معرفی کتاب

چهار رساله در تجدد، ملیت، دین و آزادی

ابوالحسن فروغی – کاظم زاده ایرانشهر – سیدحسن تقی زاده – فخرالدین شادمان

به کوشش هوشنگ کشاورز صدر

انتشارات خاوران تابستان 1389 -2010

حسن بهگر

2011-11-15 استکهلم

 

انقلاب مشروطه که ایران را از دوره ی قاجاریه به  روزگار نو رهنمون شد مرهون اندیشه و کوشش های اندیشمندان ایرانی چون آقاخان کرمانی، ملکم خان ، آخونداف،  و ... بود. پس از گذشت چند سال از انقلاب پس لرزه های آن درجامعه بسیاری از متفکران را وادار به اندیشه در این دوران تجدد کرده بود. امروز که رژیم جمهوری اسلامی قصد آن دارد که تاریخ را به مدد قیچی سانسورو حذف واقعیت های تاریحی وسلب حیثیت  منزلت چهره های  آن و در صورت لزوم جعل و دروغپردازی ، در قالب ایدئولوژی خود جا بدهد ، کتر هوشنگ کشاورز صدر اقدام به گردآوری «  چهار رساله درتجدد، ملیت ، دین و آزادی »  از چهار اندیشمند ایرانی ابوالحسن فروغی، کاظم زاده ایرانشهر، حسن تقی زاده  و فخرالدین شادمان نموده است  تا بدینوسیله صدای گمشده ی  اندیشمندانی را که  خواستار متجدد شدن جامعه ی ایران و جدایی امور  دنیوی از دین بوده اند را به گوش  نسل جدید نرساند و آن بخش از روشنفکرانی که بیش از سی سال است بدنبال آخوند راه افتاده اند و آنها را قطب فکری خود کرده اند قدری بخود بیاورد. در هر حال  این نظریات در باره ی تجدد و ملیت و آزادی که در بیش از هشتاد سال پیش از چهار دیدگاه متفاوت بدان نگریسته شده است برای امروز ما که گرفتار یک حکومت اسلامی هستیم  بسیار مغتنم است که بدانیم پیشگامان تجدد در ایران چگونه به این مسایل می اندیشیده اند.

هوشنگ کشاورز صدر در مقدمه کتاب چنین آورده است:

 

هوشنگ کشاورز صدر

 

آنچه پیش روست چهار رساله است در باره مقوله هایی چون ملیت و دین، تجدد و آزادی، تساهل و ویژگی های تمدن دنیای غرب و لزوم توجه عاجل و بهره گیری ما ایرانیان از آن از نیم تا یک قرن پیش.

اشتراک نظر نویسندگان این چند اثر در باور آنها به ضرورت دگرگونی اساسی در زندگی اجتماعی و اقتصادی جامعه آن روز ایران است. الگوی این « دگرگونی » نیز اروپایی است که رنساس و انقلاب صنعتی را پس پشت دارد. ناگفته پیداست که ریشه فکر و ضرورت اندیشیدن به آن در تحول های سال های پایانی قاجارها و طلوع مشروطیت نهفته است، دورانی که رابطه ایران با غرب روزافزون و اجتناب ناپذیر است .

اما پراکندگی دل و نگرانی آن ها در چگونگی به کارگیری این مدل و سرمشق است ، پس از این نظر در افتراق اند.

یکی را بر این باور است که از سر تا پا باید فرنگی شد ( تقی زاده ) هر چند حدود چهار دهه بعد خود این نظر را نقد و تعدیل کرد.

دیگری (شادمان ) برای احتراز از اشاعه  ظواهر و پوسته تمدن غرب بر این باور است که باید به مدد فرهنگ غنی و دیرپای ایرانی ، تمدن غرب را «مسخر» کرد.

کاظم زاده ایرانشهرضمن تاکید بر ضرورت های « دگرگونی » دل نگرانی عوامل مخل بومی است و بیش از همه به نظام اجرای مذهب رایج ما یعنی نظام حاکم روحانیان توجه دارد . از این روی برای متحقق شدن دگرگونی های لازم و قرار گرفتن در مدار تحول های جهانی ، پالایش دین و زدودن خرافه را از اذهان توده ایرانی ، از راه کوتاه کردن دست این متولیان دین پیشنهاد می کند . راه عملی آن را نیز « تفکیک امور جسمانی از امور روحانی » ( جدایی دین از سیاست ) می داند.

ابوالحسن فروغی بر باور تلفیr تمدن غرب با فرهنگ ایران است . او ایران وفرهنگ آن را به درختی کهن تشبیه می کند که باید تمدن غربی را بدان پیوند زد و با استدلالی فیلسوفانه این راه را وسیله و پذیرش و  شرکت مردم در امر تغییرات می داند.

محتوای نوشتارها چنان که ملاحظه خواهید کرد ، طرح نیازهای مبرم جامعه ایران در صد سال پیش است به زمانی که بانک ناقوس های مشروطه ، ما را ازخواب گران تاریخی بیدار می کند . حالا رو در روی ما پاسخ هایی به این سوال اساسی است که ما که هستیم ، چه می خواهیم و تحقق این خواست ها چه زمینه اجتماعی را طلب می کند.

مباحثی در حکایت هویت ما، ملاحظاتی در فرهنگ و ساختار اجتماعی و بالاخره جستجو برای یافتن راهی در برون رفت از این باتلاق اجتماعی .

سبب انتشار مجدد رساله های مذکور آن است که بعد از گذشت یک قرن جامعه ما با همان معضل ها و به یقین با دشواری های بزرگتر روبروست و به تعبیری همان پرسش ها که تامل و تفکر و نگرانی های صاحبان اندیشه را به  خود معطوف داشته بود امروز نیز در مقابل جامعه ایران ، روشنفکران و پاکباختگانی که سر بر آرمان استقرار نظامی که راه و رسم آن آزادی و سعادت مردم است گذاشته اند ، قرار داد.

به نظر می رسد آگاهی برچگونگی راه تاریخی طی شده و استمرار آن به ویژه برای نسل جوان کشور ما که دل و جان در گرو ایرانی آباد و آزاد و به ویژه انسانی که در این بوم ، از قید وبند فردی و اجتماعی رها شده باشد دارند، در خور اهمیت است.

هوشنگ کشاورز صدر

پاریس بهار 2010

 

حسین کاظم زاده ایرانشهر

رساله دین و ملیت

20 دی 1262 تبریز- 27 اسفند 1340 سوئیس

 

 

تقریبا نیمی از کتاب به استنساخ مجدانه ی هوشنگ کشاورز از رساله ای ممتاز و بسیار خواندنی بنام «دین و ملیت» از کاظم زاده ایرانشهر دارد که برای اصلاح حال ملت یک انقلاب حقیقی فکری و سیاسی  را لازم می داند که متوجه به اصلاح حال و افکار و تغییر روحانیان ایران باشد  یعنی   یک انقلاب فکری و دینی که این گروه را متحول سازد.  

او توضیح می دهد که منظور از کلمه ی انقلاب به معنای رایج خونریزی و کشتار نیست بلکه تبدیل حال به حال دیگر است  و توضیح می دهد که تمام کاینات در تبدل و تجدد است و اگر مردم دارای عقل سلیم باشند به محض حس کردن لزوم انقلاب از آن استقبال می کنند و دیگر حاجتی به تخریب و بیداد نمی ماند. و یک دوبیتی نیز اورده است که احتمال از خود ایرانشهراست  :

هرکجا حکم خرد جاری بود- کی لزوم (خون ) و خونخواری بود

گرنخواهی زجرهای انقلاب – پیروی کن از تکامل با شتاب

او منظور از انقلاب دینی را به این ترتیب بیان می کند:

1-      تمییز دادن احکام و قوانین دین از خرافات و اوهام

2-      جدا کردن شئون روحانی از شئون جسمانی یعنی تفریق امور شرعی از امور عرفی و مدنی

3-       موافقت دادن احکام دین با مقتضیات و احتیاجات ترقی و تمدن

با شگفتی می بینیم که لائیسیته بدون ذکر نامش در حدود نزدیک به 90 سال پیش از زبان این متفکر ایرانی جاری شده است.

او می افزاید : این سه اصلاح اگر به زودی و با متانت و تعقل اجرا شود، ایران به زودی خود را به کاروان ترقی بشر می رساند و ثمره ی تکامل و سعادت را می چیند و گرنه به موجب همان قوانین علوم اجتماعی که در مقدمه این  کتاب ذکر کردم ، طول نخواهد کشید که دست جهالت صفحه ایران را از خون چندین هزار آخوند مسئول و مردم معصوم رنگین خواهد ساخت .

حال چرا در آن زمان ایرانشهر چنین پیش بینی کرده است معلوم نیست ولی از شگفتی های زمانه این که با اوضاع کنونی منطبق است. او به دین و روحانیت در کشورهای غربی می پردازد و مصایبی که بر سر مسیحیان قبل از رسمی شدن دینشان و بقدرت رسیدنشان  آمده و جنایاتی که همین مسیحیان در حق همکیشان خود پروتستان ها و پاپ و کلیسا در مورد همه مردم بعمل آوردند شرح می دهد. آنگاه به دین وروحانیت در کشورهای اسلامی می رسد و زندگی پر قناعت خلفای راشدین با زندگی متجمل ملایان روزگار خود که خود را نایب امام می خوانند مقایسه می کند و می گوید « این فرقه دین به دنیا فروشان استفاده از کسوت روحانی کرده ، طوری در پیروی از فریب های شیطانی و هوسات نفسانی افراط کردند که در زیر پرده و نام مذهب از هتک نوامیس افراد صاف دل نیز فروگزاری ننمودند و خود را دلال مظلمه پادشاهان خونخوار کرده هرچه آن ها از ملت غارت کردند اینها با حرف های بی مغز به تسلیت دادن وی کوشیدند و به اطاعت ظلم و تحمل جور و بیداد دعوت و ترغیب کردند.

بدین قرار این دو فرقه روحانی و دیوانی دست به هم داده خانه ملت بدبخت را غارت ، عرض و ناموس او را بر باد و اندوخته رنج دست او را به تاراج بردند و ملت بدبخت هر وقت از دست یکی گریخته پناه به دیگری برد او را بدتر و ظالم تر و خونخوارتر از اولی یافت و هرچه هم از دستبرد اولی باقی مانده بود دامن دویمی ریخت و خود لخت و گرسنه و پریشان ماند.» (148-9)

« این شکم پرستان ریاکار و این زالوهای پیکر اجتماعی ملت که خود را نایب امام و حافظ شریعت محمدی می نامند کدام شباهت و مناسبت با ائمه و خلفای عهد نخستین دارند.»(همانجا)

« اینها هیچ خیال نمی کنند که این کفن های مرده ها ، این چلوار عمامه ها و شال ها و قماش ها و لباس های آنان حتا قند و چای و پارچه سیاه که درمراسم عزا و روضه خوانی ها صرف می کنند همه ساخته دست فرنگ است و از این همه گذشته کاغذی که کلام الله روی آن چاپ می کنند درفرنگ ساخته شده است . اینها گویا نشنیده اند آن حرف ساده و عوامانه مرد فرنگی را که به یک مسلمان که نخواست آب خوردن برایش بدهد زده که شما مسلمانان به عیسا باید شب و روز دعا کنید که شما را برای ماها نجس قرار نداده و ما را هم از داد و ستد با شما منع نکرده است و گرنه شما مسلمانان از گرسنگی می مردید و مرده هایتان را هم بی کفن دفن می کردید.»(150-1)

آیا براستی جا نداشت که این سخنان در متون درس های مدارس گنجانده شود تا جوانان ما را وادار به تفکر نماید؟ بی جهت نبود که در اوایل سال 58 خمینی به معترضان دخالت آخوندها در کارهای دولتی می گفت شما از روحانیت چه می دانید؟ چرا که اگر روحانیت را می شناختند دنبالش راه نمی افتادند .تاریخ مظالم و ستم دینی جایی در کتاب های درسی نداشت  چه سلطنت پهلوی و چه حکومت آخوندی طالب اشاعه ی تفکرات مشروطه نبوده و نیستند ؛ نمونه ی واضح آن نه امثال  خمینی و خامنه ای (که تکلیفشان روشن است) بلکه مدعیانی مانند محمد خاتمی را بنگرید که بارها علیه مشروطه نوشته و سخن گفته است .

فریاد و هشدار کاظم زاده ایرانشهر تمامی ندارد : « این گمگشتگان روحانی نما از فرط جهالت و بی خبری از مذاهب دیگر عالم و سرگذشت ملت ها و تاریخ اقوام ، تصور می کنند که این تسلط  فرمان روایی آنان پایدار خواهد ماند و این ملت که امروز در دست ایشان مانند مرده بی حرکت و بی اراده مانده و جان و مال و عرض و ناموس خود را تسلیم آنان  کرده است تا ابد در همین حال مانده و آنان را خواهد پرستید! ولی این طور نیست ، به موج بهمان قانون طبیعی و فلسفه اجتماعی که در مقدمه این کتاب این کتاب ذکر کردیم دیر یا زود توده ملت بیدار شده پی به حقوق خود خواهد برد و اسباب بدبختی و ذلت خود را خواهد جست ، آن وقت خواهد دید که این گروه دستار بند سبب یگانه ذلت و بدبختی او شده اند . آن وقت خواهد فهمید که هر چه گفته اند خود بدان عمل نکرده اند و این دستار و تسبیح و این قبا و ردا و این ریش انبوه و گردن کلفت همه برای گول زدن و به دام کشیدن و اسیر کردن او بوده است . ان وقت خواهد درک کرد که سرمایه این گروه ریا و دورویی و کسب ایشان به دین دنیا فروختن ، ناحق را حق و حق را ناحق کردن ، شکم خود را از حرام و مال یتیم پر کردن و در راه شهوت و شهرت ،  پشت پا به نوامیس اسلام زدن بودن است .آن وقت حس خواهد کرد که این فرقه که خود را حامی دین اسلام و نایب امام می خوانند در حقیقت هادم اسلام و خادم درهم ودینار است ، سیم و زر را می پرستد نه خدای یکتا را ، اسلام را وسیله اغوای مردم و مایه کسب معیشت کرده ، حلال را حرام و حرام را حلال نموده اند. کعبه ایشان مسند ریاست و قبله ایشان قلب شیطان است ! ... بلی اگر  به اوضاع کنونی خاتمه داده نشود ، نتیجه جز این نخواهد بود و اگر به زودی اصلاحات لازم در شئون دینی داده و قدم های تند ، به سوی تکامل برداشته نشود، انقلاب خونینی خودنمایی خواهد کرد.» (152/153)

دین مساله شخصی است :« اساسا دین یک رابطه ای است میان یک قلب فرد و خدا و هیچ کس حق مداخله در این رابطه ندارد و هیچ  قوه قادر به قطع آن رابطه نیست.»( 158)

قابل توجه ملی مذهبی ها که می خواهند این بار از پنجره دین را وارد حکومت کنند آنهم با نام سکولاریسم « از این تاریخ دیگر ، دین نمی تواند و نباید هم یک آلت سیاسی شود و محرک ما ملت ها محور تعصب و جنبش ها گردد»(158)

« از این رو دین یک محرک اجتماعی ( ایده آل ) ملت ایران نمی تواند و نباید شود .» و بجایش یک آرمان ملی و سعادت بشری را پیشنهاد می کند.

«به عقیده من ملت ایران فقط به وسیله  حفظ ملیت و ایرانیت خود می تواند خدمت به نوع بشر کند یعنی برای ایرانی ، مرحله نخستین سعادت بشر ، سعادت خود ایران است زیرا اگر ایران نجات یابد و استقلال قومی  و موجودیت خود را حفظ کند آن وقت می توان گفت که جزوی از بشریت نجات یافته است .» 162

«در نظر من پیش از وحدت بشر و حتا پیش از اتحاد اسلام به اتحاد ایران باید کوشید. در جایی که بیگانگی و نافهمی به جایی رسیده که اهل هر ولایت و بلکه هر شهر ، ولایت دیگر را غربت می شمارد و می گوید فلانی به غربت رفته است .. در ایران که نه تنها جهالت ، نفاق و تعصب افراد آن را دشمن یکدیگر ساخته است بلکه داشتن زبان های مختلف ، لباس های مختلف و عادات و مراسم مختلف طوری این ملت را مرکب از ملت های مختلف و غیر متجانس نشان داده و نگاه داشته است که خود مردم نیز اهالی ولایات دیگر را ملت دیگر و جنس دیگر می شمارند و در مملکتی که درجه فهم اکثریت مردم از درک معنای کلمه شهر و ولایت و مملکت بالاتر نرفته و لفظ ایران برای آن ها یک معماست و بالاخره در محشری که همواره مردم آن با هم مانند خروس جنگی در جنگ و ستیزند و علاوه بر خصومت های فرقه های رنگارنگ مذهبی ، دسته های عزاداری و حتا بچه های محله های شهر هم با یکدیگر دشمنی و بر ضد همدیگر صف آرایی می کنند و مانند سگ و گربه ایران هر روز به جان همدیگر می افتند، و مردم نه از دست بیگانه بلکه از دست خودی و آشنا مالک بر جان و مال و ناموس خود نبوده و در امن و امان نیستند، آری در چنین مملکت دم ازاتحاد بشر و اتحاداسلام  زدن منتها درجه کوته نظری و بی عقلی و نافهمی است . چه به قول شیخ سعدی :

خواجه در بند نقش ایوانست – خانه از پای بست ویران است

باید بیش از همه به کالبد افسرده این ملت روح ملیت دمید و او را بیدار کرد و به او فهماند که کی بوده و چه روزگاری به سر برده و چه تاریخی در عقب سر داشته است. پیش از آشنا کردن ملت ایران با اجرای دیگر بشریت باید اور ا با افراد خود آشنا کرد و آشتی داد و برادر نمود. باید نخست با عشق ملیت و ایرانیت آنان را به هم نزدیک و باهم دوست ساخت و حس همدردی و برادری را درقلوب آنان جای داد و باید سخنان و پیام زیرین را به گوش هوش آنان فرخواند 1» 166/167

کاظم زاده ایرانشهر در رساله دوم  خوداز  ملیت و روح ملی ایرانی  می گوید:

 « ما می گوییم که ملت ایران را فقط نبودن علم و آزادی بدین خاک سیاه نشانده است . هر دروغ ناگواری که می بیند و هر حالت دلخراشی که مشاهده می نمایید و هر ظلم و خرابی و پریشانی که در این خاک روی داده و می دهد همه نتیجه بی علمی یعنی نابینایی مردم و نبودن آزادی فکر و عقیده است.

سلطنت های جسمانی و روحانی ایران ، یعنی دیوانیان و روحانیان این مرز و بوم برای حفظ مقام تسلط و فرعونی برای سیرکردن اژدهای حرص و طمع و شهوت خود ، ملت ایران را در گودال نادانی و پستی انداخته و با خاک جهالت و تعصب و اوهام و خرافات و بادست خونین ظلم و وحشی گری و شقاوت خاک ریزکرده نگذاشته اند نفسی به آزادی بکشد و به حال بیاید و نگاهی به اطراف خود بکند. چنان که ظلم های بی اندازه و و حشیانه پادشاهان که اغلب انان در نتیجه کشتارهای خونین و حتا قتل فرزند و برادر ، تاج و تخت را از یکدیگر غصب نموده اند ، هرگز مهلت نداده است که مردمان مفتخر و توانا و صاحبان ذکاوت و فطانت به روی کار آمده و استعداد خود را نشان و کارها مهم را انجام داده ملت ایرن را به راه ترقی و تجدد بیندازند. این پادشاهان در هرکس،حس غیرت و حمیت و شجاعت و لیاقت سراغ گرفته اند فوری آنان را با انواع شکنجه و غدرهای بی رحمانه و بی شرفانه به قتل رسانیده ، مسموم کرده و یا محروم از نور بصر ساخته اند! به طوری که صفحات تاریخ ایران ازخون این گونه مردان با کفایت و درایت رنگین و ننگین است(.173)

همچنین در میان توده ملت ، آنهایی که استعداد تولید ثروت و تجارت داشتند و یا ثروتی اندوخته و مایل به آباد کردن مملکت بودند از آنجایی که اطمینان بر جان و مال خود نداشته و خود را دستخوش پادشاهان و حکام و مامورین غارتگر دیدند کوشش در جمع مال و زحمت کشیدن در راه تزیید ثروت و آباد کردن مملکت و آوردن کارخانه ها و ترقی دادن صنایع را بیهوده و وبال گردن و مایه ی جلب طمع و شهوت و چپاول حکومت دیده یا ترک مملکت گفته درممالک بیگانه رحل اقامت افکنند و به تدریج در چند پشت از حس ایرنیت هم محروم مانده فرزندان بی حس و بیگانه به ایران که ایرانیت را برای خود ننگ می شمارند بار آوردند و تمام ثروت خود را در دیار غربت در راه بیگانگان صرف نمودند که بدبختانه هنوز هم از این قبیل ایرانیان در ممالک خارجه دیده می شود و  یا این که در داخل مملکت دست از اقدام به کارهای آبادی و ترقی کشیده و به پنهان کردن ثروت خود در زیر خاک و در ته صندوق ها و یا بگذاشتن آن در بانک های خارجه قانع شدند. از طرف دیگر تعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکار و عالمان بی عمل ما که دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته مردم را تشویق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده و حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند و با این تلقینات مملکت را خراب و ویرانه و توده ملت را گرسنه و مفتخوار و تنبل و درویش و گدا ولی خود را صاحب املاک و دهات و اولی(؟) به تصرف در موقوفات و مالک الرقاب ملت ساده نادان و عوام ساختند. (174)

در باب ملت و خصایص  روح ملی ایران می گوید: «ملیت عبارت از مجموع خصایص روحی یک ملت است که آن خصایص او را از ملت های دیگر جدا می سازد.» بعد ویژگی های روحی ملت انگلیس را چنین بیان می کند: « خصایص روح ملت انگلیس را در کلمه می توان خلاصه کرد و آن عبارت از « محافظه کاری » است ولی یک محافظه کاری که با ترقی هم قدم است . مقصود از این خاصه محافظه کاری این است که ملت انگلیس در حفظ شعایر ملی و آداب اجتماعی و قوانین و اخلاق خود بیش از دیگران پافشاری می کند. یعنی حالت عصبانی و انقلابی ندارد و تشکیلات سیاسی و اجتماعی خود را زود زود عوبض  نمی کند.»

آنگاه به خصوصیات روح ملت ایران می رسد: « روح ملت ایران را در یک جمله می توان معرفی کرد و گفت که« روح ایرانی علویت طلب و بلند پرواز است » قبلا باید بگوییم که این بلند پروازی نقصان و عیبی نیست بلکه همین روح تا کنون سبب باقی ماندن استقلال ایران و رهانیدن آن از چنگال استیلای بیگانگان گردیده است»(179) او از تاثیرات همین  ویژگی  است که ایران را خاستگاه پیامبران و انقلابات و ... می داند  و حتا در اسلام تغییراتی بوجود آورده که «چنان روح و بسطی به دیانت اسلام داده و آن را چنان به اخلاق و روح و شعایر خود موافق ساخته که یک اسلام مترقی و متعالی  ایرنی به وجود اورده است.» ولی این نکته را ما به تجربه دریافته ایم که درست نیست زیرا  ایرانشهر نیز از جمله اشخاصی بود که معتقد بودند اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست و دراواخر عمر هم به نوعی عرفان رو آورده بود. او سرانجام نتیجه می گیرد « در پیش آمدن انحطاط کنونی ، روح ایران گناهی ندارد بلکه تقصیر در گردن مربیان او یعنی اولیای دولت و علمای امت است . »

 

حسن تقی زاده

1256 تبریز- 1348 تهران

 

 

دو سخنرانی دارد که در سخنرانی اول  او مایه ی عقب ماندگی ایرانیان و بسیاری از کشورهای منطقه را حمله مغول می داند که موجب شد خرافات و موهومات ادامه یابد. تقی زاده که همواره  بسیار محتاط  سخن می گوید به مشروطیت که می رسد بی محابا می گوید : « هرکس هرچه می خواهد بگوید به نظر من بدیهی است که بزرگ ترین نکاتی که در ایران برای شکستن طلسم جهالت و تعصب و عقب ماندگی به وجود آمد در آخر ربع اول قرن چهاردهم با طلوع مشروطیت بود و از آن تاریخ است که فجر تمدن و بیداری ساطع شده و رخنه ای در بنیان سد جاهلیت پیدا شد که سال به سال در وسعت بود و نهضتی ولو ضعیف برای کسب تمدن جدید عصری و آزادی آغاز شد و اگرچه این تحول بسیار ضعیف بوده و هست و برخلاف آن چه در نظر بعضی متجددین می نماید هنوز از هزار قدم ، پنج قدم پیش نرفته ایم و دقایقی بیش از صبح نگذشته و تا طلوع کامل آفتاب تمدن مراحل بسیار در پیش داریم و هنوز در غالب نواحی ایران همان روح شاه طهماسب و اجتناب از غیر مسلم باقی است . شکی در این  نیست  که آن نهضت قوت می گیرد و خواهد گرفت و قطعا اگر آزادی سیاسی و اجتماعی محدودتر نشود طی دوره ی بین الطلوعین یا تاریک و روشنی تا طلوع کامل خورشید خیلی طولانی نخواهد شد. (رویه 85)

تقی زاده زنده نماند تا تسلط حاکمان جهل و ظلمت و پیروان شیخ فضل الله را ببیند که امروز حاکمان دین اجتناب از مسلم را بصورت قانون در آورده اند. تقی زاده کمی پایین تر می گوید « بدبختانه فعلا در مملکت ما گذشته از عده ای دانا و بافهم و وطن دوست حقیقی ، سه طبقه متضاد و مختلف وجود دارد که هر سه موجب دور ماندن ملت از تمدن حقیقت و رشد است . یکی طبقه عوام متعصب و منهمک در ظلمت که تابع پیشوایان جاهل و متعصب و متظاهر و به تدین و عاری از روح دیانت حقیقی و غالبا دنیا پرست و طالب منافع خویش هستند و دیگری ملت پرستان جاهل افراطی که در نسبت همه ی مفاخر بشر به قوم خود و ترجیح صفات و کمالات ایرانی بر مواهب اقوام دیگر اغراق بی تناسب نموده حتا مملکت و ملت خود را منبع تمدن ها و علوم عالم می شمرند و جز اثبات جهل خود نتیجه ای نمی گیرند و گاهی هم این دعاوی وسیله ی قبول عامه برای مدعیان می شود. طبقه سوم آن زمره ی فرهنگی ماب خود پرست و منفعت پرست و بی عقیده و ایمان است که جز تحصیل پول ( به هر وسیله که باشد ) و عیش و اخذ ظواهر زندگی فرنگی ها  و میل به جمع مال و یاد گرفتن زبان خارجی ( نه برای کسب علم ) و مسافرت موقت و مکرر و یا در صورت امکان دایمی به اروپا و آمریکا هوسی نداشته و به هیچ چیز معنویات اعتقاد و دلبستگی ندارند و البته از شهامت و استقلال نفس و عزت و فداکاری در راه خیر به وطن و ملت خود عاری هستند.»(رویه 88)

وی اخذ تمدن غربی را لازم می داند ولی حفظ آداب و سنن ملی مطلوب و بی ضرر را هم توصیه می کند.

تقی زاده در خطابه دوم خود بر آزادی تاکید می کند و می گوید:« در بعضی افواه این حرف جاری شده که بدون رشد کافی در ملتی آزادی برای آنها جایز نیست و مضر است . این سخن اگر قول اشخاصی است که خود در فقدان ازادی منفعت دارند غرض گویند واضح است و همیشه نظیر این نوع دلایل برای سلطه ی قدیم در کار بوده است ولی گاهی هم اشخاص بی غرض از روی عقیده چنین اظهاری می کنند و غافل از آن هستند که بدون آزادی اصلا رشد حاصل نمی شود و عقل جز با تجربه ولو ناقص رو به کمال نمی رود. در اواخر ایام مظفرالدین شاه که مردم جنبشی برای تحصیل ازادی کردند بزرگان مملکت استهزاء می کردند و البته درباریان و اعیان به کسر کردن و محدود نمودن خردلی از سلطه ی پادشاهی راضی نبودند و یکی از تربیت شدگان تحصیل کرده در اروپا در مجلس درباری که برای گفتگو در این موضوع و تقاضای مردم منعقد شده بود با کمال استخفاف گفت که مشروطیت برای ایران مثل آنست که جوشن رستم را به یک طفل شش ماه بپوشانند. از بعضی از اشخاص عاقل و بی غرض در همین زمان خودمان نیز شنیده شده که عدالت مهم تر از آزادی است و آزادی بدون عدالت موجب فساد و هرج و مرج می شود و عدالت بدون آزادی باعث سعادت و رفاه مردم تواند شد این حرف با منطق سازگار نیست و در مقابل استدلال عقلی دوام نمی کند .» 95-6

و سپس بدرستی  می افزاید :«شما جایی را سراغ دارید که آزادی نباشد ولی عدالت وجود داشته باشد »

او که تجربه ی انقلاب  مشروطیت را بردوش دارد توجه می دهد که آزادی به تمرین نیازمند است «آزادی وسیله ی تمرین و تکمیل تجربه است .برای دادن آزادی به مخلوق خدا انتظار این که به مرور ایام آن جماعت عالم و کامل تر و با رشد شوند شبیه آنست که جوانی که میل به یاد گرفتن شنا در آب دارد کنار استخر بزرگی پر از آب بایستد و شناگران ماهر جلو چشم او شنا کنند و به او اجازه ی رفتن به آب داده نشود تا با مشاهده و مراقبت حرکات شناگران شنا یاد بگیرند.اگر آن جوان سال ها ناظر عمل ملاحان باشد در آخر باز اولین روزی که داخل آب بشود غرق می شود وتا به تدریج در آب کم عمق داخل نشده و دست و پایی نزند شنا یاد نمی گیرد.(97)

او بر یکی از بلیه هایی که امروز بشدت گرفتار آن شده ایم و موجب تفرقه بسیار شده است انگشت می گذارد : «یکی از بلاهای جدید نازل بر مملکت ما همین داستان آریایی بودن و سامی بودن آن و آلتایی بودن آن دیگری است» و آن را همطراز جنگ های حیدری و نعمتی می خواند.( 107 )

او بر تساهل و وسعت صدر و تحمل عقاید مخالف خود  تاکید بسیار می کندو آن را ضرورت وجود آزادی می داند.(113- 114)

 

فخرالدین شادمان

1286 - لندن  1346

 

 

هوشنگ کشاورز صدر با هوشمندی این رسالات را انتخاب کرده است تا تنوع دیدگاه ها را راجع به تجدد و  اخذ آن از مغرب زمین به ما نشان دهد ، مقالات گرچه قدیمی است و سالیانی بیش از پنجاه سال تا  90 سال پیش تعلق دارد ولی به مشکلاتی پرداخته  که هنوز نه تنها از معضلات جامعه ما محسوب می شوند بلکه  چون با تفکر و تعمق نوشته شده است علی رغم  فاصله زمانی و  و با توجه به این برخی مطالب مصداق عینی دیگر ندارد اما هوشمندی نویسندگان و تجدد خواهی آنان را نشان می دهد .

در رساله فخرالدین شادمان  لبه تیز حمله  به فکلی ها ست و مراد فقط برخی از مکلاها نیست  او حتا معمم های  متظاهر را هم تحت این نام بباد حمله گرفته و بیشترین مساله او لغت تراشی و  لغت فروشی است که امروز نیز بازارش از گذشته دو چندان گرمتر شده است . این بیماری در هنگام ناسیونالیسم دولتی حاکم در زمان رضا شاه  پدیدار شد و علت عود آن را در این روزها  رویکرد سی ساله حکومت اسلامی به عربیزه کردن زبان فارسی  می توان دانست که مردم را بسوی عربی زدایی زبان  فارسی کشانده است و گاهی این تصور را پیش آورده که گویی همه بدبختی و مصایب ما از  نبود معادل های عجیب و غریب  خط فارسی است . شادمان حتا به فرهنگستان  آن زمان هم  انتقاد دارد و بیشتر سمت و سوی فروغی را می گیرد، می دانیم که آن فرهنگستان کارهای شایسته ای هم داشت و شاید شادمان  در این راه او افراط  پیموده و امروز دیگر نمی توان بزبان قابوسنامه و گلستان حرف زد و هر زبانی متحول می شود ؛ چیزی که او می گوید این است که  باید کار بدست بدست متخصصان و اهل فن انجام پذیرد.

او پیش از پرداختن به این مساله نکاتی را یادآور می شود و هشدار می دهد که« هیچ کشوری به ملتی که در آن زندگی می کند وابسته نیست و نمونه ها ی آمریکا و ترکیه را مثال می زند که قبل از ساکنان فعلی سرخ پوستان و رومیان مسکن داشتند. پس روزی که در ایران نباشیم و به زبان فارسی حرف نزنیم و کتاب ننویسیم دیگران جای ما را خواهند گرفت . او به هشدارش ادامه می دهد که اگر به هوش نباشیم و چشم و گوش خود را بازنکنیم این خانه چندین هزارساله از دست ما خواهد رفت پس باید با دشمن امروزی باید جنگید و اسکندر بدخواه و عرب و مغول را بتاریخ واگذاریم . او زبان به نهیب می گشاید که به جای کارهای بیهوده به کارهای اساسی و علمی باید پرداخت؛ او سپس می پرسد چرا یک رساله پنجاه برگی درمورد هندوستان نداریم . چرا هزار سطر راجع به تاجیکستان ننوشته ایم و سه کتاب معتبردر خصوص جغرافیا و تاریخ و علم و ادب و هنرروس ننوشته ایم. در این روزهای تیره و تار اگر بیش ار حد لزوم از عظمت دریوش و قدرت نادر بگوییم خود را سبک و بی مقدارکرده ایم . باید وضع ناگوار امروز را در خاطر داشته باشیم وبرای درد های درمان پذیر دوایی و چاره ای بسازیم. افتادن در پی تحریف نام های عربی و افتادن در پی فرنگ هر دو تیشه بر ریشه زدن است . تاریخ هر ملت مثل زندگی انسان است و فراز و نشیب داشته است ، ملت زنده آن است که بتواند به آزادی و به راهنمایی عقل برای حفظ مصالح و دفع مفاسد کارکند. او هشار می دهد که تمدن فرنگی را بازیچه مگیرید. تمدن فرنگی چنگال آهنین دارد و به علم  و ادب  دانش و هنر و قدرت و اطلاع خود چنان غره است که عظمت فردوسی ما را نیز چنان که باید نمی شناسد.

تمدن فرنگی خوب و عالی است ولی آن را مفت به کسی نمی دهد با تغییر خط و دین و لباس فرنگی نمی شود ما آن تمدن را اخذ کنیم ما باید آن تمدن را بگیریم و پیش از آن که محصور و اسیرش شویم خود مسخرش کنیم . روس و ژاپن تمدن فرنگی را گرفته از خود عالم و مخترع و .. دارند تمدن فرنگی الجزایر را گرفت ، اکنون عرب بیچاره این سرزمین نه فرنسه می داند نه عربی .

اگر سراسر ایران در آبادی مثل بهترین مملکت روی زمین شود و لیکن کار به دست ما انجام نگرفته باشد ما پیشرفت نکرده ایم.درباب مسایل اجتماعی که اجزا و پیچیدگی های بسیار دارد بی مطالعه ی دقیق حکم قطعی صادر کردن از خامی و ظاهر بینی است .  حوادث و وقایع تاریخی و ترقی و تنزل اقوام عالم را هزاران علت است و فکر کلی نمی تواند به یکی از آن ها هم پی ببرد مگر هنگامی که شاهنشاه ایران کشته  زن و فرزندش اسیر و پایتختش به فرمان اسکندر سوخته شد ایرنیان الفبای عربی داشتند.؟ مگر روزی که ایران به دست لشکر پابرهنه ی عرب افتاد ایرانیان رباعی خیام و غزل حافظ می خواندند؟ مگر وقتی که سپاهیان ترک قسطنطنیه را فتح کردند و دختر هنرمند اروپا ، این یونان افلاتون پرور را گرفتند و اروپاییان را مغلوب و مرعوب ساختند به الفبای لاتین فتح نامه می نوشتند؟

گروهی از ایرانیان به خطا تصور می کنند که تمدن فرنگی جز هواسرانی و تفریج و خوشگذرانی نیست اما این تمدن عالی محصول رقاص خانه و قمارخانه نیست بلکه نتیجه کار مفید است .»

 

ابوالحسن فروغی

1309-1338 تهران

 

ابوالحسن برادر مهتر محمدعلی فروغی معروف به ذکاء الملک است. او مدیر مجله تربیت و از مؤسسین دارالمعلمین عالی بود.از متن سخنرانی میرزا ابوالحسن خان فروغی در سفارت ایران در پاریس به تاریخ خرداد1309 چنین معلوم می شود که  وی به مفهوم ملت و ترقی و تمدن و تجدد باور داشته است.

وی می گوید: می توان گفت قومیت و خصایص قومی با تربیت خاص ملی درحکم تنه و ساقه درخت و تجدد به جای پیوند و اصلاحی در شاخ هاست که برگ و بار درخت را قوت و بهبودی بخشد  به علاوه تجدد به فعل آمدن امری است که رشته ی پیوند و حیث و حدت را در جمعیت کل بشری می سازد و آن طلب ترقی حقیقی است که حقیقت آن توجه وسیر به سوی کمال مطلوب کل انسانیت باشد. از این وجه تجدد قوام دهنده ی بنیان ملیت نیز می گردد؛ چه ملیت بیشتر مظهر کثرت و تجدد حیث وحدت می شود .»37  

او اختلاط نژاد در ایران با استیلای عرب نمی داند بلکه از قدیم ترین اعصار تاریخی گاهی کم تر بیش تر این امتزاج در کار بوده است و  ایران مزایای خاص خود را نگاهداشته است .

کتاب دارای نکات با اهمیت و ارزنده ای است هم از بابت اطلاع از افکار تجدد خواهانه اوایل قرن بیستم  و هم برای گرفتن درس هایی که بکار امروز می آید. بنیاد تجدد در ایران در انقلاب مشروطیت پس از دگرگونی یکپارچه جامعه ما از دوران سیاه قاجاریه به دوران مدرن صورت گرفت و احساس ملی پدیدار شد ، ملت هویت یافت و شالوده ی مجلس و دادگستری و دانشگاه و ... ریخته شد آن چیزی که بعدها رخ داد از جمله ساختن پل و ساختمان و تونل و غیره  دشوارتر از متحول ساختن جامعه نبود.  ولی آن چیزی که در طی سالیان دیکتاتوری پهلوی کشته شد همان احساس ملی یعنی استقلال رای و اعتماد بنفس ملت بود. ملت از قانونگزاری و دخالت در سرنوشت خود محروم گردید و دوباره در مقام صغارت قرار گرفت. گردآوری این چهار رساله ندایی است  که ذهن مردمان ما را بسوی دنیای جدید می گشود؛ این آوازها بتدریج در در جامعه ی ما خاموش شد و  اول تحکم استبداد پهلوی و سپس نعره منبریان و سینه زنان جای آن را گرفت. اگر استبداد پهلوی در ایران برقرار نبود این نگاه های غنی و جامع الاطراف می توانست نقشی موثری دردگرگون ساختن جامعه ما داشته باشد.

 

 

بازگشت به صفحه اول

ليست کتاب ها 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران