بازگشت به صفحه اول

 

 
 

ملي کردن صنعت نفت يک جنبش آزاديخواهانه

بحران انرژی هسته ای يک ...؟

عيسی خان حاتمی

پيشگفتار

در نخستين سالهاي سده نوزدهم ،انديشه هاي انقلاب بزرگ فرانسه که بر آزادي, برابري و برادري استوار بود به ايران خفته در اوهام و خرافات سده ها رسيد. تازش روسيه به ايران و شکست هاي پياپي ارتش ايران, زمامداران، نياز به دگرگوني هاي بنيادين را احساس نمودند. اين نيازها باعث شد که حکومتگران براي نوسازي ارتش و از آن مهمتر با  اعزام دانشجو به اروپا باعث گسترش انديشه هاي غربي در بين ايرانيان شوند. همزمان با گسترش انديشه هاي نوين در جامعة ايراني, آموزه هاي اصلاح طلبی در ساختار دولت  انديشه های آزادي و برابري هم در بين  مردم گسترش يافت و بدينگونه سامانه سنتي حکومت به چالش کشيده شد. در جامعة ايراني گروهي جديد بوجود آمدند که خواهان نوسازي و دگرگوني در اداره کشور بودند. اين گروه کوچک در گردونة قدرت ايران نفوذ زيادي داشتند، اينان مي خواستند انديشه هاي غربي ناشي از انقلاب فرانسه را در جامعه اي که در آن رنسانس علمي, انجام نشده بود ، به سرانجامي برسانند به اين خاطر انديشمندانش  کوشش کردند که رنسانس و نوسازي سياسي را در هم ادغام نمايند.

رنسانس ايراني از نظر اينان بازگشت به ايران دورة باستان بود. با ورود اين گروه به جامعة ايراني عملا سه گروه با سه ديدگاه متفاوت در صحنه سياسي ايران نمايان شدند.

1- حکومتگران که قدرت سياسي و نظامي را در  اختيار داشته و هدايت کلي جامعه با آنان بود.

2- سنت گرايان که با هرگونه دگرگوني درجامعه مخالف بودند.

3- هستة روشنفکران که تحت تاثير افکار باختر زمين بوده و کوشش می کردند آنرا با فرهنگ ايراني بويژه ايران باستان پيوند بدهند. هستة روشنفکري براي پيشرفت جامعه و رهائی از اوهام و خرافاتي که مهمترين عامل فقر و ناداني مردم بود، کوشش نمودند که  دگرگوني بنيادين زير را در جامعه انجام دهند.

الف: توسعه صنعت و فن آوري

در اين مورد حکومتگران و روشنفکران ايراني هر دو موافق بودند و از زمان عباس ميرزا کوشش زيادي در اين راه انجام شد. سنت گرايان با هر نوع دگرگوني ضديت  و مخالفت می نمودند و سياست خارجي هم از آن هاحمايت مي کرد.

ب: اصلاحات در ساختارحکومت

اين خواست دوم روشنفکران ايرانی در بين حکومت گران موافقان و مخالفانی داشت. قائم مقام فراهاني, اميرکبير, از موافقان اين اصلاحات بودند با اينکه گروه ديگري از حکومت گران با همکاری سنت گرايان و پشتيبانی سياست خارجي  باهر گونه اصلاحات درساختار سياسی کشور دشمنی می کردند.

انقلاب مشروطه

اصلاحات از بالا که خواست روشنفکران و گروهی از حکومتگران بود با شکست روبرو شد. ناداري و ناداني مردم و شکست هاي نظامی حکومت ،بخش هاي بزرگي از  پيکرة کشور جدا گرديد وحکومت مرکزي بازيچه سياست خارجي بود.ايرانيان همگي اين بدبختی ها را  ناشي از شکست اصلاحات از بالامی دانستند. روشنفکران اين بار کوشش کردن تا اصلاحات از پائين يعني به انقلاب متوسل شوند.بزرگترين دشمنان اصلاحات، سياست خارجی بويژه روس ها بودند. در آغاز سده بيستم روس ها که در اثرشکست های پياپي از اتريش و ژاپن و انقلاب در سال 1905به شدت تضعيف شده بود. روشنفکران ايران از اين موقعيت نهايت بهره برداري را نمودند و با کمک گروهي از حکومت گران توانستند که فرمان مشروطه را از مظفر الدين شاه قاجار بگيرند و قانون اساسي را به تصويب برسانند. اين پيروزي بزرگي بود و ايران نخستين کشور خاور زمين بود که پيش از بسياري از کشورهاي اروپايي به مجلس و حکومت مبتني بر قانون دست يافت. سنت گرايان که موجوديت خود را در ناداري و ناداني مردم مي دانستند به ياري سياست خارجي و گروهي از حکومت گران بر عليه مشروطه با کمک روس ها نخستين کودتا را انجام دادند. کودتا با مقاومت مردم ايران در هم شکست و انقلاب مشروطه با اعدام يک سنت گرا به پيروزي نايل آمد و گام هاي اساسي در جهت توسعه نهادهاي مردم سالار برداشت.

پيروزي انقلاب مشروطه، قدرت و نفوذ  روشنفکران ايران را افزايش داد. سنت گرايان که بزرگترين آسيب را خورده بودند با ياري سياست هاي خارجي انگلستان و روسيه خود را باز سازي  نمودند. آنان نوسازي سياسي بويژه آزادي بزرگترين در هم کوينده نفوذ خود می دانستند. از سال 1285 تا 1299 که دومين کودتا بر عليه  جنبش آزاديخواهانه مردم ايران انجام يافت، اوضاع بحراني جهان و دخالت خارجيان نگذاشتند تا روشنفکران ايراني به خواست خود برسند.درسال 1299 پس از اينکه روس ها به دليل انقلاب از صحنه سياسي ايران بيرون رانده شدند و قرار داد 1919 با مخالفت روشنفکران ايران اعتبار خود را از دست داد، انگلستان که  به تنهايی صحنه گردان سياست ايران شده  بود با کمک مزدوران خود ،کودتاي سوم اسفند 1299 را انجام داد.رهبري اين کودتا يعني سيد ضيا الدين طباطبايي که وابستگي او به سياست انگلستان بر همگان روشن بود پيش از صد روز نتوانست دوام بياورد. سردار سپه رهبري نظامي کودتا پس از بيرون رانده شدن رهبر سياسي آن کوشش نمودند تا خود را با خواستة روشنفکران هماهنگ نمايد و تا حدي موفق هم شد. جمهوري خواهي سردار سپه براي بدست آوردن پشتيباني روشنفکران بود که با مخالفت سنت گرايان روبرو بود. مراکز علمي ايران در دوران صفويه و قاجاريه را حوزه هاي علميه تشکيل مي دادند که در آن حوزه ها همة رشته هاي علمي از جمله فلسفه، رياضيات، ادبيات، طب، فقه  و اصول تدريس مي شد. حوزه عليه اصفهان بزرگترين مرکز علمي ايران به شمار مي آمد. در حوزه هاي علميه واقع در بين النهرين يعني نجف و کربلا فقط فقه و اصول تدريس مي شد پس يک اختلاف عميق از نظر نگرش اجتماعي بين دانش آموختگان اين دو وجود داشت.

ديکتاتوري رضا شاه

پس از آنکه ضياء الدين طباطبايي مهره سياسي کودتا از صحنه خارج شد. سردار سپه کوشش کرد که خود را با آرمان هاي روشنفکران ايراني همراه نمايد. در دولت هاي پس از کودتا هم بعنوان وزير جنگ شرکت داشت. پس از چندي به نخست وزيري هم دست يافت. سردار سپه براي آنکه قدرت خود را گسترش دهد تصميم گرفت که احمد شاه را از پادشاهي برکنار نمايد.در اين راستا کوشش نمود به تقليد از آتاتورک جمهوري خواهي را با ياري روشنفکران بوجود آورد. همزمان با تحولات گروهي از روحانيت حوزه هاي علميه عراق بوسيله انگليس« که در آن زمان عراق  را تصرف خود داشت»از آن کشور اخراج شدند، آن ها به ايران آمدند. سردار سردار سپه که   پايه هاي ديکتاتوري خود را استوار نموده بود و خود را بی  نياز از پشتيباني روشنفکران مي ديد و آنان را «که به انديشه هاي آزاديخواهانه انقلاب مشروطه وفادار بودند» مزاحم هدف های خود  مي ديد در يک اقدام غير قابل پيش بيني با            سنت گرايان به  توافق رسيد که  اوبه جاي اينکه  جمهوري اعلان نمايد,خود  شاه  شود و آنها از پادشاهی او پشتيبانی نمايند.  بدينگونه پاد شاهی  رضا شاه در ايران پايه ريزي شد. در برابر  اين پشتيباني رضاشاه هم اجازه داد تا  آنها در قم حوزه علميه اي به سبک حوزه هاي علميه عراق تشکيل دهندکه فقط در آن فقه تدريس شود و به جاي عالم ،فقيه تربيت نمايند.

رضا شاه توسعه صنعتی را بدون آزادی در ايران گسترش داد . در جهان امروز تنها يک شيوه توسعه پايدار داريم و آنهم نوسازيي که بر بنيادهاي آزاد استوار باشد. بقية شيوه هاي نوسازي با شکست روبرو شده اند .نمونه هاي آن شکست نوسازي فاشيستي در آلمان و ايتاليا و نوسازي سوسياليستي درشوروي و اروپا شرقي مي باشند. پس نوسازي و توسعه پايدار در صورتي امکان پذير مي باشد که در آن جامعه آزادي و مردمسالار  وجود داشته باشد.

جنبش ملي شدن صنعت نفت

در سوم شهريور 1320 نيروهاي انگليس و شوروي به کشور ما هجوم آورده و دولت رضا شاه «که فرماندهان ارشد به آن خيانت کرده بودند» واژگون کردند. اين اشغال  ناامني, قحطي و بدبختي را براي کشور به ارمغان آورد. با تمام بدبختی ها يی که به ملت تحمل کرد،تنها يک سود برای کشور داشت و آنهم بوجود آمدن يک فضاي نسبتاً باز سياسي به دليل رقابت بين قدرتهاي اشغالگر بود. با آماده شدن شرايط مطلوب در کشور به دليل فروپاشي ديکتاتوري ،مردم به رهبري نخبگان سياسي خود وارد ميدان شدند و دومين جنبش سياسي را پس از انقلاب مشروطه بوجود آوردند. در اين برهه از زمان به دليل اصلاحات اقتصادي رضا شاه طبقه متوسط درس خوانده از نظر کمي و کيفي در شهرها گسترش يافته بود. نخبگان با ياری مردم بويژه طبقه متوسط شهری« که ستون بنيادين جنبش سياسي کشور  به شمار می آيند» توانستند نفت شمال را با بودن ارتش سرخ به شوروي ها ندهند. در مرحله دوم ارتش استالين را از آذربايجان بيرون راندند. پس از اين دو کاميايي برزگ ملت ايران براي نهادينه کردن آزادي و مردم سالاري و استقلال کشور که بزرگترين دشمن آنرا شرکت نفت ايران و انگليس مي دانستند بپا خواسته و با ملي کردن نفت کوشش کردند که اين شرکت را از اختيار بيگانگان در آورده و راستاي تامين منافع ملي قرار دهند. جنبش ملي شدن صنعت نفت هدف نبود بلکه وسيله اي بود براي رسيدن به هدف نهادينه کردن آزادي و مردم سالاري در ايران ،که با رسيدن به آن منافع ملي و آتيه ملت تامين می گشت. بيگانگان با ياري مزدوران دروني خود و با کودتايی ننگين اين جنبش را همچون جنبش مشروطه از بين بردند. اين بارهم مانند جنبش مشروطه خواهي دشمنان جنبش ملي ايران را سه گروه تشکيل مي دادند.

1-سياست استعماري بعنوان بزرگترين عامل

2-حکومتگراني که بدون حضور مردم در ميدان سياست بهتر مي توانستند به غارت کشور ادامه دهند

3-سنت گراياني که سود خود را در ناداني و ناداري مردم مي دانند و با هر حرکت در جهت توسعه و نوسازي جامعه که پيامد آن دانايي و توليد ثروت است مخالف هستند. با اتحاد نامبارک اين سه گروه با اينکه ملي شدن صنعت نفت پذيرفته شدولي از ادامه جنبش که نهادينه کردن آزادي و مردم سالاري بود جلوگيري به عمل آمد.

با شکست دومين جنبش آزدي خواهانه مردم ايران اين بار هم  ديکتاتوري ديگري به مردم تحميل شد. اما حکومتگران با درآمدهاي سر شار نفتي  که با پذيرش اصل ملي شدن صنعت نفت تحقق يافته بود توسعه و نوسازي را بدون آزادي که جوهري و خمير مايه اصلي آن است ادامه دادند.

پس از بيست و پنج سال ديکتاتوري به دليل فشار خارجي (سياست حقوق بشري آقاي جيمي کارتر) فضاي باز سياسي در کشور برقرار شد. در آمدهاي سرشار نفتي طبقه متوسط شهري را از نظر کمي و کيفي گسترش داده بود و اين مي توانست به جنبش مردم ايران ياري رساند ولي با دليل نفوذ ايدئولوژي هاي گوناگون و تنگ نظرانه از همان آغاز جنبش آزاديخواهانه به بيراهه کشانده  شد.

 باز هم نام مصدق، جبهه ملي از نظر مردم ايران برابر با آزادي و مردم سالاري و استقلال بود. زماني که رژيم شاه همگي مهره هاي خود را آزمايش نمود و تمامی آنان کارسازي خود را از دست دادند به يک مصدقی و آنهم در آخرين لحظه ها متوسل شد و دکتر شاپور بختيار را به ناچار به نخست وزيري منصوب کرد . انقلاب هم  پس از پيروزی  در راستای افکار عمومی مردم  به نخست وزيري يک مصدقی ديگر مهندس مهدي بازرگان تن داد.

بحران آفريني براي تبيثت حکومت

پس از آنکه بين نيروهاي وفادار به جنبش آزاديخواهانه مردم ايران که در جنبش مشروطيت و جنبش ملي شدن صنعت نفت خود را نشان داده بود و حکومتگران پس از انقلاب بر سر قانون اساسي اختلاف ديدگاه شديد بوجود آمد حکومتگران براي به کنار زدن طرفداران مصدق به بحران سازي متوسل شدند.

بحران گروگان گيري, بحران جنگ با عراق در همين راستا بود.پس از فرو کش کردن بحران ها وپايان جنگ، حکومتگران به نا چار تن به اصلاحاتی در راستای خواسته های آزادی خواهانه مردم  دادند. دولت آقاي خاتمي در همين راستا انتخاب شد .فضای باز سياسی بوجود آمده نشان داد که خواست مردم از چهارچوبه هاي تعيين شده بسي فراتر است و مردم ايران پس از بي اعتباری حکومت ايدئولوژيک که فروباشي شوروي آن را ثابت کرد به خواست اصلي جنبش هاي پيشين خود که آزادي و مردم سالاري مي باشد رو آورده اند.اصلاحات به بن بست رسيد حکومتگران براي اينکه حکومت خود را طولاني تر نمايند به بحران  ديگری متوسل شدند . بحران    هسته ای چنين هدفی  را  دنبال می کند . ولي شرايط دروني و بيروني بيش از اين  به هيچ کس اجازه موج سواري از  بحران هاي ساختگي را نمي دهد.اين بحران به بن بست رسيده و کارآيی خود را از دست داده است تنها راه باقيمانده تن دادن به خواست مردم که: آزادی ،مردمسالاریوعدالت اجتماعی است، می باشد.

مقايسه بين جنبش ملي شدن صنعت نفت و بحران هسته ای

حکومتگراني که مي خواهند از بحران هسته اي براي رسيدن به خواسته هاي خود سود ببرند براي اينکه مردم را به پشتبياني از خود بسيج نمايند به مقايسه جنبش ملي شدن صنعت نفت و بحران هسته ای مي پردازند با اينکه مقايسه  بين اين دو که يکی جنبشی آزادی خواهانه وديگری در راستای بحران آفرينی برای ادامه حکومت می باشد  اختلاف فاحشي وجود دارد.در زير اين اختلافات را بررسی می نمايم:

1-جنبش ملي شدن صنعت نفت يک هدف نبود بلکه وسيله اي بود براي رسيدن به استقلال سياسي و نهادينه کردن آزادي و مردم سالاري در ايران،که بدينگونه منافع ملي تامين و عدالت اقتصادي در جامعه برقرار گردد. بحران هسته اي دستاويزي است براي اينکه افکار عمومي جامعه را از  مسير اصلي آن که اصلاحات ساختاري در زمينه برقراري مردم سالاري، آزادي و عدالت اجتماعي مي باشد منحرف گردد و منافع گروهی اندک بر خلاف منافع ملي تامين شود.

2- جنبش ملي شدن صنعت نفت يک جنبش ملي و مردمی بود، و ريشه در جنبش هاي اصلاح طلبانه سده نوزدهم و انقلاب مشروطه داشت و اين خواست مردم بود که اين جنبش را بوجود آورد و رهبران جنبش بويژه زنده ياد مصدق اين خواست ملي را پياده نمودند. در برابر بحران هسته اي يک بحران دولتي است که بوسيله دولت بوجود آمده و مردم هيچ نقشی در بوجود آوردن و تداوم آن ندارند و اين دستکاههاي دولتي هستند که مي خواهد براي تداوم حکومت خود آنرا به يک خواست ملي تبديل نمايد.

3- جنبش ملي شدن صنعت نفت در يک سامانه مردم سالار و حضور گستردة مردمي در صحنه هاي سياسي اتفاق افتاد. بحران هسته اي پس از شکست اصلاحات دولت آقاي خاتمي و بسته شدن فضاي سياسي جامعه در راستاي هر چه بيشتر بسته تر شدن فضاي سياسي بوجود آمده است.

4- جنبش ملي شدن صنعت نفت بوسيله نخبگان جامعه و در يک محيط خردگرايانه بوجود آمد و نخبگان با توجه به خرد همگاني طبقه متوسط و با سواد شهري به آن تحقق بخشيدند.بحران هسته ای در يک فضای پوپوليستی واحساسی عمل می نمايد.مردم ايران با اينکه انرژی هسته اي  را حق مسلم خود مي دانند، بلکه حقوق مسلم تري هم دارند که مهمترين آن آزادي, مردم سالاري، عدالت اجتماعي و برابري همة افراد جامعه می باشد.

5- جنبش ملي شدن صنعت نفت با ناسيوناليسم ايراني پيوندي ناگستني دارد چنانکه پس از جنبش مشروطه بود که واژه «ملت گرايي» برابر با «ناسيوناليسم» به کاربرده شد.  ناسيوناليسم ايراني است که پايه های  انديشة جنبش مشروطه و جنبش ملي شدن صنعت نفت را تشکيل مي داد. اين ناسيو ناليسم چند مشخصه عمده دارد که بحران هسته ای  باهيچيک از آنان تطبيق نمی کند. در زير  به بررسی آن می پردازم .

الف) ناسيوناليسم ايراني با آزاديخواهي عجبين شده است و در آن تمامي افراد ملت بايد از حقوق برابر بدون در نظر گرفتن قوميت، دين، جنسيت و ديدگاههاي اشخاص بر خور دار باشد.

ب) اصل حاکميت ملي متعلق به تمامي افراد ملت مي باشد هيچ اراده اي بالاتر از اراده ملت نيست و مشروعيت حکومت ناشي از مردم است وتوسل به مشروعيت  آسماني در آن جايي ندارد .اين ناسيوناليسم ايراني با نفي حکومت شکل اللهي شکل گرفته است.

ج) ناسيوناليسم ايراني سکولار است يعني جدايي دين از حکومت از پايه هاي آن به شمار مي آيد.

د) ناسيوناليسم ايراني ضد خارجي نيست بلکه خيلي از انديشه هاي خود را از مکتب هاي غربي بويژه انقلاب بزرگ فرانسته گرفته است و مي خواهد در جامعه بين المللي يک همزيستي مسالمت آميز برقرار باشد.

ي) ناسيوناليسم ايراني به تاريخ ايران بويژه ايران باستان افتخار مي کند و نمادها و رسم هاي ايراني را پاس مي دارد و براي آنان آرمگاه کورش بزرگ، جشن نوروز,فردوسی، ابوعلي سينا و ابوريحان بيروني از نمادهاي مهم آن مي باشند.

ر- ناسيوناليسم ايرانی غير ايدولوژيک می باشد وبه همة باور ها احترام می گذارد.   انديشه بانيان بحران هسته اي هيچ هماهنگي با ناسيوناليسم ايراني نداردکه در زير به نمونه هاي از  آن اشاره مي شود.

الف) اينان انديشة ناسيوناليسم را کفر مي دانند و حتي در بحران هسته اي هم ناسيونالسيم آنان  با مفاهم آزادی خواهانه تضاد آشکار دارد.

ب) از نظر اينان حاکميت مردم معنا ندارد و حتي با اصل جمهوريت هم مخالف هستند و حاکميت را از ديدگاه خود توجيه مي نمايند که با حاکميت ملي در تضاد آشکار است.

ج) اينان بين دين و حکومت فرقي قائل نيستند.

د) سياست خارجي اينان با دشمني با قدرتهاي بزرگ و انديشه هاي غربي شکل گرفته است.

ر) حکومت رسماً صاحت ايدئولوژي است و حتي مردم کشور را به خودي و غير خودي تقسيم مي کند.

ی-براي ايران پيش از اسلام اعتباري قائل نيستند و رسم هاي ايراني پيش از اسلام را ناپسند مي دانند . نمادهاي ايران کهن را از بين مي برند نمونه آن آرامگاه کورش و تنگه بلاغي مي باشد که در جريان سد سيوند به يک مشکل ملي تبديل شده است.

حال مي بينم که ناسيوناليسم ايراني جنبش ملي شدن صنعت نفت با ناسيوناليسم اينان هيچ گونه هماهنگی ندارد. و فقط می خواهند از ناسيوناليسم ايراني به عنوان يک ابزار در راستای بسيج مردم استفاده نمايند.

6- جنبش ملي شدن صنعت نفت با اصول پذيرفته شده جهاني همخواني داشت و مورد احترام افکار عمومي جهان حتي دولتمردان غربي بود ما ديديم که هم شوراي امنيت سازمان ملل متحد و هم ديوان  دادگستري بين المللي لاهه به سود ايران راي داد.

بحران هسته اي با اصول پذيرفته شدن جهاني تضاد آشکار داد و مورد احترام افکار عمومي جهاني نيست و شوراي امنيت که مسئول امنيت جهان مي باشد دو قطعنامه با اتفاق آرا تصويب کرده و قطعنامه ديگري هم در راه است.

7- جنبش ملي شدن صنعت نفت براي ملت ايران منافع زيادي به همراه داشت از جمله با اينکه بر عليه دولت مصدق کودتا شد با اين وجود اصل ملي شدن صنعت نفت را پذيرفتند و در آمدهاي سرشار نفتي ايران و حتي کشورهاي منطقه ناشی از آن است. امروز تمامي در آمدهاي دولت از نفت است و آنهم به برکت ملي شدن نفت بوجود آمده است بحران هسته اي نه تنها براي ملت ايران سودي نداشته بلکه تحريم شوراي امنيت، نابساماني اقتصادي و حتي سايه شوم جنگ همگي ناشي از اين بحران است پس بين جنبش ملي شدن صنعت نفت و بحران هسته اي هيچ تشابه اي وجود ندارد .اميد آن داريم که باز گشت به ناسيوناليسم ايرانی بر پاية انديشه های مصدق براستی ادامه يابد واگر چنين شود به کشور آسيبی نمی رسد و اين به سود همه است.

سوتيتر ها

جنبش ملي شدن صنعت نفت هدف نبود بلکه وسيله اي بود براي رسيدن به هدف نهادينه کردن آزادي و مردم سالاري در ايران ،که با رسيدن به آن منافع ملي و آتيه ملت تامين می گشت.

زماني که رژيم شاه همگي مهره هاي خود را آزمايش نمود و تمامی آنان کارسازي خود را از دست دادند به يک مصدقی و آنهم در آخرين لحظه ها متوسل شد و دکتر شاپور بختيار را به ناچار به نخست وزيري منصوب کرد . انقلاب هم  پس از پيروزی  در راستای افکار عمومی مردم  به نخست وزيري يک مصدقی ديگر مهندس مهدي بازرگان تن داد.

اين بحران به بن بست رسيده و کارآيی خود را از دست داده است تنها راه باقيمانده تن دادن به خواست مردم که: آزادی ،مردمسالاریوعدالت اجتماعی است، می باشد

جنبش ملي شدن صنعت نفت يک جنبش ملي و مردمی بود، و ريشه در جنبش هاي اصلاح طلبانه سده نوزدهم و انقلاب مشروطه داشت و اين خواست مردم بود که اين جنبش را بوجود آورد و رهبران جنبش بويژه زنده ياد مصدق اين خواست ملي را پياده نمودند.

- جنبش ملي شدن صنعت نفت براي ملت ايران منافع زيادي به همراه داشت از جمله با اينکه بر عليه دولت مصدق کودتا شد با اين وجود اصل ملي شدن صنعت نفت را پذيرفتند و در آمدهاي سرشار نفتي ايران و حتي کشورهاي منطقه ناشی از آن است.

 
 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت ملی