بازگشت به صفحه اول | ||||
|
||||
گرچه متفكرانی بوده و
هستند كه در دورهی معاصر، پژوهشهای معتبر و مؤثری دربارهی تاريخ ايران و
اسلام به انجام رساندهاند كه "عبدالحسين زرينكوب"، "حبيبالله پيمان"،
"اميرحسين آريانپور"، "احمد اشرف"، "ذبيحالله صفا"، "همايون كاتوزيان"،
"مهرداد بهار" و ... از جملهی پیگيرترين اين پژوهندگان بهشمار میروند ولی
اقبال جامعه به تحقيقات ارزشمندی ازايندست، عمدتاً پس از خاتمهی جنگ است كه
ناگهان افزايش میيابد. اما از ميان مجموعهی پژوهشهای تحليلی دربارهی تاريخ ايران و اسلام، كتاب "چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت( "بهقلم دكتر كاظم علمداری) با استقبال كمسابقهای مواجه شده است. كاظم علمداری استاد جامعهشناسی دانشگاه كاليفرنيا در لسآنجلس است. 2 |
نظريهپردازی دربارهی تاريخ ايراننامه / جواد موسویخوزستانیانقلابهايی كه با سرنگونی نظام سياسی مستقر، به پيروزی میرسند، معمولاً تلاش میكنند دلايل وقوع خود را برای مخالفان و موافقان خود توضيح دهند. اين توضيحات و نتيجهگيریهای متعاقب آن، در بحبوحهی سالهای اوليهی استقرار دولت و نظام سياسی جديد، عموماً با احكام يقينی و در فرمها و شعارهای قطعيتيافته ابراز میشود و دولت جديد حامی اين استنتاجات، خود را به كاويدن ريشهها و صحت و سقم نتيجهگيریها ملزم نمیبيند. اما بهتدريج كه زمان میگذرد و التهاب و شور اوليه نيز فروكش میكند، اين قطعيت در احكام و نتيجهگيریها رنگ میبازد؛ چراكه ظهور مشكلات و تناقضهای بازدارنده بر سر راه دموكراسی و پيشرفت كشور، به ناگزير باعث طرح پرسشهای تازه از سوی افكار عمومی میگردد. طبعاً پاسخ به پرسشهای جديد، اينبار نمیتواند به سهولت پاسخهای پيشين و با شعار و احكام قطعی و آيينی همراه باشد. درنتيجه رجوع به گذشتههای دورتر و كاويدن ريشهها برای فهم حال و حل معضلات پيشاروی جامعه، گريزناپذير میشود؛ يعنی پژوهشگران و صاحبان انديشه بهسوی تحليل و پژوهشهای تاريخی سمت میگيرند. البته در كشور ما ايران، اين سمتگيری با تأخير صورتگرفت، زيرا بعد از پيروزی انقلاب و خشونتهای متعاقب آن و بهخصوص وجود هشتسال جنگ باعثشد كه تا سالها، بحثی جدی و گسترده دربارهی علل و بنيادهای وقوع انقلاب و موانع پيشاروی توسعه و دموكراسی شكل نگيرد. 1 |
|||
دكتر علمداری در توضيح
عقبماندگی ايران بهطور خاص و شرق بهطور عام، و پيشرفت غرب، برعواملی تكيه
میكند كه ارادهی انسان در آن "نقش ثانوی" دارد. او ضمن درنظرگرفتن نقش
شخصيتهای فرهنگساز و ارزشساز در تاريخ، روند تحولات اجتماعی را عظيمتر از
ارادهی افراد میداند. بسياری در پاسخ علل عقبماندگی شرق و پيشرفت غرب،
صرفاً به عوامل انسانساختهای مانند دين و ارزشهای فرهنگی تكيه میكنند و
به نتيجهی نادرست دينمحوری میرسند. اگر دين را پديدهای مكمل بر ويژگیهای
زندگی اجتماعی انسان بدانيم، آنگاه تنوع اديان (بهطور مثال دوگانگی اسلام
در عربستان و بنگلادش) به ويژگیهای ساختاری و حتی طبيعی جوامع برمیگردد.
بسياری نظريههای رايج اين واقعيت را واژگونه میبينند و نتيجه میگيرند كه
اسلام مانع رشد ايران، و مسيحيت عامل رشد غرب بوده است. علمداری اين استدلال
بسيار رايج را سخت به چالش كشيده است؛ زيرا برآيند اين نظريهی نادرست
نهتنها وارونهديدن نقش جامعه و دين است، بلكه سر آخر به ناچار به نژادپرستی
هم میرسد و پديدهی طبيعی، تاريخی، اقتصادی، سياسی و دينی را به ذات انسان
نسبت میدهد. علمداری اضافه میكند كه گذشته از اين خطای بينشی، اينگونه
نظريهها قادر نيستند كه علل عقبماندگی بسياری ازكشورهای مسيحینشين آفريقا
و آمريكای لاتين و عقبماندگی كشورهای غيرمسلمان در شرق از يكسو، و پيشرفت
عظيم جوامع اسلامی را بين سدههای دوم تا هفتم هجری را از دگر سو، توضيح
دهند.
اما علمداری نسبت به نقش دين در عقبماندگی جامعه نهتنها بیتوجه نيست، بلكه آنرا يكی از تكيهگاههای كتاب خود میداند ولی نه آنطور كه رايج است. او نه دين بلكه ادغام دين و قدرت سياسی (چه در شرق و چه در غرب) را يكی از عوامل مهم عقبماندگی جوامع میشمارد. نويسنده دورهی طولانی قرون وسطا را در غرب، ناشی از همين پديدهی ادغام دين و قدرت سياسی و سلطهی قباپوشان كليسای كاتوليك بر جامعه میداند. بنابراين، او نه اسلام، بلكه دين دولتی يا دولت دينی را، عامل عقبماندگی سرزمينهای شرقی میشمارد كه خود معلول وضعيت اقليمی و ساختار متمركز قدرت سياسی (استبداد) در اين سرزمينهاست (كه در وهلهی نخست از ارادهی بشری خارج است.)
4 |
وی در كتاب
بحثانگيز خود تلاش دارد سطوح مختلفی از تاريخ ايران و اسلام را (از منظر
جامعهشناسی سياسی)، با منطقی تحليلی-تطبيقی، به نقد بكشد. كاربست روش
انتقادی از منظر جامعهشناسی سياسی در تبيين تحولات تاريخی، اين امكان را
برای نويسنده فراهم آورده تا دستگاههای مقوّم نظم سياسی كشور را با استحكام
و ظرفيت بيشتری مورد بررسی قرار دهد. 3 |
|||
در فصل ششم دكتر علمداری بار ديگر به
غرب برمیگردد و میكوشد تا دلايل پيدايش تمدن مدرن و در رأس آن سرمايهداری
را درغرب توضيح دهد. نويسنده معتقداست كه سرمايهداری موتور تمدن مدرن است كه
از دل مناسبات فئودالی برخاست. در پی توضيح نظری و استفادهی گسترده از
نوشتههای "ماكس وبر" و "كارل ماركس" دربارهی چهگونگی پيدايش و گسترش
سرمايهداری و نشاندادن وجوه اشتراك اين دو نظريهی كلاسيك، علمداری بار
ديگر به تاريخ ايران باز میگردد تا دلايل عدم پيدايش شيوهی توليد
سرمايهداری را در اين جامعه توضيح دهد. در فصل هفتم توضيح میدهد كه چرا
تمدن مدرن و بهويژه موتور آن (سرمايهداری) در شرق بهوجود نيامد. برخی به
اشتباه علت اين امر را استعمار میدانند. ضعف اصلی اين نظريه اين است كه
نمیتواند توضيح دهد كه چرا كشوری مانند ايران كه هيچگاه مستعمره نبود،
نتوانست بهطور مشابه رشد كند. يا كشوری مانند تركيه كه خود امپراتوری بزرگی
بود نتوانست كشورهای ديگر را مستعمرهی خود نمايد و از غرب عقبماند. در
اينجا بخش اول كتاب در ٢٦٠ برگ پايان میيابد.
6 |
اينكه دو
رودخانهی عظيم دجله و فرات در سرزمين كنونی عراق عامل پيدايش اولين تمدن
برجستهی بشری در "ميان دو رود" شد، يا وجود ذخاير عظيم نفت در عربستان
كنونی، عامل انباشت ثروت كلان در دست حكام اين كشور شد، نه ناشی از ارادهی
بشر، بلكه تصادف تاريخی است كه پیآمدهای اجتماعی، فرهنگی، سياسی و دينی
داشته و دارد. علمداری كوشيده است تا نتايج اين عوامل تاريخی را در پيدايش
تمدن و پيشرفت و عقبماندگی جوامع توضيح دهد. 5 |
|||
فصل سيزدهم، به دورهبندی تاريخ اسلام پرداخته است. نويسنده با نگاهی منصفانه نشان داده است كه از زمان ظهور اسلام و حملهی اعراب به سرزمينهای ديگر، اسلام مراحلی را طی كرده است كه آميزهای از اصول اسلامی و فرهنگ اين جوامع است. اين تحولات نه به دست اعراب مهاجم، بلكه به همت مردمان اين سرزمينها ساخته و پرداخته شد. اسلام را در ايران نه عربها، بلكه ايرانیها ساختند و گسترش دادند. همانطور كه در مصر و الجزاير و اندونزی اين حركت توسط مردمان آنجا صورت پذيرفت؛ يعنی برای پذيرش اسلام در اين مناطق، اعراب نمیتوانستند ١٤٠٠سال بیوقفه شمشير بكشند. همين تركيب به تنوع تفسيرهای مختلف و ضدونقيض از اسلام كمك كرده است. دكتر علمداری نشان داده است كه اسلامی كه در شبهجزيرهی عربستان همراه با قهر و خشونت رشدكرد، با اسلامی كه در اندونزی توسط تجار به آنجا بردهشد يكسان نيست. بهطور مثال پوشش زنان مسلمان در عربستان ناشی از فرهنگ آنها طوری است كه هيچ قسمتی از بدنشان ديده نمیشود و در تركيه و ايران بهگونهای ديگر است، اما در بنگلادش نيمی از بدن زنان عريان است. با اين حال همهی آنها خود را مسلمان مینامند! بهعبارت ديگر نويسنده برآن است تا نشاندهد دين پديدهای است كه در مناسبات اجتماعی ساخته و پرداخته میشود، نه برعكس؛ و عقبماندگی و پيشرفت، پديدهای مركب است و دين بخشی از آن!؛ چنانچه میبينيم كه امروز با تحول جامعهی ايران، تفاسير نو و متناسب زمان از دين كه منطبق با نيازمندیهای جامعه باشد، پيدا شده است. در دنيای مسيحيت نيز كشيش هم جنسگرا در درون كليسا جا باز میكند... سرآخر، كتاب با منابع و مأخذ، راهنمای موضوعها و راهنمای نامها خاتمه میيابد.
8 |
افصل نهم، دلايل دستيافتن اعراب بر ايران و پذيرش دين جديد توسط
ايرانيان را توضيح میدهد. اين دگرگونیها سبب رشد انديشهی نو ميان مسلمانان
گرديد. فصل دهم كتاب علل رشد و افول انديشهی نو، از جمله تفكر عقلانی معتزله
در برابر اشاعره و سپس نقش خلفای اموی و عباسی در اين رابطه و سر آخر نقش
تركان آسيای ميانه و حمله و سلطهی مغول را در ايران تشريح میكند. در فصل
يازدهم دكتر علمداری توضيح میدهد كه چرا تفكر عقلانی معتزله، يعنی خردگرايی
اسلامی، از آغاز محكوم به شكست بود. با شكست معتزله و نقشی كه برخی فلاسفهی
اسلامی مانند "امام محمد غزالی" در پسزدن فلسفه و استدلال منطقی ايفا كردند،
فلسفه در ايران جای خود را به عرفان سپرد. 7 |
|||
بازگشت به صفحه اول |