|
|
|||
الله تو اکبر است؟
م.سحر
با
مشاهدهء
تصویر جر اثقال
(که البته تازگی نداشت
و عمر ی به قدمت نظام بد بنیاد استبداد دینی در ایران دارد)
و دیدن جوان
17 ساله ای که امروز صبح ( دیروز و فردا می شود پریروز و سال
دیگر می شود پارسال و قرن دیگر خواهد شد قرن پیش !) اهل دین ،
او را بر آن آویخته بودند رباعی نخستین را نوشتم و سپس رباعیات دیگر
نوشته شدند.
حقیقت آن است
که شعار« الله اکبر» بیش از همه عبارات قرآنی آلت دست و وسیله قدرت
طلبان و کوشندگان اسلامیسم سیاسی بوده است. در این سی و سه چهار سال که
ما ایرانیان قربانیان اصلی حکومت دینی و آزمندی و افزون طلبی سیاسی و
نظامی و اقتصادی روحانیت شیعه شده ایم ، بیش از دیگر اهالی مناطق
مسلمان نشین دریافته ایم که چگونه این جملۀ خبری قرآنی بازیچۀ دست
گروههایی شده بوده است که خدا و دین ِ مردم را ابزاری برای کسب و به
ویژه وسیلۀ حفظ قدرت می خواسته اند. این شعار را ملایان به مدد عده ای
مکلای قشری به میدان مبارزه و انقلاب آوردند و همچون یک چاشنی
ایدئولوژیک برای تقویت صبغۀ دینی در مبارزات آزادیخواهانه و استقلال
طلبانه ملت ایران به کار بردند و دیده ایم که از آن تاریخ تا امروز ،
چه جنایت ها که به مدد این شعار نکرده اند و چه جانهای پاکی که همراه
با فریاد این عبارت قرآنی از مردم ایران به ویژه از جوانان ایران
نستانده اند. والبته این شعار علاوه بر آن که بازار روحانیت
شیعه را در ایران گرم نگاه می داشته ، به مذاق همه اسلامیست ها و بنیاد
گرایان اسلامی دنیای معاصر نیز سازگار بوده است . زیرا همانطور که
پاسداران استبداد دینی فرزندان مردم ایران را با سر دادن این شعار پای
دیوارهای اوین یا قتلگاههای دیگر سوراخ سوراخ می کردند ، به همین طریق
، جنایتکاران طالبانی و آدم کشان اسلام گرای الجزایری و سودانی هم با
تبر و شمشیر و کلت و کلاشنیکف ، پیر و جوان را می کشتند و شکم زنان را
می دریدند و می دانیم که آدم کشان بن لادن هم با سر دادن همین شعار بود
که هواپیما ها را با صدها سرنشین بی گناه به پیکر آسمانخراش هایی می
کوفتندکه از هزاران انسان کودک و پیر انباشته بودند. حقیقت آن
است که این عبارت قرآنی بیرون از معنای آغازین ِخود
و مستقل از مقصد و منظوری که قرآن از آن داشته و دارد ، در دهه های
اخیر به شعار جنایت کاران و آدم کشان ِ دوران ما بدل شده است.
وقتی بیش از
پانزده هزار تن از ایرانیان ، به میدان اعدام فراخوانده می شوند تا جان
کندن جوان هفده ساله ای را تماشاکنند و از لذت بیمار گونهء کشتن
سرشار شوند و با حضور حود شاهد رنج کشیدن و احتضار وهن آلود انسانی
باشند که ارباب دین به نام اجرای عدالت بر به جرثقیل آویخته اند
و واز این طریق هم در قتل محکوم با دولت و دستگاه قضایی اش شریک شوند
و هم لذت انتقام وکبنه و نفرت را با حاکمان و متصدیان «امر عدالت»
تقسیم کنند وهنگامی این گونه آدمیان خرد باخته از دیدن صحنه های
خشونتبار و موهن و شرمسار کننده ای ازین نوع ، لذت شیطانی می برند و
بدین طریق ، گشودن گره های روحی و عقده های سرکوفتۀ فردی و اجتماعی
خود را با سر دادن جملهء خبری «الله ُ اکبر» (یعنی خدا بزرگ
ترین است !) به اوج می رسانند ، آیا در چنین وضعی و با مشاهدهء
چنین حالتی ، ما انسانهای معاصر نسبت به این شعار قرآنی چه
احساسی می توانیم داشته باشیم؟
و با دیدن
صحنه هایی که در آنها یک تودهء بیمار و تسخیر شده ، آیه ای را فریاد
می کنند که به نحو جنایت باری از معنا ی نخستین خود تهی و به ابزار و
آلت قتال و مرگ بدل شده است به چه خواهیم اندیشید ؟
در چنین وضعی
«الله» در کجا ست؟ و اکبریت او چه معنایی دارد؟
چرا جوان
هفده ساله ای که گردن او به طناب آویخته و طناب او به جر اثقال دولتی و
دولت او به دین و دین او به فساد و سرکوب و غارت و استبداد وصل است ،
می باید در لحظۀ مرگ و در حالت احتضار و در لحظه ای که چشمانش از شدت
درد از حدقه بیرون زده شاهد هروله و فریاد هزاران همنوع و هموطن خود
باشد که نعره های خود را مثل خنجری به پیکر محتضر او و بر روان زخم خورده
و در حال خاموشی او فرو می کوبند تا در لحظهء جان دادن به او
حالی کنند که «الله» «اکبر» است و خدا بزرگ ترین است؟
اینجا چه
جای نمایش و تصدیق بزرگی ی «الله» است؟ مگر الله جرثقیل است که بزرگ
باشد؟
(جرثقیل
محصول صنعت و تکنولوژی دنیای معاصر است و یکی از ثمرات
گوناگون دانش مدرن است که هدف از اختراع آن ساختن بوده است ، نه ویران
کردن و کشتن . سازندگان چنین ابزاری هرگز به مزگ و قتال نمی اندیشیده
اند بلکه مقصد آنان توسعه و استکمال مدنیت و فراهم آوردن راحتی و
آسایش و دلپذیر تر کردن زندگی برای آدمیان و جامعۀ انسانی بوده
است).
به راستی چه
پیامی در این عربده های دهشتناک نهفته و این نعرۀ دلخراش
موهن در این فضای مرگبار ، حاوی چه حقیقتی و برخوردار از چه نکتۀ
اخلاقی یا الاهی یا انسانی یا اجتماعی ست که دستگاه عدالت یک
حکومت دینی با ایجاد اینگونه صحنه سازی ها در پی ِ رساندن آن نکته ها
و پیام ها، به گوش قربانی و نیز به گوش دیگران بوده باشد؟
به نظر می
رسد که قوی ترین و رسا ترین پیامی که در اینگونه نمایش های
نامردمی و توحش بار عرضه می شود ، آن است که جهانیان معاینه ببینند که
مردم ایران در توحش مطلق غرقند و بربریت استبداد دینی ، جایی
برای فرهنگ بزرگی که پروردهء شاعران و عرفای بزرگ این ملت بود،
باقی ننهاده است.
سئوال این
است که حقیقتاً ، چه عنصر یا عناصری در این سی و سه سال عرصه را بر
جنبه های انسان گرا ی فرهنگ و مدنیت ایرانی یعنی بر فتوت و جوانمردی و
مردم داری و مدارا و نوعدوستی تنگ کرده است و ارزش هایی را از
میدان به در کرده است که در تمدن ایران همواره ازجایگاهی شایسته و والا
برخوردار بودند؟
منکوب
شد مروت و معدوم شد وفا
زین هردونام ماند
چو سیمرغ و کیمیا؟
اینهمه خشونت
و نفرت و جهل متمرکز را چه کسی دروجود این هفده هجده هزار جوان بدبخت
نادان ایرانی کاشته و انباشته است؟
من علت العلل
بیماری را فقط در یک عنصر می بینم: حکومت دینی و استبداد ملایان و عدم
وجود آزادی سیاسی در ایران.
اگر ایرانیان
در این روزگار ، به درک این واقعیت نرسند و اجازه دهند که ملایان
همچنان ، زیان کسان از پی سود خویش بجویند و بابهره گیری از ابزار
خدا و دین بر هست و نیست مردم مسلط بمانند و ازهمچنان از آنان سواری
بگیرند ،این ته ماندۀ آبرو حیثیتی که میراث چندین قرن کوشش فکر
و فرهنگ و ذوق و معرفت گذشتگان و نیاکان ما بوده نیز برباد خواهد رفت
و دیگر نه از تاک نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان. این رباعی ها را
من با اندیشیدن به این حقیقت تلخ سروده ام. من اگر نیکم اگر بد چمن
آرایی هست.
راه دین
راه گورستان
گر بتوانی مرد ِ ره ِ
دیگر باش
اکبر تر
بیزار از اکبری
مستغنی از اکبر
خنجر اکبر بر الله
بر بام ِ فریب ،
طبل ِ بیگاه زنی
دانهء دین
کاسب دین
م.سحر
21 و
22 سپتامبر 2011
|
||||
|