بازگشت به صفحه اول

از ايران ما

 
 
مصدق تبلور عزم ملت ايران

یادمان سالگرد قیام 30 تیر

ايران ما - قيام همگاني مردم ايران در روزهاي

 پاياني تيرماه 1331 و پيروزي آن در روز سي‌ام تيرماه همان سال از فرازهاي بزرگ و پرافتخار تاريخ مبارزات ملّي, ضداستبدادي و ضداستيلاي خارجي ملّت ايران به‌شمار مي‌رود.

دولت دكتر محمد مصدق در 29 ارديبهشت سال 1331، بر اساس يك تصويبنامه غير قانوني، دستور توقف انتخابات مجلس هفدهم را صادر كرد . در حالي كه فقط هشتاد نفر از 136 نماينده انتخاب شده بودند.

روز 30تير 1331 روز قيام مردم ايران عليه نظام شاهنشاهي و براي احقاق حقوق خود و برقراري دموكراسي و حاكميت مردمي بود. در اين روز، مردم به‌نداي پيشواي بزرگ خود، دكتر محمد مصدق، كه پرچم استقلال و آزادي را برافراشته بود، پاسخ دادند و در سراسر كشور قيام به آزادي نمودند تا نگذارند پرچمي كه برافراشته شده بود، برزمين افتد. در آن روز، مردم فرياد استقلال‌طلبي و آزاديخواهي خود را در شعار «يا‌مرگ، يا‌مصدق» به‌گوش جهانيان رسانيدند و آنهايي كه گلوله‌هاي سربي ايادي استعمار، در جانشان نشست، در آخرين دم حيات، سرفرازانه با خون خود نوشتند: «از جان خود گذشتيم، با خون خود نوشتيم، «يا مرگ يا مصدق»». سرانجام در آن روز، مردم، نيروهاي سركوبگر شاه را به‌زانو در‌آوردند و بر دشمنان آزادي و استقلال پيروز شدند.

محمد مصدق فرزند ميرزا هدايت الله وزير دفتر كه در سال ۱۲۶۱ ه . ش در تهران تولد يافت چند سالى از دوران نوجوانى را همراه مادر در تبريز گذرانيد و تحصيلات مقدماتى را در آن شهر دنبال كرد و با پادشاهى مظفرالدين شاه به تهران آمد و در سن كم مسئوليت استيفاى خراسان به او سپرده شد. اين جوان كم سن و سال به زودى توانست بر كار مسلط شود و توجه را به خود جلب سازد. افضل الملك درباره اين دوران زندگى او مى نويسد: «... رتبه و حسب و نسب و استعداد و هوش و فضل و حسابدانى و عاملى اين طفل يك شبه ره صدساله مى رود. اين جوان به قدرى آداب دان و قاعده پرداز است كه هيچ ترديدى بر آن متصور نيست...»۱

1.jpg

در بازگشت به تهران در انتخابات اولين دوره مجلس شوراى ملى از اصفهان شركت مى كند و انتخاب مى شود، ولى از آنجا كه سنش كمتر از ۳۰ سال بود به مجلس اول راه نمى يابد. مصدق براى تحصيل به فرانسه و سپس به سوئيس رفت و با گرفتن دكتراى حقوق در آغاز جنگ اول جهانى به ايران بازگشت و در وزارت ماليه مشغول به كار شد. با كناره گيرى مستوفى الممالك از كار، عبدالحسين ميرزا فرمانفرما به رياست وزارتى برگزيده مى شود و از دكتر مصدق براى قبول پست وزارت دارايى دعوت مى كند. ولى دكتر مصدق با اظهار اينكه «با رويه سياسى او مخالف است» از قبول پست وزارت خوددارى مى كند و از همين مرحله نشان مى دهد كه از شخصيتى متفاوت با بسيارى از رجال زمان برخوردار است.

دكتر مصدق در كابينه اول وثوق الدوله به معاونت وزارت ماليه منصوب مى شود و چهارده ماه در اين سمت مى ماند و چون با مشارالملك كه در كابينه صمصام السلطنه به وزارت مى رسد اختلاف پيدا مى كند استعفا مى دهد و براى بار دوم به سوئيس مى رود. با انتخاب مشيرالدوله به نخست وزيرى، او طى تلگرافى از مصدق مى خواهد كه پست وزارت عدليه را بپذيرد. مصدق كه بر اثر عقد قرارداد ۱۹۱۹ از سوى وثوق الدوله دچار ناراحتى شده بود و تصميم داشت در سوئيس بماند و به تجارت بپردازد، نتوانست دعوت مشيرالدوله را نپذيرد. از اين رو از راه بمبئى و بندربوشهر به ايران بازگشت و به شيراز رسيد.

در اين وقت فرمانفرما والى فارس از كار كناره گرفته بود و اوضاع فارس به شدت آشفته بود. از اين رو گروهى از بزرگان شيراز براى ساماندهى اوضاع از مصدق مى خواهند تا مسئوليت والى گرى فارس را بپذيرد. آنها از مشيرالدوله تقاضا مى كنند تا با انتصاب دكتر مصدق به سمت والى گرى موافقت كند. اعيان شيراز اظهار مى كنند كه علاوه بر حقوق ماهى ۶۰۰۰ تومان، ۵۰۰۰تومان نيز آنها خواهند داد.

10.jpg

در طول نزديك به يك قرن پس از انقلاب مشروطه, دو حادثة بزرگ آموزنده با ويژگي‌هاي مشتركي در فراروي حاكمان از يك طرف و نسل جوان و پرشور كنوني از جانب ديگر قرار دارد. حادثة نخست درگيري ميان محمدعلي‌شاه و مجلس شوراي‌ملي دورة اول است كه به‌نام «استبداد صغير» شهرت يافته است. محمدعلي شاه كه پس از درگذشت مظفرالدين شاه به‌جاي پدرش بر تخت سلطنت تكيه زده بود, به مخالفت با مشروطه معروف بود. او بلافاصله با طيف گسترده‌اي از مخالفان مشروطه و علماي مشروعه‌طلب متحد شد و در برابر نهاد نوپاي مجلس به‌عنوان اساسي‌ترين نماد مشروطه ايستاد. هنگامي‌كه برخي از رجال كشور و بزرگان طايقة قاجار وي را به همراهي با مشروطه و مجلس نصيحت كردند, زير بار نرفت. او گفت كه پدرانش سلطنت را با شمشير به‌دست آورده‌اند و سلطنت مطلقه حق اوست و او با همان قدرتِ شمشير آن را حفظ خواهد كرد. وي به بزرگان اندرزدهنده‌اش گفت كه حاضر است وجود مجلس ملي را بپذيرد. به‌شرطي كه نمايندگان تعهد بدهند در سياست دخالت ننمايند. هنگامي‌كه نمايندگان ملّت زير بار درخواست‌هاي زورمدارانه و خلاف قانون‌اساسي شاه نرفتند, محمدعلي‌شاه به كمك نيروي قزاق, مجلس را به توپ بست و بر سر مجلسيان خراب كرد, نمايندگان متواري شدند. سياست سركوب و خشونت محمدعلي‌شاه نتيجه داد و مجلس تعطيل شد.


اما جنبش آزادي‌خواهي, مردم‌سالاري و عدالت‌محوري, عميق‌تر و قوي‌تر از آن بود كه حتي با بمباران مجلس متوقف گردد. اين قيام اگر در يك‌جا سركوب شود, از جاي ديگر سر برمي‌آورد. در تهران مشروطه‌خواهان تارومار شدند, اما مقاومت در شهرستان‌ها ادامه يافت. تبريزي‌ها به فرماندهي ستارخان و باقرخان با نيروهاي استبداد به مقابلة مسلحانه پرداختند و آنها را مغلوب نمودند و سپس به‌سوي تهران حركت كردند و در تهران نيز نيروهاي استبدادطلب را شكست دادند. محمدعلي‌شاه تاب مقاومت نياورد, فرار را بر قرار ترجيح داد و به روسيه پناهنده شد. جنبش مشروطه, بار ديگر پيروز گرديد و مجلس كار خود را از سرگرفت.

اين حادثة اول بود با چند پيام اساسي درخور توجه:

الف ـ روند مشروطه‌خواهي, قانون‌مداري و قانون‌گرايي, عدالت‌خواهي و مردم‌سالاري با همة ضعف‌ها, ناتواني‌ها و موانع و مشكلاتش, جرياني يك‌طرفه و غيرقابل برگشت بود. محمدعلي‌شاه و استبدادطلبان اين واقعيت را ناديده گرفتند. نه نيروهاي مسلح شاه و نه هيچ نيروي ديگري قادر نبودند عقربة زمان را به عقب برگردانند. محمدعلي‌شاه مي‌توانست در چارچوب قانون‌اساسي سلطنت كند و بماند, اما او سلطنت را كه با شمشير پدرانش به‌دست آورده بود, موهبت الهي و خود را نمايندة خدا و اختياراتش را مطلق و مافوق قانون‌اساسي مي‌دانست و به پندها و اندرزهاي مشفقانة دلسوزان سلطنت مشروطه توجهي ننمود و حكم تاريخ در حق او اجرا شد.

ب ـ مشروطه‌خواهان با وجود غلبه بر محمدعلي‌شاه, نظام پادشاهي را كه با شكست و فرار شاه در ضعيف‌ترين وضعيت تاريخي خود قرار گرفته و انحلال آن به سهولت ممكن وميسر بود, منحل نكردند, فرزانگي مشروطه‌خواهان در اين بود كه شتاب حركت مردم‌سالاري با مجموعة عوامل و ويژگي‌هاي زمان خود هماهنگ باشد.

ج ـ پيروزي تبريزي‌ها بر قواي استبداد موجب توقف آنها در آذربايجان نشد. آذربايجاني‌ها خود را قومي جدا از ملت ايران ندانستند, بلكه به همان ميزان خود را ايراني پنداشتند كه هر قوم ايراني ديگر. بنابراين آذربايجاني‌ها براي خود حساب ويژه‌اي باز نكردند, چرا كه حكومت مركزي عملاً سقوط كرده بود و اگر كمترين تمايل يا انگيزه‌اي براي جدايي‌طلبي و يا حتي خودمختاري وجود داشت, مي‌توانستند به راحتي به‌دست آورند.

د ـ پس از پيروزي بر استبداد صغير و فرار محمدعلي‌شاه و استقرار مجدد مشروطه, جنبش از درون دچار اختلاف, پراكندگي و ازهم‌گسيختگي گرديد. مشروطه‌خواهان نتوانستند علي‌رغم پيروزي به‌دست آمده انسجام خود را حفظ كنند و بر محور حداقل توافق‌ها همكاري خود را ادامه دهند و اين‌چنين شد كه به جان هم افتادند. اين‌بار نظام نوپاي مشروطه از درون آسيب خورد. اين ضعف و ازهم‌گسيختگيِ دروني بود كه نظام جديد را آن‌چنان آسيب‌پذير ساخت كه با سقوط تزار در روسيه و پيروزي بلشويك‌ها, استعمار انگليس كه صحنة رقابت را در ايران بي‌رقيب يافته بود, وارد عمل شده و نظام استبدادي جديدي را با حفظ پوستة ظاهري و خارجي مشروطه بر ملت ايران تحميل كرد. يك گسل بزرگ و طولاني بيست ساله در فرايند انكشاف مردم‌سالاري با همة هزينه‌ها و پيامدهاي زودرس و درازمدت آن به‌وجود آمد.

«حادثة دوم, قيام 30 تير» 1331 است. ويژگي حادثة دوم نيز مانند حادثة نخست حركت و قيام در درون نظام براي اصلاح انحراف‌ها و نه برون‌رفت از نظام بود. تعارض و تقابل ميان دو جناح و جريان مردم‌سالاري و ضدّمردم‌سالاري علي‌الاصول در هر دو حادثه واجد محورهاي مشترك بود.

نظام مشروطة سلطنتي دو ركن داشت؛ سلطنت و قانون‌اساسي مشروطه. واژة مشروطه معادل كنستيتوسيون (Constitution) و مشروطة سلطنتي معادل (Constitutional Monarchy) انتخاب شده بود.

محمدعلي‌شاه حاضر به پذيرش لوازم و مباني مشروطه و تمكين از قانون‌اساسي نبود. محمدرضاشاه نيز مانند پدرش به هيچ‌يك از لوازم و مباني مشروطه پاي‌بند نبود.

در نظام مشروطة سلطنتي, نخست‌وزير و وزيران, منتخب مجلس و مسئول در برابر مجلس بودند. مجلس به نخست‌وزير رأي تمايل مي‌داد و سپس شاه حكم صادر مي‌كرد. به موجب اصول قانون‌اساسي, شاه حق نداشت مستقيماً بدون رأي تمايل قبلي مجلس نخست‌وزير منصوب نمايد. وزيران حق نداشتند به فرمان‌هاي شاه, بدون تصويب دولت يا مجلس ترتيب اثر بدهند. اگرچه طبق قانون‌اساسي, شاه فرماندة كل قوا بود, اما وزيرجنگ, منتخب نخست‌وزير و مجلس بود و بودجة ارتش نيز مانند ديگر نهادهاي دولتي توسط دولت تدوين و به تصويب مجلس مي‌رسيد. وزارت دربار بخشي از سازمان‌هاي دولتي بود, وزير دربار منتخب رئيس دولت و مجلس بود و بودجة دربار به تصويب دولت و مجلس مي‌رسيد.

در طول سلطنت رضاشاه و محمدرضاشاه اين اصول بارها ناديده گرفته شدند. شاه عملاً در همة كارها مستقيماً دخالت مي‌كرد. نخست‌وزير را منصوب و يا معزول مي‌نمود, بودجة وزارت خانه‌هاي جنگ و دربار با نظر شاه تعيين وسپس به مجلس ارائه مي‌گرديد. اين طرز اعمال شاه همواره مورد اعتراض نيروهاي ملي و آزادي‌خواهان ايران بود. در طي دوره‌اي كه از سال 1320 شروع شد و فضاي نسبتاً بازي كه در اين دوره به‌وجود آمده بود, ملّيون ايران در برابر تخلفات شاه از قانون‌اساسي مقاومت و اعتراض مي‌نمودند. با روي كارآمدن دكترمصدق و نخست‌وزيري وي كار اين اختلاف‌ها بالا گرفت. جنبش‌ملي در مبارزه عليه استعمار انگليس و خلع‌يد از شركت نفت انگليس در ايران مزيد بر علّت شد. دربار, شاه و ارتش به عناصر و ابزار اجرايي سياست‌هاي انگليس در ايران تبديل شدند. بار ديگر نظام مشروطه در برابر آزموني دشوار قرار گرفت. اگرچه نيروهاي ملي و شخص دكترمصدق به نظام مشروطه وفادار بودند, اما دخالت‌ها و اقدام‌هاي فراقانوني شاه را خلاف روح و متن قانون‌اساسي مي‌دانستند و با تمام قوا در برابر آن ايستادند. حوادث هفتة آخر تيرماه 1331 درواقع اوج اين تقابل‌ها بود. شاه با استفاده از موقعيت خود به‌عنوان فرماندة كل‌قوا,‌ نيروهاي مسلح را به دخالت در امورسياسي و مخالفت با جنبش ملّي دكترمصدق تحريك و هدايت مي‌كرد.

دكترمصدق با توجه به ساختار روان‌شناختي شاه و اطلاع از ناخشنودي وي از واقعيت كودتاي سوم اسفند 1299 و وقايع شهريور 1320 در آغاز حركت ملي‌شدن صنعت‌ نفت, سعي كرد شاه جوان را به اردوي مبارزه ملي عليه سلطة بريتانيا جذب نمايد. اما نفوذ بريتانيا در دربار شاه آن‌چنان ريشه‌دار و عميق بود كه دكترمصدق در برنامة خود موفق نشد و شاه و دربار به‌طور كامل در خدمت و در محور نيروهاي ضدملي قرار گرفتند.

دكترمصدق براي اعمال نظر و سياست دولت در نيروهاي مسلح و خنثي‌كردن توطئه‌ها در تيرماه 1331 به‌هنگام معرفي كابينة خود از انتصاب وزير مورد نظر شاه براي وزارت جنگ امتناع نمود و خود مسئوليت وزارت جنگ را عهده‌دار شد, اما شاه زير بار نرفت و دكترمصدق استعفا داد. با استعفاي دكترمصدق تقابل ميان جنبش‌ملي با حكومت خودكامة شاه بالا گرفت. بريتانيا در كشور ما فرصتي طلايي پيدا كرد تا با استفاده از موقعيت پيش آمده نه‌تنها كار دولت ملي, بلكه كل جنبش ملي را يكسره كند. دخالت‌هاي بريتانيا در ايران و همكاري شاه با دولت‌هاي خارجي عليه دولت ملّي در همان روزها آشكار بود. به‌تازگي مدارك و اسناد تاريخي جديدي در اين رابطه منتشر شده است. مجموعه‌اي از اين اسناد در كتابي با عنوان ام ـ آي ـ 6 به فارسي ترجمه شده است و به‌زودي منتشر مي‌گردد.

اما قيام ملّت در 30 تير 1331 تمام اين نقشه‌ها را نقش بر آب كرد.

گزارشي از قيام
هنگامي‌كه در روز پنج‌شنبه 26 تيرماه 1331 خبر استعفاي دكترمصدق از نخست‌وزيري منتشر شد, التهاب و هيجان عظيمي تهران و ديگر شهرهاي بزرگ را فراگرفت. در آن هنگام دانشگاه تهران تعطيلات تابستاني خود را آغاز كرده بود و دانشجويان عمدتاً پراكنده شده بودند. از آغاز اوج‌گيري جنبش ملي از اوايل سال 1329 دو سازمان دانشجويي در دانشگاه تهران شكل گرفت؛ يكي سازمان دانشجويان دانشگاه تهران كه اكثريت اعضاي آن به حزب توده ايران تعلق داشتند و ديگري سازمان (ملي) دانشجويان دانشگاه تهران كه كلية دانشجويان ملي از هر حزب و گروهي را نمايندگي مي‌كرد. نيروهاي ملي هوادار دكترمصدق غير از جبهة ملي عبارت بودند از احزاب ايران (به رهبري الهيار صالح), ملت ايران بر بنياد پان‌‌ايرانيسم (به رهبري داريوش فروهر), مردم ايران (به رهبري محمد نخشب), زحمتكشان ملت ايران (به‌رهبري مظفر بقايي و خليل ملكي). علاوه بر نيروهاي مستقل (غيرحزبي) اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان نيز فعال بودند.

هيئت دبيران سازمان(ملي) دانشجويان دانشگاه تهران در آن سال عبارت بودند از شاپور رواساني (علوم), حكمي(پزشكي), برار (معماري), ايماني (دانشسراي عالي), مدرّس (حقوق), خانم ارژنگي(فني) و يزدي (داروسازي).

9.jpg

تمامي فعاليت‌هاي سياسي دانشجويي زير نظر هيئت دبيران كه منتخب شوراي مركزي سازمان بود رهبري مي‌شد. شواري سازمان متشكل از دو نماينده از هر يك از شوراهاي سازمان در يازده دانشكدة وابسته به دانشگاه تهران بود. اعضاي شوراي هر دانشكده با رأي مستقيم و مخفي دانشجويان در هر كلاس انتخاب مي‌شدند.

در اواخر تيرماه 1339 به علت تعطيلي دانشگاه و سفر اغلب دانشجويان به شهرستان‌هاي خود, تشكيل جلسة هيئت دبيران ميسر نبود. با اين وجود, با اعلام خبر استعفاي دكترمصدق از راديو تهران دانشجويان حاضر در مركز با هم تماس گرفته, به مبادلة اخبار و رايزني دربارة واكنش‌ها پرداختند.

در آن ايام من علاوه بر عضويت در هيئت دبيران سازمان ملي دانشجويان دانشگاه تهران, عضو شوراي مركزي و هيئت اجرايي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه بودم و مانند بسياري از دانشجويان مسلمان شب‌هاي جمعه پاي درس تفسير قرآن مرحوم طالقاني در مسجد هدايت واقع در خيابان اسلامبول حاضر مي‌شدم. آن روز با انتشار خبر استعفاي دكترمصدق با ديگر دانشجويان در چهارراه مخبرالدوله (تقاطع خيابان‌هاي سعدي و شاه‌آباد) قرار گذاشتيم. هنگامي‌كه در محل موعود جمع شديم, واكنش‌هاي خودجوش مردم و جوانان در ميدان بهارستان و خيابان شاه‌آباد و اطراف چهارراه مخبرالدوله شروع شده بود. تجمع جوانان در بعدازظهر آن روز چشمگير بود. با ملاحظة تجمع جوانان در اين خيابان‌ها, نيروهاي مسلح ارتش در اطراف مستقر شدند. از اواخر عصر آن روز درگيري‌هاي پراكنده ميان مردم و سربازان آغاز گرديد. جوانان و دانشجويان با جنگ و گريز سربازان را به كوچه‌هاي تنگ و تاريك خيابان شاه‌آباد مي‌كشاندند و سپس با سنگ و آجر با آنها مقابله مي‌كردند. ما هم در كوچة باغ سپهسالار, نرسيده به چهارراه جمع شده بوديم. در اين كوچه به مناسبت بنايي مقادير زيادي آجر وسط كوچه ريخته شده بود. آجرها هم به ما امكان مقابله با سربازان را داده بود و هم نمي‌گذاشت ماشين‌هاي نظامي وارد كوچه شوند. از آنجايي كه هوا هم تاريك شده بود سربازان جرأت نمي‌كردند ما را در كوچه تعقيب نمايند. اين برنامه‌ها تا پاسي از شب ادامه داشت.

18.jpg

از روز بعد با وجود تعطيلي جمعه, فعاليت‌هاي شتاب بيشتري گرفت. قوام‌السلطنه روز شنبه از طرف شاه بدون كسب رأي تمايل مجلس به‌جاي مصدق به نخست‌وزيري منصوب گرديد. دكترمصدق پس از استعفا از تهران خارج و به احمدآباد رفت. نمايندگان جبهه‌ملي و هواداران دكترمصدق در مجلس كه فراكسيون نهضت ملي را تشكيل داده بودند در مجلس جمع شدند و احزاب ملي نيز هركدام به سهم خود با صدور بيانيه‌هايي مردم را به مقاومت دعوت مي‌كردند.

قوام‌السلطنه با صدور اعلاميه‌اي باعنوان «كشتي‌بان را سياستي دگرآمد» مردم را به سركوب شديد تهديد كرد. قوام‌السلطنه ازجمله آ‌خرين شخصيت‌هاي برجستة سياسي عصر قاجار بود كه تنها با زبان خشونت و ارعاب آشنايي و به پيروزي با رعب و وحشت اعتقاد داشت. زبان تند و خشن اين اعلاميه بيش از آن كه موجب مرعوب‌شدن مردم گردد واكنش‌هاي سخت مردم را برانگيخت. اشكال استراتژي پيروزي با رعب و وحشت اين است كه اگر مردم نترسند و مرعوب نشوند,‌ اين سياست به ضد خود تبديل مي‌گردد. هنگامي‌كه بيانية تند و تهديدآميز قوام با آب و تاب خاص از راديو تهران خوانده شد, مردم به خيابان‌ها ريختند.

بيانية آيت‌الله كاشاني در حمايت از دكترمصدق و دعوت مردم به مقاومت و نافرماني مدني (اعتصاب, تظاهرات و راه‌پيمايي) بسيار مؤثر واقع شد. روز دوشنبه 30 تيرماه به روز سرنوشت تبديل شد. سرتاسر تهران و بسياري از شهرستان‌ها مردم با ارتش به مقابله و درگيري پرداختند.

دانشجويان با اطلاع قبلي صبح آن روز جلوي دانشگاه گرد هم آمدند. چندنفر از دانشجويان ازجمله خود من از طرف هيئت دبيران صحبت‌هاي كوتاهي ايراد كردند و برنامه و مسير تظاهرات توضيح داده شد. شعار اصلي «يا مرگ يا مصدق» بود. متعمداً خواسته شد كه از دادن شعار «مرگ بر شاه» خودداري شود. اين شعار در آن شرايط محرّك بود. مسير حركت از جلوي دانشگاه به طرف چهارراه انقلاب (پهلوي سابق) و سپس به طرف جنوب خيابان ولي‌عصر (پهلوي) و از آنجا خيابان جمهوري اسلامي (شاه سابق) و سپس به سمت ميدان بهارستان بود. در چهارراه يوسف‌آباد, تقاطع خيابان حافظ (شاهپور), باخبر شديم كه در اطراف مجلس زدوخورد بسيار شديد است و بهتر است مسير ديگري انتخاب شود. بنابراين به سمت جنوب ميدان امام (سپه) حركت كرديم و هدفمان اين بود كه از طريق خيابان ملت (اكباتان) خود را به بهارستان برسانيم. در تمام مسير, خيابان‌ها پر از جمعيت بود. هزاران نفر از مردم عادي به صفوف دانشجويان پيوسته بودند و رودخانة عظيمي از مردم در حركت بود. در ميدان سپه (امام) مجبور شديم به طرف ميدان ارك و بازار برويم. در خيابان خيام يك‌نفر در اثر تيراندازي كشته شده بود. مردم او را روي تختة چوبي انداخته از خيابان خيام به طرف شمال به مقصد بيمارستان سينا مي‌بردند. در اوايل خيابان خيام به شعارهاي مردم كه ديگر قابل كنترل نبود, «مرگ بر شاه» نيز اضافه گرديد. جوّ عمومي بر اثر تيراندازي‌ها و كشتار مردم بسيار ملتهب شده بود. هنگامي‌كه به جلوي ساختمان روزنامة اطلاعات و قورخانه (محل ساخت اسلحه متعلق به ارتش) رسيديم, سربازان فراواني در دو طرف خيابان مستقر بودند. با مشاهدة جمعيت و شنيدن شعارها, تيراندازي آغاز شد. مردم جنازه را به زمين گذاشتند و براي گرفتن پناه به هر سو فرار كردند. من در جايي كه قرار داشتم, تنها كاري كه مي‌توانستم بكنم, درازكشيدن در داخل جوي آب بود. لحظات حساس و پرمخاطره‌اي بود. پس از مدتي تيراندازي متوقف شد و از جوي آب بيرون آمدم. مردم گرد يكديگر جمع شدند. جنازه را برداشتيم و با فريادها و شعارهاي خود به سمت بهارستان به راه افتاديم. جوّ بسيار پرهيجاني بود. هنگامي‌كه به بيمارستان سينا رسيديم باخبر شديم كه قوام استعفا داده است و سربازان از بعضي از خيابان‌ها عقب‌نشيني كرده و به پادگان‌ها بازگشته‌اند. ساعت حدود سه بعدازظهر بود كه راديو تهران استعفاي قوام و دعوت از مصدق به نخست‌وزيري را اعلام كرد.

شهر ناگهان به صحنه‌اي از ذوق و شوق و پيروزي و اميدواري تبديل گرديد. كنترل شهر به دست مردم افتاد. جوانان در همه‌جا ترافيك را كنترل مي‌كردند.

به اين ترتيب قوام استعفا داد و شاه و نيروهاي ارتجاع و ضدّمردم‌سالاري عقب‌نشيني كردند و به لانه‌هاي خود خزيدند. مصدق بار ديگر بر مسند نخست‌وزيري نشست.

به اين ترتيب سي‌تيرماه به‌عنوان روز قيام ملي شناخته شد و يكي از ايام‌الله محسوب گرديد و شهداي آن روز بزرگ همگي در ابن‌بابويه دفن گرديدند و هر سال در بزرگداشت اين روز حتي بعد از كودتاي 28 مرداد, مراسم, تظاهرات و گردهمايي‌هايي برپا مي‌شد و مردم بر سر مزار شهدا جمع مي‌شدند و علاوه بر انجام مراسم ديني با اين عزيزان عهد و پيمان خود را در ادامة راه مردم‌سالاري تجديد مي‌كردند.

بسياري از شخصيت‌هاي ملي طبق وصيت خود در مزار شهداي 30 تير دفن شده‌اند. ازجمله مزار شادروان دكترسيدحسين فاطمي وزيرخارجة دكترمصدق كه پس از دستگيري‌اش در آبان ماه 1332 در حال بيماري تيرباران شده بود و مزار كريم‌پورشيرازي در همين محل در كنار شهداي 30 تير است. دكترمصدق نيز وصيت كرده بود پس از مرگش در ابن‌بابويه در كنار شهداي 30 تيرماه دفن شود. اما رژيم شاه اجازة اجراي اين وصيت را نداد و بالاجبار دكترمصدق در احمدآباد به خاك سپرده شد.

قيام 30 تير اگرچه در شكست توطئه‌هاي استيلاي خارجي و استبداد داخلي موفق شد, اما جنبش ملي از درون دچار ضعف و سستي و ازهم‌گسيختگي گرديد. مجموعة نيروهاي ملي در درون و بيرون از حاكميت و دولت نتوانستند بر محور حداقل برنامه‌ها و انتظارات توافق كنند و انسجام خود را حفظ نمايند. اختلافات همه‌جا؛ در مجلس در ميان نمايندگان, در ميان احزاب ملي و در ميان رهبران به‌شدت بالا گرفت. اگرچه سياست حزب‌توده در مورد دكترمصدق در مقايسه با قبل از قيام سي‌تير نيز تغيير كرده بود, اما اين تغيير در راستاي سياست جديدي بود كه عليه دكترمصدق طراحي شده بود. اساس اين سياست اين بود كه نشان بدهد جنبش كمونيستي ايران قوي است و دكترمصدق در مقابله با آن ضعيف است و ادامة حكومت دكترمصدق و تضعيف شاه به پيروزي كمونيسم در ايران خواهد انجاميد. اين سياست به‌تدريج توانست بخش قابل‌‌توجهي از نيروهاي محافظه‌كار به‌خصوص روحانيون را در حمايت از جنبش‌ملي دچار ترديد و تزلزل نمايد و درنهايت آنها را به حمايت از شاه بكشاند. اوج اين تغيير و تحول را در نهم اسفندماه 1331 مي‌توان مشاهده كرد.

كودتاي 28 مرداد 1332 توانست از درون اين اختلافات و ضعف نيروهاي ملي و مردمي سرانجام پيروز شود. اسناد منتشرشده نشان مي‌دهد كه سياستمداران بيگانه چگونه توانستند در حزب‌توده رسوخ كنند و از آن عليه دكترمصدق استفاده نمايند و با چه مكانيزم‌هايي با بهره‌گيري از اختلاف‌ها, نيروهاي ضدّملّي و ضدّمصدق را ساماندهي نمايند.

پيروزي قيام سي‌تير ماه, نيروهاي ملي را دچار توهّم و خودبزرگ‌بيني كرد و درنهايت به ورطة افراطي‌گري و راديكاليستي كه نتيجه‌اش عايد نيروهاي ضدمردمي ‌گرديد, كشاند.

قيام 30 تير نيز حركتي از درون براي اصلاح عملكرد حاكميت به‌خصوص دربار و شاه بود. دكترمصدق و همكارانش علاقه و اعتقادي به تغيير نظام نداشتند, اگرچه بعضي از رهبران ملي و يا احزاب ملي به سلطنت مشروطه معتقد نبودند و به نظام جمهوري توجه داشتند, اما جوّ غالب در ميان كلية نيروها و دولت دكترمصدق اصلاح نظام از درون بود و نه خواهان برون‌رفت از نظام. حتي هنگامي‌كه در 25 مرداد 1332 كودتاي نخست شكست خورد و شاه از ايران فرار كرد هيچ حركت جدّي براي تغيير نظام صورت نگرفت.

براساس بعضي از اخبار آن زمان, دكترمصدق درصدد تشكيل شوراي نيابت سلطنت به رياست مرحوم دهخدا بود, ولي قصد و برنامه‌اي براي تغيير نظام نداشت.

قيام ملي 30 تير 1331 و همچنين شكست استبداد صغير و حوادث نامطلوب پس از آن زمان را بايد در اين چارچوب‌ها بررسي كرد و از آن تجارب گرانبها براي حفظ دستاوردهاي جنبش براي آزادي و مردم‌سالاري و اصلاح‌طلبي استفاده كرد.

البته بايد تأكيد كرد كه تقابل كنوني ميان نيروهاي مردم‌سالار و اصلاح‌طلب با محافظه‌كاران و نيروهاي راست و افراطي و واپس‌گرا, از جهت شكل با هر دو حادثه بزرگ تاريخي يادشده تفاوت‌هاي بسيار اساسي دارد. در دوران استبداد صغير, سياست‌هاي خارجي دخالت گسترده نداشتند. دشمن مقابل, هنوز داخلي بود. در قيام 30 تير, برعكس تقابل اصلي ميان شاه و دربار نبود, بلكه اين قدرت‌هاي بيگانة امريكا و انگليس بودند كه عامل اصلي درحمايت از شاه و تقويت تحركات عليه دولت مردمي و جنبش‌ملي محسوب مي‌شدند. بدون حمايت فعّال و جدّي اين قدرت‌ها, به‌خصوص بريتانيا, نيروهاي استبداد داخلي هرگز قادر به ضربه‌زدن به جنبش نبودند. حتي ضعف و ازهم‌گسيختگي دروني جنبش‌ملي هم نمي‌توانست موجب پيروزي نيروهاي استبداد بدون حمايت خارجي بشود.

در شرايط كنوني هنوز هيچ قدرت خارجي از نيروهاي افراطي ضدّمردم‌سالاري حمايت جدّي نمي‌كند و شرايط داخلي ايران و شرايط بين‌المللي براي چنين دخالت‌هايي مساعد نيست, اما از نظر محتوايي يك تشابه اساسي وجود دارد.

پيش از انقلاب مشروطه, پادشاه مطلق‌العنان بود. استبداد مطلق بود و شاه خود را متعهد و محدود به هيچ قاعده و قانوني نمي‌دانست. جنبش مشروطه درواقع درصدد قانون‌مندكردن قدرت بود كه هنوز هم موضوع اصلي تقابل ميان نيروهاي سياسي در ايران است. چه پس از استقرار مشروطه و چه پس از پيروزي انقلاب اسلامي, آرمان اصلي مردم, استقرار حكومت قانون به‌جاي ارادة افراد است. در زمان محمدعلي‌شاه, در زمان رضاشاه و سپس محمدرضاشاه نزاع اصلي ميان نيروهاي ملي با آنها بر سر محدودكردن عمل پادشاه درچارچوب قانون بود. اين پادشاهان گرچه نمي‌توانستند و نتوانستند نظام مشروطه سلطنتي را به‌طور علني از بين ببرند, اما در عمل حاضر به تمكين از اصول مصرحه در قانون‌اساسي نبودند.

اكنون نيز تقابل اصلي ميان اصلاح‌طلبان با نيروهاي راست افراطي و ارتجاعي بر سر اصل نظام جمهوري اسلامي نيست, بلكه مسئلة اصلي, عمل به قانون‌اساسي است. نظام جمهوري اسلامي در قانون‌اساسي تعريف شده است و بدون اجراي تمام و كمال قانون‌اساسي وجود خارجي جمهوري اسلامي دچار ترديد و تزلزل خواهد بود.

اكنون نيز تقابل اصلي ميان اصلاح‌طلبان با نيروهاي راست افراطي و ارتجاعي بر سر اصل نظام جمهوري اسلامي نيست, بلكه مسئلة اصلي, عمل به قانون‌اساسي است. نظام جمهوري اسلامي در قانون‌اساسي تعريف شده است و بدون اجراي تمام و كمال قانون‌اساسي وجود خارجي جمهوري اسلامي دچار ترديد و تزلزل خواهد بود

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی