به بهانه سالروز تولد مهاتما گاندی

 

تراب مستوفی

وین / دهم مهرماه 1390

 

هنگامیکه بتو فرود امد زمین از چرخش باز ایستاد.

هنگامیکه بتو فرود امد دستها همه خاکستری بودند.مثل آسمان سرد متوقف ناشدنی در همه وجود زمین حس میشد.

هنگامیکه بتو فرود امد همه آتشدانها خاموش شدندو زمین به تاریکی نخستین خویش بازگشت.

هنگامیکه بتو فرود امد یک دست، تنها یک دست، برادری را بدرود گفت. ماهاتما گاندی آن درخت تناوری بود که خوبی آدمی را، بهتر بگویم خوبیهای انسان را یکجا در خود داشت.

 

گاندی نشانه پیوند انسان با طبیعت بود و قتل گاندی بیان تضاد پایان ناپذیر انسان با طبیعت. درست است که زندگانی هیچگاه متوقف نخواهد شد و درست است که مرگ پایان زندگی نیست، بلکه برعکس آغازی است که در بازماندگان به صورت زندگی تبلور مییابد. آنکس که گلوله را به شقیقه ماهاتما شلیک میکند، پیش از هرکار به خودکشی دست میزند. چرا که زندگی میلیون ها انسان در وجود ماهاتما متجلی است و ماهاتما فرزند هند، یعنی نفس مجرد انسان هندی.

 

و راستی چرا ماهاتما از مرگ نمی هراسد و چرا از مرگ روی برنمی تابد؟ مگر نه اینکه مرگ او پایان زندگی هند است. پس چرا پذیرای آن میشود و به استقبالش می شتابد ؟ آن ساعتهای آخر همه گاندی را از رفتن بازمیداشتند. و تقریبا همه پیش بینی میکردند که یک نفر دست به خودکشی میزند.

 

به این جمله یکبار دیگر توجه کنید، همه میدانستند که یک نفر به قتل خویش کمر بسته است. و چه کسی از ماها تما خویش تر؟ ماهاتما روح هند و نشانه زندگی هند بود. بهمین سبب است که من میگویم آنکس که گاندی را کشت، نه تنها خود را، که جهانی را کشت! و بدون هیچگونه اغراق انسان بعد از گاندی دارای نقیصه است که به هیچوجه قابل جبران و ترمیم نیست. و این ضایعه چیزی نیست جز مرگ غیر طبیعی ماهاتما.

 

اما چرا مرگ ماهاتما این همه اهمیت دارد؟ حتی بیشتر از زندگی پیش از مرگش.

بخاطر اینکه ماهاتما نشانه زندگی بود و زندگی ماهاتما بیان تبدیل مرگ بود به زندگی. همین و بس.

 

قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم را بایستی دوران پر آشوب جنگ های مهیب و کشتارهای وحشتناک دانست. امواج متوقف ناشدنی ترور وکشتارهای رسمی و غیر رسمی، هر روز فزاینده تر و بلندتر میشدند.

چنیین پنداری، که انسانهای قرن نوزدهم وبیستم به دامان مادران خود به اعماق جنگلها باز گشته اند و تاریکی غارهارا جانشین روشنی علم وانش و فرهنگ نموده اند.

قانون جنگل با خشونتی زائدالوصف در همه جا اجرا میشد و قانون تنازع بقاء اصل اصیل و پذیرفته شده ای بود که هیچکس در هیچ کجا نمیخواست و نمی توانست از ان تخطی کند. آدمخواری مذهب رایج ادمها شده بود و هر کس قوی تر بود بیشتر میخواست و برای فرونشاندن اتش حرص و ازش بیشتر میکشت و شتر می تازید.

 

گروههای برتر، جوامع برتر تشکیل داده بودند و می رفتند تا ملتهای برتر بسازند و جوامع انسانی را رسما به دو قطب ادمهای ادم نما و ادمهای برده تقسیم کنند. قصد ما در اینجا پرداختن به کم وکیف زندگی ادمی در گوشه و کنار این جهان بی در و پیکر در قرن نوزدهم ونیمه اول قرن بیستم نیست. این را شما همگی بخوبی میدانید و صابون این ادمهای ادم نما البته که به جامعه ما ایرانیها نیز خورده. قصدم اینست که بگویم گاندی تحت چه شرایطی و برای چه هدفی قد برافراشت و از همین رو اهمیت کار اورا بازگو نمایم.

 

شبه قاره هند مثل همه نقاط اباد و پربرکت جهان مستعمره انگلستان است و امپراطوری بریتانیا بویژه با تکیه بر این گنجینه پایان نیافتنی بر جهان حکومت میکند و فخر میفروشد. در مقابل، ملت هند همچون حیوانات اسیر قهر و سبعیت اربابان انگلیسی هستند. هندی ها در چنین شذایطی هیچگونه مشابهتی با انسان ندارند. حتی ظاهر آنان نیز رفته رفته آثار این مشابهت را از دست میدهد و براین اساس تحمل ناپذیر است.

 

در چنین شرایطی گاندی سربرمیدارد و از آفریقای جنوبی که آنهم مستعمره دیگریست ار مستعمرات انگلستان، به به میهن خویش باز میگردد. با یک هدف : بازگرداندن حیثیت انسان به انسان!

اما با بدیها چگونه میتوان جنگید و برآن پیروز شد ؟ گاندی میگوید واعتقاد دارد که برای نابودی پلیدیها و بدیها نبایستی به حربه و اسلحه بدی و پلیدی مجهز شد. برای به زانو دراوردن دیو های زشتی و پلیدی در برابر انسان بایستی به انسانیت مجهز شد. در غیر اینصورت پیروزی ها و لو هراندازه مهم و بزرگ ارزشی نخواهد داشت. بهمین سبب است که گاندی سلاح خشونت را که ابزار کار پلیدان است به یک سو مینهد، و به « ساتیاگراها» روی می آورد. « ساتیا گراها چیست » ؟ ماهاتما میگوید « ساتیا گراها » عبارتست از کاربرد قدرت روحی در عمل اجتماعی و سیاسی بجای نیروی مادی. او برای کاربرد قدرت روح و پرهیز از بکارگرفتن نیروی مادی، عدم خشونت را تجویز میکند.( محتمل اینکه ماهاتما جهان بینی دیگری دارد و قابل مقایسه با جهان بینی ادیان ابراهیمی کاملا در تضاد است).

 

به اعتقاد گاندی یک پیرو «ساتیا گراها» اگر چه سلاح خشونت و حتی اندیشه و گفتار خشن را رها میکند، ولی همچنان یک مبارز باقی میماند ودر رویاروئی با شر از خود عکس العمل نشان میدهد. سلاحهای او حقیقت محبت و خیر خواهی هستند.

ماهاتما گاندی در این مورد میگوید که عدم خشونت، تنها حالت منفی بی ازاری نیست، بلکه حالت مثبت محبت ورزیدن و نیکی کردن حتی به شریر است. اما معنای کمک به شریر برای کمک به شرارت و یا تحمل بدی او نیست. برعکس محبت یعنی حالت مثبت عدم خشونت، مستلزم مقاومت در برابر شریر یا کناره گرفتن از اوست. حتی اگر از این کار به او زیان یا صدمه ای جسمی برسد.

 

گاندی با این تز به جنگ دشمنان استقلال هند شتافت و در میان شگفتی و نا باوری همگان سرانجام موفق به کسب استقلال این سرزمین بزرگ گردید. امروز خاطره گاندی و تز او یکبار دیگر با تمام زیر و بم هایش در اذهان ملل جهان بویژه ملل محروم و ستمدیده همیشه زنده خواهد بود و سرمشقی است برای مبارزان راه آزادی و دموکراسی. همان راهی که شیر پیر احمدآباد، دکتر محمد مصدق، مبارزه ای را با عزمی راسخ پیمود و اتشی در دل فرزندان ایران زمین روشن کرد، همان آتشی که در دل ما شعله میکشد و راهش بعد از دهه ها روشنگر راه آزادیخواهان است، و همه ترفندهای رژیم آخوندی ایران نتوانسته خاطره مبارزات این ابر مرد تاریخ ایران را از اذهان بزداید.

 

ایندیرا گاندی دقیقا همان سرنوشتی را پذیرفت که پدر استقلال هند برای همه پویندگان راهش را توصیه کرده بود. با دشمنانتان نیز دوستی کنید، انها را به صلح و محبت دعوت کنید، حتی اگر از انان صدمه ای جسمی وارد اید.

 

بهنگام مرگ ماهاتما ها و ایندیراها، تاریخ دچار وقفه میگردد، اما زندگی با روح نمردنی انان جاودانه مبشود.

 

 هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریده عالم دوام ما

 

 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به متفرقه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران