‍[بازگشت به صفحه اول]
از ايران امروز





کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ، آغازی بر يک پايان
  • بيراه نخواهد بود اگر در پنجاهمين سالگشت کودتای ٢٨ مرداد چنين نتيجه‌گيری کنيم که، با اين اقدام ضددمکراتيک و ضدآزادی مدعيان آزاديخواهی درجهان، يعنی آمريکا و انگليس، به نوعی نطفه تروريسم و بنيادگرايی اسلامی درغياب "دمکراسي"، در ايران و منطقه بسته شد و ناامنی، جهل و فقر و نيز جنگ که چشم‌اندازی بر رفع آنها متصور نيست، فراگير گرديد


    بابك جاودان‌خرد
  • سه‌شنبه ٢٨ مرداد ١٣٨٢
     
    کودتای 28 مرداد 32، نقطه‌ی عطفی در تاريخ مبارزات آزاديخواهانه و استقلال طلبانه مردم ايران، و به اعتباری منطقه، به شمار می رود. نقطه عطف را در اينجا مترادف با اصطلاح انگليسی point of departure گرفته ام، که بيشتر بار منفی دارد و نقطه‌ی انحراف يا خروج را متبادر می سازد.
    28 مرداد، يا به تاريخ ميلادی 19اوت، سالگرد کودتای محافظه کاران حزب کمونيست اتحاد شوروی عليه رهبری اصلاح طلب گورباچف نيز هست، که آن هم نوعی نقطه ِعطف محسوب می شود. چراکه آغازی بر پايان 74 سال حاکميت و سيطره‌ی موجوديتی بنام اتحاد جماهير شوروی بود که بيش از نيم قرن (عملا از 1945 ببعد)، سياست بين المللی را تحت الشعاع خود قرار داد. در بحبوهه‌ی جنگ جهانی نخست زاده شد، با جنگ جهانی دوم در يک پيکار مرگ و زندگی پيروز گرديد و اقتدار آن گسترش جهانی يافت ، پس از آن نيز طی بيش از چهار دهه نظم جهان گستر غرب به سرکردگی آمريکا را به چالش گرفت ، و سرانجام در ميان ناباوری دوست و دشمن فروپاشيد. به راستی چه کسی باور می کرد که 19 اوت يا همان 28 مرداد خودمان، يک روز تعيين کننده در تاريخ مبارزات سياسی دو کشور همسايه ای باشد که بيش از دو سده با يکديگر جنگيدند، يکی پس از ديگری و بفاصله ِی يکسال انقلاب بورژا-دمکراتيک خودويژه ای را به ثمر رساندند (در 1905 و 1906) و به فاصله‌ی 60 سال در چنين روزی دو فرزند ناکام يا نا بهنگام بنام های دمکراسی و سوسياليسم را وانهادند. به راستی شايد هيچ دو کشور همسايه ای چون ايران و روسيه، تاريخ مبارزات، جنگها و انقلاب هايشان در دوران معاصر تا اين اندازه مشابه و متقابلا تاثيرگذار نبوده است.
    باری، پنجاه سال پيش ملت ايران در تب و تاب تعيين تکليف و سرنوشت دو امر مهم بود: يکی استقلال خود که در مبارزه برای ملی شدن نفت و قطع ريشه‌ی استعمار انگليس بازتاب يافته بود. و ديگری که به گمان اين قلم کم از اولی نداشت، تحکيم بنيان های دمکراسی و حاکميت قانون بود. سير اين مبارزه‌ی دوسويه که پس از شهريور 1320 و سقوط ديکتاتوری رضا شاه آغاز شد، با به قدرت رسيدن دکتر مصدق (که درود برروان پاکش باد) دراواخر دهه‌ی 20 به اوج تازه ای رسيد. حال ببينيم نيروهای عمل کننده‌ی داخلی و خارجی دراين برهه 12 ساله‌ی منتهی به 28مرداد کدام نيروها بودند و چه شعارها و هدف هايی را دنبال می کردند:

    الف- نيروهای داخلي
    1- نيروهای ملي- دمکرات به رهبری جبهه ملی و صدر آن دکتر مصدق، که برای نخستين بار از انقلاب مشروطه ببعد توانستند با هويتی مستقل در مبارزات آزاديخواهانه و استقلال طلبانه‌ی مردم ايران شرکت و به نوعی مهر خودرا بر رهبری جنبش بزنند. شعار و اهداف اين نيروها آزادی، استقلال و حکومت قانون بود.
    2- نيروهای طرفدار شاه و دربار که طيف های گوناگونی از درباريان، بزرگ مالکان، امرای ارتش، روحانيون وابسته و ديگر نيروهای سلطنت طلب را شامل می شدند. شعار و هدف های آنها حفظ وضعيت موجود و در مرحله بعد تحکيم قدرت شاه بود.
    3- نيروهای مذهبی به رهبری آيت الله کاشانی، که شامل برخی بازاريان، هيئت های مذهبی، گردانندگان حسينيه ها و تکايا و البته شبه- نظاميان فداييان اسلام به رهبری نواب صفوی بودند. اهداف اين نيروها مبهم، اما در مجموع حاکميت ارزشهای دينی و در نهايت استقرار حکومت اسلامی بود.
    4- و سرانجام، نيروهای تازه نفس چپ به رهبری حزب توده خودنمايی می کردند که در سايه‌ی حضور نظامی ارتش سرخ در مناطق شمالی ايران، و نقش مهم آن در شکست فاشيسم در اروپا، با استقبال کم سابقه روشنقکران طبفه متوسط، کارگران شهرهای بزرگ، و قشرهای کم شمار و تازه به عرصه آمده‌ی زنان، روبرو شد. حزب توده به رغم سابقه‌ی کم آن در مقايسه با سه نيروی پيش- گفته ديگر، به دليل شرايط ويژه حاکم بر کشور و جهان پس از جنگ، نقشی تاثيرگذار و در مجموع منفی در اين برهه ايفا کرد. شعارها و هدف های اين نيرو تشکيل جبهه ضدامپرياليستی به ويژه ضد آمريکايی، بدون توجه به نقش عمده‌ی انگليس در ايران بود.

    ب- خارجي
    1- انگلستان، بازيگر اصلی خارجی دراين دوران که به لحاظ نفوذ چندصدساله در منطقه و ايران ، و بويژه سيطره‌ی آن برنفت کشور، مهمترين نقش نرم افزاری را در سازماندهی کودتای ضد ملی 28 مرداد بازی کرد و هنوز هم پس از 50 سال مشغول نقش‌آفرينی است. هدف انگليس در آن برهه بازگرداندن اوضاع ايران ، و به تبع آن منطقه، به دوران پيش از ملی شدن نفت بود.
    2- ايالات متحد آمريکا، ابرقدرت پيروزمند جنگ، که ابتدا نقشی بيطرفانه و ميانجی گرانه در دعوای ايران و انگليس به عهده گرفت (دوره ترومن) و سپس (در دوران آيزنهاور) به دام وسوسه های خناسانه‌ی انگلستان و آنتی کمونيسم حاکم شده برفضای سياسی بين المللی افتاد و با حضوری موثر در سازماندهی کودتا خاطره ای تلخ و منفی از خود در اذهان عمومی مردم و نيروهای دمکرات و آزاديخواه ايران و منطقه بجا گذاشت. آمريکا اکنون می رود که با بازنگری در سياست های 50 ساله‌ی خود در قبال ايران، اين خاطره تلخ را زدوده و نقشی مثبت در آينده کشور ما ، اين بار با حمايت از دمکراسی وآزادی، ايفا نمايد. هدف آمريکا در آن برهه مبارزه‌ی بي‌امان با کمونيسم و نفوذ اتحاد شوروی در ايران، منطقه و سراسر جهان بود.
    3- اتحاد شوروی، ديگر ابرقدرت پيروزمند اما سخت فرسوده شده‌ی جنگ، پس از پايان نبردها و خروج نيروهايش از شمال ايران، بويژه آذربايجان، نقشی منفعل در صحنه‌ی سياست ايران يافت، هرچند به کمک اهرم حزب توده کمابيش بر عرصه‌ی سياست ايران به طور غيرمستقيم اعمال نفوذ می کرد. 5 ماه پيش از مرداد32، استالين رهبر و ديکتاتور بی بديل شوروی درگذشت و ای چه بسا به دليل همين خلا رهبری موثر و جنگ قدرت طولانی در حاکميت شوروی، اين کشور از تاثير گذاری فعال بر روند های سياسی در ايران، و دست‌کم جلوگيری از تشکيل محور توطئه‌ی آنگلوساکسونی، بازماند. هدف های اتحاد شوروی در ايران عصر مصدق چندان روشن نبود و بيشتر به بی عملی و سياست صبر و انتظار پهلو می زد.
    صحنه‌ی سياسی ايران با چنين ازدحام و تراکمی از نيروهای دارای منافع و سمت گيری های گوناگون و عمدتا متضاد، چندان غبارآلود شد و تعامل نيروهای داخلی و خارجی (بين هم وبا هم) به چنان پيچيدگی هايی رسيد که شايد در تاريخ مبارزات سياسی کشور، منطقه و حتا جهان بي‌نظير باشد. تداخل جنبه های دمکراتيک مبارزه با وجه استقلال طلبانه‌ی آن (ملی شدن نفت)، شکل گيری اتحادها و ازهم پاشيدن سريع آنها، نقش آفرينی قدرتهای بزرگ خارجی، ناآگاهی کمابيش گسترده‌ی بخشهای وسيعی از جامعه و عوامل ديگر بر پيچيدگيها، تناقضات و ابهام اوضاع افزود. روحانيت که پس از پشت سرگذاشتن دوران 20 ساله‌ی انزوای رضا شاهی، دوباره به صحنه‌ی سياست و اجتماع بازگشته بود، طبق معمول نعل و ميخ خودرا بهمراه آورد و نقشی دوگانه و حتا رياکارانه و خائنانه (بويژه تاآنجا که به کاشانی و فداييان اسلامش مربوط می شود) ايفا کرد. از يکسو و در آغاز، با مبارزات آزاديخواهانه و استقلال طلبانه‌ی مردم به رهبری جبهه ملی و مصدق همراهی نشان داد و از سوی ديگر با پيشرفت مبارزه و احتمال نزديکی نيروهای چپ و ملی، موضعی خصمانه در برابر نهضت ملی و منفعلانه و - سپس- دوستانه در برابر شاه ، دربار و حاميان خارجی آنها گرفت. مراجع بزرگ شيعه (بروجردی، خوانساری و...) برخلاف اسلاف روشن بينانشان در انقلاب مشروطيت، اين بار جانب ارتجاع و دربار يا حداکثر سکوت و انفعال را در پيش گرفتند و در نهايت برکودتای ضدملی و ضد دمکراتيک 28 مرداد مهر تاييد زدند. بی جهت نبود که خوانتای حاکم درپی مرگ آيت الله بروجردی و کاشانی در اواخر دهه 30 خورشيدی يک هفته عزای عمومی اعلام کرد و کشور را عملا به تعطيلی کشاند تا بنوعی از نقش آنها در پيروزی کودتا تجليل به عمل آورده باشد. کاشانی تا آنجا پيش رفت که پس ازکودتا مصدق محبوب وستم ديده را شايسته‌ی مجازات اعدام دانست (درمصاحبه با يک روزنامه لبناني) و از حبس و تبعيد او اظهار نارضايتی کرده بود.
    حال ببينيم در آستانه‌ی روز واقعه، موازنه‌ی نيروهای طرفين به چه شکل بود:
    در جبهه‌ی داخلی، نيروهای ملی (گروه 1) و مذهبی (گروه3) در آغاز موضعی متحد و حرکتی تهاجمی داشتند. شاه و دربار (گروه 2)، در وضعيتی منفعل و تدافعی به سر می بردند. حزب توده (گروه 4) نقشی متناقض و بعضا مخرب (مثلا با طرح شعار ملی شدن نفت جنوب بجای ملی شدن نفت در سراسر کشور) داشتند که در بهترين حالت، خدمتی به مبارزات آزاديخواهانه و استقلال طلبانه‌ی مردم ايران نمی کرد. دنباله روی بی چون و چرا از اتحاد شوروی و گره زدن منافع ملی ايران به منافع يک ابرقدرت (هرچند سوسياليست) خارجی، برغم فعاليت های مثبت حزب توده در امر تشکيلات و سازماندهی کارگران، فرهنگيان ، دانشجويان و مهمتر، زنان و آگاهی رساندن به آنها، نقشی در مجموع منفی در نتيجه‌ی مبارزات مردم ايران رقم زد. اما، ائتلاف ملی ها و مذهبی ها تا برهه‌ی 30 تير 1331 ادامه يافت و در اين روز با پيوستن بخشی از نيروهای چپ به آن به اوج توانمندی خود رسيد. ازآن ببعد، صف نيروهای مذهبی به دليل قاطعيت مصدق در ادامه‌ی راه، ازملی ها جدا شد و بجای آنها نيروهای کم شمارتر و کم اثرتر چپ به مليون (که خود دچار پراکندگی و انشعاب شده و مهره های موثری را ازدست داده بودند) نزديک شدند.
    در جبهه‌ی خارجی، انگلستان که ابتدا حمايت آمريکا را نداشت و شوروی را نيز منفعل می ديد، دست به کارشد و پس از شکست بی سابقه در عرصه‌ی ديپلماتيک و سياسی (دادگاه لاهه و شورای امنيت) به اقدامات توطئه گرانه روی آورد و در وهله اول، با طرح خطر کمونيسم در ايران پسا- مائوئی که چشم اسفنديار سياست خارجی آمريکا بود، آمريکای بی ميل و بيطرف را وارد عرصه‌ی کارزار کرد. پس آرايش نيروها چنين بود:
    جبهه‌ی ملی تضعيف شده به رهبری مصدق، بخشی از رهبری حزب توده (که کماکان به اقدامات راديکال و افراطی مثل طرح شعار جمهوريت و فراهم کردن آتش تهيه برای انگلستان و عوامل داخلي‌اش ادامه می داد)، دانشجويان و فرهنگيان کم شماری که عمدتا در تهران و برخی شهرهای بزرگ حضور و فعاليت داشتند.
    درآن سو، جبهه‌ی ارتجاع با کناره گيری مذهبيون از جبهه‌ی مقابل و پيوستن بخشی از آنها به اين جبهه و از آن مهمتر ورود فعالانه‌ی عامل خارجی _ آنگلوساکسونها _ به حمايت ازآن، فدرتی فزاينده يافت. موازنه‌ی نيرو به نسبت 1 به 3 بنفع جبهه‌ی ارتجاع برهم خورد، به نحوی که حتا با شکست شبه کودتای 25 مرداد، از پا ننشست و بلافاصله با دخالت قاطع عامل خارجی کودتای تعيين کننده‌ی 28 مرداد را شکل داد. با پيروزی کودتا، ضربه ای کاری بر مبارزات آزاديخواهانه و استقلال طلبانه‌ی مردم ايران وارد شد. ازآن ببعد نقش نيروهای ملی و چپ درصحنه‌ی سياست ايران حاشيه ای شد و ابتکار عمل به اصطلاح اپوزيسيونی به دليل دست نخورده ماندن کادرها و نيروهای اصلی تشکل های مذهبی، در اختيار آنان قرار گرفت. رويداد 15 خرداد 1342 و البته انقلاب اسلامي1357، نتيجه‌ی اقتدار موثر نيروهای مذهبی در عرصه‌ی اجتماع و سياست ايران بود ، که با نگاه رضايتمند عامل قدرتمند خارجی روبرو شد.
    آنگلوساکسونها، بويژه انگليسی ها، که ظاهرا پيروزی دلچسبی با سقوط دولت ملی مصدق به دست آورده بودند، و آقای انتونی ايدن شان بالاخره شب بيستم اوت را به قول خودش پس از دو سال، تا صبح براحتی خوابيد، به روحانيت ايران که جاه طلبی های سياسی دور و درازی داشت، به عنوان يک نيروی بالقوه‌ی جايگزين سلطنت نگاه می کردند که می تواند نقش مهمی در سياست های دوران جنگ سرد آنها ايفا نمايد. سير بعدی رويدادهای ايران و منطقه اين ديدگاه را تا اندازه ای تاييد کرد.
    اما، مار دوسری که انگلوساکسونهای (با پوزش) خرمرد رند، دانسته يا ندانسته پروردند (يا اگر نپروردند، رضايتمندانه پرورش آن را به ديده گرفتند)، يک سرش در 22 بهمن 57 به درآمد و منشا ادبار سياسی گسترده ای در ايران و منطقه گرديد، که مهمترين آن شکل گيری مقوله ای بنام "بنيادگرايی اسلامي" در ايران و سپس منطقه و در مرحله‌ی بعدی، جهان اسلام و فراتر گرديد. سر دوم آن مارنيز در 11 سپتامبر2001 بيرون آمد و نيشی امنيتي- حيثيتی بر بزرگترين ابرقدرت تاريخ بشر زد که زهر آن پس از دو سال پيکر غرب را هنوز آزار می دهد و پيامدها و آثار آن کماکان نامعلوم و مبهم است. پس بيراه نخواهد بود اگر در پنجاهمين سالگشت کودتای 28 مرداد چنين نتيجه گيری کنيم که، با اين اقدام ضددمکراتيک و ضدآزادی مدعيان آزاديخواهی درجهان، يعنی آمريکا و انگليس، به نوعی نطفه تروريسم و بنيادگرايی اسلامی درغياب "دمکراسي"، در ايران و منطقه بسته شد و ناامنی، جهل و فقر و نيز جنگ که چشم اندازی بر رفع آنها متصور نيست، فراگير گرديد.
    اکنون برما مردم ايران و نيروهای سياسی حاضر در عرصه‌ی داخلی و بويژه خارجی است که با استفاده از تجارب 50 ساله اخير و توجه به صف بندی نيروهای داخلی و خارجی، و مهمتر از همه پايان جنگ سرد، به رويای ديرينه مان که همانا دمکراسی و حاکميت ملی باشد جامعه عمل بپوشانيم. به ياد داشته باشيم که موازنه نيروها درحال حاضر با شرايط 50سال پيش بکلی فرق کرده و نسبت توان نيروهای دمکراسی و ارتجاع اين بار به شکل شکننده ای به زيان دومی است، بويژه آنکه عامل قدرتمند خارجی دغدغه‌ی آنتی کمونيستی ندارد و دست کم در ظاهر هم که شده بر دمکراسی و آزادی پافشاری می کند. بنابراين زمينه از هر نظر آماده‌ی تحقق آرزوهای آن شيرپير، مصدق کبير، است تا با اتحاد حول سه محور دمکراسی، حاکميت ملی و جدايی دين از دولت، پتياره‌ی بنياد گرايی اسلامی را از کشور خود (اگر نه تمام منطقه) برانيم و شکست تلخ 28 مرداد را با پيروزی مطبوع دمکراسی جبران کنيم.
    چنين باد!
    بابک جاودان خرد





    [بازگشت به صفحه اول]