يك روز
شايد ، يك روز
كه آفتاب گيسوی نقره ای دماوند پير را نوازش می كند
در يك غريو تندر بارانی
در يك نسيم نوازشگر بهار
يك روز
شايد همراه پرواز پرستوی عاشقی
واژه ی لبخند، به سرزمين سوخته ی من باز گردد
اميد، كوبه ی در را بفشارد
و سپيدی، جای تمامی اين سياهی ها را پر كند
آن روز بر مردگان نيز
سياه نخواهم پوشيد
حتی بر عزيزترينشان
(( پروانه فروهر))