسيار مي رود كه كار دربار باشد تا روابط دو رهبر نهضت ملي (مصدق و كاشاني) به هم بخورد. مي دانيم كه ركن دوم ارتش و شبكه اي از افراد تحت مديريت برادران رشيديان و نيز تحت حمايت انگليسي ها در مقطع نهضت ملي براي ايجاد جنگ رواني به وجود آمده بود. از سوي ديگر و به عنوان فرض چهارم اين احتمال وجود دارد كه به غير از برادران رشيديان (كه از وابستگان دربار بودند) چنين اقداماتي كار حزب توده باشد. مرحوم آيت الله طالقاني از جايي خبر داده است كه شب تا صبح عده اي از قول مصدق و جبهه ملي عليه كاشاني جعل اعلاميه مي كردند و اين عده از وابستگان حزب توده بوده اند. ب _ احتمال دوم اين كه امام به اين نكته توجه كردند كه دكتر محمد مصدق در پايان نامه دكتراي حقوق خويش در بحث وصيت در اسلام سهم الارث زن و مرد را يكي دانسته است. گرچه ممكن است چنين اتفاقي (همانند برابر اعلام كردن ديه مسلم و زمي) در نهادي از جنس مجمع تشخيص مصلحت نظام جمهوري اسلامي رخ دهد، بديهي است كه كار منسوب به مصدق در زمان خود بدعت آلود جلوه مي كرد. به همين دليل من در سفري به سوئيس (سال 1365) كه به شهر نوشاتل رفته بودم تا در اجلاس سالانه آكادمي توسعه سوئيس شركت كنم ترجيح دادم سري هم به دانشكده محل تحصيل مصدق بزنم. مصدق در دانشكده حقوق اين شهر درس خوانده بود و پايان نامه اش نيز در كتابخانه آن دانشكده موجود است. پايان نامه را پيدا كردم. اما چون به زبان فارسي يا انگليسي نبود نتوانستم بخوانم. با وجود اين در سال 1377 اين پايان نامه ترجمه و منتشر شده است (وصيت در حقوق اسلامي شيعه، ترجمه علي محمد طباطبايي، انتشارات زرياب) اما هيچ نشاني از اينكه مصدق سهم الارث را يكسان گرفته در آن وجود ندارد. بلكه مصدق رسما از فقه اسلامي و احكام آن در اين كتاب دفاع كرده است.
ج _ احتمال سوم آن است كه بگوييم مصدق به فرائض ديني مقيد نبوده است. چنان كه عكس مصدق را در حال بوسيدن دست ثريا منتشر كردند تا بگويند او دست زن اجنبيه را بوسيده است. چنين اعمالي حتي اگر واقعي باشد (كه در مورد مصدق با توجه به مشي اصلاح طلبانه وي و سياست گام به گام او درباره دربار بعيد نيست) سبب مسلم نبودن مصدق نمي شود. در واقع عدم تقيد به فرائض ديني سبب رمي به ارتداد نمي شود. مصدق مي تواند مسلم باشد اما معصيت هم از او سرزند. معصيت البته امري است كه با كيفر خداوند در جهان آخرت مواجه مي شود اما مسلماني را از كسي سلب نمي كند. مگر آنكه منكر خدا و رسول شود مصدق در برخورد با دربار به ظاهر طبق پروتكل عمل مي كرد اما در باطن كار خودش را مي كرد و آدمي سرسخت و يك دنده و حتي به قول عده اي لجوج بود به گونه اي كه برخي اصرار او بر سر عدم عقد قرارداد نفت با انگليس را سبب سرنگوني اش مي دانند.
گذشته از اين سه احتمال، اما نشانه هايي وجود دارد كه موارد معصيت او را كاملا پوشش مي دهد و آن اعمال صالحه اي است كه او انجام داده و گوياي مسلماني اوست: مصدق خيرات و مبرات انجام مي داده و موقوفاتي از او باقي مانده است. مانند بيمارستان نجميه (كه به نام مادر دكتر مصدق است). مصدق همچنين اهل خمس و زكات بوده و آداب شرعي را رعايت مي كرده است.1 مي توان گفت مصدق با كاشاني اختلافات سياسي داشت كه در يك سر آن يك روحاني و در سر ديگرش يك مكلا قرار داشت اما نمي توان مصدق را مسلم ندانست چرا كه مصدق صريحا اقرار به شهادتين داشته و در دادگاه گفته است: «من مسلمانم، خانواده ام مسلمان، پدر و مادرم مسلمان، من ايراني، مسلمانم عليه هر چه كه ايرانيت و اسلاميت ما را تهديد مي كند تا زنده هستم مبارزه مي نمايم... حضرت سيدالشهدا فرموده چون در هر حال مرد بايد بميرد همان به كه مردانه با شمشير كشته شود...» 4 اما مصدق چگونه مسلمي بود؟ من براي پاسخ دادن به اين سئوال، پرسش ديگري را مطرح مي كنم و آن اين است كه آيا مي توان هم لائيك2 بود و هم مسلم؟ آيا مي توان هم سكولار بود و هم مسلم؟ «سكولار مسلم» چگونه تركيبي است و چه معنايي دارد؟ به نظر من «سكولار مسلم» كسي است كه عرصه سياست را از سپهر دين جدا مي كند. دين را متعلق به حوزه خصوصي مي داند و سياست را از آن سپهر همگاني مي شمارد. سياست در چنين نگاهي به عرف عام مي پردازد و دين به عرف خاص در سياست خرد جمعي تصميم مي گيرد و در دين خرد شخصي. دين، شرع است و شرع عرف خاص اما سياست عرف عام است. مصدق اين چنين اعتقادي داشت و در نتيجه «سكولار مسلم» بود يعني هم مسلم بود هم سكولار. همچنان كه مرحوم بازرگان هم در اواخر عمر (هنگامي كه خطابه خدا و آخرت هدف بعثت انبيا را ايراد كرد) «سكولار مسلم» بود. يعني در حوزه خصوصي مسلم بود و در حوزه عمومي سكولار. چنين فردي خمس و زكات مي پردازد، سينه زني و زيارت مي كند، نماز مي خواند اما سكولار هم هست. همچون مردم آمريكا كه مؤمن ترين مردم غرب هستند اما سكولار هم هستند. مصدق مصداق مسلم سكولار بود. اهل ميخواري نبود نماز مي خواند و روزه مي گرفت و حج مي رفت اما دين را در سياست دخالت نمي داد. نمي گفت در مدارس حتما بايد اعمال ديني ادا شود، افرادي كه اعتقاد ديني ندارند حق شهروندي (مانند انتخاب شدن) ندارند. دين از نگاه يك «مسلم سكولار» متعلق به عرصه خصوصي است مانند غذا، مانند ذائقه. مسلم سكولار در جهان واقع نمونه هاي قابل توجهي دارد. سياستمداران ترك مانند رجب طيب اردوغان و نجم الدين اربكان مسلم سكولار هستند كه در سياست و عمل سياسي كماليست هستند اما در مذهب و عمل مذهبي مؤمن. مسلم سكولار با روشنفكر ديني هم تفاوت مي كند چرا كه روشنفكر ديني مي كوشد جامعه و سياست را ديني كند اما مسلم سكولار چنين تلاشي را در دستور كار ندارد. بازرگان اول روشنفكر ديني بود اما سرانجام مسلم سكولار شد در حالي كه مصدق از اول مسلم سكولار بود. مسلم سكولار در واقع تلاش مي كند «براي اين كه سكولار نشويم، سكولار شود.» در اين جمله سكولار اول و سكولار دوم تفاوت دارند. سكولاريسم در معنا و واژه اول خود همان گيتيانه شدن است اما سكولاريسم در معنا و واژه دوم «افتراق ساختاري بين نهاد دين و نهاد دولت» را مورد توجه قرار مي دهد. بنابراين بهتر است اين جمله را اين گونه بنويسم كه: «براي اين كه قدسيت زدايي از دين صورت نگيرد بايد ميان نهاد دين و نهاد دولت افتراقي ساختاري صورت گيرد.» مسلم سكولار اعتقاد دارد ادغام اين دو نهاد همان ابزار شدن دين در دست قدرت مداران است. در نتيجه دين از بين مي رود و بايد براي حفظ دين آن را از دولت جدا كرد. اين همان حرفي است كه مرحوم آخوند خراساني بر آن تأكيد مي كرد. ايشان چون در پي نجات دين بود از اين مسئله دفاع می کرد....» 123 ـ قائم مقام ، دکتر محسن ، نگاهی به نوشته آقای حجاريان ـ مصدق نا مسلمان يا مصدق تحصيل کرده ، به نقل ازسايت سازمان سوسياليست های ايران و سايت جبهه ملی ايران ـ برونمرز ـ شاحه آمريکا.
« ... آقای
حجاريان نقل قولی از "امام" آوردهاند كه "اينها (جبهه ملی) يك سگی را در نزديكی
مجلس ، عينك پهن زدند اسمش را
آيت الله گذاشتند. و ميافزايند كه " اين در زمان آن بود كه اينها فخر میكنند
به وجود او آنهم مسلم نبود..... " ... در مسلمان بودن دكتر مصدق ترديدی نيست. مصدق در وصيت نامه خصوصی خود پس از آنكه تقاضا مینمايد كه او را در مزار شهدای سیام تير بخاك بسپرند و بعضی مطالب ديگر در مورد دارائيش مینويسد " و هرچه باقی ماند برای نماز و روزه و حج در نهايت بكار برند". خانم ضياء السلطنه ، همسر دكتر مصدق دختر ميرزا ابوالقاسم امام جمعه ، امام جمعه تهران [ ميرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران برادر ضياء السلطنه بود و نه پدراو. ميرزاابوالقاسم و ضياء السلطنه هر دو از فرزندان حاج سيد زين العابدين خاتون آبادی ـ ظهير الاسلام ، امام جمعه تهران بودند ـ به شجره نامه خانم ضياء السلطنه در صفحه 48 همين کتاب مراجعه کنيد. ـ منصور بيات زاده] ، و مادرش خواهر فرمانفرما و نوه عباس ميرزا نايب السلطنه بود. ايشان همراه همسر قوام السلطنه و بسياری از زنان طبقات بالای جامعه آن زمان ، در مجالس مذهبی خانمها كه در تهران برقرار بود و " مجلس درس" خوانده ميشد، و در كنار آن بسياری زنان از طبقات عادی جامعه ، نظير مادر من ، نيز در آن شركت داشتند ، حضور و فعاليت داشت. اين مجالس بر پايه تعليمات مذهبی كه از سوی زنان معلم ، در آن زمان خانم مستعان ، از زنان مدير و با كفايت زمان خود ، انجام ميگرفت استوار بود. و حضور زنان از طبقات بالا در آن همراه امكانات بسيار مالی ايشان ، انجام كارهای وسيع خيريه گروه را ممكن ميساخت. در جامعه ايران كارهای خيريه ، بدليل عدم اعتماد به حكومت مركزی معمولاً شكل دينی داشت. و در اين زمينه خانم ضياالسلطنه بسيار فعال و بسيار خانم نيكوكاری بود. آقای دكتر مصدق هم خود و هم خانوادهاش از جمله مادرش خانم نجم السلطنه صاحب موقوفات بيمارستان نجميه ، همگی بحكم دوران خود ، وابستگی و علائق محكم مذهبی داشتند. و در مورد دكتر مصدق چون دليل ديگری عليه او نداشتند داستان كهنه و بیاساس بیدينی او را همواره نو نگاه ميداشتند و تز او را كه بزبان فرانسه بود و كسی هم آنرا نخوانده بود بعنوان مدرك معرفی ميكردند. و برای يك رهبر سياسی آنهم در مملكتی با مردمانی در آن دوران با اعتقادات سخت مذهبی ، اتهام بیدينی بسيار خطرناك بود. آنهم دين اسلام كه ارتداد جرم سنگينی دارد. و جرم واهی ارتداد او برای نهضت ملی ايران كه او در رهبریاش قرار داشت نيز بسيار گران تمام ميشد. بدون جهت نبود كه هميشه او را مورد اين اتهام قرار میدادند. بطور مثال ، بر اين رويه اين اتهام در هنگام محاكمهاش بعد از ٢٨ مرداد بيش از هر وقت ديگری در جرائد بچشم ميخورد. و دادستان ارتش سپهبد آزموده ، كسی كه مصدق جز " آن مرد " او را خطاب نكرد ، مكرر بیدينی مصدق را در دادگاه عنوان ميكرد. و مصدق نيز آگاهانه و بمورد ، عكس العملهای شديدی باو نشان داد و در دادگاه اعلام كرد كه برنامهای ساختهاند كه او را بجرم بیدينی بكشند.
مصدق
و كاشانی
23 ماه مه ٢٠٠٤ 124 ـ آيت الله سيد محمود طالقانی، به نقل از کتاب معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق ، محمد جعفری قنواتی، چاپ اول ، 1380 ، صفحات 631 تا 634 ، نشر قطره. 125 ـ شاه حسينی ، حسين ، گفتگو در باره شانزدهم آذر ، قلب تپنده جنبش دانشجوئی، با « چشم انداز » ، نقل از سايت ميثمی.
http://www.meisami.com/ch17/6-11.htm شاه حسينی ، که يکی از فعالان و کوشندگان نهضت ملی ايران و رهروان صادق دکتر مصدق می باشد ، بعنوان يکی از شاهدان تاريخ معاصر در گفتگو با «چشم انداز» به نقش آيت الله زنجانی در تشکيل نهضت مقاومت ملی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 اشاره می کند و می گويد: «همانطور كه مستحضريد, من عضو كميتة نهضت مقاومت ملي, در خدمت حضرت آيتالله زنجاني بودم و اين موجب شده بود كه در مسير جريانات قرار بگيرم. كميتة نهضت مقاومت ملي اولين دستهاي بود كه بعد از كودتاي 28 مرداد تشكيل شد و ادامهدهندة راه, انگيزهها و زندهنگهداشتن تفكر دكترمصدق بود. اينكه در راستاي كسب آزاديهايي كه دكترمصدق به آن معتقد بود, ضرورت داشت براي مردم اين مملكت و براي نجات ميهن از دست استعمار و استبداد تلاش كند...». شاه حسينی در آن گفتگو همچنين ازهمسوئی و حمايت عده ای از روحانيون آن زمان تهران از سياست های اتخاذ شده از سوی« نهضت مقاومت ملی ايران » در اعتراض به سياست دولت کودتای زاهدی در گشايش مجدد سفارت انگليس اشاره نموده و اظهار داشته است:
«... قرار بود سفارت انگليس قبل از شانزدهم آذر بازگشايي شود. ولي بعداً متوقف شد و بعد از شانزدهم آذر, دستور بازشدن آن را دادند و "ديويس رايت" كاردار سفارت قرار بود به ايران برگردد. نهضت مقاومت ملي دربارة بازگشايي سفارت انگليس اعلاميه شديداللحني داد. بازار, درپي زنداني و تبعيدشدن اكثريت شخصيتهاي آن, دوباره توسط عدهاي از دانشجويان و بازاريان تعطيل شد و اينگونه اعتراض خود را به مردم ايران و جهان رساندند. در آن روز آقاسيد مهدي حاجقوام كه از وعاظ معروف و از انديشمندان عارف و عضو جامعة علمي تهران بود, در محل "چهارسوق بزرگ بازار تهران" روي چهارپايه منبر رفت كه عدهاي از روحانيون نظير آقاسيد صادق رضوي پسر آقا ميرزا سيدعلي رضوي قمي, شيخ باقر نهاوندي و صدر بلاغي نيز در آنجا حضور داشتند. البته رأس اين مطلب و شاه بيت آن, ورود نيكسون به ايران بود. او به استناد يكي از آيات قرآن گفت: "اختيارتان را به دست اجنبي و ساير اديان ندهيد. آنها به هيچوجه نميتوانند با شما ارتباط دوستانه داشته باشند. آنها منافع شما را به خطر مياندازند." بعد از سخنراني, همان روز بازار تعطيل شد و خود من از كساني بودم كه پاي همان چهارپايه ايستاده بودم و پليس هم از طرف چهارسوق كوچك و هم از طرف بازار آهنگرها حمله كردند و آقاسيدمهدي حاج قوام و پسر آقاسيد صادق رضوي را دستگير كردند. آن دو را به زندان مهرآباد بردند, زيرا در زندانهاي ديگر جا نبود. در آن روز تمام بازارهاي مرتبط با چهارسوق بزرگ نظير بازار آهنگرها و بازار نجارها, به تعطيلي كشيده شد و اعتراضي هم به تجديد رابطه با انگلستان انجام گرفت...». 126 ـ حجازی ، دکتر مسعود، رويدادها و داوری 1339 ـ 1329، خاطرات مسعود حجازی. چاپ اول، تابستان 1375 ، انتشارات نيلوفر،فصل هشتم: فعاليت در نهضت مقاومت ملی. دکتر مسعود حجازی در اين فصل از کتاب خاطرات خود به فعاليت های نهضت مقاومت ملی به رهبری آيت الله زنجانی اشاره کرده است و در صفحه 204 آن کتاب در باره چگونگی انتشار نشريه « راه مصدق » ، ارگان نهضت مقاومت ملی مطالبی به نگارش درآورده است .او در صفحه 208 آن کتاب نوشته است: « علاوه بر نشريه «راه مصدق» کوششهايی نيز از طرف بعضی مسئولان نهضت مقاومت ملی برای انتشار نشريات ديگر به عمل آمد که از آن جمله می توان به نشريات « مکتب مصدق » و « نهضت مصدق» اشاره کرد... ...خط مشی نهضت مقاومت ملی ادامه خط مشی و راه نهضت ملی ايران بود که به وسيله دکتر مصدق اعلام و رهبری شده بود. اينکه نشريات نهضت مقاومت ملی به نامهای « مکتب مصدق» و يا « نهضت مصدق » و يا « راه مصدق » انتشار می يافت اين عناوين همه واقعی بودند و مصداق خارجی طرز تفکر و هدفهايی بشمار می رفتند که عملا و رسمأ به عنوان خط مشی و هدفهای نهضت مقاومت ملی اعلام شده و در باره آن تبليغ می شد...». 127 ـ دفاعيات خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی شاه، بهمن ماه ۱۳۵۲ 128 ـ وثيق، شيدان: اعاده حيثيت از لائيسيته ، لائيسيته چيست؟ نقدی بر نظريه پردازی های ايرانی در باره « لائيسيته» و « سکولاريسم » ، نشر اختران ، 1384.129 ـ به نقل از مصوبه سيزدهمين کنگره کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی . نگارنده ( منصور بيات زاده ) در آن کنگره، بعنوان دبير انتشارات و تبليغات کنفدراسيون جهانی انتخاب شدم. 130 ـ بيات زاده ، دکتر منصور در نوشته ای تحت عنوان : « در نقد مردم سالاری دينی و نظرات آقايان سيد محمد خاتمی و دکتر ابراهيم يزدی » در شهريور 1382 ، در باره گفتار آقای سيد محمد خاتمی مبنی بر :« " سکولاريسم در غرب به معنی غير دينی بودن حکومت هاست ، اما تلقی شرق از سکولاريسم دين ستيزی است ." ، نوشت: « چرا وبچه دليلی آقای سيد محمد خاتمی بر اين نطرند که يک واژه سياسی جهان شمول همچون " سکولاريسم " بايد مابين طرفداران دو " دين " که هر دوی اين اديان مبلغ " توحيد " و " يکتا پرستی " هستند ، دارای دو معنای کاملا متضاد باشد ؟ چرا و بچه دليل اروپائيان مسيحی طرفدار" سکولاريسم"، " دين ستيز" نيستند، ولی ايرانيان مسلمان طرفدار" سکولاريسم" بايد " دين ستيز" شناخته شوند ؟ آيا اين " مسيحيت " هست که سبب شده است و کمک کرده است تا مردم " غرب " بطور آزاد و بدون دخالت و " قيموميت " مقامات مذهبی بر سرنوشت خود حاکم باشند ، ولی د ر " شرق " ، بنا بر برداشت و تفسير و عملکرد " روحانيت شيعه " ، بخصوص " روحانيت دولتی ايران "، " اسلام " ( دين بيش از يک مليارد انسان)، مخالف " آزادی " و طرفدار " قيموميت " و " استبداد " هست و علاوه براين " روحانيت شيعه " مخالف " جدائی دين از حکومت و دولت " می باشد، اين خصوصيات کمک کرده اند تا " تلقی شرق از سکولاريسم ، دين ستيزی » باشد؟ www.ois-iran.com/pdf146.pdf همچنين در نوشته ی «تأملی بر نظرات آقای دکتر ابراهيم يزدی در مورد مهمترين وظيفه « يک نوگرا» و « دمکراسی دينی » در همان سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های مصدقی ـ، بقلم دکتر منصور بيات زاده بيات زاده، دکتر منصور، حذف مذهب از کجا؟ از نهاد دولت و يا جامعه!؟سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های مصدقی ـ131 ـ ژان ـ فابی يان اشپيتس ، استاد فلسفه سياسی در دانشگاه سوربن ، پاريس ، نقدی بر رساله مدارای دينی ، جان لاک ، ترجمه کاظم رنجبر. به نقل از سايت عصرنو، http://www.asre-nou.net/1384/mehr/27/m-jaygahe-din-fasle3-1.html
|
||||
|