بازگشت به صفحه اول

از گويا

 
 

کیفرخواست "آقای متینی" برای محاکمه مجدد دکتر مصدق!

رضا علامه زاده

تصویر "خاکستری" شاه در ذهن مردم ما، علیرغم گام‌های مثبتی که در فاصله‌ سقوط مصدق تا سقوط نهاد پادشاهی، توسط شخص شاه و دولت‌های منصوب او برداشته شد، پررنگ‌تر از آن است که گاهی به سیاهی نزند. زیرا تمام اشتباهاتی که به مصدق نسبت داده شده است هم، به فرض پذیرفته بودن بی‌چون و چرای آن‌ها، نمی‌تواند تعطیل دموکراسی پارلمانی را در دوره بیست و پنج ساله‌ پس از سقوط او توسط یک پادشاه مشروطه توجیه کند

سال پیش، وقتی کتاب «نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق»، نوشته‌ی «آقای دکتر جلال متینی» در لس‌آنجلس از چاپ در آمد آن را با دقت خواندم و یادداشت‌هائی بر حاشیه کتاب نوشتم، ولی گمان نمی‌کردم هرگز مطلبی در مورد آن بنویسم، چرا که از همان صفحات اول برایم روشن شد که موضع نویسنده، علیرغم این ادعا در مقدمه کتاب که: «کوشش مولف آن بوده است که با بی‌طرفی بر اساس اسناد و مدارک، کارنامه سیاسی دکتر مصدق را... از نظر خوانندگان بگذراند»، همه چیز هست جز بی‌طرفانه. نمونه‌ی روشن آن را خود ایشان یک پاراگراف بالاتر در همان صفحه به دست داده است: «وی [مصدق] در دوره زمامداری خود که از ۱۲ اریبهشت ۱۳۳۰ تا ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به طول انجامید...»
آن‌ها که با ظرافت‌های حقوقی در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد، و محاکمات دکتر مصدق در دادگاه نظامی آشنایند می‌دانند که یکی از گره‌گاه‌های حساس این مسئله، قانونی یا غیرقانونی دانستن نخست‌وزیری مصدق در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد است. تمام تلاش تیمسار آزموده، دادستان ارتش در محاکمات مصدق، که در کیفرخواست او منعکس است همین بوده است که ثابت کند مصدق تا ۲۵ مرداد نخست‌وزیر قانونی بوده است و نه تا ۲۸ مرداد؛ ادعائی که مولف این کتاب هم بی‌آنکه هنوز وارد این بحث حساس شده باشد، و نظرات موافق و مخالف را با هم سنجیده باشد، در مقدمه کتابش بی‌چون و چرا، مثل یک حکمِ از پیش اثبات شده، طرح می‌کند و به سرعت از آن می‌گذرد.
داشتم می‌گفتم به دلیلی که ذکرش رفت فکر نمی‌کردم مطلبی در مورد این کتاب بنویسم ولی وقتی دیروز بخش اول مقاله‌ی آقای «علی میرفطروس» را دیدم که او هم از «واقعی، منصفانه و معتدل» بودن این کتاب نوشته بود فکر کردم محض یادآوری به او هم که شده بد نیست نشانه‌هائی از غیرواقعی، غیرمنصفانه و نامعتدل بودنِ این کتاب را نشانش دهم تا اگر هنوز بخش دوم مقاله‌اش را تمام نکرده تجدید نظری در آن بکند!
این واقعیتی شناخته شده است که ثبت احوال، و صدور شناسنامه، و درج دقیق تاریخ تولد نوزادان مربوط به دوره‌ی تجددگرائی در زمان رضاشاه است و پیش از آن، تاریخ تولد افراد با دقت در جائی به ثبت نمی‌رسید. نه تنها تاریخ تولد دکتر مصدق که تاریخ تولد خود رضاشاه هم جای تردید دارد! ولی پرداختن به این موضوع بی‌اهمیت در مورد مصدق از آن‌جا اهمیت می‌یابد که یکی از بحث‌های تیمسار آزموده در کیفرخواستش علیه مصدق همین بوده است. اگر او اتهاماتی را به مصدق به خاطر ناروشنی تاریخ دقیق تولد او وارد نمی‌آورد بعید است آقای «متینی» صفحاتی از کتابش را به این مسئله اختصاص می‌داد و عکس‌های از دستخط دکتر مصدق و سنگ قبر ناپدری‌اش را به عنوان سند در این کتاب به چاپ می‌سپرد! من وارد این بحث نمی‌شوم و به آوردن پاسخ طنزآلود شخص مصدق با این مسئله، در طول محاکماتش در دادگاه نظامی، اکتفا می‌کنم:

[دادستان: آقای دکتر مصدق هنگامی‌که در پیشگاه دادگاه خود را معرفی می‌نمود عمر خویشتن را ۷۲ و ۷۳ سال اعلام نموده است. مطابق سوابق موجود این متهم حتی در سن خود نیز...
مصدق: تحریف کرده!
دادستان: تحریف کرده است زیرا مطابق شناسنامه ای که از متهم در دست است و اظهار نامه ای که در اداره ثبت موجود است بیش از ۷۵ سال دارد.
مصدق: آن قمری است شمسی را حساب کنید!
دادستان: عرایض بنده روی این موضوع است که دادگاه خوب متهم را بشناسد...
مصدق: که چند سال دارد!
دادستان: ... زیرا موضوع سن ایشان...
مصدق: اهمیت فوق العاده ای دارد!
دادستان: ... اهمیت دارد از این نظر که او سن خود را برای اینکه نماینده ملت شود پایین آورده تا به نظر و مقصود نهائی خودش...
مصدق: که جمهوری باشد!
دادستان: ... که بر هم زدن تاج و تخت سلطنت بوده است برسد.]

□□□

برگردیم به کتاب. مولف در صفحه ۱۲۶ زیر عنوان «شفاعت محمدرضا پهلوی ولایت عهد»، فرازی از کتاب «ماموریت برای وطنم» را می‌آورد و بی‌آنکه ضرورتی داشته باشد جمله‌ای از آن را با حروف درشت درج می‌کند تا در ذهن خواننده بماند؛ جمله‌ای که در آن، شاه نوشته است: «پدرم مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه بر علیه دولت ایران توقیف کرده بود و نمی‌دانم در فکر وی چه می‌گذشت که مخالفین خود را به همکاری با خارجی‌ها مخصوصا انگلیسها متهم می‌کرد» ولی وقتی به واکنش مصدق در این مورد در «عرض جواب» می‌پردازد حتی با حروف کوچک هم به پاسخ نیشدار مصدق که نوشته است :«کافر همه را به کیش خود پندارد!» اشاره‌ای نمی‌کند.
اوج «واقعی، منصفانه و معتدل» نوشتن نویسنده را باید در گزارش ایشان از وقایع تاریخ‌ساز ۲۵ مرداد به بعد جستجو کرد. نویسنده تنها ۱۵ صفحه از کتاب ۵۰۰ صفحه‌ایش را به این دوره مهم و بحث‌انگیز اختصاص داده است که تازه نیمی از این پانزده صفحه به بازنویسی بخش‌های دستچین شده از نظرات و خاطرات کسانی مثل مکی و صدیقی و سنجابی و موحد و احسان نراقی صرف شده است. اگر نقل قول‌ها را از این پانزده صفحه حذف کنید آنچه باقی می‌ماند رونویسِ برابر اصلی است از کیفرخواست تیمسار آزموده دادستان ارتش در محاکمات مصدق.
نویسنده در صفحه ۳۶۲ می‌نویسد: «مقصود از کودتا چیست؟ اقدام نظامی از طرف نیروهای مسلح علیه دولت رسمی کشور. مصداق این امر، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ است... ولی عزل مصدق به نظر برخی از صاحبنظران با تعریف کودتا نمی‌خواند.» نویسنده رویش نمی‌شود به صراحت بگوید به اعتقاد همین «صاحبنظران»، عزل مصدق نه تنها مصداق کودتا نیست که مصداق «قیام ملی» است!
و برای اینکه بحث را در مورد کتاب کش ندهم و به مقاله «علی فطروس» برگردم، به شما اطمینان می‌دهم که علیرغم ده‌ها کتاب و صدها سند دست اولِ تازه، که در مورد مسئله سرنگونی مصدق بویژه در بیست سال گذشته در دسترس بوده‌اند، نویسنده‌ی کتاب کمترین نگاهی به آن‌ها نمی‌کند. ایشان در مقدمه‌ی کتاب خود، کودتای ۲۸ مرداد را نه به سرویس‌های مخفی آمریکا و انگلیس که به شخص «سرلشگر زاهدی» نسبت می‌دهد و در مورد نقش این دو کشور و عوامل داخلیشان در این ماجرا، در صفحه ۳۷۱ تحت عنوان «هماوازی امریکا و انگلیس» که از نیم صفحه تجاوز نمی‌کند، خوانندگان را به دو کتاب قبلا منتشر شده از آقایان «فواد روحانی» و «دکتر موحد» ارجاع می‌دهد بی‌آنکه روشن کند چرا دانستن واقعیت آنچه در پشت پرده‌ی کودتای ۲۸ مرداد گذشته است برای یک پژوهشگر از دانستن تاریخ تولد دقیق دکتر مصدق کم اهمیت‌تر است.
و اما آقای میرفطروس در مقدمه‌ی مطلبش، به درستی به واقعیاتی اشاره می‌کند که متاسفانه گریبانگیر تاریخ‌نگاری ما ایرانیان است. می‌نویسد: «شخصیت‌های دلپذیرمان آنچنان پاک و بی‌بدیل و بی‌عیب‌اند که تن به امامان معصوم و قهرمانان صحرای کربلا می‌زنند... و بر عکس، شخصیت‌های نادلپسندمان آنچنان سیاه و ناپاک و نابکارند که فاقد هرگونه خصلت انسانی یا عمکرد مثبت اجتماعی می‌باشند.» میرفطروس به درستی از «سیاه و سفید دیدن شخصیت‌ها» در ذهنیت ما ایرانیان انتقاد می‌کند و هشدار می‌دهد که رنگ واقعی انسان‌ها نه سیاه، و نه سفید است بلکه خاکستری است، ولی درست همین جا از یک نکته مهم غافل می‌ماند که رنگ «خاکستری» یک رنگ مشخص مثل رنگ «سیاه» یا «سفید» نیست. «خاکستری»، طیف بلندی از رنگ‌های جدا از هم است که فاصله طولانی «سفید» تا «سیاه» را می‌پوشاند. اگر تمامی ایراداتی که در کتاب «آقای متینی» به زندگی سیاسی مصدق گرفته می‌شود بدون چون و چرا هم درست باشد، مثل تقلب در تاریخ تولد، نداشتن دکترای واقعی حقوق، غیرقانونی بودن مراجعه مستقیم به آراء عمومی (رفراندم)، غلط بودن سرسختی در پذیرش پیشنهادهای نهائی آمریکائیان برای برون‌رفت از بحران ایران و انگلیس بر سر مسئله نفت، سرپیچی از فرمان همایونی در بیست پنجم مرداد و جز این‌ها، باز هم زندگی سیاسی مصدق به خاطر پاکی در امانتداری، پاکدامنی مالی، اعتقاد به دموکراسی پارلمانی، عدم وابستگی به بیگانه، و پایبندی به مصالح ملی مردم ما - خصلت‌هائی که معمولا در سیاستمداران هم‌عصر او و عم‌عصر ما وجود نداشته و ندارد،- خاکستری روشنی از او در ذهن ملت ما بجا گذاشته است. با گذشت زمان و با یادآوری حوادث ناگواری که بر مصدق تحمیل شد - بمباران خانه‌اش، دستگیری و اعدام هوادارانش، محاکمه و حبس سه ساله‌ی خود او، و در بازداشت خانگی نگاهداشتنس تا دم مرگ، - همین «خاکستری» را چنان می‌نمایاند که گاهی در ذهن انسان به سفیدی می‌زند.
و به همین سیاق، تصویر «خاکستری» شاه در ذهن مردم ما، علیرغم گام‌های مثبتی که در فاصله‌ی سقوط مصدق تا سقوط نهاد پادشاهی، توسط شخص شاه و دولت‌های منصوب او برداشته شد، پررنگ‌تر از آن است که گاهی به سیاهی نزند. زیرا تمام اشتباهاتی که به مصدق نسبت داده شده است هم، به فرض پذیرفته بودن بی‌چون و چرای آن‌ها، نمی‌تواند تعطیل دموکراسی پارلمانی را در دوره بیست و پنج ساله‌ی پس از سقوط او توسط یک پادشاه مشروطه توجیه کند.

 
 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی