اردوخانی
سال، سال نوریست،
نوری نمی بینم.
روزها چو شب تاریک،
در روز نوری نمی بینم.
قلم با برگه ی کاغذ در قهر،
نامه ی عاشقانه ای نمی بینم.
درخت پر بار،
میوه شیرینی بر آن نمی بینم.
گونه در طلب بوسه،
جای بوسه ای بر آن نمی بینم.
سر کج، خواستار نوازش،
دست نوازشگری نمی بینم
دل در سینه تنگ،
در سینه دلی نمی بینم.
سر به هر طرف می گردد،
جز سرگردانی، سری نمی بینم.
لب با خنده در جنگ،
لب خندانی نمی بینم.
دوست با دوست، دشمن،
دوستی از دوست نمی بینم.
جسم خسته، جان خسته،
جز خستگان نمی بینم.
سال، سال نوری است،
جز لحظه در آن نمی بینم.
6 مرداد 1390 ــ 28 ژوییه 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی