|
|
|||
سالگرد تیرباران دکتر فاطمیبر سرنيزه نتوان نشست۱۹ آبان ۱۳۸۴ نوزدهم آبان ماه، درست پنجاه و يک سال تمام از جانباختن دکتر حسين فاطمي متعاقب کودتاي بيست و هشتم مردادماه سال سي و دو گذشت. دکتر حسين فاطمي! مردي وارسته و عاشق، از ياران واقعي دکتر محمد مصدق که تا واپسين لحظات، راه او را پيمود. دکتر مصدق نوشته است : "اگر ملي شدن صنعـت نفت خدمت بزرگي است که به مملکت شده، بايد از آن کسي که اول اين پيشنهاد را نمود سپاسگزاري کرد و آن کس شهيد راه وطن دکتر حسين فاطمي است..." سکانس يک يک هزار و دويست و نود و نه خورشيدي در شهر نايين، در خانواده اي روحاني بر خشت اين جهان افتاد. تحصيلات قديم را نزد پدرش آيت الله سيد علي محمد سيف العلماء و ساير افراد خانواده در شهر مشهد فرا گرفت. پس از اخذ ديپلم راهي تهران شد. حسين فاطمي پس از فارق التحصيلي از دانشسراي تهران براي ادامه تحصيل عازم فرانسه شد. او در فرانسه، در رشته هاي حقوق بين المللي و علوم اجتماعي و روزنامه نگاري به اخذ درجه دکترا نائل شد. فاطمي سپس به ميهن بازگشته و از ۱۳۲۰ به بعد رسماً کار روزنامه نگاري را آغاز کرد. ابتدا روزنامه "باختر" را در تهران منتشر کرد، پس از آن به پايتخت آمد و انتشار "باختر" را در آنجا ادامه داد. صاحب امتياز جريده مذکور برادر حسين فاطمي بوده است. مبارزات قلمي دکتر فاطمي از سال ۱۳۲۳ اوج گرفت و در همين ايام مدتي را به خاطر يکي از مقالاتش به بند قاتلان گرفتار آمد! از او در فاصله سال هاي 1323 تا 1325 مقالات جالب توجهي پيرامون مساله نفت و آذربايجان منتشر شده است. در اين مقطع زماني دکتر فاطمي براي مدتي دوباره راهي اروپا شده و پس از بازگشت در نيمه اول سال 1328 روزنامه مشهور خود "باختر امروز" را منتشر کرد. نگاه فاطمي به چگونگي پيشرفت جنبش اصلاحي در جامعه ايران در خور توجه است. او در سرمقاله شماره سوم که به علت توقيف باختر امروز به نام "سرگذشت " منتشر مي شد، تحت عنوان "براي اصلاح ايران بايد قرباني داد" مي نويسد: "قلدري و استبداد مثل زالو تا شکمش از خون مظلومان و بيگناهان پر نشود از حرکت نخواهد افتاد، اصلاح وطن محتاج به قرباني است، من به سهم خود براي قرباني شدن هميشه آماده بوده ام." در اول آبان ماه سال 1328، جبهه ملي ايران به رهبري دکتر محمد مصدق تشکيل شد. با پيوستن به دکتر فاطمي به اين جبهه، باختر امروز به نوعي به محلي براي درج افکار و عقايد جبهه ملي تبديل گرديد. دوم ارديبهشت ماه يک هزار و سيصد و سي خورشيدي دکتر مصدق به نخست وزيري انتخاب شد و دکتر فاطمي به عنوان معاون نخست وزير معرفي گرديد. ترور توسط فداييان اسلام درست در همان سال، دکتر فاطمي هنگام سخنراني بر مزار محمد مسعود، زماني که اين جمله را بر زبان داشت: "بدبختي ما آن است که در اين جهنم قانون اجرا نمي شود..." توسط عبد خدايي، جواني از گروه فداييان اسلام مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به شدت مجروح شد. او درد ناشي از اين ترور تا پايان عمر کوتاهش با خود کشيد. دکتر پس از جان به در بردن از ترور توسط فداييان اسلام در بيمارستان نيز از گزند سوء قصد در امان نماند. گفته اند که پس از نخستين جراحي، نيمه شب هنگامي که او هنوز به هوش نيامده بود، چند تن ناشناس به اطاق فاطمي رفته و پانسمان هاي محل عمل را از بين مي برند! پرستاران مطلع شده و دکتر غلامحسين مصدق، پزشک معالج او را مطلع مي کنند و فاطمي با جراحي مجدد از مرگ نجات مي يابد. دکتر فاطمي در دوره هفدهم مجلس شوراي ملي به نمايندگي از مردم تهران وارد مجلس شد. در دوره اي نيز معاونت پارلماني دکتر مصدق را عهده دار بود. پس از استعفاي نواب، وزير خارجه دولت مصدق، فاطمي سکان وزارت خارجه را بر عهده گرفت. با آغاز وزارت دکتر فاطمي در مهرماه 1331 ، سياست هاي ضد امپرياليستي خصوصا ضد انگليسي فاطمي بيشتر عيان شد. هم از اين روست که دولت بريتانيا خيلي زود از سمت و سوي سياست هاي مقتضي توسط فاطمي به شدت آشفته گرديد. گفته اند که در زمان حضور دکتر فاطمي در وزارت امور خارجه، سازماني کهنه، فرسوده و اشرافي که جز محلي براي تقسيم مناصب سفارت، کارداري و... بين "هزار فاميل" کارآيي ديگري نداشته، به وزارتخانه اي پويا تبديل شده بود. همايوني از قماش همان "همايون"ها بيست و پنجم مرداد ماه، روزهايي پيش از کودتاي بيست و هشتم مردادماه سال سي و دو، دکتر فاطمي توسط گارد شاهنشاهي دستگير شده و صبح همان روز به خانه باز مي گردد. دکتر فاطمي در کودتاي نافرجام نيمه شب بيست وپنجم مردادماه ۱۳۳۲ بوسيله گارد شاهي به نحو اهانت آميزي بازداشت شده است. ولي هنگامي که سحرگاهان پيروزمندانه به خانه اش باز مي گردد در سرمقاله يکشنبه بيست و پنجم مرداد ۱۳۳۲ [شماره ۱۱۷۲] مي نويسد: "ساعت يازده و نيم ديشب چند افسر مسلح و قريب پنجاه، شصت نفر سرباز گارد شاهنشاهي شصت تير بدست مثل راهزناني که در کتاب هاي افسانه قرون وسطايي خوانده ايد، به خانه من ريختند و بدون اين که حتي اجازه دهند من کفش پا کنم در برابر شيون طفل يازده ماهه و مادرش مرا به سعدآباد ـ کاخ سلطنتي ـ توقيفگاه گارد شاهنشاهي بردند و در هر اطاق خانه ام نيز تا ساعت چهار صبح دوازده سرباز بيتوته فرمودند.... پس از حادثه نهم اسفند که خود شاه دخالت مستقيم در آن داشت، من ديگر تا آنوقت به دربار نرفته بودم، ولي ناگهان براي گفتن مطالبي تلفن کردم و يکسر گرسنه از وزارتخانه به کاخ اختصاصي رفتم، ديدم شاه از دکتر مصدق گله مي کند و مي گويد، مصدق از من رنجيده است، به گمان اينکه در حادثه نهم اسفند من دست داشته ام. شما چه مي گوييد؟ بي پروا به او گفتم که من ترديد ندارم اعليحضرت بوجود آورنده اين صحنه شرم آور بوده ايد. بعد به دو چشمان او که خيلي داعيه معصوميت دارند، نگاه کرده، گفتم: "به من بفرماييد تا کجا مي خواهيد برويد. آيا اعمال فاروق براي شما سرمشق نشده است که تا آنجا رفت که تاج و تخت خويش را در روز موعود از دست گذاشت. آيا شما هم از آن راه مي خواهيد برويد.؟"... به او گفتم: "يک بار در سي ام تير به دستور سفارت انگليس دکتر مصدق را مجبور به استعفا کرديد و سزاي آنرا ديديد. آيا خيال مي کنيد ممکن است آن آزمايش تلخ را تکرار کرد؟" دکتر فاطمي در روايت خود از حال و هواي پادشاه در آن روز مي گويد که "من در طول دوازده سال اخير هرگز به آستان اين جوان خوش خط و خال که مثل مار افسرده موقع ضعف و جبن سر در هم مي کشد و در فرصت مناسب نيش جانگزاي خود را ميزند، سر فرود نياورده ام." وي اضافه مي کند "اين آخرين دفعه هم به ابتکار خودش نشان همايون به من داد که هرگز نشان اهدايي او را بر سينه نزدم زيرا مي دانستم که اين "همايون" از قماش همان "همايون "هايي است که پنجاه شصت [راجه] نظير او را انگليس ها در موقع اشغال هند در خاک وسيع آن کشور ايجاد کرده اند. دربار دشمن همه آزادمردان، وطن پرستان و خصم مبارزين راه استقلال و آزاديست....يکي نيست از او بپرسد، ديگر شما و فاميل شما از اين يک مشت پا برهنه و لختي که بيست سال پدرت آنها را به نفت جنوب زير نظر مستقيم خويش فروخت و براي چهل سال بعد از خود نيز قرارداد ۱۹۳۳ را باقي گذاشته چه مي خواهيد؟...پدر شما يک مرتبه به دستياري "آيرنسيد" کلنل انگليسي، بر روي هموطنان خود شمشير کشيد و عاقبت در منتهاي نکبت در گوشه "ژوهانسبورگ" چشم بر هم گذاشت. او از اين جنايت چه چيزي ديد که امروز شما از روي نقشه فرستاده هاي سفارت انگليس، بغداد و ايادي جيره خوار اجنبي همان راه نکبت بار و ملعنت آميز را از نو مي پيماييد؟" دکتر فاطمي حتی از رييس و حامی خود دکتر مصدق هم سئوال داشت "آقاي دکتر مصدق! چقدر بايد صبر و تحمل کرد و تا کي بايد شاهد اين فجايع و رسوايي هاي پنهاني و آشکار دربار بود ... ديشب در همان موقعي که شصت تيرهاي افسران و سربازان گارد شاهنشاهي به طرف من نشانه گرفته بودند و مرا به توقيفگاه سعد آباد مي بردند، من با کمال خونسردي اين شعـر سعـدي را زمزمه مي کردم "چو تيره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نيايد بکار" يک روز پس از دستگيري توسط گارد شاهنشاهي است که دکتر حسين فاطمي "نطق آتشين" خود را در ميدان بهارستان تهران ايراد مي کند. ميتينگ بزرگي که عمده ترين شعار شرکت کنندگان در آن بر خلاف مشي مصالحه جويانه جبهه ملي، "ما شاه نمي خواهيم!" بوده است. کودتاي بيست و پنجم مردادماه عقيم مي شود. محمد رضا شاه پهلوي کشور را ترک مي کند. دکتر فاطمي نيز در سخنراني آتشين خود در روز بيست و ششم مرداد در ميتينگ عظيم ميدان بهارستان خواستار انحلال سلطنت مي شود. عنوان آن روز روزنامه "باختر امروز" به قلم شهيد دکتر فاطمي اين بود: "خائني که مي خواست وطن را به خاک و خون بکشد رفت." بر اساس اسناد معتبر تاريخي، تظاهرکنندگان توده اي، همراه با دکتر فاطمي تا آخر شب بيست و هفتم مردادماه سي و دو خيابان ها را در اختيار خود داشته اند. کودتاي بيست و هشتم مرداد 32 و روزهاي اختفا کودتا به سرانجام مي رسد. جنبش ملي ايران بار ديگر بي سرانجامي را مکرر مي کند. محمدرضا شاه پهلوي به دولت ايالات متحده مي گويد "سلطنتم را اول از خدا و بعد از شما دارم." پادشاه مستأصل با کودتاي کلان سرمايه داري انحصاري جهاني و ارتجاع داخلي به کشور باز مي گردد. عده زيادي از آزادی خواهان دستگير شده و گروه کثيری مانند دکتر حسين فاطمي در اماکن امن مخفي مي شوند. ثانيه ها، ثانيه هاي التهابند. تنها هفته هايي پس از کودتاي بيست و هشتم مرداد! روزهايي که احتياط زيادي را مي طلبيدند سرانجام آنگونه که نبايد رقم مي خورند! روزي دکتر فاطمي بر اثر خستگي پرده اتاق محل اختفاي خود را کنار مي زند و از پنجره به بيرون نگاه مي کند. پيرزني او را با اين ريش بلند که گذاشته بود مي بيند و به صاحبخانه خبر مي دهد و آنها هم پليس را در جريان مي گذارند. بدين ترتيب دکتر فاطمي دستگير مي شود. درباره روزهاي آخر پيش از دستگيري، حرف و سخن فراوان است. گويا در روزهاي آخر دکتر فاطمي مباحث کليدي را مطرح کرده است: "... او از اينکه دکتر مصدق نسبت به دشمنان جنبش نرمش نشان مي داد،از اينکه پس از فرار شاه تصميم قاطع درباره اعلام جمهوري نگرفت، از اينکه به فرماندار نظامي دستور تظاهرات ضد شاه را داد و از همه بالاتر از اعتمادي که مصدق به بستگان خود داشت و علي رغم تذکر ما درباره همکاري سرتيپ دفتري با کودتاچيان در بيست و هفتم مرداد او را به رياست شهرباني و فرماندار نظامي تهران برگزيد، گله و ناله داشت ... او مي گفت که دکتر مصدق به گزارشات سرتيپ دفتري که دقيقاً معلوم شد براي کودتاچيان کار مي کرد، اعتماد داشت و دفتري گزارش مي داد که "مساله مهمي نيست و به زودي آرامش برقرار مي شود!" اين همان پاسخي است که مصدق در تلفن به ما داد..." دستگيري ششم آبان ماه 1332، دکتر فاطمي سرانجام دستگير مي شود. خود، زمان دستگيريش را اينگونه روايت کرده است. "... وقتي سرگرد مولوي مرا به دربار آورد ، سرتيپ نصيري رئيس گارد سلطنتي به کنار جيپي که من در آن نشسته بودم آمد و به من گفت: "خائن وطن فروش کدام گوري بودي؟" من در جواب گفتم، تيمسار، دکتر مصدق وطن فروش نبود و به ملت ايران بزرگترين خدمات تاريخي را نموده. نصيري از حرف من بر آشفت و سيلي محکمي به صورت من زد که از بيني من خون جاري شد. سپس فرياد کشيد که "اين پدرسوخته را چرا زنده آورده اي. بدهيد او را بکشند"... " در بخش هاي ديگر روايت دکتر فاطمي از روزهاي مقاومت خود او از سه ساعتي مي گويد که در شهرباني، در اتاق سرتيپ تيمور بختيار بوده تا "اراذل و اوباش" بار ديگر به ياري سلطنت برخيزند. "اين مدت براي خبر کردن اراذل و اوباش کافي بود. هنگامي که مرا به عنوان انتقال به لشکر دو زرهي از شهرباني بيرون آوردند، برخلاف همه متهمين که از حياط پشت شهرباني آنها را سوار اتومبيل مي کردند، مرا به خياباني که روبه روي وزارت خارجه است آوردند و به مجردي که جلوي پله ها رسيدم، ده دوازده نفر که ميان آنها شعبان بي مخ را شناختم در انتظار من بودند و به محض اينکه از پله ها پايين آمدم با چاقو و کارد و لگد و مشت به جان من افتادند. در حالي که دست هاي من را با دستبند بسته بودند، ضربه هاي چاقو بر بدنم مي خورد... ولي خواهرم جمعيت را شکافت و خود را روي من انداخت و ضربات بي شماري را متحمل شد و اگر او نبود مرا در آنجا با چاقو کشته بودند تا به ملت ايران اعلام کنند که به دست "مردم" تکه تکه شده ام!..." سوء قصد فداييان اسلام و هواخواخوهان سلطنت پهلوي به جان دکتر فاطمي تنها چند نمونه از تلاش ها براي از ميان برداشتن او بوده است. تکيه به سرنيزه دکتر فاطمي با يقين بر اينکه سرانجام روزي توسط استبداد و ارتجاع حاکم از پا در خواهد آمد به تنظيم وصيت نامه اي اقدام مي کند. او پيش از تنظيم وصيت نامه خطاب به محمدرضا شاه پهلوي و آزموده سه تقاضاي خود را مطرح کرده است. "يکي اينکه برادران و خواهران و زن و فرزندم را ببينم. و ديگر اينکه با پيشوا و پدر بزرگوارم، دکتر مصدق و ياران او ديدار کنم. و سوم اينکه شما افسران چند دقيقه به بيانات من گوش کنيد." فاطمي لب مي گشايد و افسران مبهوت سحر کلام او مي شوند. در بعضی منابع آمده که اجازه دادند دکتر فاطمي قبل از اجرای حکم چند کلامی هم با نظاميان سخن گفت . اما این در هيچ منبع مستقلی تائيد نشده است.
دکتر، با بستگان خود براي آخرين بار ديدار مي کند. او سراغ سعيد [فرزند برادرش] را مي گيرد. زماني که سعيد فاطمي را بر بالين او مي آورند، با اينکه فاطمي از شدت بيماري در ضعف مطلق بوده، برخواسته، سعيد را در آغوش کشيده و در حالي که گونه هايش خيس اشک بوده اند مي گويد "سعيد، من مي ميرم. من رفتني هستم و من مي دانم که تو زنده خواهي ماند. بعد از مرگ من کارهاي مرا که اينک از هم پاشيده اند ادامه بده. از بچه ام سرپرستي کن. جز تو به هيچ کس طفلم را نمي سپارم. سعي کن به بچه من بد نگذرد." دکتر فاطمي خطاب به آزموده مي گويد "آري آقاي آزموده! مرگ حق است و من از مرگ باکي ندارم. آن هم چنين مرگ پرافتخاري. من قرباني نفت هستم. من مي ميرم که نسل جوان ايران از اين مرگ درس عبرت گرفته،خود از وطنش دفاع کند و نگذارد جاسوسان اجنبي بر اين کشور حکومت نمايند..." دکتر فاطمي درخواست مي کند که دکتر مصدق را براي آخرين بار ملاقات کند. اين درخواست او رد شده و به او تنها اجازه مي دهند که با ياران زنداني ديگرش آقايان مهندس رضوي و دکتر شايگان ملاقات کند. در اين ملاقات دکتر فاطمي با صدايي محکم و اميدوار گفته است: "گذشتن از اين جهان و وداع با اين دار فاني سرنوشت هر انساني است و دير يا زود آن اهميت چنداني ندارد. در هر حال ملت ما در مبارزه خود پيروز خواهد شد. سپس دکتر فاطمي سفارش فرزند خود را نموده و "پيشواي ملت" را وکيل و وصي خود قرار داده است." دکتر شايگان درباره اين لحظات گفته است: "وقتي براي وداع پيشانيش را بوسيدم، متوجه شدم که بسيار گرم است و در آتش تبي شديد مي سوزد. اعدام يک بيمار آن هم در آن حال در هيچ يک از کشورهاي متمدن جهان سابقه ندارد!" سکانس آخر صبح روز هجدهم آبان ماه 1333 کاردار وقت سفارت بريتانيا در تهران با سپهبد عبدالله هدايت، رئيس وقت ستاد ارتش ملاقات مي کند و به سفارتخانه بازگشته و به نخست وزير دولت متبوع خود اعلام مي کند که اعدام دکتر فاطمي قطعي است. حالا فاينال سکانس رزم کليد مي خورد. آسمان هنوز گرگ و ميش است. سوز صبحگاه پاييزي مي وزد. جاده ها بي تابند، شهر در خواب! دکتر حسين فاطمي پس از تحمل نه ماه زندان با تن رنجور و تب چهل درجه به وسيله برانکارد تا قتلگاه برده مي شود. قبل از اجراي حکم اعدام، دکتر فاطمي به آزموده مي گويد: " آقاي آزموده! مرگ بر دو قسم است، مرگي در رختخواب ناز و مرگي در راه شرف و افتخار و من خداي را شکر مي کنم که در راه مبارزه با فساد شهيد مي شوم..."
|
||||
|