بازگشت به صفحه اول

 

 
 

متن سخنرانی مهندس حسين شاه اويسی در سالگرد مراسم درگذشت شادروان استاد غلامحسين صديقی زير عنوان نهضت ملی ايران ، ناسيوناليسم پلوراليستی به مثابه راهکار خروج از بحران قوميتها

پاينده ايران

با عرض سلام به شما سروران و فرهيختگان ، مبارزان و پيشکسوتان ، خانم ها ، آقايان :

پيش از انکه از جای خود برخيزم و به سوی جايگاه بيايم در برابر بزرگی مقام علمی شادروان صديقی جمله ای که گويا از دانته است به ذهن من خطور کرد که می گويد :

اينجا غروب عرق می ريزد و عشق از سر کلاه بر می دارد

 استاد زنده ياد دکتر غلامحسين صديقی با دانشی به ژرفای 7000 سال تاريخ ايران به وسعت تاريخ و فرهنگ اسلامی از هند تا اندلس و به شکوه و عظمت فلسفه و علم در اروپا بر جايگاهی بس رفيع تکيه زده است .

در ملاقاتی که پروفسور ماسينون در زندان از ايشان می نمايد از او می خواهد که تدريس در دانشگاههای فرانسه را بپذيرد و به آن ديار کوچ کند در پاسخ می گويد :

" ايران وطن من است و من به ايرانی بودن خود افتخار می کنم ، حتی اگر اين امر به بهای جان من تمام شود ، من هرچه دارم ، از اين آب و خاک است ."

هنوز درس ها ، آموزه ها و پژواک آوای شهيد مردمسالاری جاويد نام داريوش فروهر در گوشم طنين انداز است آنگاه که در شناساندن رهبران ملی سخن می گفت چون به نام دکتر غلامحسين صديقی می رسيد ، می گفت : او تافته ی جدا بافته ای بود .

دادن افتخار صحبت در اين مجلس محترم در همين دو ، سه روز اخير دست داد . پيشاپيش از تصديع خاطر سروران پوزش خواهی خود را اعلام می دارم و با جمله ای از انديشمند ژرف انديش پارسی گوی ابوالفضل بيهقی سخنان خود را آغاز می کنم که فرمود : به مرگ اين محتشم شهامت ، ديانت ، کفايت و بزرگی بمرد . . . و ما همه بر کاروان راهيم . بگذريم دکتر صديقی به راستی مصداق اين سروده است که

باری چو فسانه می شوی ای بخرد

افسانه نيک شو نه افسانه بد

 در اين گفتار بسيار مجمل برآنم از نگاه ناسيوناليسم كثرت گرا به مساله مليت و قوميت در ايران بپردازم تا بتوانيم در انتها در تبين تحـولات سياسـي كشورمـان به پاسخـي شـايسته برسـيم .

از آنجا كه دموكراسي در سايه برخورد آرای موافق و مخالف, در جوامع نهادينه مي شود، از اينرو براي يافتن راهكاري علمي و دقيق، نخستين گام شنيدن سخن مخالف به دور از هرگونه تنگ نظري و يا يكسونگري است ، يعنی همان آموزه ای که استاد روانشاد دکتر غلامحسين صديقی به شاگردان و دوستانش می آموخت و اين سروده ی جناب سعدی شيرازی را تکرار می کرد:

دلايل قوی بايد و منطقی             نه رگهای گردن به حجت شقی

شوربختانه از ديرباز تصورات تهـي از بن پايه هاي خردمندانه و خردورزانه ي نابرابري نژادها و برتري يكي بر ديگري ، تبعيض قائل شدن ها و ندانم كاريهاي سلطه ورزانه، پي آمدهاي سياسي مهم و كشمش هاي پرشمار به همراه آورده است، چرا كه تسلط يك نژاد يا قوم بر دستگاه دولتي يك كشور در حمايت از يك قوم و رها كردن بقيه, سرچشمه نارضايتي و رنجش هاي قومي خواهد بود . در چنين كشورهايي سركوب هاي سياسي، فرهنگي و اعمال تبعيض قومهاي مسلط بر اقليت، زمينه ي رودررويي هاي نژادي و قومي را فزوني بخشيده است كه منجر به نفاق بيشتر و نابودي هست و نيست ملت و يا مركزگريزي اقوام اقليت شده است . درست از اينروست كه با اينگونه رفتار, ديگر قومها را با دست خودمان مي گريزانيم ، البته استعمار و امپرياليزم نيز در دوران معاصر در اين عمل نابهنجار نقش بسزايي داشته اند .

عده اي برآنند كه شايد "بزرگترين ناقضان حقوق بشر دولت هاي متمركز استبدادي كه رياستي و با تكيه بر يك قوم يا گروه يا يك حزب اداره مي شده اند، هستند."

از سويی فراواني ويژگي هاي قومها و دقيق نبودن بسياري از آثار سبب مخدوش شدن مفهوم عام قوميت شده است بطوريكه هارولد رابرت مي گويد : “در فرهنگي كه لبريز از بي دقتي است واژه قومي نيز بيش از هر چيز نادقيق است .”

مهمترين علت بروز مشكلات در اين جوامع، عقب ماندگي اجتماعي سياسي از سير تحولات انديشه در جهان پيشرفته است، پس براي آموختن علل اين عقب ماندگي كه بهتر است خوانده شود "عقب نگهداشتگي"، از تاريخ ايران و جهان بياموزيم و بيانديشيم كه هگل فيلسوف بزرگ آلمان گفت : “آنچه معقول است، حق حيات مي يابد”

بايد بپذيريم كه نگاه انسان جديد به عالم و رفتار و واكنشهاي او از هر جهت عوض شده است ، ديگر انسان امروز تنها به تفسير جهان قانع نيست و خود را منفعل نمي داند و بر هر آنچه هست معترض است و بر اين باور است تا آنجا كه ممكن است می تواند منشأ تغيير و تحول باشد . تنها دو گروه نمي توانند افكار خود را عـوض كنند، ديوانگـان تيمـارستان و مـردگـان گـورستان ” ،

انسان امروز پر تلاش است ، فعال است نه منفعل، جوياي زندگي نه ياد مرگ، خواستار حقوق نه وظيفه،  دوستدار دنيا نه تارك دنيا، بكار گيرنده عقل نه جبر است، انسان امروز طالب درك و كشف حقوق خود است، به راستی مي توان گفت : انسان گذشته مجبور و مكلف بود , انسان امروز، انسان آزاد و مختار است .چنين جامعه ای و جنين انسانهايی اولين نيازشان دموکراسی است .

“ويل دورانت” در تاريخ فلسفه درباره سير تحول فكري اروپا مي نويسد : “سرپوشي كه بر فكر اروپاي جوان سايه انداخته بود پس از هزار سال كنار رفت و علم پيشرفت كرد، فيلسوف انگليسي “بيكن” اعلام مي دارد : اروپا به سن بلوغ رسيده است با اين جمله اذهان را آماده كار و توليد ساخت" . از اين تاريخ بايد آموخت در چنين فضايي است كه بزرگاني چون “ لوتر” بپا مي خيزند تا انديشه هاي جديد را تئوريزه كنند، تا به قرائت هاي نو حتي از كتاب مقدس دست يازند و ديگر به طبيعت به سان جيفه بي ارزش و ناپايدار ننگريستند، بلكه كار وتلاش و فراگيري و دريافت رموز طبيعت، نزديكي به خدا محسوب شد، در پي اين بيداري يا اينگونه دينداری و تجديد حيات از جبر و بی خردی بود كه ، جسورانه و پرافتخار پاي بر افلاك نهادند آن سان که خواجه بيدار دل شيراز فرمود :

چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد     من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

اكنون هم جهان پيشرفته باز هم با سرعتي تحسين برانگيز و بي باكتر از همه زمانها به پيش مي تازد با اينهمه باز هم ورود هر كه را كه مهارتي ويژه دارد به كشورهاي خود، خـوش آمـد مـي گويند, ما پرورش مي دهيم آنها بهره برداري مي كنند. در اين زيـر سـاخت حـاصلخيز است كه نوابـغ مي آيند تا در ميدان حيات علمي جهان پيشرفته به مثابه قابله هايي عمل كنند تا آنچه را كه روح زمـان باردار آن است بيآفرينند . در چـنين فضـايي است كه فرزند زمـان خـويش “ دكـارت ” زاده مي شود و خرد را به تخت مي نشاند، “ ولتر”  ارزش كار و كار كردن و مدارا را تبيين مي كند .

هگل، كانت، ماركس، شوپنهاور، نيچه، اگوست كنت و روسو .. وارد اين فضاي فكري ساخته و پرداخته مي شوند، تا تمدن غرب را بنيان نهند و بر اين بسترفراهم آمده، خردگرايي، دانش، كار و آفرينش به هم می آميزند و سنفونی رشد و توسعه آغاز می شود. به مـوازات ايـن سـير پيشـرفت در جهان، سرزمين ما ايران دوران انحطاط را پشت سر مي گذارد در حاليكه ما فرورفته در منقولات و سرگرم بخود و فقر، گرسنگي، قتل غارت ملت را تهديد ميكرد . در سينه تاريخ است، روزي ناپلئون به فتح عليشاه تذكر داد كه با انديشه قبيلگي نخواهد توانست زندگي در جهان امروز را ادامه دهد . ولي گوشي نبود بدهكار . اين دوران مصادف است با قرن نوزدهم، ايران در خواب ژرف به سر مي برد . از ضعف و بي خبري و بي لياقتي حاكمان ما، دولتهاي روس و انگليس با اعمال سياست موازنه ی مثبت قراردادهاي خفت بار نظامي، سياسي و اقتصادي به ملت ايران تحميل كردند، استانهاي شمالي فـراسوي ارس (آران و شروان) از ايـران جـدا مـي شوند، در غرب پراکندگی در سرزمين های کردنشين و در شرق تکه تکه کردن خراسان بزرگ و در جنوب خليج فارس اشغال و دچار تشتت می شود

پس عزا بر خود کنيد ای خفتگان         زانکه بد مرگی است ، اين خواب گران

در هنگـامه اي اين چنين هم ميهن فراهانی “قائم مقام ” به صدارت مي رسد مردي كه بر آنست ايران را نجات دهد، ولي روابط و مناسبات حاكم بر جامعه فاسدتر از آن بود كه برنامه هاي قائم مقام مقبول افتد . از ميانش برداشتند . تا اينكه سالها بعد “ اميركبير” بر مسند مي نشيند اين دومين ستاره شب چند صد ساله ايران درخشيدن گرفت . امير كبير شجاع و آگاه در پاسداري از هويت ملي، انسجام اقوام ايرانی و استقلال سياسي ايران و مبارزه با فساد و اصلاحات سياسي منشأ خدمت شد، او را هم, چون استادش قائم مقام با توطئه سفلگان بيگانه پرست و شاه سست عنصر خاموش كردند .

اين زخم ها بايد چيزي را بما بيآموزاند، تا چه اندازه درست است اينكه: جايي در زمان، ما ايستاديم و فاجعه رخ داد . و اميركبير را خاموش كردند، “ غافل از اينكه خاموش كردن فرياد امير شايد آسان بود اما مبارزه حيات را چه كسي مانع تواند شد ؟” آيا جز فقر فرهنگي و استبدادزدگي مي توان عاملي بر اينهمه عقب ماندگي هايمان يافت ؟ اروپا رفت و ما ايستاديم ! جامعه توسعه نيافته بسياري از فضائل پلوراليسم را بر نمي تابد و كساني چون قائم مقام و اميركبير و مشروطه خواهان راستين كه حاكميت ملي قانونمندي و تفكيك قوا را از اركان دموكراسي مي دانستند و به كثرت گرايي واقعي در انديشه و عمل باور داشتند حذف ميشوند . سخنی است بسيار دقيق آنگاه كه قدرت بسيار در يك جا جمع شود عدالت در او رنگ مي بازد، يعني عدالت و قدرت آشتي ناپذيرند نگاهي به تاريخ استبداد گواهيست بر اين مدعا . اگر قدرت در يك طبقه يا قوم و دسته حتي اگر اكثريت عددي هم داشته باشند جمع شود فساد انگيز است و پيش درآمدی است بر پراکندگی ملی. از اين ديدگاه است كه بايد ملتها و دولتها و دينها و فرهنگها، دركهاي متنوع و متكثر داشته باشند چون مقتضاي طبيعي انديشه انسان است، و در اين صورت است كه وحدت بصورت واقعي نمود مي يابد اگر وجود فرقه هاي گوناگون اسلامي شيعه و سني را (كه بخشي از مشكل قوميتهاي ما را شامل ميشود) طبيعي بدانيم و آنرا بپذيريم . (آنگونه كه جناب مولانا مي فرمايد :

“ از نظر گاه است اي مغز وجود            اختلاف مومن و گبر و يهود”

مي فرمايد : اختلاف اين سه دين بزرگ اختلاف حق و باطل نيست بلكه اختلاف ديدگاه است) .  

و اگر هر كدام يكديگر را جهنمي ندانيم و با اندوه تا آنجا پيش نرويم كه به هنگام نام بردن از بزرگان طرف مقابل درود و رحمت لفظي هم از خدا برايشان  نخواهيم و در ظاهر دشمني نورزيم و بگوئيم "( شيعه و سني فرقي ندارد!؟)" ولي در واقع حقوق پيروان17 ميليونی آنان آن آنگونه كه بايد رعايت نشود و بر عمل خود نام مردمسالاری بگذاريم، چنين وحدت ظاهري, آتش بسي ناپايدار است . عاليجناب رودکی می فرمايند

هر که ناموخت از گذشت روزگار         هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار

مگر شيعيان و سنيان ، كم در تخطئه ي يكديگر كتاب نوشته اند ؟ ( اين امر البته در تمام اديان نيز مصداق دارد ) اگر اين كثرت به وحدت رسيدني بود ، تا كنون رسيده بود . اين سخن نه از سر احساس كه از روي خرد ، منطق و عشق به يگانگي قومها, عشق به پايندگی ايران است . بايد آتش بس داد به اينگونه تبعيض ها و خود برتربيني ها، آتش بسـي از سـر درك تـازه از مـاهيت ايـن تبعيض هـا. بايد پذيرفت كه تفاوت مذاهب مثلاً شيعه و سني دو پاسخ به دعوت پيامبر بزرگ اسلام كه درود خداي بر او باد و لازمه بسط تاريخي اسلامند ، نه محصول توطئه اين و آن، بيش از اين برسر اين گونه تبعيض ها نزاع كردن و اصرار كردن، هست و نيست مان بر بادست و نا رواست، حاکميت فرقه ای از هر نوع راهکار برون رفت نيست بايد با همبستگی و تکيه بر اريکه فرهنگ و تمدن و خردجمعی به سازندگی ميهن روی آورد. در گذريم از اين قال كه حقيقت در انحصار هيچ كس نيست و قرائت هاي گوناگون از حقيقت به معناي بي اعتقادي به حقيقت نيست . بگذريم، شنيده بودم يا خوانده بودم در ژاپن و به هنگام انقلاب "ميجي" از شعاري پيروي كردند كه گويا از امير كبير بوده است باين مضمون :

"اگر ميوه يكساله مي خواهيد ، گندم بكاريد

اگر ميوه ده ساله مي خواهيد ، درخت بكاريد

اگر ميوه صد ساله مي خواهيد ، انسان تربيت كنيد"

آنها از امير ما آموختند و عمل كردند و ما نه تنها از او نياموختيم، رگش را نيز زديم . جهل و فقر فرهنگي در جامعه اي كه از حاكميت مردم خبري نيست، چنين فجايعي را باعث مي شود. اواخر عمر قاجار در ايران تحولات بزرگي رخ مي دهد ، جامعه ايراني آرام آرام از خواب غفلت چشم مي گشايد و واكنش خود را در قالب خيزش مشروطه خواهي بروز مي دهد . روشنفكران به نقد حاكميت و استبداد مي پردازند كه از سوي حاكميت قابل تحمل نيست، غرب زدگي مطرح مي شود، ماركسيسم بروز مي كند، افكار ميهني و آزادي خواهي و استقلال طلبي كه از دوره خيزش مشروطيت مطرح شده بود، پاي مي گيرد و زندانها آرام آرام خانه دوم روشنفكران و آزاديخواهان و اربابان انديشه از همه گروهها مي شود و دموكراسي كه چيزي جز نقد پذيري قدرت و اگر دقيقتر بگوييم توزيع ثروت، قدرت , معرفت و امكانات است، ممنوع مي شود . پس از علل عقب ماندگي ميتوان به نقد ناپذيري حاكميت اشاره كرد . دوره بعد و پايان جنگ جهانی دوم با پيدايش فرصتی کوتاه برای ملت ايران هم زمان می شود ، در ايندوره نهضت ملی ايران که نمونه بارز و چشمگير آن هرگز در تاريخ ايران با اين شکوه و درخشندگی ديده نشده بود به ويژه با مفاهيم جديد به رهبری دکتر محمد مصدق به واقع بزرگ مردي از تبار اميركبير و قائم مقام شرايط و زمينه مساعدي را ايجاد مي كند تا يك بار ديگر عنوان "ملت" را به مردم محروم و اقوام ستمديده باز گرداند و بواقع حاكميت ملي مستقر گردد و سياست موازنه منفی که گوهر استمرار حيات تاريخی و فرهنگی همه ايرانيان است اجرا شد . او نيز در اين سرزمين استبداد زده، شوربختانه با تباني قدرتهاي بزرگ و استبداد داخلي وابسته به زير كشيده شد به اين ترتيب استبداد رياستي و امپرياليستها سومين ستاره درخشان شب چند صد ساله ايران را بر نتافتند، چون خودكامه و استبداد وابسته تاب آزادي, حاكميت مردمي ، چند صدايي و تحمل فكر مخالف را ندارد، پس نفاق و جهل و تبعيض كه ثمره استبداد است از بن پايه هاي از رشد ماندگي ما است و از اين رو است که گفته می شود براي ملت آگاه آنقدر كه آزادي ضروري است درد نان عمده نيست كما اينكه در مشروطه هم شعار اصلي، زنده باد آزادي و عدالت و مرگ بر استبداد بود .

پس نخستين گام در جبران عقب ماندگي هايمان استقرار آزادي و حكومت مردم سالار بر اساس خرد جمعي برخاسته از تمام قوم ها و تيره های ايرانی و انديشه های يکايک ايرانيان است . “ مبادا انديشه را با شمشير تعصب در پاي سليقه ها ذبح كنيم ”.

نظريه پردازان هر کدام ملت را به گونه ای تعريف کرده اند گروهي, مي گويند براي تكوين هويت ملي، ويژگي هاي فرهنگي لازم است، اما هويت ملي را فراتر از هويت قـومـي ـ فـرهنگي دانسته و وجود چندين قـوميت در درون يك دولت را مانع تشكيل هويت ملي نمي دانند .

“ ارنست رنان ” سخن قابل تاملی دارد  ، او“ شرط عمده تكوين هويت ملي را در پيدايش اراده با هم زيستن مي داند” و چه وقت اين اراده در ميان اقوام يك ملت متجلي مي شود , آنگاه كه تبعيض و نا برابري در ميان اجزا آن ملت از بين رفته باشد تا نيروي واگرايي اگر هم موجود باشد به جاذبه همگرايي بدل شده و ملت همبسته گردد . در اين صورت ملت را مي توان همچون موزاييكي كه از اجزاء  متشكله گوناگونان تشكيل شده كه در رابطه اكمال متقابل با يكديگر قرار گرفته و هويت همبسته و يگانه يي را ارائه ميدهند،دانست، بطوريكه رابطه اين اجزا و نيازهاي آنها از سوي ساير اجزاء بر اساس ضرورت و نياز هر يك برآورده ميشود، در اينصورت گذشت زمان و سابقه تاريخي مشترك آنها نيز بيشتر در همگرايي ملت اثر داشته و درصد ادغام پذيري عناصر تشكيل دهنده ملت رابالا برده و چنين مجموعه اي تا مرز جدا ناشدن از يكديگر به رغم “ تبر تقسيم هاي استعماري ” ، به عنوان يك ملت يكپارچه، يگانه، پويا ، زنده و زايا در عين گونه گوني عناصرش تجلي مي يابد.

از ديدگاه نهضت ملی حاكميت به معناي بالاترين اقتدار در دولت هاست،‌ پس حاكم كسي يا نهادي است كه دستي بالاي دست او نيست از اين نظر حاكميت از آن پارلمان برخاسته از ملت است پس به اين ترتيب دستي بالاي دست پارلمان نبايد وجود داشته باشد

بايد ميزان راي ملت باشد از اينروست كه از مهمترين اصول حاكم بر دموكراسي همانا حاكميت ملي است و اين امر در دموكراسي هاي راستين جهان نهادينه شده و جزيي از ناخودآگاه نظام سياسي است .

دو گروه از نظريه پردازان از ديدگاه گوناگون به دموكراسي نظر انداخته اند:

 يكم، گروهي كه بر آزادي فردي، مشاركت همگاني در سياست، و حكومت اكثريت پاي مي فشارند بر اين باورند كه اكثريت اشتباه نمي كند و مهمترين ابزار بهره برداري از دموكراسي را مراجعه به آراي همگاني و انتخابي بودن مناصب مي داند .

دوم، جماعت ديگري هستند كه احتمال پيدايش استبداد اكثريت را دور از ذهن نمي دانند از اينرو قدرت را بهر روي خطرناك مي دانند و بايد قدرت از راه قانون محدود، توزيع و قانونمند شود، دموكراسي بدون اقليت و بدون مخالفان و به رسميت نشناختن آنها دموكراسي نيست .

هر چند هر يك از قومهاي ايراني, بدون وجود ديگري خود اقليت است، به اين معناست كه ايران كشور ما كشور اقليت هاست .

موضعگيري هاي تند، خام و نه سنجيده، ايجاد شكاف در ملت و حميت ملي، يگانگي و هويت ملي مي كند و ما را به ناكجا آباد مي برد . از سويي چه گاه و در چه تاريخي و به چه دليلي ثابت شده است، كردان غيور اين پاسداران راستين مرز و بوم ايران اين شکل دهندگان نخستين ايران يا هم ميهنان آذري اين بنيان گذاران مشروطه خواهي يا هم ميهنان بلوچ و خراسانيان دلير که سپر دفاعی ايران در برابر بيگانگان بوده اند يا ايرانيان ديگر يا هم وطنان پيرو اديان و مذاهب مختلف كمتر از ديگر قومها در راه پاسداري از مام ميهن بزرگ خود جانفشانی کرده اند ؟ از زمزمه هاي شوم بيگانه بگذريم كه ژاژخايي آنها تاريخي 100 - 150 ساله دارد .

از اينرو براي برطرف كردن اينگونه نقيصه ها در برنامه كار دولتها بايد از اصل ضرورت و نياز پيروي شود . ما بايد از رنجي كه از درد مشتركمان مي بريم با هم بگوئيم و به دفاع از حقوق ناديده شده ي ملت از تبعيض هاي روا رفته به اقوام بگوئيم و در رفع منطقي آن بكوشيم تا هر چه بيشتر يگانه شويم, يك عمر آدرس اشتباه رفته ايم، افتادن در گل و لای ننگ نيست ، ننگ در اين است که همانجا بمانی. دريابيم چه كساني  اين ظلم ها را با شدت و ضعف اعمال كرده اند و اين اختلاف از كدامين سوي ساطع مي شود ؟ آيا بزرگترين ناقضان حقوق بشر و بي توجهان به حقوق قومها و انسانها، دولت هاي خودكامه در درازاي تاريخ نبوده اند ؟ پس بيائيد گناه تمامي عقب ماندگي ها، ستمها و ظلم ها ، تبعيض ها را بي كم و كاست به گردن ديگر قومها نگذاريم و علت العلل را به فراموشي نسپاريم. اينگونه اتهام ها به هم ميهنان آيا آبي نيست که به آسياب سوءاستفاده كنندگان و بهره برداران از تفرقه قومها ريخته ميشود؟ تا چه وقت بايد مرده باد و زنده باد گفت ؟ هشداريم اگر حاكميت راستين ملي و بر اساس خواست و اراده ملي اجرا نشود و تحت نظارت ملت نباشد, حقوق قومها ، حقوق زنان ، کارگران، جوانان ، کودکان و در يک کلام حاكميت ملت و دموكراسي آرزوي دست نايافتني و نقض حقوق بشر و قومها دغدغه همه گاه ملت گرايان خواهد بود و ما در عين بي خبري همچنان سرگرم به محكوم كردن يكديگر مشغول خواهيم بود .

آنگاه كه ملتي به بازشناسي هويت خود علاقه نشان دهد, ماندگاري و تمدن سازي تاريخي خود را تداوم بخشيده است و در واقع استقلال، آزادي شكوفايي و عظمت يك كشور در مناسبات بين المللي به اتخاذ راهبردهاي مناسب در ميدان هاي ملي بستگي دارد . براي نيل به جنين شرايطي دو نكته قابل تامل و تفكر است .

الف : چه نبايد كرد ؟

ب : چه بايد كرد ؟

آنچه نبايد كرد و از اهميت ويژه برخوردار است , اينكه نبايد , قوميت به مثابه ابزاري در دست نخبگان و يا گروهها و يا روشنفكران در راستاي مصلحت سياسي خود به كار گرفته شود , از اينرو بايد در آرامش كامل بدور از خشونت به بررسي كامل , در نتيجه رسيدن به رهيافت دقيقي در جهت برطرف كردن هرگونه تبعيض جنسيتي و قومي اقدام شود.

چه بايد كرد ؟ براي دريافت پاسخي درخور به اين پرسش لازم است نيم نگاهي گذرا به انواع حكومتها يا شيوه هاي اداره جوامع انداخت كه از يك سوي با شرايط سياسي ، اجتماعي كشورهاي چون ما تطبيق داشته باشد و از ديگر سوي برآورنده نيازها و ضرورتهاي اينگونه جوامع باشد .

و آن حكومت هاي کثرت گرای قانونمند .

حكومت بر پايه كثرت گرايي در سرزميني قابل استقرار است كه با وجود تفاوتهاي فرهنگي و مذهبي بعلت وجود عواملي نظير تاريخ، درد مشترك و احساس همبستگي از يكپارچگي ملي كم نظيري برخوردار هستند . از اينرو انديشه پلورالي قانونمند تنها راه حل توسعه فرهنگي سياسي و اقتصادي در كمال يگانگي و يكپارچگي ملي كشور است.

آنچه بسيار مهم است اينكه باور كنيم، اقليتهاي قومي تمايل به جدايي از كشور را ندارند، بلكه ميزان وفاداري اقليتها به دولت هاي مركزي بسته به ميزان سلطه جويي و عدم توجه دولت مركزي به اين اقوام شكل گرفته و مي گيرد . در جوامعي چون كشور ما بايد نقش گروههاي اقليت را در حاكميت تامين كرد، تا از طريق سازمانها و تشكيلات خود در عرصه حكومت و نظارت اثر گذار باشند تا اين احساس در آنها بوجـود نيايد كه حـكـومت مـركـزي آنها را تشـويـق به جـدا داشتن خود  از بقيه ميهـن مي نمايد . اگر دقت كرده و موشكافانه مسائل قوميت ها را مدنظر قرار دهيم، در خواهيم يافت كه عامل وزمينه بوجود آوردنده اين نارضايتي و احساس دوگانگي و خود را جدا دانستن قومها،  سياستها و رفتار دوگانه حاكميت هاي مركز نشين بوده است, بگذريم در سرزميني چون ايران با تاريخ سياسي پرسابقه و پيوند چندين هزار ساله، يكپارچگي كم نظيري وجود دارد از اينرو حكومت پلورالي بهترين پاسخ براي بقا و تداوم نهضت ملی ايران و توسعه و رشد جامعه ايران است . تجربه های تاريخ نشان می دهد هرگاه دولتهاي مركزي ضعيف ميشوند منازعات قومي آغاز مي شود .

متاسفانه امروزه دراين برخورد دو تلقي از سوي دو گروه وجود دارد كه با نگاههاي متفاوت به اين امر مي نگرند . يكدسته با شعار حفظ يكپارچگي ملي و سركوب حـقوق اقليتها را در دستور دارند كـه از ويژگـي پلوراليستي و قـانوني بودن حكــومت غـفلت مي كنند .

دسته دوم كه طرفدار حقوق اقليتها هستند بدون توجه به ضرورت حكومت مركزي تنها به مسائل خود پافشاري مي كنند.

در حاليكه شفاف ترين راه براي بقاي ايران و تداوم حيات ملي و آزادي و استقلال همراه با امنيت و توسعه منطقه ها و امنيت قوميت ها, راهبردهاي پلوراليستي است که در آن همه ساکنان ايران در سرنوشت خود سهيمند ، همان سان که در تاريخ معاصر ايران در دوره ی کوتاه دولت مصدق تمامی ايرانيان به ايرانی بودن و هماهنگی با حکومت مرکزی اعتقاد داشتند و هرگز سخنی از جدايی بميان نيامد و اين امر نشان دهنده اين است که حاکميت دموکراتيک حافظ تماميت ارضی و وحدت ملی است .  

مشكل تاريخي قومهاي ايراني را در فقدان حكومت هاي قانوني و كثرت گرا بايد جستجو كرد نه در تبعيض قومي، مذهبي . نخستين پيش زمينه تحقق جامعه مدني تكثرگرا داشتن حق انتخاب براي همه ساكنان ميهن است، پس قوم گرايي افراطي اقليتها و قوم گرايي افراطي اكثريتهاي عددي ، نتيجه اي جز دميدن بر آتش جنگ هويتها، ندارد و اين بزرگترين مانعي است كه جريان حركت جامعه را از قوم مداري به سوي انسان مداري كه لازمه تحقق جامعه مدني است ، مختل كرده و انديشه ناسيوناليسم پلوراليستي را مورد ترديد جدي قرار ميدهد و در نتيجه انديشه ي مدارا ، تحمل و گذشت را كه از ويژگيهاي انديشه و عرفان ايراني است ، تبديل به خشونت و بحران زايي مي كند . با افسوس فراوان در يكصد سال اخير غير از دوره كوتاه دولت ملي و قانوني "دكتر مصدق" هيچ تلاش مشخصي توسط شخصيتها و گروههاي سياسي جهت برقراري دولتي پلورال قانون مدار صورت نگرفت . مصدق ، توانست با ياری شادروان دکتر غلامحسين صديقی بزرگترين جامعه شناس ايران و آشنا به تاريخ تحولات اجتماعی اين سرزمين در مقام وزارت کشور در ايجاد وحدت ملی بدون تعلقات قومي و مذهبي اقدام نمايد و اينكه پس از سالها، مصدق همچنان در وجدان جمعي ايرانيان حضور دارد، نشانه آرزوي شيوه سياستي پلورال قانون مدار و مبتني بر حقوق بشراست . بی جهت نيست يک آذری يک کرد يک بلوچ يک فارس يک خراسانی و ... همه مصدق را از آن خود می دانند .

در اينصورت پلوراليسم به معناي واقعي آن، وجود حزبها و گروهها و قومها در حاكميت است، بطوريكه احتمال دست به دست شدن قدرت سياسي ميان آنها وجود نداشته باشد .

سروران ! از زبان پروانه فروهر آنکه عاشق اقوام ، ملت و ميهن بود ، از زبان او که جان بر سر پيمانش که سربلندی ، آزادی ، استقلال و توسعه ايران برای تمامی ايرانيان بود، نهاد  بشنويم :

بيائيد گله هايمان را برای زمان ديگری بگذاريم ، هويتمان ، نياخاک ورجاوندمان ، گهواره و گورمان ، ايران عزيزمان روزگار سختی را می گذراند .

با سروده ای سخنانم را به پايان می رسانم :

سراپا اگر زرد و پژمرده ايم

ولی دل به پائيز نسپرده ايم

چون گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ايم

اگر داغ دل بود ما ديده ايم

اگر دل دليل است آورده ايم

اگر باخت شرط است ما برده ايم

ولی سربلند و سری سر بزير

از اينگونه عمری به سر برده ايم 

             پاينده ايران

مهندس حسين شاه اويسي    

تهران ، 9 ارديبهشت ماه 1385 خورشيدی

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی