بازگشت به صفحه اول

 

 
 

 

سر مشق ها و بُرهه ها ی تاريخي

اندر راهِ

مصدق، وثوق، و كيانوری

 «همه مي دانند كه سلسه ي پهلوي مخلوق انگليس است.»

(مصدق، خاطرات، ص 343)

 

اگر بتوان مرداني را كه هر يك به سهم خود نقشي مؤثر، اما متفاوت، بويژه در پهنه ي سياسي تاريخ اخير ايران ايفا كرده اند در برابر هم قرارداد، شايد جز سه تن بالا نباشند. هر يك براي بسياري سر مشق بوده اند و هنوز هم هستند.

مصدق مردي بود، نه فقط پاكدامن و راستگو، دانا در كار سياست، خدمتگزار منافع مردم عصر خودش و نگران سرنوشت نسل هاي بعدي، كه بويژه بس دلير بهنگام دفاع از خاك وطن و منافع ملي ايران. او هرگز، نه تحت تأثير ايدئولوژي هاي «مدرنيسم» باسمه اي و نه «انترناسيوناليسم» دروغين، از مواضع خود شرمگين نمي شد، كه حتي به آن ها مي باليد. او در مجلس چهاردهم به رهبران حزب توده، كه مدافع اعطاي قرارداد نفت شمال ايران بودند و شمال كشور را «حريم امنيت» شوري مي دانستند، پند داد كه «شئون ملي خود را حفظ كنند،» و به آنان گفت كه: «تا روزي كه تمام ملل خود را عضو جامعه ي بشر نمي دانند، و تا روزي كه تمام ملل مرام واحدي ندارند، و تا وقتي كه خرج و دخل عالم يكي نشده است، هر مملكت بايد از سياست خاص خود پيروي نمايد.» سال ها پيش از آن، مصدق در مجلس پنجم در رودررويي با «وكلايي» كه نخواسته بودند در برابر رضاخان چنگ انداز به تخت شاهي بايستند گفت: «به توپچي و سرباز سال ها مواجب مي دهند براي اينكه يك روز از مملكتش دفاع كند ...» او هراس نداشت كه عُمال خارجي و فساد و تباهي كشور را افشا كند. هنگامي كه مجلس چهاردهم نخواست همكاران دزد و رشوه خوار رضا خان را محاكمه كند، مصدق با تغيُّر اعلام كرد كه «اينجا مجلس نيست؛ دزدخانه است،» و به ميان مردم در ميدان بهارستان رفت و در حالي كه مردم او را به دوش مي كشيدند نماينگان قدرتمند خان ها و زميندارن را افشا كرد. جز روزنامه هاي دست راستي مواجب بگير، مردم و روزنامه هاي دمكرات اين شجاعت او را ستودند كه سر انجام به تغيير موضع مجلس در آن مورد منتج شد. در عين حال ترديد نيست كه او، همانند هر دولتمرد صالح و صادقي، كمبود هايي نيز داشت و از تصميمات خطا نيز بري نبود. اما ناكامي او در بسر منزل رساندن كاروان دمكراسي و استقلال ملي را نبايد به حساب خطا ها يا كمبود هاي او نوشت. در يك كلام، شكست نهضت ملي در آن بُرهه ي تاريخي را بايستي ناشي از تغيير توازن قوا در اوضاع و احوال جهاني دانست، تغييراتي كه وي بر آن ها كنترلي نداشت : مرگ استالين و اغتشاش رقابت در كرملين؛ پيروزي محافظه كاران به سركردگي چرچيل در انتخابات بريتانيا بسال 1951/1330 ؛ و پيروزي جمهوريخواهان در ايالات متحدهء آمريكا بسال 1952/1331 كه به عنوان سركردگان امپرياليسم جهاني، چنانكه خود صريحاً در همان زمان معترف بودند، بهيچ وجه نمي توانستند اجازه دهند كه قيام مردم ايران سرمشق كشور هاي مشابه جهان قرار گيرد و حيات سرمايه ي استعماري را به مخاطره اندازد. بايد يك چنين گرايشي را در نطفه نابود مي كردند. شكست نهضت، در خطوط كلي، سير تاريخ كشور ما را تا به امروز تعيين كرده است، اما همان نهضت و مردي كه آن را هدايت مي كرد الهام بخش بسياري ديگر از ملل شدند. امروز براي توده ي سياسي شده ايران، بويژه جوانان آگاه، مصدق سرمشقي است كه مي خواهند اهل سياست از آن پيروي كنند.(1)

شخص ديگري در پهنه ي سياسي ايران كه تأثيري عظيم، اما خسران بار، بر سرنوشت سياسي ايران گذاشت حسن وثوق بود. او و برادرش احمد قوام، فرزندان يك كارمند دون پايه اداره ي ماليه ي تبريز بودند و خود نيز به كارمندي آن در آمدند. اين دو در اواخر نهضت مشروطه به آن پيوستند و وثوق توانست خود را به نمايندگي مجلس هم برساند. پس از مبارزه با محمد علي شاه، كه مجلس را به كمك نيروهاي قزاق روسيه ي تزاري سركوب كرده بود، وثوق باز توانست، بدون آنكه كوچكترين سهمي در آن پيكار ايفا كند، به نمايندگي مجلس دوم هم انتخاب شود و خود را در هيأت مديره جاكرد. از آن پس بود كه مدارج «ترقي» را پيمود، در در مهر 1278/اكتبر 1909 به وزارت عدليه رسيد، سپس وزارت ماليه و داخله، و سر انجام وزارت خارجه. در اين سمت بود كه التيماتوم روسيه را در دسامبر 1911 براي تعطيل مجلس دوم پذيرفت و به پايان مجدد حيات مشروطيت صحه گذاشت. او كه به «مشروطه ي خويش» رسيده بود مشروطه ي مردم را مزاحم خود و همدستانش مي دانست. تعطيل پروژه ي مجلس دوم براي اصلاحات مالي در كشور تحت نظر مستشار مالي آمريكايي كه از طرف مجلس ملي استخدام شده بود تحت فشار روسيه و بريتانيا و با همكاري دو برادر، قوام و وثوق، ميسر افتاد، چه شوستر به سراغ دغلكاري پدر آنان نيز رفته بود. او طي سال هاي جنگ اول هم در سمت وزارت به منافع خارجيان، و عمدتاً روسيه ي تزاري خدمت مي كرد. پس از انقلاب اكتبر كه بريتانيا رقيب و همكار خود روسيه را از دست داده بود وثوق را مستقيماً به خدمت خود گرفت و سرانجام به مقام رياست وزاء رساند تا او، با دستياري شاهزاده فيروز، قرارداد ننگين تحت الحمايگي ايران را، كه به قرارداد 1919 وثوق-كرزن معروف شد، در برابر حق الزحمه اي قابل توجهي امضا كند و اداره ي تمام كشور را در اختيار استعمار بريتانيا قرار دهد.(2) خوشبختانه، در اثر مبارزه ي سرسختانه ي مردم آگاه و نخبگاني چون مصدق افكار عمومي جهان آنروز چنان بر ضد آن قرارداد بسيج شد كه نه فقط دول فرانسه و آمريكا، كه حتي بخشي از هيأت حاكمه ي بريتانيا ناگزير از رد آن شدند. گفتني است كه برخي از جواناني (چون عبدلحسين حسابي، لادبن اسفندياري برادر نيمايوشيج، و ابوالقاسم سجادي موسوم به «ذرّه») كه بعد ها به نهضت چپ ايران پيوستند و متاسفانه پس از پناه بردن از اختناق رضا شاهي به شوروي استالين قرباني آن استبداد ديگر شدند، در آن زمان در رأس مبارزه با آن معاهده ي ننگين وثوق قرارداشتند.(3)

مبارزه ي مردم و نهضت جنگل كه در حال صعود بود بريتانيا را وادار ساخت خدمتگزار صديق خود وثوق را به حال خود گذارد و به انتصاب نخست وزير ديگري، مشيرالدوله، تن دهد. وثوق موقتاً از ايران دور شد، اما محتواي برنامه ي او را، چنانكه سيد ضياء، ديگر كارگزار وفادار بريتانيا و يكي از دو مجري كودتاي سوم اسفند معترف بود، در دوران حكومت رضا خانشاه به اجرا گذاشته شد. از همين رو، هنگامي كه رضا خانشاه موفق شد جنبش مردمي را سركوب كند وثوق را از نو در كابينه ي ديگري به وزارت رساند تا در اجراي محتواي آن معاهده شركت جويد. در اينجا باز مصدق بود كه با نطق هاي افشاگرانه اش در مجلس ششم پرده از نيرنگ رضا خان و استادش وثوق برگرفت.(4) شجاعت مصدق و مواضع او براي دفاع از منافع مردم در برابر سيد ضياء، رضا خان و وثوق سرمشق نسلي شد كه پس از شهريور 1320 پا به ميدان سياست گذاشت. اما وثوق هم سرمشق شد، سر مشق سياست بازاني كه، همانند او، از نعمت مشروطيت به همه چيز رسيدند و حامي رضا خان در تحكيم ديكتاتوري او شدند و به مردم و منافع آنان پشت كردند، و نيز نسل تربيت شده ي آنان كه پس از شهريور 1320 در خدمت استعمار قرار گرفت، از رونامه نگاران جنجالي اي چون ميراشرافي و عميدي نوري گرفته تا وكلاي مجلس و سنا كه چون جمال امامي و دشتي به خدمتگزاري به امپراتوري بريتانيا و خنجر زني به منافع مردم ايران فخر مي فروختند. اگر امروز مصدق را همگان مي شناسند و بمثابه سمبل خدمت به مردم مي ستايند و سرمشق قرار مي دهند، چندان كسي سخني از وثوق و جمال امامي نشنيده، مگر به بدنامي، آنهم به عنوان وطن فروش.

سر مشق سوم كيانوري است كه، اگرچه نيازي به معرفي ندارد، از گفتن برخي نكات در باره ي منش تاريخي اي كه او نماينده اش بود نشايد گذشت. برخلاف آنچه معمولاً پنداشته مي شود، او شاگرد استادان جنبش چپ ايران نبود كه از درون نهضت مشروطيت بِزاد. او از بسيار كساني بود كه، همچون علي متقي و امان الله قريشي با سابقه اي فاشيستي، به حزبي پيوست كه ركن 2 ارتش شوروي به كمك سليمان ميرزا («سوسياليستي» كه هم از سلطنت رضا خان حمايت كرد و هم وزير رضاخانشاه شد) برپاداشت (5) و برخي از ياران تقي اراني بعضاً از روي خامي و برخي از روي طمع قدرت در رأس آن قرار گرفتند. اينان برخلاف اراني، كه با توطئه ي« اِن.كا.وِ.دِ.» توسط كامبخش و شورشيان عمال آن سازمان به زندان افتاد و به قتل رسيد، از آن سرشت ويژه ي چپي هاي ايراندوستي نبودند كه از در نهضت مشروطه از ميان زحمتكشان برخاسته بودند و به هنگام جنگ بزرگ حزب عدالت (كمونيست) را تشكيل دادند، خود را انترناسيوناليست بر مي شمردند، اما حاضر نبودند منافع زحمتكشان ايران را به بوروكراسي استاليني بفروشند. گواه اين امر فقط قتل يك به يك آنان در اردوگاه هاي گولاگ نيست، بل نامه ي بي نظيري است كه اعضاي كميته ي مركزي آن در تهران، پس از سركوب جنگل و كشتار مبارزان ايراني به دست جلادان قزاق به فرماندهي رضا خان(ديماه 1299/دسامبر 1921)، به شخص لنين نوشتند و به سياست خارجي شوروي شديداً تاختند و آن را خلاف منافع زحمتكشان ايران تشخيص دادند. (6) رهبران حزب توده اين سنت ميهندوستي را نمي شناختند و از همين رو به دنباله روي كوركورانه اي از شوروي پرداختند كه سياست خانمان برانداز آن را به رهبري كيانوري در سه دوره ي حساس تاريخ ايران (15 بهمن 1327، دوران مصدق بويژه در روزهاي 25 تا 28 مرداد، و سپس دوران انقلاب) مي شناسيم. كساني كه با اين سنت حزب توده بار آمده اند – نه سنت افسران دلير و غيرتمندي كه حاضر به تقاضاي «عفو» از شاه نشدند تا جان خود را از چنگال مرگ نجات دهند.  اينان امروز هم كه شوروي، «اين كعبه ي آمال كمونيست هاي» جهان ديگر وجود ندارد، غيرتمندي لازم را ندارند كه از تجاوز به خاك وطن برخيزند كه هيچ، بدون كوچكترين و گاه با افتخار خواهان «نجات ايران از چنگ آخوندها» به كمك دشمن ديرين «كعبه» ي پيشين آمالشان، يعني استادانِ زندانبانان، شكنجه گران، و قاتلان صد ها، اگر نه هزاران، ميهن دوست ايراني، از جمله افسران توده اي، هستند. اين نه تنها غمناك كه بس شرم آور است كه مردي كه زندگي اش را تا پايان تحصيلات دانشگاهي مديون دسترنج زحمتكشان ايران است و از سالي، از همان بدو تأسيس، كه به حزب توده پيوست نان خور بودجه ي هاي تأمين شده از دسترنج ديگر زحمتكشان، از جمله فرانسه، بوده است در برابر خواست مقابله، حتي در سخن و شعار هم كه شده، در بالاي هشتاد سالگي شانه بالا بياندازد و در ملاء عام از تجاوز محتمل آمريكا عملاً دفاع كند و بگويد «كاري از دست ما ساخته نيست؛ بگذاريد آمريكا اين رژيم را از بين ببرد»! چنين كساني كه تا نمايش تلويزيوني كيانوري سينه چاك جمهوري اسلامي بودند و آن را يك «پايگاه ضد امپرياليستي» بشمار مي آوردند و پس از آن نمايش همان حكومت را دست پرورده ي آمريكا معرفي مي كردند، امروز خواهان براندازي آن به توسط تفنگدران آمريكايي هستند. مسئله خامي و ساد لوحي سياسي يا تحليل اشتباه آميز نيست، بل پشت هم اندازي عاري از هر غيرت و آبرويي است – آبرويي كه حتي رضا پهلوي هم تقلا مي كند از راه مخالفت صوري با تجاوز حاميانش حفظ كند. كساني ازين دست كه امروز دست اندر دست پيروان وثوق الدوله ها گذاشته اند و با هراساندن از چماق زور آمريكا رهبر حكومت اسلامي را اندرز مي دهند كه تن به تهديدات آمريكا بدهد، براستي «آزادي» برّه را از گرگ مي طلبند. اينان از همان سنتي بر مي آيند كه كيانوري، متقي، قريشي، و ... را «تربيت» كردند.

به وارونهء اين منش بي آبرو، علاوه بر تودهء 48 درصدي آگاه مردم آمريكا -- در برابر 52 درصدي رأي دهندهء مذهبي كه قشريون آمريكا در انتخابات اخير موفق به بسيج شان شدند -- صد ها بل هزاران تن از نويسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران، دانشگاهيان، دانشجويان و حتي سربازان و افسران بيزار ارتش آمريكا، و همچنين ده ها سر دبير روزنامه هاي صاحب نفوذ آن كشور، چون نيويورك تايمز، واشنگتن پست، سانفراسيسكو كرونيكل، و لوس آنجلس تايمز، سناتور ها و نمايندگان كنگرهء آن كشور، و نيز رئيس جمهور پيشين كلينتون، به همراه يكي از متخصصان شناخته شده ي آمريكايي در مورد ايران به نام گَري سيك (در استشهادش در برابر كميسيون امور بين المللي مجلس نمايندگان كشورش بتاريخ 16 فوريه 2005)، نه بخاطر مردم ايران يا منطقه، كه به سود مردم خويش و حيثيت كشورشان، از روي ميهندوستي خود، همه فرياد مخالفت با تجاوز دولت بوش به ايران را سرداده اند؟ كجايند همه ي آن ايرانيان ميهندوستي كه، بدون گذشت از ماهيت ارتجاعي حكومت اسلامي، با بيان انزجار خود از يورش تجاوزكارانهء بس محتمل دولت بوش به خاك ايران، كه عواقب وخيم و غيرقابل محاسبه اي (از جمله تجزيه ي برخي مناطق مرزي كشور(7)) را براي حال و آيندهء ايران در برخواهد داشت، به بسيج افكار ترقيخواهان و صلح دوستان جهان دست زنند، و ازين طريق نه فقط اعتباري جدي نزد مردم ايران بيابند كه حتي رُفتن مسالمت آميز حكومت را با شركت توده هاي وسيع خود مردم تسهيل كنند.

اكنون ايران در سراشيبي قرار دارد كه نجات از آن تنها با همدستي و اتفاق كساني ميسر است كه در عمل، و نه اسم، از آزاديخواهي، استقلال طلبي، و مردم دوستي مصدق، اراني، فاطمي، مبشري و همانندشان پيروي مي كنند. بايد همچون اين سرمشق ها در برابر آن دو سرمشق ديگر پايدارانه ايستاد. چنانكه مصدق گفته است، در تاريخ ملل بُرهه هايي هستند كه سرنوشت آنان را رقم مي زنند : كودتاي محمد علي شاه، قرارداد 1919 وثوق-كرزن، كودتاي سوم اسفند 1299، سلطنت رضا خان 1304، شهريور 1320، نخستين كودتاي شاه در 15 بهمن 1327، نهضت ملي كردن نفت در 1329 و كودتاي مرداد 1332در ، بحران 1340 رژيم شاه، انقلاب 1357، و نيز اكنون كه ممكن است بيش از هر زماني ديگر راه براي در دست گرفتن آينده بر مردم ايران بسته شود.

امروز مردم ما، حتي نسل جوان، به كساني كه از روي استيصال و شكست نظرات و سياست هاي خود را بناچار تغيير داده اند، و بعضاً همچون وثوق «اردوگاه» عوض كرده و گاه چون، نه خيرخواه مردم ايران، كه «ميانجي» غول-قدرت جهان ظاهر شده اند، كوچكترين اعتمادي ندارند.

جمال امامي، خان ستمگر دهقانان آذربايجان و دشمن بد نام نهضت ملي ايران در مجلس شورا قدرت استعمار مصدق را به رخ مصدق مي كشيد و به او هشدار مي داد كه از مقابله با آن غولِ سياسيِ زمان دست بردارد. امروز كساني پيدا شده اند كه، بجاي تلاش براي ايجاد يك جبههء دمكراتيك به منظور دفع رژيم كنوني به دست نيروهاي پيشتاز ايران با حمايت نيروهاي ترقيخواه جهان و به سود بهروزي مردم ميهنمان، مي كوشند رژيم مرتجع قشريون را از غول-قدرت آمريكا بهراسانند تا مگر روزنه اي براي خود بگشايند. تاريخ ثابت كرده است كه كساني شايسته ي دمكراسي و خدمت به مردم هستند كه براي آن صميمانه و بدون چشمداشت به قدرت مبارزه مي كنند. وثوق ها و كيانوري ها نه در تاريخ ايران و نه در تاريخ ديگر كشور ها كم نبوده اند. پتن ها و كوئيزلينك(8) ها جاي پر افتخاري در تاريخ اروپا ندارند.

اين نيز نا گفته نماند كه كساني كه در روز روشن، ناصادقانه مي نويسند كه، بر خلاف سنت گذشتهء «چپ،» نظرات مغاير و انتقادي را در همايشگاه (سايت) خود منتشر مي كنند، مردمي را كه به همه ي سايت ها سري مي كشند و سانسور آنان را چون اظهر من الشمس مي بينند ابله يا نابينا مي پندارند. و ازين توهين به شعور انساني بيشتر چه؟ امروز مي توانيم از روي رفتار انتشاراتي همايشگاه هاي اينان بدانيم كه منش آنان در فرداي كسب قدرت نسبت به نظرات انتقادي چه خواهد بود. سالي كه نكوست از بهارش پيداست!

 خسرو شاكري (زند)

پاريس، 28 بهمن 1383

پانويس ها

(1) صرفنظر از مطالعه ي اسناد و مدارك تاريخي كه حاكي ازين امرند، بايد خاطر نشان كنم كه در سال 1964، زماني كه به علت قدغن كردن نام مصدق از سوي شاه بسياري از جوانان ايران وي را نمي شناختند، شخصاً در الجزيره تازه آزاد شده، كه رهبران شهير خود را داشت، شاهد بودم كه اهالي آن شهر، از دانشجو گرفته تا كسبه همه مصدق را مي شناختند. هرگاه در پاسخشان داير بر اينكه «اهل كجايي» مي گفتم ايران» با گشاد رويي مي گفتند «كشور مصدق؟».

(2) در مورد دريافت حق الزحمه وثوق و فيروز ميرزا، نگاه كنيد به كتاب زير در مورد سرگذشت وزير مختار بريتانيا در ايران، سر پرسي لورِين، در زمان رضا خان كه به اين مسئله مستنداً پرداخته است : (G. Waterfield, Professional Diplomat, Sir Percy Lorraine, London 1973, pp. 55-65.).

.(3) پيرامون سرنوشت اينان، نگاه كنيد به از اسلام انقلابي تا گولاگ، به كوشش خسرو شاكري (زند)، فلورانس و تهران، 1381.

.(4) در اين مورد بنگريد به دكتر مصدق و نطق هاي تاريخي او در دوره [ها] ي پنجم و ششم تقنينيه، تهران، 1324، صص 76 به بعد.

(5) براي مطالعه ي تاريخچه ي تأسيس حزب توده به دستور ركن 2 ارتش شوروي در ايران و با تأييد شخص استالين، نگاه كنيد به مقاله ي تحقيقي زير كه بر پايه اسناد بين الملل كمونيست نوشته شده است : C. Chaqueri, “Did the Soviets play a role in founding the Tudeh party in Iran?,” Cahier du monde russe, juillet-sptembre 1999..

. (6) براي قرائت اصل متن اين نامه به فارسي، نگاه كنيد به بخش اسناد تاريخي در (www.iranebidar.com).

(7) همان برنامه ايكه پس از جنگ جهاني دوم دستياران استالين، بِريا و باقراُف، تحت عنوان «تئوري حق تعيين سرنوشت خلق ها تا سرحد جدايي» براي تجزيه ايران ريختند و به اجرا گذاشتند، كه نقشه ي كردستان را تا آبادان (منابع نفتي و خليج فارس) كِش مي داد. حال همان برنامه را آقاي چِيني و باندِ بازان لابي اسرائيل به اجرا مي خواهند گذارد.

(8) كوئيزلينك نخست وزير نروژ بود كه، همانند پتن، با ارتش اشغالگر نازي همكاري كرد.

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

  رجوع به مطالب مشابه