|
|
|||
سرانجام تفنگدار سومی هم وارد کارزار شد و آقای حمید شوکت نیز باتاختن به مصدق کتابش را به تأیید حکومت اسلامی رساند! دکتر محمد علی مهرآسا شرممان باد زپشمینه ی آلوده ی خویش گربدین فضل و هنر، نام کرامات بریم بازهم از باغ کم ثمر روشنفکری ما بری رسید و میوه ای کرمو به بازار آمد که مثل همیشه، من دیرتر از معمول متوجه آن شدم. کتاب آقای حمید شوکت زیر نام«در تیررس حادثه» من این کتاب را نخوانده ام و ندیده ام. اما با نوشتن دو مقاله ی شیوا و پرمایه از آقایان الف- شیرازی و منوچهر صالحی در نقد آن کتاب و خواندن مصاحبه ی جناب شوکت با مجله جهان کتاب، دریافتم آقای شوکت هم میل فرموده است به نیّت پرطمطراق بازگفت تاریخ معاصر ایران، آنهم به شیوه ی توّابان و مطابق رغبت شخصی، به مصدق و جبهه ملی ایران بتازد. پخش گفتگوی آقای حمید شوکت با مجله «جهان کتاب» که به فرموده ی خودشان خواسته اند تاریخ را «از دست مومیائی کردن رخدادها و مومیائی کردن شخصیّتها» برهانند، سبب شد که اگر در مقابل دفن حقایق توسط آقای شوکت در کتابش کاری انجام دهم، دستکم در این نوشته نشان دهم که آقای شوکت و شوکتها با نیّت و غرض برآنند تا بدون تخصص لازم، تاریخ نگاری کنند و بر بدیهیّات تاریخ نماز میّت گذارند. می دانیم سخن آقای شوکت در گشودن مومیائیها سمبُلیک است و ایشان نمیتوانند مومیائها را بشکافند. زیرا اگر قادر به چنین کاری بودند، نخست باید مومیائی رضا شاه و محمد رضا شاه را می گشودند. اما گذشته از نشان خود شیفتگی دراین گفتار، باید به بی نزاکتی ئی که در تصمیم آقای شوکت نهفته است به دقت توجه کرد. زیرا مومیائی کردن برای جلوگیری ازفساد و تعفن جسد است و تا زمانی مومیائی براندام جسد قالب است، جنازه نمی گندد. اما زمانی که مومیائی کنده شد، فوراً جسد متعفن میشود. اتفاقاً آقای شوکت همین را میخواهد که با غرض و مرض، این عفونت را نشان دهد. با این گنده گوئی، آقای شوکت ادعا دارد مومیائی ی تعریف و تمجید سبب شده است ماهیّت رجالی مانند مصدق بروزنکند؛ و این، مومیائی تقدس ذهن هواداران است که مانع نمود تعفن شده است. زیرا جناب شوکت از قوام السلطنه و آیت الله کاشانی با سخاوت کامل توصیف و مداحی کرده است؛ و لاجرم آن دو قدیس! در این کاتاگوری قرارنمیگیرند. بنابراین آقای شوکت با جعل حقایق و مایه گرفتن از اشارات خناسان، شأن و منزلتی را که تاریخ به بزرگان میدهد مومیائی می نامد؛ و برآن است تا این مومیائی را از شخصیتهای مورد احترام ملت ایران جدا کند، و جنازه را که پس از باز کردن مومیائی متعفن میشود، هورا کشان نشان دهد. این چکیده و عصاره ی تصمیم و سخن آقای شوکت است. به این ترتیب، آقای شوکت بازنگری در تاریخ را دستاویز اغراض شخصی کرده است؛ و با نبش قبر صوری و خیالی، شخصیّتها را به تیغ کین میزند و نجابت و تنزه و پاکی و تقوای مردگانی را که قادر به دفاع ازخود نیستند، به چالش میکشد تا به روال خود تعفن مستور در زیر مومیائی را نمایش دهد. این همان وقاحت شبه روشنفکران ماست و کاریش هم نمی توان کرد؛ چون خمیره خراب است. نمیدانم سبب چیست و چرا چند سالی است بسیاری از روشنفکرنمایان کمونیست سابق تصمیم به بازسازی تاریخ به شیوه و روایت خود گرفته اند؛ اما این را می دانم که تقریباً تمام این حضرات، هم تخته شنای پرش خود را مصدق و جبهه ملی قرارداده اند، و هم ناسزاگوئی و انتقاد ازمصدق و جبهه را، محرابی برای سجده به درگاه حکومت ولایت، و وسیله ای جهت تطهیر خود و قربت به فقیهان و خاندان پهلوی کرده اند. حیرت انگیز نیست که کمونیستهای پشیمان و برگشته تصورشان این است که اگر به مصدق و هواداران جبهه ملی بتازند، راه قربت به درگاه ارتجاع گشوده میشود. زیرا دیگران قبلاً آزمودهاند و دریافته اند که حکومت لاهوتی ولایت، و هواداران ناسوتی سلطنت، خواهان اینگونه توابانند. *** ازایران گریخته ایم... چون هوادار رفیق مائو و دیگر رفقا، و یا پادشاه بودیم و باحکومت آن زمان درستیز؛ به حکم قوانین بین المللی و یا برطبق بندبازیها و دروغپردازیهای خود دربرابر مقامات سیاسی کشورهای پناهندهپذیر و البته سرمایه دار(!) و یا سازمان ملل متحد، پناهندگی سیاسی هم گرفتهایم؛ و به هرتقدیر درفرنگ رحل اقامت افکنده ایم... به این گمان که هرچه زودتر حکومت دینی برافتد و ما، بارجعت به ایران برهممیهنان درون منت نهیم که:«هان! این منم همان رستم صولت که ازترس زندان و اعدام فراری شد و اکنون که، نه با تلاش تو، بل با مبارزات آنچنانی من حکومت ساقط شده است، همان آروزمند جاه و مقام آمدهام تا مرا برسریر نشانید...» اما چنان نشد و نزدیک به 29 سال گذشت؛ و ازتغییر رژیم و سقوط نظام خبری نیامد... عمر میگذرد و به پایان نزدیک میشود؛ و ممکن است دیدار فامیل و رفقا به قیامت افتد و ارثیّه پدر را نیز، اغیار ببرند...چه بایدکرد؟ برگشت به ایران میسرنیست، چون گذرنامه را به مهر پناهندگی ممهور کرده اند و کلی باعث دردسر میشود... ضمناً هزینه ی چاپ کتاب درخارج، واه... نه حتماً باید مفرّی باشد! بله توبه و اظهار پشیمانی... چگونه؟ ازدوستان درون میهن خواهیم پرسید تا وضعمان را دروزارت امنیّت رژیم بررسند و ازراه هدیه، رشوه و پارتی تحقیق کنند که راه برگشت همواراست یا خطرناک...؟ آگاهان میگویند و براین باور مصرند که رژیم به گذشته های دور فراریان توجه ندارد؛ و اگر به سبب حمل اسلحه و قتل، آلودهدامن نباشند، توبه پذیرفتنی است. اتفاقاً رژیم درهمین رابطه، به هوادارن رفیق مائو به سان خود مائو، چون مرده مینگرد و اگر در رخت چریکی نبوده باشند، توبه مقبول است و توّابان را رژیم بخشیده است؛ و اصولاً نظام تمام تلاشش این است که مخالفان را به توّاب تبدیل کند. زیرا توبه یعنی پذیرفتن حاکمیّت باتمام مزایا و مراحمش. توبه ی به خارج گریختگان نیز نیاز به محضر آخوند و رواق آیت الله ندارد. زیرا چنین کاری با توجه به زیستن دربرون مرزهای میهن، ممکن نیست. تنها اقرار شفاهی درتلویزیونها و یا اعتراف مکتوب در مقالات و تألیفات کافی است. اگر آوازخوانی، تصنیفی درمدح مولا و غیبت کبری بساز و بخوان؛ اگر قلمزنی، کتابی در نقد و ذم مخالفان حکومت ولایت بنویس! و آن را برای دوستان درون ایران پست کن تا به وزارت ارشاد ببرند و مؤلف ارشاد شده را به فقیهان معرفی کنند. مطمئن باش که به چنین نوشته ای به شتاب اجازه ی چاپ خواهند داد؛ تنها لازم است که مسئول مربوطه، چند روزی به خود زحمت خواندن آن افاضات را بدهد. این کار نیز دشوار نیست. وقتی پول حلال مشکلات است و رشوه در حکومت اسلام مباح، همان دوستان توصیّه گر، با پرداخت وجه، گره را خواهند گشود. چنین است که کتاب نویسندگان درون ایران سالها دروزارت ارشاد می ماند و می ماسد و سرانجام خمیر میشود، اما کتاب ما خارج نشینان و آقای حمید شوکت، با شتاب اجازه ی چاپ می گیرد و با شتابی فزونتر، رهسپار بازارمیشود. اندکی تعریف و تمجید از قوام السلطنه، نه شأن آخوند را پائین میکشد؛ و نه به اسلام عزیز لطمه میزند. به علاوه جوانان وطن، قوام السلطنه را نمی شناسند؛ و کسی فریاد «قوام راهت ادامه دارد» سرنداده است. آنکه مطرح است، مصدق است نه قوام السلطنه. درضمن کلی وصف و ثنای آیت الله کاشانی هم زیور کتاب است! پس چه غم که کتاب با توصیف قوام به ستیز مصدق رفته است. این اندک تعریف از قوام السلطنه را به آنهمه وقاحت که در ذم و نقد دکتر مصدق به کار رفته است، می توان بخشید. *** آری، مؤلفی که از چنگال آخوندها و لاجوردی قصاب فرارکرده، و تا چند سال پیش اگرکسی درحضورش به خود اجازه میداد بگوید:«... انقلاب فرهنگی رفیق مائو کاری به غایت فاشیستی بود و چیزی از حکومت فقیهان کم نداشت و سبب بدبختی و عقب ماندگی ملت چین شد» بانعره ای گوینده را به تیغ کین می سپرد، اکنون رهبر معظم را جای رفیق مائو گذاشته است. هوای بازگشت به وطن و یا چاپ کتاب با بهای نازل درایران و مطرح شدن نام و نشان، همه هوسهائی هستند که برهرنوع بی آزرمی و بدنامی ارجحند. چنین است که کتاب از اداره ارشاد حکومت ولایت فقیه، مجوز انتشار میگیرد. زیرا آقای شوکت، آنگونه که در متن کتاب آورده است، می خواهد قداست دکتر مصدق را بشکند! بدون آنکه به معنای درست کلمه ی قداست آگاه باشد. می خواهد مصدق را به خواننده بشناساند؛ درحالیکه فاقد شناخت لازم ازمصدق و هرگونه اشراف برکارهای مصدق است. چند جلد کتاب که در زمان آریامهر و دوره ی اخیر درایران و فرنگ به چاپ رسیده است که همه موجود و در دسترس است؛ و تعدادی مقالات که یا توسط ناآگاهان نوشته شده و یا با نیّتی شبیه به مقصود آقای شوکت منتشر شده اند، منابعی هستند که شوکت و شوکتها به آنها استناد می کنند؛ درحالی که آن نویسندگان نیز به همان نیّت کنونی آقایان شوکت و متینی و میرفطروس دست به قلم برده اند. اما، این حضرات، ازخواندن کتاب خاطرات دکتر مسعود حجازی یا سر باز می زنند و یا اگر خوانده باشند، هیچ اشاره ای بدان نیست... به کتابهای زیرازآنجمله: 1- مصدق در محکمه نظامی تألیف سرهنگ جلیل بزرگمهر 2- خاطرات و تألمات مصدق. نوشته ی دکتر محمد مصدق 3- زندگی نامه و مبارزات سیاسی دکترمحمدمصدق. تألیف دکتر نصرالله شیفته 4- زندگی سیاسی دکتر مصدق و نهضت ملی به قلم سرهنگ نجاتی 5- دکتر محمد مصدق تألیف محمد ستایش 6- مبارزات دکترمصدق به کوشش مهندس رضا ایرانی و دکتر احمد ایرانی نیز به صورت مخدوش و نادرست نظر می اندازند و مطابق آرمان خویش از آن بهره میگیرند. این تاریخ نویسان جدید اگر منصف بودند، باخواندن این کتابها، متوجه میشدند هیچ یک ازمؤلفان دم ازقداست مصدق نزده اند؛ ولی ضمن بازگفت کارها و اقدامات او، درصداقتش نیز ذره ای تردید نکرده اند. اما جنابانی که به فکر بازسازی تاریخ معاصر ایران افتاده و با آرمان جدید خویش می خواهند آن تاریخ را جراحی کنند، چند نوشتار ازسوی هوادارن مصدق را که به سبب علاقه ممکن است راه مبالغه نیز پیموده باشند، قداست امامزاده اعلام میکنند. کتاب«درمحکمۀ نظامی» با توصیف آن محاکمات فرمایشی و درعین بیان حالات و سکنات وخشم و خروشهای مصدق و نازک طبعیهای نه زیادش دردادگاه که توسط وکیلش سرهنگ بزرگمهر به چاپ سپرده شده، بسیار درست و بی ریا و بیطرفانه نوشته شده است. حتا کتابی هم توسط سرهنگ نجاتی به رشته ی تحریر درآمده است که ضمن ایراد به خط مشی دکتر مصدق درجلوگیری از انجام کودتا، هیچ قداستی را نه بیان کرده و نه نشان داده است... اصولاً چه قداستی و کدام تقدس، آقای شوکت!؟... آیا شما به مفهوم و معنای واژه ی قداست آگاهید؟ و یا تنها از بعد مذهبی به آن می نگرید؟ زیرا قداست لغتی است که پایگاه دینی دارد و درمیان آلودگان به دین و مذهب و پیروان مسائل مابعد الطبعة خرید و فروش میشود و محل اشاره است؛ و درمورد افراد سیاسی کاربرد ندارد. حتا تقدسی که پیروان ادیان- نه خود دینها- برای پیامبران قائلند، فاقد فعلیّت بوده و بی ربط است. زیرا اگر مقدس به مفهوم «معصوم» باشد، هیچ آدمی حتا پیامبران هم معصوم نبوده اند. معصوم کسی است که از ابتدای زندگی تا دم مرگ، هیچ گناه و جرمی مرتکب نشده و هیچ فعل زشتی انجام نداده باشد؛ به خطا و سهو دچار نشده؛ جانداری را بی جان نکرده و نیازرده باشد؛ حتا اگر این جاندار، مگس و شپش رخت و تن او باشد؛ و این تنها از جمادات ساخته است و یا از فرشتگان کرّوبی که لاوجودند. پس نه پیامبران و نه امامان معصوم نیستند و اصولاً چنین قداستی وجود ندارد و هیچ فردی مقدس به مفهوم معصوم نیست. اما مقدس به معنای پاک و منزه و پرهیزکار، و قداست به مفهوم پاکیزگی و پرهیز از فعل زشت و دوری از خطا و جرم، به طور نسبی می تواند درشماری از آدمیان نمایان شود؛ و اتفاقاً این خاصه درمصدق بامقایسه بادیگر رجال و سیاستمردان ایران وجودداشته و درخشیده است. مصدق ازهمان عنفوان جوانی ازدواج کرد و تا آخرعمر با آن خانم زیست. این را مقایسه کنید با پنج زن گرفتن رضاشاه و همواره چهار زن شرعی داشتن؛ مقایسه کنید با سه زن گرفتن محمدرضاشاه و دلگی و هیزی بازیهایش که یک روز در میان، اسدالله علم – مطابق یادداشتهایش- وسائل تفریح اسافل مبارک را فراهم میکرد. به جاست که این مقایسه را حتا تاحد خویشتن خویش بسط و تعمیم داد تا دریابیم خود، چه هستیم که چنین می نمائیم ... مصدق از همان زمان 9 سالگی که مستوفی شد، تا نخست وزیری و تا روزی که با کودتا به حبس افتاد، چنان زیست و رفتارکرد که هیچ کس ندید، نشنید، و گزارش نکرد که یک ریال از اموال دولت را تصرف کرده و یا ازکسی رشوه ای گرفته باشد. این پرهیزکاری را مقایسه کنید با دزدیهای رضا شاه و محمدرضا شاه؛ با دزدیهای قوام السلطنه و آن بی آبروئی که درمورد شکر و کوپنهای شکر کرد و نیمی از آن کوپنها را در دفتر خود به خاصان می فروخت. مقایسه کنید با رشوه خواری وثوق الدوله و فیروز میرزا درعقد قرار داد با دولت بریتانیا برای فروش ایران. مقایسه کنید با تمام رجال سیاست آن عصر؛ آنگاه امیر کبیر را از آن استثنا کنید. بسنجید با این سخن مستوفی الممالک درمجلس شورای ملی:«...من نه آجیل میگیرم، و نه آجیل به کسی میدهم؛ زخم معده ی من هم اجازه ی بره کشان را به من نمیدهد...» بعد در نظر آورید که چه محیطی بوده است و مصدق چه نادره مردی... به علاوه دکتر مصدق چه در زمان نمایندگی و چه دردوره ی نخست وزیری، یک ریال حقوق از خزانه ی دولت نگرفت؛ و حتا از زمانی که به علت ترس از تهدید تروریستهای فدائیان اسلام و نوچه های آیت الله کاشانی، انجام کارهای نخست وزیری را به خانه برد و در روی تختخواب به انجام وظیفه مشغول بود، تمام هزینه ی نخست وزیری را نیز از ثروت خود میداد( این موضوع را رئیس دفتر او آقای خازنی درخاطراتش به وضوح نوشته است) مصدق تمام مسافرتهای خارج برای انجام کار ملت و احقاق حق مردم نظیر شرکت در دادگاه لاهه و سازمان ملل را با هزینه ی شخصی به انجام رساند. آیا پاکی و نزهت از این بالاتر...؟ بی شبهه، پاکی و تنزه و تقوی، باید و باید از خواص زمامداران خوب و مردمی باشد. این یک شعار نیست بلکه یک اصل مسلم است که سیاستمرد و زمامدار انتخابی، بزرگی و فضلش به منزه بودن است؛ و چون در تاریخ معاصر ایران سیاستمردانی با این اوصاف نبوده اند، لذا امیرکبیر و مصدق شهره و درخشان میشوند. حال اگر توصیف چنین پاکمردی را شما تقدس امامزاده نام می نهید، مغالطه می فرمائید و مطمئن باشید با اغراض به قضاوت نشسته اید و بی نظریتان لنگ میزند. اما ازمفهوم مخالف اعتراض شما، می توان نتیجه گرفت که اگر تقدس به مفهوم پاکی و درستی باشد، شما را شخصاً در زندگی با آن میانه ای نیست و اینگونه اوصاف را لازم نمیدانید! و براین باورید که تقوای سیاسی و اجتماعی به سیاست پیشه چه ربطی دارد! زمامدار باید حقه باز، دغلکار و پاچه ورمالیده و هفت خط باشد...!! آری آقای شوکت! دکتر مصدق متقی بود، منزه زیست و پاکیزه رفت. اما معصوم نبود؛ همچنانکه پیامبران و امامان نیز معصوم نبودند. درضمن مطمئن باشید، بزرگان را سخن مغرضان فرونمی افکند؛ و مشاهیر را قضاوت دشمنان ازمنزلت نمی اندازد. همچنانکه نه درزمان سلطان محمود غزنوی ملاهای متعصب، و نه این زمان حزب توده، نتوانستند از والائی و رفعت مقام فردوسی بکاهند. کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا شهریور 1386
|
||||
|