بازگشت به صفحه اول

 

 
 

باز هم رویتان را می بوسم

 

پیام به دوستان در کنگره سوم جبهه ملی


این چند روزی که با شما بودم، چنان مهرتان وجودم را فرا گرفت که گویی بال در آورده ام و پرواز می کنم. سبکبال شدم. مهرتان همدل و همنشین دل من شد.
پرنده نقش خویش نیک بازی می کند. و من نقشی که در درونم نهادینه شده!( نقش خودم) نقش دیوانه، نقش دلقک، نقش رها شده از آنچه رنگ تعلق دارد را بازی کردم. از یک ــ یک دوستان سپاسگزارم که سر زنشم نکردند.

دلم می خواست عینکم را به شما می دادم تا نقش خود را از پس عینک من ببینید.  ببینید چقدر قشنگید.
دلم می خواست ذره ذره دلم را به شما هدیه می کردم تا ببینید. بیینید چقدر در آن دوست داشتنی هستید.
دلم می خواست روانم مانند دشتی پر گل بود، گل می چیدید و به یکدیگر هدیه می کردید.
دلم می خواست هر تکه احساسم را مانند نامه ای عاشقانه به دست تان می دادم تا با صدای بلند و سری بر افراشته، برای همدیگر بخوانید. بخوانید: "چقدر دوست داشتنی و قشنگید".

و دیگر اینکه! من انسانی آزاد شده از یک فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی هستم. برای به دست آوردن این آزادی با خودم جنگیده ام و هنوز می جنگم. من دیگر خودم را بنده و غلام و چاکر و نوکر و خاک پای کسی معرفی نمی کنم . کسی را هم جناب عالی نمی خوانم ، به عرض کسی نمی رسانم. برای من پزشک در مطب یا بیمارستان آقا یا خانم دکتر است، استاد در دانشگاه، خارج از آن جا خانم یا آقای ...هستند. در نبرد با چاپلوسی، دروغ ، حسادت ، ضعیف کشی ، مرده پرستی ، عدم اعتماد به خود و قبول سرنوشت که همگی زاده فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی است ، پیروز شده ام. و میدانم لحظه ای غفلت؛ آنها بر من چیره می شوند. از شما خواهش می کنم مرا در نبرد با این فرهنگ پوسیده چندهزار ساله یاری دهید.

دوستان مرا هم به عروسی دعوت می کنند. و هم در مراسم عزا داری. در جشن ها مراسم به شوخی و خنده و خوشی می گذرد، و من هم با خوردن چند لیوان چای مست می شوم و هجو می گویم. این روان عادی جشن است. در مراسم عزا داری چند نفر می آیند با یاد اوری از خوبی های  در گذشته حرف می زنند. و اشک صاحب عزا و دیگران را در می اورند. در این مراسم از من هم می خواهند چیزی بگویم. در اینجا با وجودیکه غمگینم، مانند اینکه ان روانشاد زنده است و کنار دستم ایستاده با او شوخی می کنم و هجو می گویم و سر به سرش می گذارم و حاضرین را می خندانم. باور کنید همیشه همسر و فرزندان آن رو
انشاد از من سپاسگزاری کرده اند. (پس از مرگ پدر و مادرم هم در باره شان هجو ساختم و گفتم)

هدف من مبارزه با سنت هاست.
یکی از سنت ها که در تمام کشورها بر گزار می شود یک دقیقه سکوت برای کسی که در گذشته. (من با جامعه اروپا کاری ندارم) ولی برای کسانی که به دست دژخیمان جمهوری اسلامی به فجیع ترین وسیله کشته شده اند، دیگر یک دقیقه سکوت نمی کنم. مگر نه اینکه قربانی در سکوت ابدی به دست این حکومت خونخوار محکوم شده. درسکوت او یک لحظه هم شریک نشویم. مگر نه اینکه فریاد در دل ما است، پس سکوت نکنیم و یک دقیقه فریاد بزنیم: نابود باد این حکومت استبدادی! سر به نیست باد این نظام خونخوار!...، این چنین سکوت آن هموطن بی گناه  را در هم شکنیم. و فریاد دلمان را به گوش همگان برسانیم. دلم میخواهد این رسم یک دقیقه سکوت را براندازم. و به جایش یک دقیقه فریاد بزنم.

هرچند روی قشنگ و دوست داشتنی یک ــ یک شما را بوسیده ام، باز هم رویتان را می بوسم.

22 خرداد 1390 ــ 12 ژوئن 2011 بلژیک ــ اردوخانی

 

 

 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به متفرقه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران