میزان نیوز:ساعت یازده و نیم دیشب چند
افسر مسلح و قریب پنجاه شصت نفر سرباز گارد شاهنشاهی شصت تیر به
دست مثل راهزنانی که در کتابهای افسانه قرون وسطایی خواندهاید
به خانۀ من ریختند و بدون این که حتّی اجازه دهند من کفش پاکنم
در برابر شیون طفل یازده ماهه و مادرش مرا به سعدآباد ـکاخ
سلطنتیـ توفیقگاه گارد شاهنشاهی بردند و در هر اتاق خانهام
نیز تا ساعت چهار صبح دوازده سرباز بیتوته فرمودند. در این مقاله
نمیخواهم ماجرای این جنایت ـ این کودتای ننگین ـ این دستبرد و
تجاوز (شاهنشاهی) را به حقوق ملّت شرح دهم بلکه میل دارم حقایقی
را که تا امروز قسمت مهّم آن از مردم مخفی مانده است ذکر کنم.
یک هفته بعد از واقعه نهم اسفند در جراید مرکز منعکس شد که
من برای عرض گزارش دربارۀ هیأت اعزامی ایران به بغداد به حضور
ملوکانه مشرف شدهام! آن روز که ملاقات من با شاه قریب دو ساعت و
نیم طول کشید شاید تنها حرفی که نزدیم موضوع هیأت اعزامی به
بغداد بود. پس از حادثه نهم اسفند که دست خود شاه دخالت
مستقیم در آن داشت من دیگر تا آنوقت به دربار نرفته بودم ولی
ناگهان برای گفتن مطالبی تلفن کردم و یکسر گرسنه از وزارتخانه
به کاخ اختصاصی رفتم دیدم شاه از دکترمصدّق گله میکند و میگوید
مصدّق از من رنجیده است به گمان اینکه در حادثۀ نهم اسفند من
دست داشتهام، شما چه میگویید؟ بیپروا به او گفتم که من تردید
ندارم اعلیحضرت به وجود آورندۀ این صحنه شرمآور بودهاید بعد به
دو چشمان او که خیلی داعیه معصومیّت دارند نگاه کرده گفتم به من
بفرمایید تا کجا میخواهید بروید آیا اعمال فاروق برای شما درس
عبرت نیست؟ فاروق تا توانست نوکری انگلیسها را کرده پشت به
ملّت خود تا آنجا رفت که تخت و تاج خویش را در روز موعود از دست
داد آیا شما هم از آن راه میخواهید بروید؟ اینها که به شما
نصیحت میدهند با نهضت مردم جنگ کنید چه کسانی هستند؟ مگر شما چه
بدی از این ملّت دیدهاید که در صف اوّل مخالفین او قرار
میگیرید؟ آنروز خیلی صحبت کردیم بالاخره به او گفتم یکبار
در سیام تیر به دستور سفارت انگلیس دکترمصدّق را مجبور به
استعفا کردید و سزای آن را دیدید آیا خیال میکنید ممکن است آن
آزمایش تلخ را تکرار کرد؟ دربار در تمام طول ده سال اخیر
قبلهگاه هر چه دزد، هر چه بیناموس و هر چه واخوردۀ اجتماع بوده
قرار داشته و از همه بدتر تنها تکیهگاه خارجیان و نقطه اتکاء
سفارت انگلیس این دربار گند و کثیف و لعنتی بوده است. من در
طول دوازده سال اخیر هرگز به آستان این جوان خوش خط و خال که مثل
مار افسرده موقع ضعف و جبن سردرهم میکشد و در فرصت مناسب نیش
جانگزای خود را میزند سر فرود نیاوردهام و این آخرین دفعه هم
که به ابتکار خودش نشان همایون به من داد هرگز نشان اهدایی او را
بر سینه نزدم زیرا میدانستم که این «همایون» از قماش همان
«همایونها»یی است که پنجاه شصت «راجه» نظیر او را انگلیسها در
موقع اشغال هند در خاک وسیع آن کشور ایجاد کردهاند. دربار
دشمن همۀ آزاد مردان، وطنپرستان و خصم مبارزین راه استقلال و
آزادیست. اگر اینطور نیست از او بپرسید من که در راه جهاد
ملّت ایران هنوز درد و رنج و درد گلولۀ اجنبی را برجان و تن خود
دارم و هنوز از بیمارستان خارج نشده در مذاکره با اجنبی دیگر صرف
قوه و انرژی میکنم چه جرمی مرتکب شدم که نیمه شب باید اسیر
تجاوزات افرادی غارتگر و قطاعالطّریق بشوم؟ من از
محمدرضاشاه پهلوی هرگز انتظار آن را ندارم که این شجاعت و شهامت
خودش را در برابر بیگانگان بکار ببرد، من حتّی به قدر سلطان
مراکش و بیک تونس هم از او حمایت از حقوق ملّت را نمیخواهم ولی
اعتراف میکنم که تا این درجه او را حقیر و کوچک فکر و
ضعیفالعقل نمیشمردم که شبیخون بر مبارزات و جهاد ملّت خود بزند
و تمام محصول فداکاریها و جانفشانیهای مردم محروم و بینوای کشور
را قربانی هوسبازی و لاس زدن با اجانب کند. یکی نیست از او
بپرسد دیگر شما و فامیل شما از این یک مشت پابرهنه و لختی که
بیست سال پدرت آنها را به نفت جنوب زیرنظر مستقیم خویش فروخت و
برای چهل سال بعد از خود نیز قرارداد 1933 را باقی گذاشته چه
میخواهید؟ ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و
نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده و حالا
هم مثل دزدها و بدکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده میکنید
و برای استراحت به کلاردشت تشریف میبرید؟ آمدن هژیر و ساعد
و رزمآرا محصول همین مسافرتهای کلاردشت و مشاوره با عوامل
مستقیم اجنبی بود. این کودتای مسخرۀ دیشب نیز بدون شکّ از آنجا
سرچشمه گرفته است. اگر راست میگفتید و نشانهای از حمیّت در شما
وجود داشت در پناه تاریکی شب دست به این جنایت هولانگیز
نمیزدید و تفنگ سربازانی را که از مالیات علفخوارهای ایرانی
تهیّه شده و گارد شاهنشاهی شما را تشکیل داده است به روی
وطنخواهان نمیکشیدید. پدر شما یک مرتبه به دستیاری
«آیرنسید» کلنل انگیسی13، به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت
در منتهای نکبت در گوشۀ «ژوهانسبورگ» چشم برهم گذاشت. او از این
جنایت چه چیزی دید که امروز شما از روی نقشه فرستادههای سفارت
انگلیس بغداد و ایادی جیرهخواری اجنبی همان راه نکبتبار و
ملعنتآمیز را از نو میپیمایید؟ آقای دکترمصدّق! چقدر باید
صبر و تحمّل کرد و تا کی باید شاهد این فجایع و رسواییهای پنهانی
و آشکار دربار بود. دربار با رفتار ننگآوری که دیشب مرتکب
شد آخرین خط وصلی را که با ملّت داشت برید. دیگر باید به دوازده
سال توطئه، دوازده سال تحریک برادران و خواهران و مادر و دوازده
سال اغراض و شهوات اجنبی خاتمه داد و به گارد شاهنشاهی کاملاً
ثابت کرد که ملّتی وجود دارد و این مردم توطئهها و تحریکات
ننگین دربار را فقط تا مدّت محدودی میتوانند تحمّل کنند. کاسۀ
صبر ایرانی لبریز شده و فریاد انتقام از این جنایات که داستانهای
فاروق را کهنه کرده از گلوی کوچک و بزرگ برمیخیزد. عیاشی و
شهوتپرستی و بیاعتنایی به سرنوشت میلیونها مردم تا همینجا
کافیست. از دربار بپرسید دیگر از جان مردم و مملکت چه میخواهید؟
تا پای انقراض تاریخ و سقوط وطن اکنون شما جلو رفتهاید و به دست
خود آن گور بدنامی و سیاهکاری و اجنبیپرستی را کندید. دیشب
در همان موقعی که شصت تیرهای افسران و سربازان گارد شاهنشاهی به
طرف من نشانه گرفته بودند و مرا به توقیفگاه سعدآباد میبردند،
من با کمال خونسردی زیر لب این شعر سعدی را زمزمه میکردم:
چو تیره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نیاید به کار
باختر امروز، شماره 1172، یکشنبه 25مرداد1332 |