بازگشت به صفحه اول

 

 
 

 

«فروهر», استبداد و اخلاق مبارزه

مهندس حسين شاه اويسي

"اولين لازمه ي شرافت يک ملت, استقلال است "

(شيخ محمد خياباني)

يکم آذر, امسال, هفت سال است که با دريغ بسيار دو انسان آزاده, عاشق ميهن و ملت, آزادي و ناوابستگي, حقوق بشر و عدالت را از ما گرفتند. در اين نوشتار تا آنجا که بضاعت, آگاهي و شناختم از زنده ياد داريوش فروهر و انديشه هاي او اجازه مي دهد به گوشه هايي از ديدگاههاي او نسبت به استبداد و اخلاق مبارزه مي پردازم. تا هم ميهنان بويژه نسل جوان با زندگي, انديشه و باورهاي چنين انسان هايي که خود را وقف استقلال, آزادي و سربلندي ملت و ميهن مان کرده اند. آشنا شوند. فروهر در درازاي زندگيش از نوجواني, از زماني که بخش هايي از ميهن مان در اشغال بيگانه بود در صحنه ي سياسي ايران زمين نقش آفرين شد و تمامي عمر پربارش از تبعيدي به تبعيدي و از بندي به زنداني و سياهچالي سپري گرديد, با اينهمه قلبش سرشار از عشق به ايران بود و آني و لحظه اي از مبارزه با استبداد و استعمار و پي آمدهاي آن غافل نبود. حقوق ملت, حاکميت ملي, مردمسالاري و استقلال جزء جدا ناشدني انديشه هاي او بود. او در شمار مبارزيني بود که به آنچه مي گفت عمل مي کرد. از آنجا که استبداد را علت تمامي ناهنجاريهاي اجتماعي, اقتصادي و فرهنگي در جوامع مي دانست. از اين رو اين پديده تاريخي را که از کهن ترين شيوه هاي اداره اجتماعات است از ديدگاه و از زاويه اي ويژه به نقد مي کشيم. او استبداد را پديده ناهنجار تاريخ زندگي بشر که پي آمدهاي شوم فراواني در مسير تکامل انسان و جوامع داشته است, مي دانست بويژه تاثير آن در فرهنگ و روحيات ملت ها را ويرانگر مي شناخت که مهمترين بروز آن مکتب «خودکامه پروري» و «بي هويتي» است. با اندوه استبداد از چنان مکانيسم پيچيده و گونه گوني برخوردار است که تشريح دقيق و درست آن بسيار مشکل است. از اين رو از هزاران اثر ويرانگر آن به شماري از آنها اشاره خواهم کرد و راه مقابله با آنها را با الهام و ياري گرفتن از تاريخ پرافتخارمان از گفتار ، راه و رسم و چگونگي زندگي قهرمانان پيروز اين وادي چون فروهر, فاطمي و مصدق که دوست و دشمن در برابر بزرگي, شجاعت, تهور, درايت ، ميهن دوستي و استقلال طلبي شان کلاه از سر بر مي دارند ، بنمايانم.

فروهر استبداد را علت تمامي ناهنجاري هاي رواني ، فرهنگي ، اجتماعي و اقتصادي جامعه مي دانست. مي گفت چه انسانهاي باشرفي که در عريان کردن استبداد جان بر سر پيمان نهاده اند. بي خود نيست که «آزادي را بزرگترين کشف بشر مي دانند» و اما ويژگي اين پديده مخوف چيست؟ که نوع حکومت در آن نقشي ندارد.

سخن از استبداد, سخن از زندان و غل و زنجيز است, در استبداد حتي تصور آنچه مي خواهي جرم است.

- استبداد برآنست جامعه يکدست شود ، متحدالشکل, يک رنگ و يک فکر

- در استبداد, اتحاد غير ممکن و تفرقه آزاد است – در استبداد سانسور و خود سانسوري يک اصل مي شود

- استبداد, مبارزه اش با مظاهر فساد و سقوط ارزش هاي اخلاقي سطحي است – در استبداد مبارزه با فساد مالي غير ممکن و گزينشي است در استبداد, خودکامه پروري رشد مي يابد و خودکامگان ريز و درشت از در و ديوار ميهن بالا مي روند ـ در استبداد, منيت ها رشد مي يابند و تفرقه روز افزون است. در استبداد, مشروعيت با سرکوب حاصل مي شودـ در استبداد فضليت هاي انسان امکان بروز و ظهور نمي يابد. ـ در استبداد تنها يک صدا بايد شنيده شود و آن صداي تشويق, مداهنه و تاييد قدرت است ـ در استبداد زمينه هاي چاپلوسي و نان به نرخ روز خوردن ها روز افزون است ـ در استبداد از سربازي به سرداري يک گام است ـ در استبداد, هدف وسيله را توجيه مي کند ـ در استبداد قحطي رجال رخ مي دهد ـ در استبداد فرارها برقرارها ارجح مي شود ـ مغزها و سرمايه ها مي گريزند ـ در استبداد علم و دانش از محيط گريزان و خرافات حاکم مي شود ـ در استبداد, کارهاي بزرگ به خُردان سپرده مي شود ـ در استبداد شعار بر شعور پيشي مي گيرد در استبداد, هرگونه تغيير و اصلاحي مجاز نيست ـ در استبداد, فقر پروري جاي فقر زدايي را مي گيرد.

- در استبداد, مردگان ارزشمندند چون نمي توانند مخالف باشند و زندگان بي مقدار ـ در استبداد, بازار تهمت ، شايعه و هتاکي گرم است ـ در استبداد بجاي برافروختن شمعي در تاريکي به نفرين آن مشغولندـ در استبداد, انديشه در پاي سليقه به شمشير تعصب ذبح مي شود ـ در استبداد, فرياد انسان ها بي مقدار و از مبارزه حيات و ميشت الهي غافل ـ در استبداد از تاريخ و تجربه نياکان درس گرفته نمي شود ـ در استبداد محال است توسعه و رشد مجال بروز يابد ـ در استبداد ايدئولوژي بمثابه بايد ها و نبايدها حاکم است. در استبداد تابلو ممنوع ها هم جا نصب است ـ در استبداد بقول زنده  ياد «اخوان ثالت»: سلامت را نمي گويند پاسخ که سرها در گريبان است» ـ در استبداد «هوا  بس ناجوانمردانه سرد و سخت سوزان است»در استبداد مجال آمدن کسي که با تو فرياد زند نيست, تا نفسي تازه کني ـ در استبداد بازار رمالي, فال گيري و طالع بيني گرم است ـ در استبداد نه کوهي, نه لب بامي نه کنار جوي آبي همه ممنوع است ـ در استبداد حفظ حقوق مردم, امنيت و عدالت روي کاغذ درشت است ـ در استبداد وطن بي وطن چون ميهن و ملت پديده هاي دوران بوژوازي است ـ در استبداد جنگل ها بيابان مي شود بقول کاريکلماتوريست معروف پرويز شاهپور «عاشق موجي هستم که دريا را در بستر خشک رودخانه مي اندازد» ـ در استبداد طبيعت, زمين و زمان از بي توجهي مان روي بر مي گردانند و با زلزله, سيل توفان مجازات عدم بهره گيري از قانون طبيعي را بما مي دهد ـ در استبداد حتي مي گويند «گوش دريا به فريادي که بستر خشک رودخانه از تشنگي مي کشد بدهکار نيست» ـ در استبداد خنده از ته دل ميسر نيست ـ در استبداد, عشق ورزيدن ممنوع است ـ در استبداد,  ديوانسالاري متورم و توليد کننده لاغر مي شود ـ در استبداد, رشوه و ارتشا به هنجاري طبيعي تبديل مي شود ـ در استبداد, تک حزبي و خويشاوندي سالاري حاکم است, در استبداد, دولتها متورم و آلوده مي شوند ـ در استبداد, نظارت مطبوعات کم رنگ و بي رنگ مي شود ـ در استبداد حاکميت ملت جرم است ـ استبداد, چنان جهنمي است که با دريغ روشنفکرمان از فرط نوميدي حال که نادری نيست آرزوي اسکندري ويرانگر را مي کند.

در چنين شرايطي با ويژگي هاي ياد شده سعي در آنست که اسطوره ها نيز محو شوند – نمادهاي آزادي فراموش شوند از قهرمانان ملي يادي نشود و اگر اسمي برده مي شود به زشتي از آن ها ياد کنند و در حافظه تاريخي ملت ايجاد اختلال کنند و آنزمان که بخورد ملت نرفت, نوع ژنريک آن را مي سازند و تجويز مي شود, مشابه سازي ها آغاز مي گردد, در چنين برهوت بيگانگي, بي کسی و بي هويتي, نگاه انسان تهي از خود, انسان استبداد زده بقول آل احمد «جن زده» به بيگانه تقويت مي شود و الگوي خود را در آنسوي مرزها مي جويند و اينگونه است که استبداد شايد هم درپاره ای اوقات ناخواسته بستر ساز ورود بيگانه آزمند مي شود.

زنده ياد فروهر که سالها با اين موانع و نابساماني هاي ملي روياروي بود و بدرستي آنها را مي شناخت. روزي در مجلسي در دوم آبان ماه 1356 که به همت شمار ي از فعالان سياسي دلير وابسته به جامعه اصناف و پيشه وران بازار که به مناسبت زادروز حضرت رضا (ع) در خانه يکي از همرزمان دلير و ميهن دوست فروهر برگزار می شد. از شادروان فروهر خواستند تا سخناني را ايراد کند, در جو سياسي ـ امنيتي آنروز کسي را ياراي سخن گفتن از آزادي, استقلال ، فرهنگ ملي و نفي استبداد آنهم به صراحت و در مجالس علني را نداشت. مجلس در محاصره نيروهاي امنيتي و انتظامي بود, کساني او را بيم مي دادند که ملايم سخن بگويد و تمام حقايق را نگويد چرا که فردا چنين و چنان خواهند کرد (ولي اينکار از فروهر کمتر آيد) فروهر بدون توجه به حضور ماموران در گوشه هاي مجلس, چنين سخن آغاز کرد:

به نام خداوند جان آفرين                   پناه جهان پشت ايرانزمين

 عزيزان و برادران من ! ... آزمون هاي تاريخي چه در جهان ملت ها و چه در ميهن ما نشان مي دهدترک حکومت استبدادي بدون اتحاد و مبارزه صورت نخواهد گرفت و حقوق ملت جز از راه همبستگي ملي احيا نخواهد شد, بهمين دليل است که مردم ايران تنها يک راه پيش رو دارند و آن هم اتحاد بزرگ در نخستين گام براي آزادي است. اما آزادي, آزادي راستين با اصل استقلال کامل و با احياي فرهنگ ملي در آميخته است و چنين اتحادي در گرو وجود يک اخلاق مبارزاتي است  و آن منش ها و رفتارهايي است که هر انسان مبارز سياسي بايد داشته باشد. به باور فروهر انديشه هاي سياسي و گفتگوهاي سياسي, در حرکت جامعه اثر دارد ولي مردم آنگاه به حرکت اساسي سياسي ـ اجتماعي علاقمند مي شوند که ببينند داعيه داران و نمايندگان آن حرکت, خود داراي ارزش هايي هستند که آنرا تبليغ مي کنند. فروهر ويژگي هاي اخلاق مبارزاتي را اينگونه بر مي شمارد. اگر يک مبارز سياسي دروغ بگويد, اتهام بزند, حقه بازي کند, به وعده هاي خود عمل نکند, به درد دوست سياسي اش رسيدگي نکند, چشم و زبان هرزه اي داشته باشد و بعد ادعا کند که طرفدار آزادي است, طرفدار عدالت است و طرفدار تساوي حقوق است, چنين شخصي حرکتي نخواهد کرد مگر در حرف و تا هنگامي که مبارزان سياسي در جمع خود نمونه هاي جامعه آينده را نسازند و تا خود به نمونه آنچه مي گويند، تبديل نشوند و مردم با چشم خود آن را نبينند قبول نخواهند کرد.

فروهر در ادامه مي گويد:

« در اسلام اوليه, حيثيت, شرف ، آبروي فردي و خانوادگي هر شخص در امان بود. مدينه فاضله اي بود که مردم براي بازيافتن شخصيت خود وارد آن مي شدند. ما بايد از خودمان شخصيت و شايستگي نشان دهيم تا مردم در ما کمال آرزوي خود را بيابند, اين کار سخت است, بسيار هم سخت است جهاد اکبر است, اما شدني است. او گفت: دکتر مصدق سرتاسر دوره ي ديکتاتوري را تحمل کرد, زندان رفت, تبعيد شد, رنج هاي فراوان برد و گويي به مردم امتحان بس مي داد. امتحان وفاداري به ملت, امتحان ميهن دوستي, امتحان پشت کردن به همه امتيازهاي پيشکش شده حکومت, مصدق آنگاه که از بوته آزمايش ها سربلند بيرون آمد به او نمره قبولي دادند و او را بعنوان نماينده ی نخست تهران به مجلس شوراي ملي فرستادند»

فروهر گفت: «مردم از دکتر مصدق تنها سخن خوب نشنيده بودند, مردم فقط از دکتر مصدق نوشتارهاي شيوا نخوانده بودند, مردم فقط عاشق انديشه هاي دکتر مصدق نبودند. مردم مصدق را مردمي مي دانستند و در خط استقلال ايران, شيفته فرهنگ تاريخي جامعه و عمل کننده به آنچه مي گويد , انساني اخلاقي, پاک و پرهيزگار, به همين سبب او را قبول کردند و پيشواي خود قرار دادند» آيا از خود پرسيده ايم, چرا پس از 60 سال هرگاه مي خواهيم به ايده آل هاي خود جنبه واقعي ببخشيم, فقط به مصدق مراجعه مي کنيم و عکس مصدق را بلند مي گنند که اينگونه بايد زيست. درست از اينروست که در تلاشند تا او را که نماد ملي است از ملت بگيرند, اين شيوه خلاف سيره مبارزان راستين و با اخلاق است و امروز اگر در راه مصدق هستيم, بايد همه خصلت هاي اخلاقي و انديشه هاي درست را سرمشق قرار دهيم, در خط استقلال ايران حرکت کنيم و بدانيم که هيچ حرکتي به دور از فرهنگ و هويت ملي تحقق پيدا نمي کند. خودمان را به ارزش هاي اخلاقي پايبند سازيم و به آنچه مي گوييم عمل کنيم, در خود, آينده ايران را تحقق بخشيم, جمع خود را به جمع علمي انديشه ها بدل سازيم و آن گاه ملت را براي دگرگوني اجتماعي فرا خوانيم.

زنده ياد فروهر در پايان سخنانش که گويي سفارش مبارزي بود عاشق ميهن و ملتش به نسل ها و عصرها گفت: «بگذاريد از سرچشمه غني ادب ايران ياري بگيرم و در برابر کساني که من را بيم مي دهند که حقيقت را نگويم, زيرا فردا چنين و چنان خواهد شد يگويم آيا بدتر از اين مي شود که بر سر ملت آورديد باز هم مي توانيد بياورد ولي:

بس تجربه کرديم در اين دير مکافات               با دردکشان هر که در افتاد برافتاد

شادروان فروهر با چه دقتي به تشريح اخلاق مبارزه در فضاي استبداد مي پردازد از مصدق بزرگ بعنوان نمونه مي گويد از فرهنگ و هويت ملي مي گويد, از شيفتگي مصدق نسبت به فرهنگ تاريخي ايران مي گويد. که بهوش بايد بود که فرزندان مان را از ما و از دوران ما بيگانه نکنند, همانگونه که سعي شد ما را از پدران مان بيگانه کنند. و در نهايت, امروزي ها از ديروزي ها  و گذشتگان و گذشته پر افتخارشان ناآگاه بمانند. از سي تير بي اطلاع باشيم تا نوع ژنريک آنرا بما نشان دهند, از انقلاب بهمن و چگونگي بروز آن جوانان بي تفاوت بگذرند,  از 15 خرداد بي اطلاع بمانيم تا نوع تحريف شده ی آنرا مطرح کنند, از اميرکبير, مصدق , فاطمي و فروهرها  چيزي ندانيم, از مشروطه بي خبر باشيم تا بتوانند مجاهدان يکشنبه را بجاي مجاهدان راستين به ما بنمايانند, تا از بزرگاني چون ستارخان (سردار ملي), باقرخان (سالار ملي) شيخ محمد خياباني "روسوي ايران" , طباطبائي و يبرم خان و ... بي خبر بمانيم. تا رخدادها را قلب و تحريف شده بجاي حقايق بپذيريم, تا به انسانهاي مسخ شده و به قول مار کوزه «انسان تک ساحتي»  بدل شده از خود و هويت ملي مان بيگانه شويم. و اين يکي از هزاران اثري است که استبداد با خود بهمراه دارد, همين ايجاد بريدگي, گسست و يا انقطاع فرهنگي ـ تاريخي است که بي هويتي مي آورد, همان عاملي که امروز بزرگترين نياز راستين ملت  ماست و آن بازسازي وجدان ملي و خودآگاهي ميهني است که از مبرمترين رسالت هاي امروز ماست, که با اندوه در اثر بي توجهي چنان است که در پرشمارگان ترين روزنامه شهر از محمد مصدق اين ملت گراي ايراني ضد استبداد استعمار بعنوان عامل کودتاي 28 مرداد و از فرزند خلف ملت سيد حسين فاطمي بعنوان عامل انگليس ياد مي شود. اين همان انقطاع فرهنگي است. شايد بزعم نويسنده يا اداره کننده. اين نشريه دموکراسي يعني همين, يعني صداي مخالف را شنيدن و تحمل کردن, بلي اين هم دموکراسي از نوع ژنريک است که تهمت و افترا بازار پيدا کند در لواي "دموکراسي" در غير اينصورت مجالي مي بود براي پاسخگويي, بهررو با اينهمه من در تاريخ يکصد و پنجاه ساله ي اخير بزرگمرد سياسي را مي شناسم که در سرتاسر زندگي سياسي اش حتي يک لکه سياه وجود ندارد و به باور من چقدر درست و دقيق گفته شده که بن بست کنوني دنيا در خاورميانه, معلول سرنگون کردن دولت ملي مصدق است . با اندوه "در سرزميني که مردم آنجا تاريخ نمي خوانند, سالخوردگان همانند خردسالان مي انديشند". هر جعل و تحريف تاريخ را بعنوان واقعيت تاريخ به خورد جوانان و ملت مي دهند. مصدق عامل کودتا مي شود و شايد زاهدي ميهن پرست «تفو   بر تو اي چرخ گردون»

در چنين شرايطي کساني که نه اعتقادي به خشونت نه باوري به مرده باد و زنده  باد دارند و نه نوکري اجنبي را پذيرايند چه راهکارهايي را بايد پيش گيرند جز اينکه ايران و منافع ملي مان را محور همبستگي بدانند تا شايد ايران بستري شود براي يگانگي ملي مان در غير اينصورت با فساد مالي روز افزون – با فقر و بيکاري با نظام مديريتي عقب مانده با رفتار واکنشي و تهديد کننده ی هستي ملي با تبعيض هاي قومي و جنسيتي با فرار مغزها و سرمايه ها يمان چه کنيم؟ آيا اين مشکلات, ناقوسي نيست که از نياز اصلاحات خبر مي دهد آيا در چارچوب قانون اساسي با ساختار کنوني امکان دموکراسي و برابري انسانها حاصل مي شود؟ آيا بلوچ نبايد خود را انسان درجه دو بداند در حالکيه از حقوق شهروندي برابر محروم است؟

بايد کف بزند و هورا بکشد؟!

آيا قومهاي ايراني که از هر کسي ايراني ترند و با اصرار آنها را متهم به جدايي طلبي مي کنيم, نبايد داراي حقوق برابر با ديگران باشند؟

پس چه بايد کرد, درد را بايد گفت, بايد ديدگاههاي مخالف و موافق راستين نه ژنريک امکان تبيين يابند و به اظهار نظرهاي يکسويه قناعت نشود, بايد هزاران گل بشکفد بهترين آنها را ببوئيم. بهر رو بايد از تفرقه بپرهيزيم و بررسي کنيم علت اينکه نمي توان در يک خط گام برداشت چيست؟ آيا خود محوري ها نيست اگر هست کنارش بگذاريم چرا  که از رسوبات استبداد است که در پاره اي کسان هنوز باقي است.

اگر بدنبال راهي هستيم که ما را به ناکجا آباد نبرد و پاي بيگانه آزمند را به ميهن مان باز نکند, بدور از هرگونه شعار مرده باد و زنده باد ، بدور از هرگونه خشونت ميهن بر باد ده ، به ياري خرد جمعي در راستاي همبستگي ملي پيرامون مردم سالاري, رعايت حقوق بشر, ناوابستگي, بدور از هرگونه تبعيض از راه دوستي با ملتهاي جهان بر پايه احترام متقابل (و نه ارباب و رعيتي) پيش رويم اين امر تنها آنگاه امکان پذير خواهد که اصولي از ساختار حقوقي قانون اساسي اصلاح شود. به قول هگل: «تنها آنچه معقول است حق حيات مي يابد»

مقال به درازا کشيد نوشتارم را با دو جمله از دو مرد سياست و مقايسه آنها با هم در لحظه هاي پاياني زندگيشان به پايان مي برم شايد عبرتي شود. اين سخنان مصدق را با آخرين سخنان آلنده پيشواي فقيد ملت گراي شيلي که شباهتهاي بي مانندي دارند بهم مي سنجيم تا ماندگاري اين نمادها بر دوام باشد.

مصدق گفت: چون از مقدمات کار و طرز تعقيب جريان دادرسي معلوم است که در گوشه زندان خواهم مرد و اين صدا و حرارت را که هميشه در خير مردم بکار برده ام, خاموش خواهند کرد, از مردم رشيد و عزير ايران مرد و زن توديع مي کنم و تاکيد مي کنم که در راه پرافتخاري که قدم برداشته اند از هيچ حادثه اي نهراسند.

و سالوادور آلنده 20 سال پس از مصدق در سپتامبر 1973 خطاب به مردم شيلي گفت: «شايد راديو ماگالان بسته شود و صداي من بگوش شما نرسد, اما ابن اهميتي ندارد, من به ملت شيلي و آينده اش ايمان دارم, اين لحظه هاي تلخ و سرد که خيانت بر شما تحميل مي شود, سپري خواهد شد  روزهاي بهتري خواهد آمد. بدانيد که بزودي درهاي عظيمي براي ملت باز خواهد شد و ملتي آزاد براي بقاي جامعه اي نوين بپا خواهند خاست.»

«باري چو فسانه مي شوی اي بخرد»

«افسانه نيک شو نه افسانه ي بد »

اين نوشتار را با کلامي از شادروان فروهر بدرقه مي کنم که گفت : «ايران, ايران قديم نيست. ظلم و ستم, تبعيض و نابرابري به مردم جسارت انقلاب کردن داد, انقلاب به مردم جرات حرف زدن بخشيده است, آنان که مي خواهند جلوي حرف زدن ديگران را بگيرند ناداناني هستند که فرهنگ استعمار را به ارث برده اند»

پاينده ايران

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی