بازگشت به صفحه اول

دادِ‌  بی داد،

نخستین زندان زنان سیاسی

نوشته ویدا حاجبی تبریزی

در این کتاب خانم ویدا حاجبی از زبان بانوان زندانی در زمان حکومت محمد رضا شاه از شکنجه ها و اعدام ها  نقل می کند: 

 

1

 

"چند روز بعد از دستگیریم به سادگی به بازجویم منوچهری در کمیته (و نه منوچهری اوین، ازغندی) گفتم: «گذار بچه به دنیا بیاد بعد از آن هرچه می خواهی شکنجه ام کن!». همان لحظه بلافاصله بلند شد و گفت: "می خواهم بچه ات سقط بشه!» چنگ انداخت به موهایم وکشان کشان برد به اطاق شکنجه. بست به تخت و شروع کرد به شلاق زدن. درد تمام وجودم را در می نوردید ... بی هوش شدم".

عده ای از این زندانيان بعد از واقعه 22 بهمن بار ديگر به زندان افتادند. در مواردی حتی افرادی که اصلا در هیچ فعالیت سیاسی شرکت نداشته و قبل از انقلاب بی دلیل به زندان افتاده بودند بعد از انقلاب اعدام شدند:

"بعد ها دانستم که او (شوهر خانم نقل کننده) در فردای دستگیری من جلوی کمبته داد و بیداد راه انداخته که «بدون زنم به خانه برنمیگردم». عضدی هم با این استدلال که «اینقدر زنش را دوست داره، حتما چریک ها باهاش تماس می گیرند و او به خاطر انتقام به آنها می پیونده» دستور دستگیری او را داده بود. این طوری همسرم به جرم عشق به من، هم شکنجه شد وهم به سه سال زندان محکوم. در جمهوری اسلامی هم بی آنکه کوچکترین کار سیاسی کرده باشد شکنجه های سختی را تحمل کرد و پس از چندین سال زندان، در سال 67 او را اعدامش کردند".

مطالعه داد بی داد یکبار دیگر نشان می دهد که دیکتاتوری کنونی فرزند خلف دیکتاتوری گذشته است و نه تنها همه روش های سرکوب و جنایت را از آن به ارث برده بلکه آنها را به مراتب تشدید نیز کرده است.

3

"همسر و برادرم را همراه هشت رفیق دیگر در دهم و بازدهم اسفند اعدام کرده بودند. روزهای تلخی را می گذارندم"...

"فاطی روح والائی داشت. همه عشق بود و عاطفه. ... فاطی را چرخاندم روی شکم. وقتی باندها را از روی لمبر سوخته اش برداشتم، خشکم زد. به زخم ها نگاه می کردم. تمامبدنم میلرزید. خیلی سوختگی دیده بودم.... اما زخم های فاطی چیز دیگری بودند. سوختگی درجه سه"... "روز بعد ازش پرسیدم «با چی تو رو این جور سوزندن؟» ساده و کوتاه گفت «زیر تخت آهنی منقل گذاشته بودن. بازجو رفت رو شکمم ایستاد و پشتم به آهن های داغ چسبید. اینجوری سوخت. حالا می ترسم بازم شکنجه ام کنن!».

"یکبار که به خانه مان ریختند و مرا هم با خواهر و برادرم دستگیر کردند... چشم هایم را بستند و یک سر ه بردندم به اطاق بازجوئی و شروع کردند به فحش های رکیک دادن. هنوز به خودم نیامده لختم کردند و شلوارم را در آوردند. مدتی با سیلی و لگد به جانم افتادند و بعد بستندم به یک نیمکت و شروع کردند به شلاق زدن به همه جای بدنم. وقتی خسته می شدند و دست از شلاق بر می داشتند، با آتش سیگار نوک پستانهایم را می سوزاندند، انگار نوعی تفریح برایشان بود. ... یکبار که از شلاق زدن خسته شده بودند و با فحش های رکیک خستگی در می کردند، درد عجیبی احساس کردم. همه بدنم درد می کرد و درست نمیتوانستم تشخیص بدهم که این درد از چیست. از زیر جشم بند به زخمت توانستم ببینم که یکی از باز جوها لخت شده و دارد به من تجاوز می کند".

 

2

و بانوی دیگری:

"... لیوان پلاستیکی قرمزم همچنان روی کتاب خانه است. نگهش داشته ام تا یادم نرود آزادی چه بهائی دارد و فراموش نکنم که خودم هم زمانی در اشاعه آن اندیشه ی اراده گرایانه و جزمی سهم داشته ام. در لیوان قرمزم شاخه گلی می گذارم به احترام رفقا حمید توکلی و امیر پرویز  پویان و ... که بخشی از تاریخ زندگیم هستند".

با خواندن کتاب ارزنده خانم ویدا حاجبی به این نتیجه می رسیم که مساله رژِیم شاه یا جمهوری اسلامی نیست. مساله دیکتاتوری است.

ف. الف. 

شهریور 1385

5

اغلب بانوانی که در فعالیت چریکی آن زمان شرکت داشتند امروز با دید دیگری به این شیوه مبارزه برخورد می کنند. برای نشان دادن این نکته صحبت بعضی را نقل می کنیم:

"تازه بعد از انقلاب بود که قهمیدم آن عدم انعطاف ها و نا بردباری ها در برابر مخالفان نظری تا کجا ریشه در فرهنگ سیاسی و سنت های جامعه ای دارد که ما در آن زیسته و از آن تغذیه می کنیم".

خانم دیگری می گوید:

"فقط سال های پس از انقلاب به تجربه و عمل روز مره و تحمل فشارهای طولانی توانستم به این مساله پی ببرم که آن طرز برخورد به سازمان، از نوعی جزم اندیشی مذهب گونه ناشی می شود که هویت و شخصیت فردی و آزادی انتخاب شخصی را به رسمیت نمی شناسد. حالا چه برای خود و چه برای دیگران".

4

  بازگشت به صفحه اول

ليست کتاب ها