|
|
|||
قسمت هائی از اشعار مسعود صدر در مورد شادروان دکتر محمد مصدق گناه دگر آن روانشاد بود که زندانی احمد آباد بود مصدق! همان جاودان یاد بود که خواهان ایران آزاد بود چنان بانگ آزادی او بردمید که از این سو به آن سوی عالم رسید همان مرد والای عالیمقام جهان بین و آگاه و بس نیک نام که تاریخ مبهود پندار اوست به انگشت حیرت بر او روبروست کشیده زجای کنده قیل را به زانو در آورد چرچیل را یکی از وزیران وقت زمان زمان مصدق هما سر ایدن چنین گفت روزی به جمعی کثیر بر اهل بریتانیای کبیر مصدق در افکنده شد در قفس از این پس چه راحت برآید نفس |
||||
|