بازگشت به صفحه اول

 

 
 

جز لحظه در آن نمی بینم!

اردوخانی

سال، سال نوریست،
نوری نمی بینم.

روزها چو شب تاریک،
در روز نوری نمی بینم.

قلم با برگه ی کاغذ در قهر،
نامه ی عاشقانه ای نمی بینم.

درخت پر بار،
میوه شیرینی بر آن نمی بینم.

گونه در طلب بوسه،
جای بوسه ای بر آن نمی بینم.

سر کج، خواستار نوازش،
دست نوازشگری نمی بینم

دل در سینه تنگ،
در سینه دلی نمی بینم.

سر به هر طرف می گردد،
جز سرگردانی، سری نمی بینم.

لب با خنده در جنگ،
لب خندانی نمی بینم.

دوست با دوست، دشمن،
دوستی از دوست نمی بینم.

جسم خسته، جان خسته،
جز خستگان نمی بینم.

سال، سال نوری است،
جز لحظه در آن نمی بینم.

6 مرداد 1390 ــ 28 ژوییه 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی

 

 

 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به متفرقه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران