بازگشت به صفحه اول

 

 
 

تاملی بر پرونده دختری که با 50 ضربه چاقو به قتل رسید

 

روز گذشته ساعت 13 و 30 دقیقه واقعه ای در محدوده پل مدیریت تهران به وقوع پیوست که تاکنون سابقه نداشته است. حادثه ای که نباید به سادگی و با متهم کردن جوانان و سرکوب آنها از کنارش گذر کرد.

مونا دانشجوی ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی دیروز با پنجاه ضربه چاقو در حالی که عده بسیاری تماشاگر این جنایت بودند به قتل رسید. حبیب که گویا به مونا ابراز عشق کرده و خواستگارش شده بود. حدود ساعت 13 و 30 دقیقه مونا را تا بالای یک پل مکانیزه مخصوص خطوط بی.‌آر.‌تی در محدوده پل مدیریت تعقیب کرده و در آنجا وقتی فرصت را به قتل رساندن مونا مناسب می بیند به وی حمله‌ور شده و در ابتدا از پشت، سه ضربه به بدن مونا وارد کرده و این دختر را به زمین می اندازد. سپس حدود 50 ضربه دیگر نیز به سینه و شکم دانشجوی جوان زده و بعد از آن سعی می کند از محل جنایت فرار کند ولی موفق به این کار نمی شود. نظاره‌گران همچون همیشه، بعد از شمردن ضربات چاقو به فکر دستگیری قاتل افتاده و او را بازداشت می کنند.

برخی از سایت های خبری وابسته به دولت بدون آنکه از انگیزه واقعی قاتل باخبر باشند، برای لاپوشانی مسئولیت مراجع پیش گیری از وقوع جرم اعلام می کنند که " شکست عشقی، انگیزه‌ای بود که باعث شد پسری جوان ظهر دیروز با حمله به یک دختر دانشجو او را با 50 ضربه چاقو به قتل برساند(عبرت نیوز)

نگهبان پل مکانیزه محل وقوع جنایت در این‌باره به خبرنگار عبرت گفته است: «دختر دانشجو همراه دوستش از سمت غرب روی پل رفت و تا نزدیک پله‌های آن سوی اتوبان چمران هم به راهش ادامه داد که ناگهان پسری جوان به او حمله کرد. پسر 27ساله به نظر می‌رسید و کمی چاق بود. او چاقو را بلند می‌کرد و بر بدن دخترک می‌کوبید. زیر پل یک کبابی است و کارگران مغازه با دیدن صحنه به سمت دختر دویدند اما نتوانستند کاری انجام بدهند.» یکی دیگر از شاهدان عینی گفته است: «من زمانی به محل حادثه رسیدم که پسر جوان روی سینه دختر نشسته بود و پشت سر هم به او چاقو می‌زد.

شاهدان می گویند: قاتل با استفاده از یک چاقوی سلاخی کوچکی که در دست داشت، فکر می‌کنم 10 دقیقه همین‌طور بی‌وقفه به آن دختر ضربه وارد کرد. هر وقت یکی از مردمی که آنجا جمع شده بودند می‌خواست جلو برود و دختر را نجات بدهد، پسر جوان با داد و فریاد تهدیدش می‌کرد. بعد از 10 دقیقه او دخترک را رها کرد، دختر هنوز زنده بود و دست و پا می‌زد. چند نفر او را که خونریزی شدیدی داشت، سوار یک وانت کردند و به بیمارستان بردند. بقیه هم در یک لحظه به طرف متهم حمله و او را دستگیر کردند و پسر را به باد کتک گرفتند.

یکی دیگر از شاهدان عینی هم گفت: «آن پسر خیلی عصبانی بود و مرتب فریاد می‌کشید. هیچ‌کس جرات نداشت جلو برود، چون ممکن بود به او آسیبی برسد. چند نفری با موبایل از صحنه قتل فیلمبرداری کردند. آن پسر بالاخره توسط مردم دستگیر شد و بعد از آن پلیس هم از راه رسید. ماموران متهم را تحویل گرفتند و با خودشان بردند

شاهد دیگری نیز گفت: «آن پسر بعد از قتل، اول سعی کرد از پله‌های وسط پل وارد خط ویژه اتوبوس شود اما پشیمان شد و به سمت غرب اتوبان رفت. او بین راه چاقویش را هم پرت کرد که ندیدم کجا افتاد. متهم از پله‌های غربی پایین رفت و سعی کرد سوار تاکسی شود ولی نتوانست. مردم دنبالش بودند و تمام بدن او خون‌آلود بود. پسرک به سمت حاشیه خاکی اتوبان رفت و در آنجا یک نفر با سنگ به سرش کوبید و او روی زمین افتاد. بعد بقیه مردم به سمتش رفتند و دستگیرش کردند. پلیس خیلی دیر به محل حادثه رسید

این حادثه در حالی رخ داد که نخستین روز ماه جاری نیز یک خواستگار شکست‌خورده دیگر تصمیم به انتقام گرفت و در حوالی خیابان جامی تهران روی دختر موردعلاقه‌اش اسید پاشید. بشیر که جوانی با تحصیلات زیردیپلم است و پدر و مادرش را سال‌ها قبل از دست داده با سه خواهر و چهار برادرش زندگی و از طریق کار در یک فروشگاه پوشاک مخارجش را تامین می‌کرد. او یک سال قبل به دختر 21 ساله‌ای به نام المیرا دل بست اما وقتی دید رابطه‌اش با او فرجام دلخواهش را نخواهد داشت، تصمیم به اسیدپاشی گرفت. این جوان همچنان فراری است و پلیس نتوانسته ردی از وی به دست بیاورد.

این در حالی است که المیرا تحت درمان قرار داد. او از ناحیه چشم چپ، کمر، گردن و دست چپ دچار سوختگی شده و در بیمارستان شهید مطهری چندین بار تحت عمل جراحی قرار گرفته و خطر نابینایی وی از بین رفته است. المیرا زمانی که توان صحبت کردن را به دست آورد، درباره رابطه‌اش با بشیر این طور توضیح داد: «یک سال قبل به عنوان فروشنده در یک فروشگاه پوشاک مشغول به کار شدم. بشیر هم آنجا بود. او از همان روزهای اول به بقیه همکاران گفته بود از من خوشش آمده و می‌خواهد با من دوست شود. بالاخره هم این دوستی را ایجاد کرد و رابطه ما یک سال ادامه داشت. در این مدت خانواده‌ام را باخبر کرده بودم چون فکر می‌کردم با بشیر ازدواج خواهم کرد ولی رفتارهای او باعث شد از این تصمیم منصرف شوم. من و بشیر سر هر مساله‌ای با هم دعوا می‌کردیم تا اینکه مصمم شدم به دوستی‌مان پایان بدهم اما بشیر تهدید کرد کاری می‌کند که دیگر نتوانم به صورتم نگاه کنم

المیرا درباره روز حادثه نیز توضیح داد: «ساعت 6:30 بعدازظهر از سرکار تعطیل شدم و به کلاس زبان رفتم. بعد که از کلاس به سمت خانه به راه افتادم. یکدفعه بشیر که سوار موتوسیکلت بود سر راهم قرار گرفت و گفت می‌خواهد در یک کوچه خلوت با من حرف بزند، قبول نکردم و به راهم ادامه دادم. تقریبا نزدیک خانه‌مان بودم که او ظرفی از داخل پیراهنش درآورد و آن را روی من پاشید. صورتم به شدت می‌سوخت و فریاد می‌کشیدم بعد هم من را به بیمارستان رساندند (عبرت نیوز)

حال با جنایاتی که همه روزه در گوشه و کنار ایران زمین رخ می دهد چه باید کرد؟ تا کی باید مقصر را مجرمین و قربانیان جرم بدانیم و خود را مبرا از مسئولیت کنیم؟ این جنایاتی که در سالهای اخیر اتفاق افتاده است بی نظیرترین جنایاتی است که در ایران شاهد آن هستیم؟ آیا می توانید مثالب بیاورید که 16 نفر به باغی هجوم آورده باشند و به زنان بی پناهی که برای تفریح به باغ رفته بودند تجاوز کنند؟ آیا می توانید نام یکی از قهرمانان ایران را ببرید که ناجوانمردانه در ملاعام دیگری را با ضربات چاقو به قتل برساند و اثری از او نباشد؟ آیا می توانید پرونده ای را نام ببرید که جوانی با پنجاه ضربه چاقو معشوقه خود را بکشد؟ چرا آستانه تحمل جوانان آنقدر پایین آمده است که خشونت را به این نحو اعمال می کنند؟

            برای رسیدن به سئوالات  فوق راهکار اساسی اعدام کردن جوانان نیست؟ اگر قرار باشد شخصی اعدام گردد، نظامی ( نظام جمهوری اسلامی شخص حقوقی است)  باید نابود گردد که تنها برای حفظ قدرت خود تلاش می کند. نظامی که سرمایه های مادی و معنوی ایران زمین را به باد فنا داده است. نظامی که تنها تفکرش محو مجرم برای حفظ خود است نه اصلاح مجرم.

محمد مصطفایی وکیل دادگستری

 

 

 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به متفرقه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران