|
|
|||
یک نامه؛ یک خاطره . . . نامه زیر قریب 8 تا 10 ماه پیش دریافت شده بود، اما باکمال تأسف در میان ده ها نامه دیگر در بایگانی تارنمای چه باید کرد تا امروز باقی مانده بود که اینک با عذرخواهی از حضور دوست و همرزم گرامی که این نامه و خاطره بسیار پر اهمیت و خواندنی را فرستاده بودند در آستانه سی تیر 1386 به پیشگاه مردم شریف و آزاده ایران و رهروان راستین «راه مصدق بزرگ» تقدیم می شود. محمد حسیبی سلام. مقاله سی تیر را خواندم و بدنیائی دیگر رفتم. در آنروز من 16 سال داشتم و در تظاهراتی که از خیابان دبیرستان ما سر چهارراه منیریه شروع شد و بطرف توپخانه و بهارستان میرفت شر�کت داشتم. از جلوی وزارت فرهنگ که گذشتیم سر و صدای گلوله و توپ و تانک از میدان بهارستان بگوش میرسید و تظاهر کنندگان بخیابانی که ما بودیم فرار می کردند و تانک�ها بدنبالشان، تا بعد از رفتن تانک�ها دوباره جمع شوند و بجلو بروند.من از ترس از همانجا جلوتر نرفتم.بعد هنگام غروب که مژده سقوط قوام و بازگشت مصدق پخش شد جلوتر رفتم.سر همان خیابان محل حزب زحمتکشان بود(قبل از انشعاب ملکی و دیگران) روی دیوارش بقائی نوشته بود این خانه دکتر بقائی و�کیل مجلس شورای ملی است، تا مصون از حمله سربازان باشد.بالای دیوار سردرش را آجر چیده بودند و گویا عده ای از اعضاء حزب قرار بود که در صورت حمله با آنها از خود دفاع �کنند. در طرف دیگر خیابان قبل از ورود به میدان بهارستان روی دیواربا خون نوشته بود این خون ملت ایران است،زنده باد مصدق، مرگ بر قوامها. این محل جائی بود که امیر بیجار شهید شده بود و خود این جمله را نوشته بود. آنروز و روزهای بعد حالت مهربانی عجیبی در تهران بود.منزل ما در جنوب تهران نزدیک� چهارراه مختاری امیریه بود. جاهل محل ما(حسن مسگر) روی یک پیت بنزین وسط چهارراه ایستاده بود و ماشینها را راهنمائی می کرد. در عرض چهار روز بعد از سی تیر �که سرباز و پاسبان جرات آمدن بخیابان را نداشتند بقرار مطبوعات آنروز نه یک دزدی شد،نه یک� تصادف ماشین و نه یک� چاقوک�شی( از روزنامه های آنروز یادم است). نکته مهم این� که بعدا در احزاب اینروز با شکوه تحلیل میشد و در تحلیلی که در حوزه مرحوم خنجی در حزب زحمتکشان شد ایشان میگفت که این جنبش �کاملا مردمی و پیشتر از رهبران و احزاب بوده و حتی احزاب ملی بجای اینکه در جلو مردم باشند در عقب مردم بوده اند و مردم خود بخود از رهبران پیشی گرفته اند. واین درست بود. عجب اینجاست �که حتی این قیام ملی هم نتوانست رهبر حزب توده را بیدار �کند و مصدق برایشان همچنان عامل آمریکائی بود �ه آمده بود تا نفت را از انگلیس بگیرد و به آمریکا بدهد! زهی کورچشمی که این بلا یک محصور کردن فکر سالم در ادبیات فلسفی و سیاسی حفظی است. یاد آنروزها و آن رادمرادان بخیر که نهالی کاشتند که سر انجام بر میدهد، نه زهر دیکتاتوری شاهانه و نه چماق ولایت فقیه شیخانه توانسته این نهال را بخشکاند و ریشه کن کند. باسلامهای گرم.دوستدار شما . . .
|
||||
|