بازگشت به صفحه اول

 

 
 

 

"تراژدی قدرت در شاهنامه" از مصطفی رحيمي

 نويسنده در اين اثر به معرفی "قدرت" می پردازد و آنرا انگيزه ای مهمتر از "ثروت" می داند.

 کتاب شامل دو بخش است.

 کتاب اول تحليلی از "قدرت" ارائه می دهد. او مينويسد: "در بحث فيلسوفان از مهمترين انگيزه روان آدمی دو عقيده مهم در ميان است. راسل از قدرت می گويد و مارکس از ثروت. اما چرا مارکس مرتکب چنين اشتباهی شده و کشش ثروت را مهمتر از وسوسه قدرت ديده است؟ علت را اولا بايد در محيط اجتماعی آن روزگار و ثانيا در محدود بودن ديد بشر جست: از نظر اجتماعی زمانی که انديشه مارکس اوج می گرفت زمان پديد آمدن زشت ترين و هولناک ترين چهره های سرمايه داری بود ...." و يا در جای ديگر "بر عکس آنچه که مارکسيسم می گويد فاشيسم زاده سرمايه نيست. اين را نوشته پولانزاس متفکر سوسياليست تحت عنوان فاشيسم و ديکتاتوری به خوبی نشان داده است".

 کتاب دوم او نقش "قدرت" خواهی را در مورد روياروئی "رستم و اسفنديار"  و سپس "رستم و سهراب" مورد بررسی قرار می دهد. برخورد به قدرت فقط منفی نيست. در مورد قدرت می خوانيم: "برای خدمت به اهورا مزدا بايد قدرتمند بود. ولی همين قدرت اگر وسيله دادگستری به جمشيد می دهد، چون از حد گذشت باری کار او را به جنون می کشاند تا جائی که خود را خدا می داند. و اين است خصيصه شگفت انگيز قدرت. نه ميتوان در اداره جامعه از آن گذشت و نه ميتوان آسان مهارش کرد. ... مصدق بدون نخست وزيری نمی توانست نفت ايران را ملی کند. امير کبير تنها در کسوت صدارت عظمی است که می تواند با فساد و زبونی و يگانه پرستی درافتد...".

"...گشتاسب نمونه انسانی است که ديو قدرت از او هيچ چيز اهورائی باقی نگذاشته است. وی تنها به حفظ قدرت خود می انديشد و بس. قدرت برای او وسيله نيست هدف است و در راه اين هدف، طبيعی ترين و مقدس ترين مواهب اهورائي، مهر فرزندی، را قربانی می کند. از لذتها، لذت قدرت او را بس است. ... گشتاسب چنان در لذت غرق است که با يک دام هم فرزند (اسفنديار) را می کشد و هم گستراننده معنويت (رستم) را. او خوب می داند که رستم، پهلوان ميدان مردمی، کسی نيست که تن به اسارت دهد و دست بسته به در گاه او بيايد. اما برای ادامه قدرت ناميمون خود آگاهانه پسر دين گستر را به جنگ رستم، به سوی نابودی می فرستد".

در قسمت رستم و سهراب می خوانيم: "می بينيم که طرحی [طرح رستم] بسيار جاه طلبانه است. می خواهد بسيار ساده سازمان دو کشور را در هم بريزد: کاووس و افراسياب چه داخل آدمند که بر دو کشور پهناور سلطنت کنند، جائی که من و رستم هستيم آنان حق ابراز وجود ندارند.

اعتراض به وضع موجود و خواستار دگرگونی بودن امری مقدس است ولی در مورد سهراب نکته در سه چيز است:

قدرت خود را افزون تصور کردن و همه دشواری ها را در سايه قدرت قابل حل دانستن، و مساله اصلی يعنی سازمان دادن جهان نو را دست کم گرفتن.

ريشه فاجعه نکته آخر است و اين دقيقاچيزی است که انقلابيانی چون ربسپير و لنين و چه گوارا نيز بدان دچارند.

ربسپير می پنداشت همين که سر دشمنان جمهوری به زير گيوتين برود، حکومت "فضيلت" مستقر می گردد. لنين نيز ساده گير بود و اين ساده گيری را مارکسيسم در خدمت او گذاشته بود: پرولتاريا جهان نوی و انسان طراز نوی خواهد آفريد و بشر را جوان خواهد کرد. و چون سالها گذشت و از رسالت پرولتاريا خبری نشد، لنين اين مهم را به عهده حزب خود گذاشت: حزب من مالکيت خصوصی را لغو خواهد کرد. با اين کار استثمار انسان از انسان خاتمه می يابد و چون چنين شد زير بنا درست شده است، سپس همه چيز روبه راه خواهد شد. پس اين منم که ميتوانم همه چيز را تغيير دهم و درهای بهشت را بگشايم. دوم آنکه چون به قدرت برسم از آن رو که آدميان چون موم در دست من نرم اند، همه مشکلاتشان را حل می کنم".

 

خواندن اين اثر را مانند ساير آثار مصطفی رحيمی به خوانندگان عزيز توصيه می کنيم.

سايت مليون ايران  

          23 فروردين 1384

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

  رجوع به صفحه قبل