|
|
|||
نامه ماشاالله عباسزاده به رهبری ايران: هشدار که "شام"، غريبان است!
نگارنده اين سطور، که در عهد موسوم به اصلاحات خود از کارکنان ارشد ستاد انتخابات کشور بودم، خاطرات ريز و درشت بیشمار دارم که خواهناخواه در آتيهی تاريخ ايران ضرورت به روشنگری است... کنون که دينکاران تبهکار مورد تفقّد مهرورزانهی محضر عظمايند و کوشندگان ميهندوست را گوش شنيدن "نالهها" نيست، نهضتِ نامه را همراهی میکنم و در اين مسير نکاتی اندک معروض میدارم جناب آقای خامنهای پيش از هر چيز، از اينکه اين روزها محضرِ پيشتر عظمای تان پذيرایِ نامههای عيان و نهانِ جمعی از فرزندانِ ايران، از هنرمندِ دربند و سينماگرِ بی سالن و سياسیِ محبوس و شهروندِ بی نشان و فيلسوفِ بی کرسیِ درس و نظامیِ ارشدِ پيشين که کنون با کنايه يی کنام چاکرانِ در گاهت را بيقرار نمود و تا اين در تبعيد نشينِ دوردست هستيد ،به سياقِ اخلاق و مشیِ اصلاح ، امتنان دارم و اميد است که انجناب از اين امتحانِ ساده شهروندی و غيرِ آسمانی، برایِ نخستين بار و يک بار و آخرين بار سرفراز بيرون آييد، چه ، که ، چنين نگردد، اندک آبرویِ مانده تان را به آبِ نامه يی و دواتِ خامهِ ديگر بند است . نيز ، ضرورت به اشاره است که اينجانب نه از ساکنانِ کوی قدرت است و نه از دأعيه دارانِ حوزه کنش در عرصهِ سياست . تبعيدی است دور دست نشين که هر روزش در جستجوی افقی جديد جهتِ لحظهای آزادی در سرزمينِ مادری ميگذرد و صد البته هر حرکتی در مسيرِ پيشبردِ اهدافِ دموکراسی خواهی را همراهم. نخست لازم به اشاره میدانم که نخستين نامهام را درست در چنين روزهايی، در سالِ ۸۵ ، سال و ماهی از آغازِ به کارِ دولتِ کودتايی نوشتم که آنهم نه برای تقاضا يی شخصيه ، بلکه همبندیِ ناخواسته با تبهکاری حکومتی و ناگزيریِ زندگی در آن ظرفِ زمانی -زندانِ اوين بندِ ۳۵۰ - برای حاجت مندانِ آستانِ ولايتت بوده است . در اين ميان ، يکی از فرماندهانِ کميته ضربتِ تهران که پس از افشایِ قتلهای زنجيرهای طیِ يک تورِ تجاری از "ازمير"ِ ترکيه به تلهِ تهران کشانده شده بود از نيازمندانی بود که هشتمين سال حبسش را بدونِ حکمی ميگذراند و از زندانيانِ امنيتیِ پر خطر به شمار میآمد که اتّهامِ قتلِ شانزده شهروندِ بيگناه و بی دفاع را در پروندهِ دورانِ خدمتش داشت .گوييا با مساعدتِ آن مقامِ شامخ ، متقاضیِ عفو و بخشش، در پیِ ظهورِ جنبشِ سبزِ ايرانيان، به انگشت اشارتی آزاد شد و تنها شرطِ اين آزادیِ مشروط همانا، استفاده از توانِ بی همتای آن پاسدارِ ولايت در سرکوبِ سبزها بود. نگارنده اين سطور، که در عهد موسوم به اصلاحات - که از تئوکراسی به تکنوکراسی نرم ميغلطيد - خود از کارکنانِ ارشدِ ستادِ انتخاباتِ کشور بودم و خاطراتِ ريز و درشتِ بيشمار دارم که خواه ناخواه در آتيه تاريخِ ايران ضرورت به روشنگری است و بدين روی بود که با دلی خونين و لبی خندان جهت اعطایِ اطمينان به آن منبعِ شفاهیِ جنايت، در تخليهای از جنسِ روزنامه نگاری که مختص اياّمِ محبس بود، نکتهها از آن مردِ چشم چمنی کوتاه قدِ خوش پوش و پر پول شنيديم که هنوز با ياد آوری آن ميزان خبرهای خفته، "ديگِ سينه ميزند جوش" و با استمرارِ حبسِ دوستانی چون مهندس طبرزدی، تاجزاده ، رمضان زاده ، سحر خيز ، رونقی ، بهمنِ احمدی امويی ، مسعودِ باستانی و صدهای ديگر ، سينه خواهم شرحِ شرح از فراق. جنايات رفته بر شهروندانِ بی دفاع و دختران و پير زنان که از سوی آن جانیِ منتسب به آنجناب رفته بود ، چنان شنيع می نمود که تيترهای دو واژگانی " اسماعيل تيغ زن " ، يکی از کودکانِ ربوده شده از سوی آن مرد را در خارج از دادگاه نيز بیهوش نمود. و اما در تازهترين اظهارِ فضلِ انتخاباتی ، بر "مصونيت بخش بودنِ انتخابات" اشاره داشتيد که برهانی بود مبرهن اما غافل از غفلتی آشکار که انجناب را با انتخاباتهای مصونيت بخش همچون "دوم خرداد" و "مجلسِ ششم" سرِ عناد و ناسازگاری است و در مسيرِ کينه توزی آن دستکاریِ عظيم را در انتخابتِ پيشين نموديد که چاکران و غلامانِ درگاه نيز هماهنگ نشده به ارسال تبريک به رقيبی کوشيدند که آنجناب جز خشم و قهر و تنافر نداشتيد . شرم آورترين بخشِ کلامِ تان همانا، هشدار به بازندگانِ احتمالی انتخابات بود که انذار داده بوديد " کسانيکه رای نمی آورند مراقبت کنند ، کلاهی که بر سرِ ری نياوردگانِ سال ۸۸ رفت بر سرِ آنها نرود و فريب نخورند". حال که به جای عذر خواهیِ رسمی و ترميمِ زخمهای خشک نشده محبوسين و عزيزان از دست داده ، چنين بر زخمِ کهنه نمکِ بی انصافی میريزيد ، نيک واقف باش که انجناب راسا و شخصاً مسولِ همه تخلفات و تقللباتِ انتخاباتی هستيد و در پيشگاهِ ملت ايران پروندهِ تان مفتوح است. در اين ميان، نکتهِ پيشتر سايه نشستهای که آفتابی تر شد همانا ، کارگر افتادنِ ارهاب و ارعاب و تهديد و تحديد کودتاييانی است که آرام و قرار شبانه ات ربوده است.حال همگان به روشنی روز دريافتند که "اينهمه نقش ميزنی در جهتِ رضای او" . اما آن دست آموز بی حيا، رحم بر تو نخواهد آورد که هيچ، هنوز با مهره تان بازی میکند تا کامل به بازيد. کنون که دينکارانِ تبهکار موردِ تفقّدِ مهرورزانهِ محضرِ عظمايند و کوشندگانِ ميهن دوست را گوشِ شنيدنِ "نالهٔها" نيست ، نهضتِ نامه را همراهی میکنيم و در اين مسير نکاتی اندک معروض ميدارم يکم: مهارِ نظاميان نيک واقفيد که تقديرِ تلخِ همهِ ملک و ملتِ ايران ، اين روزها آشکار تر از پيش به ارادهِ مطلقه انجناب و ديگر تصميم سازانِ ساکنِ آن بيت گره خورده است و رفته رفته مخاطرات و تهديدات پديدار تر ميگردد که در اين ميان ، دو نمونه از همه گزينهها آزار دهنده تر، دغدغه داران و کوشندگانِ مدنی و سياسی را ميگزد . انتخاباتِ روی رفته و رنگ باختهِ پيشِ روی که آنهم بدونِ مشارکتِ شهروندان و نامزد ها، صحنهِ ستيز ميان سرداران و سود داران دو سویِ اردوگاهِ اصولگرايان گرديد. دوم احتمال تهاجمِ نظامیِ جهانِ اجماع کرده عليه ماجرا جوئیهای جنون آميز جماعتی بی پرنسيب که از مديريت سياسی ، تنها محفل و دخمه گردانی و چاه نشينی و علايمِ هيستريکی از صوفی صفتی ميدانند و بس . درست بازتابی از سويههایِ ديگری از سکّهِ سيمای شخصِ آنجناب . به کار گماریِ نظاميانِ پروار شدهِ حوزهِ ارادتِ آنجناب تحتِ عنوانِ " هاديانِ سياسی سپاه " در انتخاباتِ پيشين و " هاديانِ بصيرت " در شرايطِ فعلی، نشانهِ روشنی از " شکنندگی " بيش از پيشِ جايگاهِ فراجناحیِ رهبری بوده است که عملا در صف آرايی نظاميان غنوده است. نظاميانی که حسبِ تحقيقاتِ ميدانیِ صورت گرفته در کشورهای پس از جنگهای طولانی دچارِ نوستالوژی دورانِدلاوری ها و اشتهارِ های فراموش شدهشان ميشوند و از سهم خواهیهای مرسوم، همانا به بازیهای خطر ناک دورانِ شيرين - البته شوم - خاطرات شان میانديشند و در اين راه برایِ احيایِ مسيرشان نيز ميکوشند . دوم: پالايشِ پيرامون اظهاراتِ موعظه وارِ تان در شرح و روايتِ روندِ بررسی صلاحيتهایِ نامزدهایِ انتخاباتی ، نشان از آشفته گوی يیهای پريشان انديشانه تازهای داشت که " بيم " و " هراس" را همزمان در سيمای آن خطيبِ بی خطاب نشان ميداد. خاصه که "ردِ صلاحيت" ها را الزاماً " بی صلاحيتیِ افراد" ندانستيد و در حرکتی همانندِ هماره آشفته توام با شرمی نرم، از لزوم تمکينِ نامزدها به نتايجِ بررسیِ صلاحيتها تاکيد گذاشتيد و در اشارتِ چشمی نيز " از احتمالِ اشتباه در احرازِ صلاحيت " ها ، گفتيد . گزارههایِ متناقض چنان مشهود است که به روشنی نشان از آشفتگیِ اردوگاهِ مشورت دهندگان دارد. ضمن اينکه انگشتِ اشاره را مدام سویِ شش فقيهِ منصوبِ آنجناب در شورای نگهاب گرفتن، به "کنايهِ در گفتن و ديوار شنفتن " آنهم از هراسِ دولتِ دست نشانده پردهای تازه کنار زد. بی شرح آشکار است که مشورتهای نديمان و نزديکانِ درگاه - از جمله سفيرِ استانیِ آن خانقاهِ خانه نما به هنگامِ قائلهِ کفن پوشانِ اعتراض به کاريکاتورِ مصباح و پيک انتقالِ آزردگیِ آن مقامِ عظما به وزيرِ وقتِ کشور- و نيزآن فقيهِ دفتری که دير گاهی است صدر نشينِ درگاه است و عصارهِ اوامرِ ولايت را در هشت سالِ دولتِ اصلاحات، اشاره ميکردند و شتابان ، نشستها پايان نيافته ، ترکِ نشست ميکرد، از ديگر پيرامونيانی است که پالايشی زود هنگام بايدش . گفته باشيم که در بهارِ انتظارِ ايرانيان ، "پشمينه پوشانِ تند خو کز عشق نگرفتند بو" را امکان و مکانی نيست تا بسان سعيد الصحاف های همسايه ، صحنههای طنزِ تاريخ شوند. سوم: آزادیِ اسرایِ دربند با حبس و زنجير و زجرِ فرزانگان و فرهيختگانِ ميهن ، مافيای نفت و سکّه و دلار، بی هيچ هراسی ميتازد و کشور را تا دو قدمیِ ويرانی و جنگ و جنون کشانده است. از آنجاييکه همه قرائن از آغازِ آن ساقط سازیِ سياه در چنين روزهايی در زمستانِ ۵۷، نشان از دسيسههای شومی داشت که اصلِ ايران ستيزی در کانونِ آن قرارمیگرفت ، و عصاره آن شورشِ کشور کش اين روزها در سيمای مرد "گستاخی" متبلور است که ديری نيست از دست آموزانِ درگاهت بود، تدبيری تازه ساز و تصميمی نو و با يک عذر خواهی بزرگ از محضرِ ملت، به آزادیِ همه زندانيانِ سياسی و به ويژه کنشگرانِ بازداشتیِ پس از انتخابات گذشته ، دستورِ مساعد دهيد که اين کوچک ، اقدامی است بزرگ در مسيرِ آن آشتیِ ملی ، پيش از فروپاشیِ بزرگی که در کنارِ درگاه تان کمين کرده است . چهارم: هشدار که "شام" ، غريبان است همانگونه که نيک مطلعيد ، پس ازاتمامِ برگزاریِ هر دوره از انتخابات ، به رسمِ مرسوم و عادتِ مالوف کليه کارکنانِ ارشدِ دست اندر کارِ انتخابات را با صدورِ کارتهای ويژهای شرفيابِ محضرِ آن مقامِ عظما ميکنند. که اينجانب در اين مسير به عنوانِ يکی از کارکنانِ پيشينِ ستادِ انتخاباتِ وزارتِ کشور ، اما از اين قاعده مستثنی بودم . اصولاً بنا بر عدمِ باور به آن جايگاه و بی مهریِ غيرِ قابلِ فهمِ تان نسبت به مطالباتِ تحول خواهانه ايرانيان پس از دوم خرداد ۷۶ ، هيچ گاه راغب به حضور و يا ديدارِ آن پشمينه پوشِ تند خو نبودم و صد البته به صرفِ اين عدمِ حضور در ضيافت، متحملِ تاوانِ هزينه هايی نيز گرديدم. با نکتهِ پيشِ روی، نيک بنگريد فرجام احتمالی عدمِ پذيرشِ تان را از سوی همسويان و همسودانِ در سرزمينهایِ مورد انتظار در فردایِ فرار!. هر چند ديريست که دوريد از مشیِ معتدل و خردمندی در اتخاذِ تصميمی نجات بخش ، اما تاخيرِ بيشتر ، دودی است که خانمان زمستان زده تان را نه گرما ، بلکه به آتش خواهد کشاند و به سرنوشتِ تراژيکِ سرانِ " بهارِ عربی "، در میآويزد و و آن گاه است که هيچ عاليجنابی را يارایِ دميدن بر خاکسترِ سرد بر جای مانده تان نخواهد بود . نه لوله فاضلابی در صحاریِ ايرانی، نه برانکاردی در دادگاه و نه بارگاهی در مصر خواهيد يافت که همچون رقيبِ پيشينی "عزيزِ مصری"، شويد . نيز دور ميبينم به گمان، که ضيافتی در تازيان ايدئولوژيک زدهای چون حسن نصرالله و راشد الغنوشیها باشد که حتا چند روزی مهمانت کنند. اگر تا آنروز " بشار " نمانده باشد، که سياهیِ صحنهِ روزگار، داستانِ سرزنشهای تاريخیِ بازارِ "شام" تکرار خواهد شد و شامِ تان غريبان!! از: گويا
|
||||
|