‍[بازگشت به صفحه قبل]
از ايران امروز





نگاهی به دكترين مصدق
تحديد سلطنت‌ با توازن‌ سياسی
 
مسعود خيرخواه
مندرج در هفته‌نامه «تابان» (چاپ قزوين)
سه‌شنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۸۲

اشاره‌: دكتر محمد مصدق، رهبر نهضت‌ ملی ايران، از معددود رهبرانی بود كه‌ در طول‌ صدارت خود وعده‌های بی‌شمار و دست‌ نيافتنی نداد و برای دولت‌ خويش‌ - كه‌ گويا بيش‌ از همه‌ به‌ مستعجل‌بودنش‌ تفطن داشت‌ - دو ماموريت‌ بيشتر در نظر نگرفت‌:
1) برگزاری انتخابات‌ آزاد (پروژه ‌آزادی) و 2) ملی كردن‌ صنعت‌ نفت‌ (پروژه‌ استقلال‌). اين دو ويژگی را می‌توان دكترين مصدق نيز دانست.
بی‌شك‌ انديشه‌ آزادانه‌ و حيات‌ فكر سياسی مستقل‌ او نمايان‌ كننده‌ اين‌ دو مورد خواهد بود.
نوشتار حاضر به بسط حركت‌ تاريخی او يعنی ستيز با استبداد، تحديد سلطنت‌ و كسب‌ تلاش‌ برای ‌رسيدن‌ ملت‌ ايران‌ به‌ توازن‌ سياسی می‌پردازد. و با ارائه‌ پاره‌‌ای از استنادات‌ و آراء مكتوب‌ ضمن تحليل‌ در عرصه‌ ملی شدن‌ صنعت‌ نفت‌ موانع‌ بسيار آن‌ را نيز تذكار می‌دهد. يادش گرامی و نامش پر رهرو باد.
م. خ.

1- تحديد سلطنت‌
مرحوم‌ مصدق‌، تئوری تحديد سلطنت‌ خويش‌ را از بطن‌ قانون‌ اساسی مشروطيت‌ استنباط و استخراج‌ نموده‌ بود و آن‌ را به‌ عنوان‌ مهمترين‌ دستاورد انقلاب‌ مردم‌ ايران‌، اصلی بنيادين‌ می‌دانست‌ كه‌ تخطی از آن‌ برابر تخطی از اصل‌ و نفس‌ قيام‌ عليه‌ استبداد بود. از اين‌ روبا هرگونه‌انحراف‌ و كجروی از اين‌ صراط مستقيم‌ به‌ شدت‌ مخالفت‌ می‌ورزيد و از جمله‌ در باب‌ يكی از نخستين‌ و مهمترين‌ انحرافات‌ يعنی به‌ قدرت‌ رسيدن‌ پهلوی اول‌ طی نطقی چنين‌ می‌گويد:
آيا امروز در قرون‌ بيستم‌ هيچكس‌ می‌تواند بگويد يك‌ مملكتی كه‌ مشروطه‌ است‌ پادشاهش‌ هم‌مسئول‌ است‌؟... گمان‌ نمی‌كنم‌ در زنگبار هم‌ اينگونه‌ باشد... بنده‌ اگر سرم‌ را ببرند و تكه‌ تكه‌ام‌بكنند و... هزار فحش‌ به‌ من‌ بدهند زير بار اين‌ حرفها نمی‌روم‌ بعد از بيست‌ سال‌ خونريزی... شما مشروطه‌ طلب‌ بوديد؟ آزاديخواه‌ بوديد؟ بنده‌ خودم‌ شما را در اين‌ مملكت‌ ديدم‌ كه‌ بالای منبر رفتيد و مردم‌ را دعوت‌ به‌ آزادی می‌كرديد. حالا عقيده‌ شما اين‌ است‌ كه‌ يك‌ كسی در مملكت‌ باشد كه‌ هم‌ شاه‌ باشد هم‌ رئيس‌ الوزرا هم‌ حاكم‌؟ اگر اين‌ طور باشد كه‌ ارتجاع‌ صرف‌ است‌؛ استبدادصرف‌ است‌. پس‌ چرا خون‌ شهدای راه‌ آزادی را بيخود ريختيد؟ چرا مردم‌ را به‌ كشتن‌ داديد؟می‌خواستيد از روز اول‌ بگوييد كه‌ ما دروغ‌ گفتيم‌ و مشروطه‌ نمی‌خواستيم‌، آزادی‌نمی‌خواستيم‌. يك‌ ملتی است‌ جاهل‌ و بايد با چماق‌ آدم‌ شود. 1
و اين‌ مدخل‌ نبرد مصدق‌ با استبداد بود و اتفاقا در آن‌ زمان‌ ستيز با استبداد از هر زمان‌ ديگری‌دشوارتر بود. گذشته‌ از دشواريهای حكومتی، پهلوی دوم‌ توانسته‌ بود از فضای آلوده‌ به‌بی‌اهميتی پس‌ از مشروطيت‌ سوء استفاده‌ كند و مابين‌ آزادی و امنيت‌ تضاد و تعارض‌ جستجو نمايد و آنچنان‌ به‌ مردم‌ و روشنفكران‌ القا كند كه‌ مابين‌ اين‌ دو بايد يكی را انتخاب‌ كنند.
يا آزادی كه‌ مترادف‌ هرج‌ و مرج‌ و آشفتگی است‌ و يا امنيت‌ كه‌ برابر عمران‌، آبادی و پيشرفت‌است‌ و البته‌ با شرايط هميشه‌ بد اقتصادی ايران‌ و مردمی كه‌ شور انقلابی را پشت‌ سر نهاده‌بودند و آلوده‌ به‌ اقتضائات‌ مادی پس‌ از آن‌ شده‌ بوند، مسلم‌ بود كه‌ گزينه‌ دوم‌ انتخاب‌ می‌شد. دراينجاست‌ كه‌ مرحوم‌ مصدق‌ به‌ صراحت‌ تز ديكتاتوری سازنده‌ را رد می‌كند و می‌گويد:
ديكتاتوری شبيه‌ پدری است‌ كه‌ اولاد خود را از محيط عمل‌ دور كند و پس‌ از مرگ‌ خود اولادی بی‌تجربه‌ و بی‌عمل‌ بگذارد. پس‌ مدتی لازم‌ است‌ كه‌ اولاد او مجرب‌ و مستعد كار شوند يا بايدگفت‌ كه‌ در جامعه‌ افراد در حكم‌ هيچ‌‌اند و بايد آنها را يك‌ نفر اداره‌ كند. اين‌ همان‌ سلطنت‌استبدادی است‌ كه‌ بود و مجلس‌ برای چه‌ خواستند؟ و قانون‌ اساسی برای چه‌ نوشتند؟ و يا بايد گفت‌ كه‌ حكومت‌ ملی است‌ و تمام‌ مردم‌ بايد غمخوار جامعه‌ و در مقدرات‌ آن‌ شركت‌ نمايند در اين‌صورت‌ منجی و پيشوا مورد ندارد اگر ناخدا يكی است‌ هر وقت‌ كه‌ ناخوش‌ باشد كشتی در خطراست‌ و وقتی كه‌ مرد كشتی به‌ قعر دريا می‌رود ولی اگر ناخدا متعدد شد ناخوشی و مرگ‌ يك‌ نفردر مسير كشتی موثر نيست‌. 2
مرحوم‌ مصدق‌ در حقيقت‌ به‌ اين‌ دليل‌ با ديكتاتوری سازنده‌ موافق‌ نيست‌ كه‌ معتقد است‌ديكتاتور اصلاحات‌ را ضايع‌ می‌كند و چون‌ قوه‌ قهريه‌ در كار است‌ ملت‌ را به‌ حالت‌ تدافعی‌می‌كشاند:
در موقعی كه‌ كلاه‌ پهلوی قرار بود سر گذاشته‌ شود با اينكه‌ من‌ سالها در اروپا شاپو سرمی‌گذاشتم‌ هشت‌ ماه‌ از منزل‌ بيرون‌ نيامدم‌... چون‌ معتقد بودم‌ كه‌ (اصلاحات‌)... بايد به‌ واسطه‌... تكامل‌ اهل‌ مملكت‌ باشد نه‌ به‌ واسطه‌ يك‌ كسی كه‌ زوری پيدا كرده‌ كه‌ من‌ اينجور می‌خواهم‌ وبايد بشوم‌... بايد انسان‌ شخصيت‌ داشته‌ باشد نه‌ اينكه‌ مطيع‌ يك‌ چوب‌ و چماق‌ باشد. 3
بدين‌ جهت‌ به‌ عنوان‌ مصداقی از اين‌ مفهوم‌ در دوران‌ بيست‌ ساله‌ استبداد رضاخانی لحظه‌ای ازستيز با او كوتاه‌ نيامد و پس‌ از آن‌ كه‌ هماهنگ‌ با مرحوم‌ مدرس‌ دستگير و تبعيد شد هر زمان‌ كه‌فرصتی دست‌ می‌داد ماهيت‌ مستبد مولود مشروطه‌ را فاش‌ می‌ساخت‌.
استبداد پهلوی اول‌ از آنجا كه‌ مستهظر به‌ پشتيبانی ملت‌ ايران‌ نبود در جستجوی عامل‌ قابل‌تكيه‌ای بود و اين‌ عامل‌ همان‌ ميهمانی ناخوانده‌ استعمار اين‌ يار و ياور هميشگی استبداد بود.
آقا بايد بگويد با كدام‌ قوه‌ می‌تواند خود را به‌ مقصود برساند؟ آيا كسی هست‌ بگويد مركز اتكا آقاايران‌ است‌؟ خاطر دارم‌ سردار سپه‌ رييس‌ الوزرا وقت‌ در منزل‌ من‌ با حضور مرحوم‌مشيرالدوله‌ و مستوفی الممالك‌ و دولت‌ آبادی و مخبرالسلطنه‌ و تقی زاده‌ و علماء اظهار كرد كه‌مرا انگليس‌ آورد و ندانست‌ با كی سر و كار دارد آن‌ وقت‌ نمی‌شود در اين‌ باب‌ حرفی زد ولی‌روزگار آن‌ را تكذيب‌ كرد و به‌ خوبی معلوم‌ شد همان‌ كسی كه‌ او را آورد چون‌ ديگر مفيد نبود اورا برد. 4
و در نتيجه‌ اين‌ حيله‌ قديمی مستبدين‌ هم‌ كه كودتاهای خود را انقلاب‌ نام‌ می‌گذارند از نظر مصدق‌دروغی بيش‌ نيست‌. چرا كه‌ حتی خود كودتاگر هم‌ نمی‌تواند ادعا كند ملت‌ با او همراه‌ بودند وخطاب‌ به‌ سيد ضياءالدين‌ طباطبايی يار كودتايی رضاخان‌ پهلوی می‌گويد:
آيا می‌شود گفت‌ كه‌ به‌ كمك‌ دسته‌ قزاقی كه‌ تحت‌ امر خارجی است‌ انقلاب‌ كنند و ملت‌ را به‌ راه‌راست‌ دلالت‌ نمايند... به‌ اتكاء قوای خارجی قيام‌ نمودن‌ و بر روی هم‌ وطنان‌ تيغ‌ كشيدن‌ و آنان‌ راتوهين‌ كردن‌ و حبس‌ كردن‌ كار وطن‌ پرستان‌ و آزادمردان‌ نيست‌. 5
جان‌ كلام‌ آنكه‌ مرحوم‌ مصدق‌ ديكتاتوری رضاخان‌ را نه‌ به‌ لحاظ نظری و نه‌ به‌ لحاظ عملی به‌هيچ‌ وجه‌ بر نمی‌تابد و سودای سازش‌ را در سر نمی‌پروراند و توسعه‌ بدون‌ آزادی را هيچ‌می‌شمارد و می‌گويد:
بر فرض‌ كه‌ با هواخاهان‌ اين‌ رژيم‌ موافقت‌ كنيم‌ و بگوئيم‌ ديكتاتور به‌ مملكت‌ خدمت‌ كرد. درمقابل‌ آزادی كه‌ از ما سلب‌ نمود چه‌ برای ما كرد؟ اگر موجب‌ ارتقاء ملل‌ حكومت‌ استبدادی است‌دولت‌ انگليس‌ و آمريكا روی چه‌ اصلی حائز اين‌ مقام‌ شده‌اند... هيچ‌ ملتی در سايه‌ استبداد به‌جايی نرسيد. 6
اما هنگامی كه‌ پرونده‌ رضا پهلوی توسط انگلستان‌ بسته‌ می‌شود و تاريخ‌ مصرف‌ او مقتضی‌می‌گردد مصدق‌ و مصدق‌ها با پديده‌ای جديد مواجه‌ می‌شوند؛ كسی كه‌ توسط ابرقدرتهای‌روزگار تحقير شده‌ و اصل‌ حكومتش‌ توسط داخل‌ و خارج‌ مورد‌ترديد قرار گرفته‌ است‌ و در يك‌ جمله‌ فردی كه‌ چون‌ لوح‌ سفيدی آماده‌ پذيرش‌ اوامر هر كسی است‌ كه‌ به‌ او احترام‌ بگذارد وعقده‌های حقارتش‌ را مرتفع‌ سازد. با چنين‌ واقعيتی ذهنيت‌ مرحوم‌ مصدق‌ متوجه‌ اين‌ موجودجديد می‌شود كه‌ می‌تواند زمينه‌ مساعدی برای سرمايه‌گذاری شود و از او شاهی معتقد به‌قانون‌ اساسی دموكراسی و تئوری تحديد سلطنت‌ سربر آورد:
در مجلس‌ ششم‌ هم‌ كه‌ تمام‌ نمايندگان‌ بدون‌ استثناء با عليحضرت‌ شاه‌ فقيد قسم‌ ياد كردند بازمن‌ روی اين‌ عقيده‌ (تحديد سلطنت‌) برای حلف‌ حاضر نشدم‌ ولی هجدهم‌ سال‌ بعد كه‌ در مجلس‌چهاردهم‌ به‌ نمايندگی مردم‌ تهران‌ وارد مجلس‌ شدم‌ چون‌ ديگر محظوری نبود با عليحضرت‌همايون‌ محمدرضا شاه‌ پهلوی قسم‌ ياد كردم‌ و تا آخرين‌ ساعتی كه‌ گرفتار نشده‌ بودم‌ وفادارماندم‌ و اختلاف‌ من‌ با دربار روی اين‌ اصل‌ نبود كه‌ دولت‌ می‌خواست‌ سلطنت‌ مشروطه‌ را به‌جمهوری دموكراتيك‌ يا هر رقم‌ جمهوری ديگر تبديل‌ كند بلكه‌ روی اين‌ اصل‌ بود كه‌ شاه‌ می‌بايست‌ سلطنت‌ كند نه‌ حكومت‌ و اين‌ همان‌ اصلی است‌ كه‌ در ممالك‌ مشروطه‌ درجه‌ اول‌ دنيا مجرا و معمول‌ شده‌ است‌. 7
از اين‌ رو شروع‌ به‌ فعاليتهای پارلمانی و اجرايی در دوران‌ سلطنت‌ محمدرضا شاه‌ كرد و باوجود سوگندی كه‌ به‌ شاه‌ جديد خورده‌ بود همه‌ جا تاكيد می‌كرد:
اگر من‌ نماينده‌ هستم‌ نه‌ برای خاطر شاه‌ بلكه‌ برای خاطر مملكت‌ است‌ من‌ خودم‌ را برای مملكت‌می‌خواهم‌ نه‌ برای شاه‌ و... شاه‌ به‌ موجب‌ قانون‌ اساسی مسئوليتی ندارد و به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌الوجوه‌ در امور مملكتی حق‌ دخالت‌ ندارد. 8
و البته‌ اين‌ عدم‌ دخالت‌ را نه‌ از باب‌ تضعيف‌ شاه‌ كه‌ از باب‌ تقويت‌ او می‌داند، برای چه‌ (شاه‌ حق‌ دخالت‌ ندارد؟) عرض‌ می‌كنم‌ برای خاطر خودشان‌ اگر شاه‌ مسوول‌ شدشخص‌ مسوول‌ بايد برود اما وقتی كه‌ شاه‌ مسئول‌ نشد شاه‌ می‌ماند و شاه‌ بايد بماند. 9
و بدين‌‌ ترتيب‌ سعی در راضی كردن‌ شاه‌ داشت‌ كه‌ به‌ جهت‌ حفظ عزت‌ خويش‌ هم‌ كه‌ شده‌ بايدپاسدار قانون‌ اساسی و تئوری تحديد سلطنت‌ باشد. اما حرص‌ قدرت‌ در شاه‌ قويتر از آن‌ بود كه‌تاب‌ ستر عزت‌ را بجا آورد و با اين‌ پاسخ‌ كه‌ می‌مانيم‌ حتی اگر مسئول‌ باشيم‌ مشكل‌ را حل‌می‌كرد چرا كه‌ معقتد بود: اولا اشتباه‌ نمی‌كند، ثانيا اگر هم‌ اشتباه‌ كند خودش‌ تشخيص‌ می‌دهد.
و همين‌ استدلالات‌ بی‌مايه‌ سبب‌ شد كه‌ شاه‌ گرچه‌ در روزهای نخست‌ دست‌ به‌ دامن‌ قانون‌ شده‌بود اما پس‌ از تثبيت‌ در حكومت‌ به‌ دامان‌ امپرياليسم‌ رجعت‌ نموده‌ و همه‌ داعيه‌‌های آزاديخواهی‌را به‌ كنار بنهد.
توطئه‌ نهم‌ اسفندماه‌ سرآغاز اين‌ بريدن‌ از ملت‌ و گريختن‌ به‌ آغوش‌ بيگانگان‌ بود. فرزند دكتر مصدق‌ تعريف‌ می‌كند:
آن‌ شب‌ بيش‌ از هر زمان‌ دلم‌ برای پدر سوخت‌. هنوز هم‌ كه‌ سی و هفت‌ سال‌ از آن‌ زمان‌ می‌گذرد يادآوری آن‌ ناراحتم‌ می‌كند. حدود ساعت‌ 11 شب‌ بود كه‌ پدر از مجلس‌ شورای ملی به‌ خانه‌ آمد. ما همه‌ در انتظار بوديم‌، به‌ زحمت‌ و با كمك‌ من‌ و برادرم‌ از پله‌ بالا آمد از ساعت‌ 5 صبح‌ تا آن ‌وقتی يعنی حدود 16 ساعت‌ استراحت‌ نكرده‌ بود كه‌ سهل‌ است‌ حتی توطئه‌ از پيش‌ سازمان‌ داده‌شده‌ از سوی محمدرضا شاه‌ را هم‌ پشت‌ سر گذارده‌ بود. توان‌ ايستادن‌ نداشت‌، من‌ هيچ‌ وقت‌ پدر را آن‌ طور خرد و شكسته‌ نديده‌ بودم‌ همين‌ كه‌ وارد اطاق‌ شد روی رختخواب‌ نشست‌ و شروع‌ به ‌گريستن‌ كرد و گفت‌:
امروز پاك‌ نااميد شدم‌ من‌ ديگر به‌ اين‌ مرد اطمينان‌ ندارم‌ برای او قسم‌ خورده‌ بودم‌ در حالی كه‌ به‌ پدرش‌ قسم‌ نخوردم‌... فكر می‌كردم‌ اين‌ جوان‌ با تجربه‌ای كه‌ از سرنوشت‌ پدر به‌ دست‌ آورده ‌به‌ كشورش‌ ، به‌ مردم‌ اين‌ مملكت‌ خدمت‌ می‌كند. چه‌ قدر او را نصيحت‌ كردم‌ به‌ گوشش‌ خواندم‌ كه‌ با مردم‌ باش‌، به‌ بيگانگان‌ تكيه‌ نكن‌. در روزگار سخت‌ اين‌ مردم‌ هستند كه‌ از تو حمايت ‌می‌كنند... امروز متوجه‌ شدم‌ چگونه‌ آدمی است‌ او به‌ من‌ دروغ‌ گفت‌، فريبم‌ داد و قصد داشت‌ به‌ كشتنم‌ بدهد... ديگر اطمينانم‌ از او سلب‌ شده‌... پدر از آن‌ روز ديگر با محمدرضا شاه‌ روبرو نشد و اصرار شاه‌ برای ديدار او به‌ نتيجه‌ نرسيد. 10
و بدين‌‌ترتيب‌ مرحوم‌ مصدق‌ در برابر محمدرضا شاه‌ وارد همان‌ مصافی شد كه‌ در برابر پدرش‌ انجام‌ داده‌ بود و نهايت‌ اين‌ مبارزه‌ به‌ آنجا رسيد كه‌ همان‌ جوابی را كه‌ رضاشاه‌ شنيده ‌بود از پسرش‌ شنيد:
خدا را شاكرم‌ كه‌ در خلال‌ اين‌ سرنوشت‌ تيره‌ و تار كه‌ برايم‌ مقدر فرموده‌ است‌ اين‌ محاكمه ‌وسيله‌ای شد كه‌... در افكار عمومی اين‌ مساله‌ مهم‌ مطرح‌ شود كه‌ در رژيم‌ مشروطه‌ و دموكراسی عزل‌ و نصب‌ رييس‌ دولت‌... به‌ اراده‌ يك‌ نفر است‌ يا به‌ اراده‌ اكثريت‌ ملت. 11
و بار ديگر در بيدادگاه‌ ديكتاتوری مظهر دموكراسی به‌ مسلخ‌ كشيده‌ شد. آنچه‌ در ستيز شاه‌ و مصدق‌ رخ‌ داد، ستيز دو شخص‌ نبود ستيز دو فكر بود. اين‌ شاه‌ می‌توانست‌ نامش‌ محمدرضا باشد يا رضا فرقی نمی‌كرد و اين‌ مصدق‌ می‌توانست‌ نامش‌ هر چيز ديگری باشد فرقی نمی‌كرد. مهم‌ نامعادله‌ای بود كه از سوی ديگر نخست‌ وزيری كه‌ در آغاز صدارتش‌ طی دستوری به‌ اداره‌كل‌ تبليغات‌ خواهان‌ حذف‌ عناوين‌ و القاب‌ راديويی خود می‌گردد و در همان‌ روز يادزهم ‌ارديبهشت‌ ماه‌ سال‌ هزار و سيصد و سی اين‌ فرمان‌ را به‌ شهربانی كل‌ ابلاغ‌ می‌كند:
شهربانی كل‌ كشور - در جرايد ايران‌ آنچه‌ راجع‌ به‌ شخص‌ اينجانب‌ نگاشته‌ می‌شود هرچه ‌نوشته‌ باشند و هركس‌ كه‌ نوشته‌ باشد نبايد مورد اعتراض‌ و تعرق‌ قرار گيرد ليكن‌ در ساير موارد بر وفق‌ قانون‌ عمل‌ شود. به‌ مأمورين‌ مربوطه‌ دستور لازم‌ در اين‌ باب‌ صادر فرمائيد كه‌ مزاحمتی برای اشخاص‌ فراهم‌ نشود. 12
چرا كه‌ پشتيبانی ملت‌ را پشت‌ سر داشت‌ و اين‌ پشتيبانی را نه‌ به‌ زور كه‌ به‌ اراده‌ اكثريت‌ به‌دست‌ آورده‌ بود و هرگاه‌ اكثريت‌ می‌خواستند، چون‌ ناخدايی كه‌ اعتقاد به‌ حركت‌ كشتی دارد، كنار می‌رفت‌ و با اين‌ اعتقاد به‌ دموكراسی و قانون‌ ايشان‌ را اولی بر عفو شاهانه‌ و شخص‌ شاه‌ می‌دانست‌.
از اين‌ رو هنگامی كه‌ شاه‌ كوشيد با عفوش‌ او را از زير سايه‌ ملت‌ به‌ در آورد و به‌ ظل‌ خود بخواند بلافاصله‌ از جای برمی‌خيزد و فرياد می‌زند:
من‌ نه‌ خيانتی به‌ شاه‌ كرده‌ام‌ و نه‌ خيانتی به‌ مملكت‌. من‌ نه‌ احتياج‌ به‌ صرفنظر نمودن‌ شاهنشاه ‌دارم‌ و نه‌ احتياج‌ به‌ عفو. آنچه‌ عدالت‌ حكم‌ می‌كند بايد به‌ طبق‌ آن‌ با در نظر گرفتن‌ خدا و وجدان‌خود رأی دهيد. 13
كوتاه‌ سخن‌ آن‌ كه‌ در آخرين‌ خطابه‌ عمومی‌اش‌ بذر اميد را چنين‌ می‌پاشد:
من‌ می‌خواهم‌... برای آخرين‌ بار در زندگی خود ملت‌ رشيد ايران‌ را از حقايق‌ اين‌ نبرد وحشت‌انگيز مطلع‌ سازم‌ و مژده‌ بدهم‌.
مصطفی را وعده‌ داد الطاف‌ حق‌
گر بميری تو نميرد اين‌ ورق‌
حيات‌ و عرض‌ و مال‌ و موجوديت‌ من‌ و امثال‌ من‌ در برابر حيات‌ و استقلال‌ و عظمت‌ و سرافرازی‌ ميليونها ايرانی و نسلهای متوالی اين‌ ملت‌ كوچكترين‌ ارزشی ندارد و از آنچه‌ برايم‌ پيش ‌آورده‌اند هيچ‌ تاسف‌ ندارم‌ و يقين‌ دارم‌ وظيفه‌ تاريخی خود را تا سر حد امكان‌ انجام‌ داده‌ام‌. من ‌به‌ حس‌ و عيان‌ می‌بينم‌ كه‌ اين‌ نهال‌ برومند در خلال‌ تمام‌ مشقت‌هايی كه‌ امروز گريبان‌ همه‌ را گرفته‌ به‌ ثمر رسيده‌ است‌ و خواهد رسيد. عمر من‌ و شما و هركس‌ چند صباحی دير يا زود به‌پايان‌ می‌رسد ولی آنچه‌ می‌ماند حيات‌ و سرافرازی يك‌ ملت‌ مظلوم‌ و ستمديده‌ است‌. از مردم‌ رشيد و عزيز ايران‌ مرد و زن‌ توايع‌ می‌كنم‌ و تاكيد می‌نمايم‌ كه‌ در راه‌ پرافتخاری كه‌ قدم ‌برداشته‌اند از هيچ‌ حادثه‌ای نهراسند و يقين‌ بدانند كه‌ خدا، يار و مددكار آنها خواهد بود. 14

2 - توازن‌ منفی
زادگاه‌ تئوری توازن‌ منفی مجلس‌ چهاردهم‌ بود. مرحوم‌ مصدق‌ طی نطقی چنين‌ گفت‌: ما بايد همان‌ سياستی را پيروی كنيم‌ كه‌ نياكان‌ ما می‌كردند، اگر معلومات‌ آنها به‌ قدر ما نبود ايمانشان‌ از ما بيشتر بود و به‌ همين‌ جهت‌ توانستند متجاوز از يك‌ قرن‌ مملكت‌ را بين‌ دو سياست‌ حفظ كنند و برای ما ذخايری بگذارند كه‌ امروز مورد توجه‌ واقع‌ شود. تا شهريور 1320 من‌ و امثال‌ من‌ در وطن‌ خود آسايش‌ و حق‌ حيات‌ نداشتيم‌ و از آن‌ تاريخ‌ است‌ كه‌ روزگار ما قدری بهتر شده‌ است‌. ملت‌ ايران‌ آرزومند توازن‌ سياسی است‌؛ يعنی توازنی كه‌ در نفع‌ اين‌ مملكت‌ باشد و آن‌ توازن‌ منفی است‌. ملت‌ ايران‌ هيچ‌ وقت‌ با توازن‌ مثبت‌ موافقت‌ نمی‌كند و از اولين‌ روزی كه‌ من ‌وارد مجلس‌ شدم‌ با قراردادها و هر عملياتی كه‌ دولتهای بعد از شهريور از نظر توازن‌ مثبت ‌نموده‌ بودند مخالف‌ بودم‌ و اعمال‌ خائنانه‌ آنها را به‌ جامعه‌ آشكار می‌كردم‌. اگر از نظر توازن‌ مثبت‌ هر چه‌ دول‌ مجاور بخواهند بدهند پر واضح‌ است‌ كه‌ دول‌ مجاور بسيار خوشوقت‌ می‌شوند و دولتهای خائن‌ هم‌ خوشوقتی آنها را برای خود سرمايه‌ بزرگی قرار می‌دهند و آن‌ را به‌ رخ‌ ملت‌ می‌كشند ولی ملت‌ می‌داند كه‌ با اين‌ رويه‌ طولی نخواهد كشيد كه‌ هر چه‌ دارد از دست‌ می‌رود 15 و بنيان‌ تئوری خويش‌ را بيان‌ كرد بدون‌ ذكر نمونه‌ و به‌ صورت‌ يك‌ سياست‌ عام‌، كلی واستراتژيك‌. سپس‌ در جلسه‌ ديگر مصداق‌ عينی و سياست‌ تاكتيكی تز توازن‌ مفنی را بر روی‌مساله‌ نفت‌ متمركز نمود.
هرگاه‌ ما تبعيت‌ از سياست‌ مثبت‌ بكنيم‌ بايد امتياز نفت‌ شمال‌ را هم‌ برای 92 سال‌ بدهيم‌ و به‌ اين‌ طريق‌ موازنه‌ سياسی برقرار كنيم‌، گذشته‌ از اين‌ كه‌ ملت‌ ايران‌ برای هميشه‌ و اكنون‌ مجلس‌، بااين‌ كار موافق‌ نيست‌ دادن‌ امتياز مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ مقطوع‌ اليدی برای حفظ موازنه‌ راضی شود كه ‌دست‌ ديگر او را هم‌ قطع‌ كنند در صورتی كه‌ هر مقطوع‌ اليدی برای حفظ ظاهر هم‌ شده‌ باشد طالب‌ دست‌ مصنوعی است‌ و آن‌ مقطوع‌ اليدی كه‌ بخواهد مقطوع‌ اليدين‌ بشود خوب‌ است‌ خود رااز مذلت‌ زندگی خلاص‌ و قبل‌ از اين‌ كه‌ يد ثانی او قطع‌ شود انتحار كند. 16
آنچه‌ در پشت‌ اين‌ تئوری خفته‌ بود باور عميق‌ به‌ استقلال‌ و عدالت‌ بين‌ المللی بود:
چه‌ امری نامشروع‌‌تر از اين‌ كه‌ قرارداد ملتی را تحت‌ اسارت‌ دولتی ديگری قرار دهد؟ چه‌ خلاف ‌اخلاقی از اين‌ واضح‌‌تر كه‌ ملتی با داشتن‌ ثروت‌ سرشار از گرسنگی جان‌ بدهد و عوايد او را يك ‌شركت‌ دولت‌ خارجی و سرمايه‌داران‌ آن‌ دولت‌ غصب‌ نموده‌ با ثروت‌ خود او وسيله‌ نابودی او رافراهم‌ كنند؟ 17
چرا كه‌ استقلال‌ تنها راه‌ پيشرفت‌ يك‌ ملت‌ در فضای جهان‌ آلوده‌ به‌ استعمار است‌:
تا روزی كه‌ تمام‌ ملل‌ خود را عضو جامعه‌ بشر نمی‌دانند و تا روزی كه‌ تمام‌ ملل‌ مردم‌ واحدی ‌ندارند و تا وقتی كه‌ خرج‌ و دخل‌ عالم‌ يكی نشده‌ است‌ هر مملكتی بايد از سياست‌ خاص‌ خود پيروی كند. 18
پيرو چنين‌ انديشه‌ای اگر بخواهيم‌ در چارچوب‌ واژه‌های مرسوم‌ در ديپلماسی و روابط بين‌الملل‌ سخن‌ بگوييم‌، مصدق‌ از ميان‌ سياستهای موجود، سياست‌ بی‌طرفی را به‌ دولت‌ ايران‌توصيه‌ می‌كرد:
بايد دولتی روی كار بيايد كه‌ به‌ تمام‌ معنی ايرانی و بی‌طرف‌ باشد و نسبت‌ به‌ همسايگان‌ به‌ يك‌چشم‌ نگاه‌ كند و از هر عملی كه‌ ايجاد حسادت‌ و نقار بين‌ آنها كند جدا بپرهيزد و دولتی باشد كه‌در سياست‌ خارجی صداقت‌ و امانت‌ را شعار و سرمايه‌ معنوی خود قرار دهد. 19
سرانجام‌ مصدق‌ وارد كارزار شد و آنچه‌ در نظر بيان‌ می‌داشت‌ را به‌ عمل‌ آورد و در نخستين‌گام‌ مصداق‌ عينی توازن‌ منفی (ملی كردن‌ صنعت‌ نفت‌) را به‌ اجرا درآورد.
اين‌ عمل‌ مسلماً واكنشهای بسياری را بر می‌انگيخت‌، هرچند خود او بنا را بر مسالمت‌ آميز بودن‌سياستش‌ گذارده‌ بود اما ديگران‌ از آن‌ تنها قرائتی ستيزه‌ جويانه‌ داشتند تا بدان‌ حد ستيزه‌جويانه‌ كه‌ سرانجام‌ جبهه‌ واحد در برابرش‌ تشكيل‌ دادند و نابودش‌ ساختند. اين‌ جبهه‌ سه‌عنصر اصلی داشتند:
وجود دو عنصر استبداد و ارتجاع در اين جبهه شايد اندكی عجيب به نظر برسد چرا كه سياست مصدق به ظاهر تنها استعمار را نشانه رفته بود و اجمالا در اين پارامتر ديپلماتيك ضرری به حال نيروهای داخلی – هر چند مخالف – نداشت، اما به جهت ماهيت غيرمردمی اش سعی داشت با تقويت و جلب استعمار زندگی انگلی خود را احيا نموده و خود را از جنگ پوشش پرسش گرايانه نيروهای دموكراتيك داخلی رها سازد و در سايه سار امپرياليسم با خوش خدمتی بتواند به ديكتاتوری ادامه دهد.
از سوی ديگر ارتجاع، اگرچه مرتزق از امپرياليسم نبود و از اين جهت در صدد پيوند با مصدق برآمده بود، در ميانه راه دريافت كه غنيمتش از اين مبارزه كمتر از شراكتش با استبداد است، نه جاه و مقامی در خور به دست می‌آورد و نه می‌تواند ديكتاتوری غير سلطنتی خود را به اسامی خلق و حق چيره سازد. از اين رو در آخرين لحظات به صف مخالفان مصدق و جبهه واحد استعمار و استبداد پيوست.
شاه در راس استبداد پهلوی فعال مايشاء گرديد تا مصدق را نابود كند، اما اين نابودی، همراهی می‌خواست؛ چرا كه اصولا شاه قائم به ذات خويش نبود تا بتواند در داخل اراده خويش به مخالفت با ملت پشتيبان مصدق برخيزد. از اين رو دست ياری به سوی استعمار دراز كرد. اما استعمار نيز در گفتمانی متناقض به سر می‌برد.
سه استعمارگر فعال و موجود در ايران آن روز (انگليس، شوروی و آمريكا) هر كدام در موضع خاص خود بودند و بسيار طول كشيد تا بتوانند اين مواضع را هماهنگ كنند و هرچه كه مصدق توانست انجام هد از فراغ ميان اين هماهنگ بود.
موضع انگلستان مشخص بود. منافعش در خطر بود و هيچ چشم انداز اميدبخشی برای تامين مجدد منافع به آن شكلی كه بود وجود نداشت. حيثيت بين المللی بريتانيای كبير كه در ظلش هيچ گاه خورشيد غروب نمی‌كرد رو به باد فنا بود و در اين مسير سياستمداران انگليسی بر هر گياهی چنگ می‌زدند تا مثلا بعدها كانال سوئز ملی نشود. به همين جهت انگلستان در صدد آن بود كه به هر نحو ممكن مصدق را به شكست بكشاند. در درجه اول به روايت راديو لندن:
وزارت خارجه انگلستان يگانه اميدش بسته به آن است كه نمايندگان شورای ملی از دولت آقای مصدق در مورد ارسال اولتيماتوم به انگلستان پشتيبانی ننمايد. 20
و هنگامی كه از اين دريچه نااميد شد و دكتر مصدق را بر پارلمان چيره يافت در صدد تضعيف وی در انظار داخلی و خارجی برآمد و با بهره برداری از حوادث مانند بيست و سوم تيرماه 1330 چنين تحليل می‌نمود:
فاجعه روز يكشنبه نشان داد كه مصدق حاكم و مسلط بر امور كشور نمی‌باشد و كمونيستها در كمين هستند كه ايران را ببلعند. 21
و در آخر نتيجه می‌گيرد:
اگر انگلستان پای خود را از ايران كنار بكشند كار ايران تمام است. 22
انگليسی‌ها از اين تحليل مسايل ديگری را هم مدنظر داشتند و آن تحريك آمريكائيها به حضور و دخالت در ايران بود. آمريكائيها تا آن زمان وجه مثبتی از خود نشان داده بودند و در صدد بودند نقش نيروی سوم را بازی كنند.
ايرانيان هم به نيروی سوم از قبيل آلمان در دوران رضاخان به عنوان يك عامل مسد ده در برابر روس و انگليس نگاه می‌كردند و از اين رو آمريكا فكر می‌كرد در قالب يك استعمار تازه نفس می‌تواند كارش را از نقطه عزيمت مطلوب‌تری نسبت به استعمار كهن آغاز كند. در نتيجه سعی در نوعی مماشات با مصدق داشتند و مصدق نيز هم به دليل توجه به همان تز نيروی سوم و هم به دليل موضع ضد انگليسی خود سعی در جذب آمريكائيها داشت.
جرج مك گی معاون وزارت خارجه ايالات متحده كه در پاييز 1330 با مصدق مذاكراتی داشته است در خاطرات خود می‌نويسد:
مصدق... نسبت به همه چيز انگليسيها سوء ظن شديد داشت چه بسا اين احساس و نظريه او از سالخوردگی‌اش... مايه می‌گرفت. 23
و همين مصدق شكاك پس از كودتا در دادگاه هنگامی كه:
يكه و تنها در خلال تنفس روی نيمكت نشسته و چشمان خود را به سقف مملو از تابلوهای نقاشی دادگاه دوخته و در فكر فرو رفته بود ناگهان يكی از خبرنگاران نزديك او رفت و با وجود ممانعت افسر محافظ او بسته سيگاری از جيب بيرون آورد و به دكتر مصدق تعارف كرد. دكتر مصدق نگاهی به بسته سيگاری ازمست او كرد و گفت: خيلی متشكرم. اين سيگار انگليسی است و من نمی‌كشم. 24
اين نفرت از انگليسی‌ها گذشته از سوابق بد آنها در سالهای نهضت هم برجستگی خاصی يافته بود به تعبير مصطفی علم اقتصاددان و محقق مسايل نفت.
استراتژی انگليس آن بود كه محكم سر جايش بنشيند و به انتظار سقوط مصدق بماند و پيش بينی می‌كرد به محض آن كه احساسات طرفداری از مصدق در آمريكا فروكش كند وقوع اين امر حتمی خواهد بود. 25
جهت فروكش كردن احساسات مذكور در آمريكا انگليسيها اقداماتی نيز انجام داده بودند پس از آن كه خودشان شبه كمونيسم را به وجود آوردند و آمريكائيها را هراسان كردند، اين تصور در آمريكا به وجود آمد كه در صورت سقوط مصدق كمونيستها در ايران قدرت را به دست می‌گيرند. ايرن، وزير خارجه وقت انگلستان، در اين باره از مذاكرات خود با آچن وزير خارجه آمريكا می‌گويد:
به نظر دولت آمريكا خودداری از كمك به مصدق و سقوط او موجب وخيم شدن اوضاع ايران می‌گرديد... ولی استنباط ما در اين باره با آمريكائيها تفاوت داشت، من اين نظريه را كه با رفتن مصدق، ايران زير سلطه كمونيستها قرار می‌گرفت نمی‌پذيرفتم بلكه معتقد بودم اگر مصدق سقوط كند با ايجاد يك دولت عاقل و منطقی در ايران می‌توان قرارداد رضايت بخشی امضا كرد. 26
به تعبيری شعار وزير خارجه انگلستان اين بود:
به مصدق امان ندهيم و او را آسوده نگذاريم. 27
از سوی ديگر محافل تبليغاتی انگستان هم در صدد بودند مفاهيم اين شعار را به گوش آمريكا فرو كنند و او را از عواقب همكاری با ايران بترسانند. مجله اكونوميست نوشت:
بزرگترين و مهمترين سرمايه انگليسی كه در خارج انگلستان به كار رفته همان سرمايه است كه ما در نفت ايران گذاشته‌ايم و اگر صنعت نفت ايران با زور و تهديد خراب گردد و يا با جبر و عنف مصادره شود هر امتياز نفت ديگری كه در خاورميانه داده شود مواجه به خطر مشابهی خواهد بود. استخراج فروش نفت آلت دست سياسيونی خواهد بود كه تحت تاثير احساسات قرار می‌گيرند و كليه نقشه‌های نظامی و اقتصادی دنيای غرب در خاورماينه مختل خواهد گشت؛ زيرا كه نفت امروز از هر ماده خام ديگری مهمتر است. آمريكا اگر به خاطر هيچ چيز ديگری هم نباشد فقط به واسطه علاقه‌ای كه به خاورميانه دارد در اين مناقشسه ذی دخل است و جای نهايت تاسف است اگر نصايح و اندرزهای آمريكا در عوض تقويت انگلستان به تضعيف آن بپردازد.
چنين به نظر می‌رسد كه وزارت خارجه آمريكا به طور صحيح و منطقی احساساتی را كه بر مليون خاورميانه مستولی شده و اقداماتی كه برای مقابله با آنها لازم به نظر می‌رسد درك نمی‌كند و موجب نهايت تاثر و تاسف خواهد بود اگر دكتر مصدق معتقد شده باشد كه عده‌ای از متخصصين فنی آمريكا حاضرند زمام صنعت نفتی كه متعلق به انگلستان بوده و مصادره شده است به دست گرفته و آن را اداره بنمايد. كمترين اقدامی كه در حال حاضر واشنگتن می‌تواند بكند اين است كه به تهران بفهماند چنين اقدامی را اجازه نخواهد داد و هيچ شركت نفتی آمريكايی حاضر نيست امتياز نفت را به هر شكلی كه باشد از ايران قبول نمايد... واشنگتن بايد بداند كه اين يك آزمايشی از دوستی و همكاری فيمابين است كه اثرات قطعی خواهد داشت و از زير بار آن نمی‌توان شانه خالی كرد. 28
سرانجام انگليس در اقدامات خود موفق شد با روی كار آمدن هيئت حاكمه جديد در آمريكا، آيزنهاور، رييس جمهوری جديد اين كشور گفت: «آمريكا ناگزيز بايد راه تهديد كمونيسم را هرجا كه باشد مسدود كند و اين كار دير يا زود بايد انجام گيرد. »29
و بدين‌ترتيب خط انگليسی در آمريكا بر خط مصدق پيروز می‌شود. پيش از اين اشخاصی مانند دكتر گريدی سفير ايالات متحده در ايران با استدلالاتی چون:
امتيازاتی كه شركت (نفت ايران و انگليس سابق) با آن موافقت كرده بود از لحاظ مالی قابل توجه نبود... ايرانيها می‌دانند كه نيروی دريای و هوايی انگلستان نفت ايران را از شركت به قيمت بسيار نازلی خريداری می‌كنند... ايرانيها هم به قانون و حقوق استناد می‌كنند. 30
در صدد دفاع از ايران بودند. نتيجه آن كه جبهه ضد مصدق با حضور آمريكا در كنار شاه و انگليس تكميل شد و تنها حضور برخی عناصر مرتجع داخلی را كم داشت چرا كه استعمارگر سوم (شوروی) با سكوت خود و حتی در برخی موارد با عملكرد منفی خود تا حد زيادی در كنار جبهه مذكور قرار گرفته بود. با وجود آن كه برخورد دكتر مصدق در برابر شورويها تا حدود زيادی مسامحه گرايانه و احترام آميز بود و حتی در جايی تاكيد كرده بود:
اين مقام شامخی كه امروز دولت شوروی در عالم به دست آورده است تمامش مرهون دليری نظاميان نيست بلكه قسمت مهم آن مربوط به توجهات عمومی و افكار جهان است، . . .‌ترديد ندارم كه اگر اتحاد جماهير شوروی از صحنه سياست بين المللی ما غايب شود برای ما در هوای آزاد هم تنفس دشوار است. 31
اما شورويها نمی‌خواستند ايران را مستقل ببيند چرا كه در اين صورت در برابر شوروی هم می‌ايستاد و شورويها هنوز طعم تلخ اين ايستادگی را در جريان لايحه نفت شمال از ياد نبرده بودند، بنابراين در‌هاله‌ای از ابهام و سرخوردگی سياست دوگانه‌ای را اتخاذ كردند: از يك سو نسبت به تحركات رقبای غربی خود در جنوب مرزهايشان سكوت می‌كردند و اين در حالی بود كه در فضای جنگ سرد اگر آمريكا و يا انگليس به يكی از اقمار دورشان نزديك می‌شد فريادشان گوش فلك را كر می‌كرد و از سوی ديگر اعمال داخلی خود (حزب توده) را به راديكاليزه كردن جنبش ملی وا می‌داشتند. از اين راديكاليزاسيون دو ثمره متصور بود كه هر دو به سود شوروی بود: اگر راديكاليسيم كمونيستی موفق می‌شد يك دولت طرفدار شوروی در ايران به نام جمهوری دموكراتيك به وجود می‌آمد و اگر موفق نمی‌شد در تحريك آمريكا و سقوط مصدق و دستيابی به ايران ضعيف موفق می‌شدند. به تعبيری شعار شورويها اين بود: يا ايران بايد طرفدار شوروی باشد يا مستقل نباشد. در همين راستا روزنامه «مردم» ارگان حزب توده نوشت:
اكنون برای همه مردم مراقب و باهوش ايران كاملا واضح و آشكار است كه دولت مصدق می‌خواهد مساله نفت را به سود امپريالسم پايان دهد و با نام ظاهر فريب ملی شدن نفوذ استعماری را در منابع نفتی ايران پابرجا نگاه دارد. مصدق نقش دلال نفت را بازی می‌كند... دكتر مصدق علناً به ملت ما خيانت می‌ورزد. 32
و از سوی ديگر محموله يازده تنی طلای ايران را كه به مصدق نداده بودند به دولت زاهدی پرداخت كردند و هيچ توده‌ای ضد امپرياليستی از خود نپرسيد كه آيا مصدق دلال استعمار بود كه توازن منفی را اجرا می‌كرد يا زاهدی كه كنسرسيوم را تحقق بخشيد؟
سرانجام با تكميل جبهه واحد استبدادی، استعماری و ارتجاعی عليه مصدق دولت وی سقوط كرد. با سقوط مصدق توازن منفی هم به گور سپرده شد و فراموش شد كه:
ملت ايران طالب استقلال است و آن را به هيچ قيمتی از دست نمی‌دهد. ملت می‌خواهد كه خارجی از اين مملكت برود و در امور ما مطلقاً دخالت نكند و انتظار دارد كه لفظاً و معناً استقلال او را محترم شمارند. 33
اما اگرچه استقلال نزد حكومتها فراموش شد ولی ملت هيچگاه آن را از ياد نبرد، بلكه در آن راسخ‌تر شد و اگر زمانی به تزی مانند نيروی سوم معتقد بود توخالی بودن آن را هم دريافت. در اينجاست كه ادامه آن داستان رد كردن سيگار انگليسی را از سوی دكتر مصدق نقل می‌كنيم:
خبرنگار مزبور در جواب گفت: اتفاقاً آقا من خودم هم مخالف كشيدن سيگار انگليسی هستم و اين سيگار آمريكايی است. دكتر مصدق ناگهان نگاهی دقيق به سيگار كرد و گفت: آمريكايی... بعد لحظه‌ای سكوت برقرار شد و دكتر مصدق سكوت را شكست و گفت: آقاجان اصلاً حالا نمی‌خواهم سيگار بكشم خيلی از لطف شما متشكرم. 34
آری دكتر مصدق نخستين قربانی اين استعمار جوان بود ولی نهايتاً درك كرد:
دولت آمريكا مدافع آزادی و استقلال ايران نبود و می‌خواست به عنوان جلوگيری از كمونيسم از منافع نفت استفاده كند همچنان كه كرد و آزادی يك ملتی را با چهل درصد از سهام كنسرسيوم معاوضه نمود و همين رويه ناپسنديده دول غربی است كه بعد از چهل سال نصف جمعيت كره ارض تحت نفوذ كمونيسم واقع شده است. 35
و اين درك را برای ملت ما باقی گذارد و اين حافظه را در ذهن تاريخ ايران كاشت تا سالها بعد همان گونه كه نقطه سقوط استعمار پدر (انگليس) از ايران اوج گرفت نقطه سقوط استعمار پسر (آمريكا) نيز از ايران آغاز شود. به راستی از 28 مرداد 1332 تا 13 آبان 1358 راه چندانی نبود.

------------------------
پی نويسها:
1- غلامرضا نجاتی: جنبش ملی صنعت نفت ايران و كودتای 28 مرداد، شركت سهامی انتشار، چاپ 2، بهار 65، صص 147 و 146.
2- پارسا يمگانی: كارنامه مصدق، انتشارات رواق، چاپ 1، زمستان 57، صص 13 و 12.
3- همان ، ص 12.
4- منبع شماره 1، ص 149.
5- منبع شماره 2، ص 17.
6- منبع شماره 1، ص 149.
7- محمد مصدق، خاطرات و تالمات، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمی، چ 2، پاييز 65، ص 228.
8- منبع شماره 2، ص 30
9- همان.
10 - غلامحسين مصدق: در كنار پدرم مصدق به كوشش غلامرضا نجاتی، موسسه رسا، چ3، 1369، ص 65. v
11- جليل بزرگمهر، مصدق در محكمه نظامی، انتشارات نيلوفر، چ2، پاييز 69، ص 250.
12- همان، ص 15.
13- محمدعلی همايون كاتوزيان، مصدق و مبارزه قدرت در ايران،‌ترجمه فرزانه طاهری، نشر مركز، چ اول، 1372، ص 252.
14- منبع شماره 2، ص 779.
15- عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سياست خارجی ايران در دوران پهلوی، نشر البرز، چ دوم، 1374، صص 162 – 161.
16- همان ، ص 163.
17- منبع، شماره 2، ص 281.
18- همان، ص 72.
19 - همان ، ص 83.
20 - منبع شماره 1، ص 186.
21 - همان ، ص 177.
22 - همان.
23 - منبع شماره 10، ص 182.
24 - نصرالله شيفته، زندگينامه و مبارزات مصدق، انتشارات كومش، چ1، بهار 1370، ص 317.
25 - مصطفی علم، نفت، قدرت و اصول،‌ترجمه غلامحسين صالحيار، انتشارات اطلاعات ج1، 1371، ص 449.
26 - منبع شماره 1، ص 174.
27 - همان ، ص 260.
28 - مصطفی فاتح، پنجاه سال نفت، انتشارات كاوش، بيتا، ص 506.
29 - منبع شماره 1، ص 285.
30 - همان ، ص 171.
31 - منبع شماره 2، ص 28.
32 - منبع شماره 1، ص 281.
33 - منبع شماره 13، ص 69.
34 - منبع شماره 24، ص 317.
35 - منبع شماره 7، ص 378. 
 





[بازگشت به صقحه قبل]