|
|
|||||
«جناب اشرف،» احمد قوام السطنه گَرده اي از سرگذشت خسرو شاكري، استاد بازنشستهء تاريخ، مؤسسهء تحقيقات عالي علوم اجتماعي، پاريس - درآمد - گَرده اي از سرگذشت - پيگفتار
مقدمه. مُلهم از حال و هواي ايران، دو دهه اي كه برخي به فكر «احياي» پاره اي از سياستمداراني ايران افتاده اند كه، نه تنها در سراسر عمر خود جز زيان براي مردم ميهن ما چيزي به ارمغان نياورده اند، كه آنچنان به دسترنج دهقانان فقير و ستمديده ي ايران و ثروت هاي طبيعي كشور دست انداز ي كرده اند كه اعقابشان هنوز با آن ثروت هاي بيكران در فرنگستان با ناز و نعمت مي زييند. شناخت اينكه انگيزه چنين قلم زناني چه است كاريست به نوبه ي خود علمي و مستنلزم شناخت عميق محيط زندگي، نوع ترتبيت، آمال و آرزوي هاي برنياورده، و عقده هاي آنان، امري كه از حيطه اي كه اين نوشته در چارچوب آن نگاشته مي شود— سرگذشت نويسي (بيبليوگرافي) — برون است. نويسنده ي اين سطور به اين حيطه از كار تاريخي به علاقه نبوده است و آن را جزئي لاينفك و ضروري از تاريخ اجتماعي دانسته است. از همين رو، در كتبي كه در مورد تاريخ ايران در سده ي بيستم ميلادي نشرداده است همواره كوشيده است گرده اي از سرگذشت بازيگران قضيه ي مورد مطالع را به دست دهد. روشن است كه نگارش سرگذشت تمام بازيگران پهنه ي سياست و فعاليت هاي اجتماعي، فرهنگي، و اقتصادي ايران در سده ي بيستم ميلادي امري است بس دشوار و نيازمند كار دستجمعي است، كه تحقق اش البته در ميان ما ايرانيان آسان نمي نمايد. يكي از طرح هايي كه اين نويسنده سال ها مورد توجه داشت همين امر بود و، ضمن پژوهش در منابع گوناگون و به زبان هاي مختلف قدرت هاي استعماري حاكم در ايران پيرامون مسائل تاريخ اجتماعي ايران، به امر پژوهش پيرامون «شخصيت» هاي تاريخي ايران پرداخت. افزون بر گرده ي سرگذشت هايي كه در كتب منتشر شده آورده شده اند يا كتب در دست انتشار آورده خواهند شد، طرحي نيز در سال 1999 تنظيم شد در مورد صد و يك تن از آنان كه، نه فقط در تاريخ صد سال ايران تأثير گذاشته اند، بل خواستار تغيير جامعه بودند، يا مي خواستند، به لحاظ منافع شخصي خود، از ايجاد تغيير جلوگيرند؛ در ميان سياسيون اينان افرادي نيز بودند كه، برغم ميل خود براي حفظ وضع موجود سياسي و اجتماعي، ناچار، و زير فشار مخالفاني كه خواهان تغيير در جامعه بودند، دست به تغييراتي در جامعه زدند كه وضع موجود را با شتاب هرچه بيشتري دستخوش تغيير (نه ضرورتاً ترقي خواهانه) ساخت. برخورد دو جريان خواهان و مخالف تغيير آن ديناميسمي را به وجود آورد كه هيچ يك از آن دو رسته را ميسر نيفتاد تا بنا بر ميل خود بر آن بر مهار زنند و تغييرات را در جهت خواست هاي خود برانند. نگونبختانه، با اينكه قسمت اعظم اين گرده ي سرنوشت ها به نگارش در آمدند، گرفتاري ها تدريس، پايان دادن پژوهش هاي پيشين، و نيز بيماري مانع از اتمام پروژه شده اند. چند نسخه ازين طرح در اختيار چند متخصص ادبيات قرار گرفت تا از كمك و همكاري آنان براي نگارش گرده هاي پيرامون اديبان بهره مند شود. حال، نظر به توجهي كه اخيراً به برخي ازين «شخصيت» ها داده شده است، درست آن ديدم كه گرده هايي را كه نسبتاً آماده اند در اختيار خوانندگان قرار دهم. اينك يكي از آنان: احمد قوام، تني از رسته ي نخست است كه تاريخاً خواهان تغيير اساسي در جامعه نبودند، و تنها در جهت بهبود وضع خود از راه دست اندازي به ثروت هاي طبيعي و دسترنج مردم، بويژه فقيرترين و ناتوان ترين آنان، يعني دهقانان، تلاش مي كردند. احمد قوام فرزند دوم ميرزا ابراهيم خان معتمد السلطنه و برادر اصغر وثوق الدوله،[1] بود. پدر او به بركت ازدواجش با خواهر امين الدوله به وضعيت بسيار مساعدي دست يافته بود. بنا بر سرويس اطلاعاتي بريتانيا (L/P&S/20/227 India Office and Records:) معتمد السلطنه مدت زماني رئيس دفتر ماليه ي آذربايجان (مستوفي) بود، سمتي كه در سال 1896 به فرزند ارشدش وثوق سپرد. او پس از سال ها كار چون مستوفي خرده پايي در آذربايجان، در سال 1902 عنوان «شاهزاده شعاع السلنطه وزير فارس» را كسب كرد (India Office and Records: L/P&S/20/227). بنابر منابع فارسي، جد مادري قوام حاج ميرزا محمد خان مجدالملك سنكي، پدر امين الدوله صدر اعظم مظفرالدين شاه، بود. بنابر همين منابع، از سوي پدري، او از اعقاب محمد تقي آشتياني قوام الدوله بود كه در عصر فتح علي شاه وارد خدمت حكومتي شده بود (مستوفي، ج 1، ص ، 93، ج 3 ص 276؛ بامداد، ج 1، 99-94، ج 3، صص 286 و 324؛ صفايي، صص 8-7). در نسب يابي «بزرگان» ايران غالباً به لحاظ اعطاي يك لقب به افراد از خانواده هاي گوناگون و در دوران هاي مختلف اين اشتباه پيش مي آيد كه بعد ها نويسندگان سهل انگار و سَرسَري-كار اصل و نسب ها يكي را به حساب ديگري بگذارند و ازين طريق موجبات اختلال در تاريخ را فراهم آورند. از همين رو برخي چون مستوفي، بامداد، و، تبعيت آنان، صفايي، قوام را از نسبه ي قوام الدوله دانسته اند. اما، بنابر گزارش اطلاعاتي بريتانيا (L/P&S/20/227)، كه بايد به لحاظ دقتي كه استعمار در كارگزاران خود به خرج مي داد و نيز نزديكي به آنان معتبر دانسته شود، قوام الدوله لقب ميرزا محمد علي خان، متولد 1847، فرزند قوام الدوله اي بود كه از شغل مُنشيگري سفارت فرانسه آغازيده بود و در 1897به سمت وزارت خارجه رسيد. قوام الدوله پسر در 1898 به وزارت گمركات رسيد، به سمت حسابدار وزارت جنگ منسوب شد، و در 1901 متهم به شركت در توطئه اي شد. او پس از تحقير در ملاء عام به خارج از پايتخت تبعيد شد. در 1903 پس از سقوط امين السطان، وي به تهران بازگشت و در فوريه 1905، كمتر از يك سال پيش از آغاز جنبش مشروطيت، به مقام وزير لشگري رسيد و در سال هاي 1907 و 1908 براي مدت كوتاهي وزارت ماليه را به عهده داشت. [2] در مورد ثروت اندوزي خانواده ي معتمد السلطنه («نام زنگي نهند كافور!»[3]) از طرق نامشروع بسيار نوشته اند. ما به يكي دو مورد از آن ها اشاره مي بريم. در 1909، مأموران اطلاعاتي بريتانيا حقوق سالانه ي پدر قوام و وثوق را به هنگام مستوفيگري در آذربايجان پنج هزار تومان ثبت كردند. املاك وي در تهران در آن سال صد هزارتومان ارزيابي شد. اما حقوق او چون مأمور حاكم فارس در تهران به ده هزار تومان در سال بالغ مي شد، كه وجه بسيار عظيمي به حساب مي آمد.[4] همو و هم دو پسرش حسن و احمد شهره ي اين بودند كه از بيت المال ثروت هنگفتي به هم زدند. گزارش اطلاعاتي (LP & S/20/223) بريتانيايي كه قوام را از «دوستان» خود به حساب مي آورد نيز او را به ارتشاء متهم مي ساخت. او در 1910 وزير جنگ، در 1911، وزير داخله، و در 1914 وزير ماليه بود، و در آن هنگام پول هنگفتي جمع كرد. مورگان شوستر آمريكايي (صص 210 و 214) كه مستخدم مجلس دوم براي سروسامان دادن به وضعيت ماليه ي ايران بود در مور پدر قوام مي نويسد: در طرز تلقي وزير خارجه وثوق الدوله و برادرش وزير داخله قوام السلطنه من متوجه سردي مشخصي شدم، با اينكه اين دو تا پيش ازين نسبت به من برخوردي دوستانه داشته بودند. اين تغيير برخورد هنگامي رخ داد كه آنان دريافتند كه من آقاي لـُكـُفر (Lecoffre) را به تبريز اعزام داشته بودم تا در مورد تقلبات و سوء استفاده هاي مالي اي كه طي يك سال پيش از ورودم به تهران و از آن پس روي مي داده بود تحقيق كند. در آمد هاي ايالت آذربايجان به مقدار يك ميليون تومان برآورد شده بود. با اين همه، طي ماه ها پيش از آنكه من قبول مسؤوليت كنم، و طي تمام تابستاني كه من خزانه دار كل بودم، بنابر گفته ي پيشكار [آذربايجان] حتي يك شاهي هم براي دولت اخذ نشده بود. اين امر از آن رو حائز اهميت بود كه تابستان فصل خوبي براي جمع آوري ماليات هاست. از طريق اطلاعات خصوصي مطلع شدم كه مستوفي [آذربايجان] ثروتي براي خود به هم زده بود، و دولت مركزي در تهران، و از جمله خزانه دار كل، را به استهزا گرفته بود. اينكه او خود را در امان مي ديد شايد ازين رو بوده باشد كه وي پدر دو وزير نامبرده بود: وثوق الدوله و قوام السطنه. اينكه ايشان، پس از اطلاع از مأموريت آقاي لـُكـُفر به تبريز، ناگهان نسبت به من خصومت ورزيدند شايد از همان رو بوده باشد. در ايران دسيسه چيني آنقدر گسترده و منافع شخصي آنقدر بزرگ اند كه بسيار براحتي مي توان ديد كه چگونه اين دو وزير حتي نسبت به قبول التيماتوم [1911] روسيه گرايشي مثبت داشتند كه ... يكي از مواد آن عبارت بود از «بركنار كردن فوري آقاي لـُكـُفر از خدمت نزد دولت ايران.» چون ايرانفروشي برادرش وثوق الدوله به انگليسيان طي عقد قرارداد 1919، كه بنابر آن ايران تحت الحمايه ي بريتانيا مي شد، يكي از موارد مشهورتر چپاول هاي اوست، نياز پرداختن به ديگر موارد فساد او را مرتفع مي سازد. قوام در سال هاي پيش از مشروطيت و در عهد مبارزه براي حكومت قانون «دبير حضور» و سپس «وزير حضور» نام داشت، يعني منشي امين عين الدوله صدر اعظم شديداً مستبدي بود كه، به علت فشار هاي غير قابل تحملش، نهضت مشروطه زائيده شد. در اين سمت بود كه وي در پيگرد مشروطه خواهان شركت فعال داشت. نمونه ي شناخته شده ي آن توسط ناظم الاسلام كرماني (ج 2، صص 1-100؛ كتاب نارنجي، ص 268) آورده شده است. در زماني كه سيد جمال اصفهاني، از مشروطه خواهان مبارزه رده ي اول، تحت پيگرد عين الدوله قرار داشت و توسط مشروطه خواهان ديگر پنهان شده بود، دبير حضور، قوام، با كمك جاسوس خود مجد الاسلام، كه ظاهراً از مشروطه خواهان بود، به خفاگاه وي پي برد و آن را به عين الدوله گزارش كرد. در واقع در اين زمان وي نقش رئيس پليس سياسي عين الدوله ي مستبد را ايفا مي كرد. پس از انقلاب مشروطيت او لقب قوام السلطنه را اختيار كرد (بامداد، ج 1، صص 96-99). تا پيش از اينكه «عمله ي» دفتر صدر اعظم مستبد شود نخست از پيشخدمتان دربار ناصرالدين شاه بود و از 1314 قمري چند سالي هم منشي دايي خود امين الدوله در حكومت آذربايجان. پس از اينكه دايي او به صدارت عظما رسيد وي را دبير حضور خود ساخت، شغلي را كه وي بعد ها در زمان عين الدوله، سلطان عبدالمجيد ميرزا، تا سقوط او و استقرار مشروطه ادامه داد (بامداد، ج 6، ص 94). اينكه آورده اند قوام به دليل خوشنويسي اش فرمان مظفرالدين شاه را تحرير كرد، چه درست يا نادرست، موجب شده است برخي عوام ناآشنا با تاريخ قوام را عنصر موثري در جنبش مشروطه بدانند. چنانكه آورديم، راستي اينست كه در آن سال ها قوامِ معروف به «دبير حضور» در خدمت استبدادي بود كه ايران مشروطه را مديون اوست. حتي بدين معناي منفي نيز ميرزا احمد دبير حضور در مشروطه نقشي نداشت. ناچيز بودن نقش او در ميان «شخصيت» هاي سياسي كشور ازين نيز استباط مي شود كه گزارش اطلاعاتي مأموران بريتانيا به سال 1909 (L/P&S/20/227) از وثوق الدوله به عنوان نماينده ي مجالس نخست و دوم ياد مي كند، و حتي از پيشينه ي پدر او معتمد السلطنه، كه «شخصيت» مهمي نبود، سخن مي راند و، چنانكه ديديم، از درآمد و ثروت اوسخن به ميان مي آورد، اما از احمد دبير حضور، قوام بعدي، ذكري نمي كند، چه او از افرادي نبود كه كوچكترين تأثيري سياسي در وضع مملكت داشته بوده باشد. در آثار كلا سيك و جدي پيرامون مشروطيت، چون نوشته هاي آدميت و كسروي، سخني از دبير حضور نمي رود. تنها ناظم الاسلام كرماني (بخش 1، ج. 1، ص 101) به هنگام تشريح پيگرد سيد جمال واعظ ازو به نام منشي عين الدوله ياد مي كند. ازو همچنين به عنوان عضو كميسيون احكامي نامبرده مي شود (پيشين، بخش دوم، ص 495)، كه پس از فرار محمد علي شاه با عضويت مشروطه خواهان تشكيل شد و برادر او وثوق هم در آن عضويت داشت. اين هم از آن دسته «راز» هاي رايج جامعه ايران است كه وثوق الدوله اي كه حتي كوچكترين نقشي در مقاومت عليه محمد عليه شاه نداشت و از سوي دولت آزادي كش محمد علي شاه در امن و امان بود – امري كه براي ديگر نمايندگان مجلس منحله ي اول صادق نبود – توانست به عضويت هيأت مديره جريان هاي پيروز بر محمد علي شاه وارد شود و برادر اصغر خود، عمله ي استبداد تا آخرين لحظه، را نيز به كميسيون احكام آن چون تخته پرش به معاونت وزارت بعدي وارد سازد. يكي ديگر از طرقي كه او خود را لانسه كرد ورود به حزب جديدالتأسيس دمكرات بود ،كه اعضاي انشعابي سوسيال دمكرات هاي ارمنيِ ايران تشكيل دادند (شاكري، پيشينه ها، فصل 7). پس از بركناري محمد علي شاه، در كابينه ي سپهدار اعظم، كه وثوق را به سمت وزير ماليه منصوب كرد، سردار اسعد بختياري، از جمله فاتحانِ در رأس قدرت جديد، قوام را به سمت معاونت وزارت جنگ برگزيد (كتاب نارنجي، ج 4، ص 111 ؛ دولت آبادي مي نويسد معاونت وزارت ماليه، ج 4، ص 269). سپس، وي در كابينه ي مستوفي الممالك در ژوئيه 1910/ تير 1289 به وزارت جنگ رسيد. آنگاه در كابينه بعدي سپهدار اعظم در تير 1290/ژوئن 1911 مسؤول وزارت عدليه شد.[5] پس از آن در كابينه ي بعدي صمصام در آذر 1290/نوامبر 1911، در بحبحه ي اجراي التيماتوم روسيه، برغم ميل نخست وزير و بخاطر اصرار مجلسيان منتظر الوكاله ي مجلس سوم، وزارت داخله را به عهده گرفت، و در اين سمت مجري قانون جديد انتخاباتي شد، كه در آن نسبت به انتخابات قبلي تغييراتي به وجود آمده بود، از جمله تغيير انتخابات غير مستقيم به مستقيم در اوضاع احوال كشوري كه آمار درستي نداشت (كتاب آبي، ج 6، ص 33-1430). در اين زمان قوام به نزاع با صمصام السلطنه پرداخته بود و وي نمي خواست، بخاطر انتخابات جديدي كه در راه بود، قوام را به سمت وزارت داخله معرفي كند، اما اكثريت مجلس، به دليلِ روشنِ قرارگرفتنِ در آستانه ي انتخابات مجلس سوم، خواستار تفويض قدرت آن وزارتخانه به قوام بود (كتاب آبي، ج 6، صص 44-1443). جالب اين است كه در اين زمان كه روسيه دومين التيماتوم خود را به ايران داده بود وزراي كابينه صمصام، از جمله برادران وثوق و قوام، سعي داشتند تن دادن به تهديد روسيه را، كه با زور سرنيزه ابلاغ مي شد، به مجلسيان بقبولانند، التيماتومي كه عامه ي مردم، بويژه در آذربايجان و گيلان، با آن مخالفت ورزيدند و با خون خود در مقابل آن ايستادند. صمصام براي اينكه مجلس التيماتوم روس را بپذيرد قوام را مجدداً به سمت وزير داخله و حكيم الملك را به وزارت ماليه منصوب كرد (كتاب آبي، ج 7، صص35-1532، 1548). يكي از مواد التيماتوم اخراج مورگان شوستر بود و دو وزير برادر، يعد از زوسيان، از همه در بركناري شوستر ذينفع بودند. سرانجام، دو سال بعد، در 1914/1293 به مقام وزارت ماليه ي دست يافت كه طي اداره ي آن، به قول دوستان انگليسي اش، پول كلاني به جيب زد (شجيعي، ج 3، صص 61، 75، 83، 84، 89، 92؛ كتاب آبي، ج 4، صص 855 و 906 ؛LP & S/20/223). روشن نيست كه وي طي سال هاي نخستين جنگ جهاني به چه كاري مشغول بود. در سال 1916 از پيوستن به كابينه ي برادرش خودداري كرد، بنابر شايعاتي، ازين رو كه در زمان جنگ وثوق حامي بريتانيا و متحدانش بود. اما چنين امري مانع از آن نشد كه به مدت سه سال سمت والي خراسان را از سوي كابينه ي صمصام السلطنه، ولينعمت اش در سال هاي دست يابي به قدرت، بپذيرد و در سال 1920/1299 نشان فراماسونري عالي ترين لژ امپراتوري بريتانيا را دريافت دارد. (بنگريد به متني كه در چارچوب چاپ شده است[6]) پس از دستگيري قوام توسط كلنل محمد تقي خان پسيان و اعزامش به زندان در تهران، قوام نامه اي با مداد به روي كاغذي كاهي خطاب به وزير مختار بريتانيا نوشت، و از وي طلب كمك كرد. متن اين نامه (كه در شماره ي قبل به چاپ رسيد) در خدمت او به منافع بريتانيا آنقدر گوياست كه نيازي به تشريح ندارد. مخالفت والي خراسان قوام با رئيس دولت كودتا سيد ضياء (دولت آبادي، ج 4، ص 239) كه منجر به دستگيري او توسط كلنل پسيان شد از روي مخالفت او با سيد ضياء به عنوان دست نشانده ي بريتانيا نبود، بلكه همچون مخالفت همه ي صاحبان مكنت در ايران بود كه ازو در هراس بودند، چه وي اعلام كرده بود كه مي خواست بر اموال بادآورده آنان چنگ بياندازد (دولت آبادي، ج 4، ص 247). از همين رو، هم بريتانيا و هم رضا خان خواستار آزادي دستگير شدگان بودند. تنها كسي كه از روي ميهن دوستي و دمكراتيسم با او در افتاد دكتر مصدق بود، كه تاريخش بسيار شناخته شده است و نيازي به تشريح ندارد.
پس از اينكه رضا خان شريك نا برابر خود سيد ضياء طباطبايي را مرخص كرد، با مأمور اطلاعاتي بريتانيا سرگـرد گْــْرِي (Grey) مشورت كرد و ازو پرسيد: «چه كسي بايستي نخست وزير آينده شود؟» گري قوام، برادر وثوق، را پيشنهاد كرد، كه گري «بسيار خوب مي شناخت» و «مطمئن» بود كه، اگر كسي مي توانست ادامه ي كار مشاور مالي بريتانيا در ايران، آرميتاژ سميت (Armitage-Smith)، را تأمين كند، قوام مي بود. اما گري به رضا خان گفت كه قوام در زندان تهران بود. ديكتاتور نظامي جديد رضا خان اظهار داشت كه او را بلافاصله آزاد خواهد كرد، و سپس او را به مقام نخست وزيري منصوب كرد.[7] نامه ي عاجزانه قوام از به وزير مختار بريتانيا در تهران اثر «مثبت» خود را گذاشت، و وي را به صدارت رساند. براي تشكيل كابينه ي خود، قوام السطنه يكي از شخصيت هاي خوشنام دكتر محمد مصدق را، كه با كودتاي سيد ضياء الدين مخالفت كرده بود، به همكاري دعوت كرد. بايد توجه داشت كه پيش از آن مشيرالدوله در تابستان 1299 از مصدق خواسته بود وزارت عدليه را در كابينه ي او بپذيرد، اما وزير مختار بريتانيا با انتصاب او مخالفت ورزيده بود.[8] مصدق، نظر به حضور مشاوران مالي بريتانيا در آن وزارتخانه (يعني آرميتاژ-سميت [Armitage-Smith] و همكارانش، كه از زمان دولت وثوق در آن وزارت خانه مشغول بودند)، از قبول سِمَت پيشنهادي سرباززد و پذيرش خود را به بركناري مشاوران انگليسي منوط ساخت، يعني درست مخالفت با دليلي كه موجب شده بود افسر اطلاعاتي بريتانيا گري قوام را به جانشيني سيد ضياء به رضا خان توصيه كند. بنابراين، به هنگام معرفي كابينهء جديد به احمد شاه در نهم خرداد و نيز به مجلس چهارم در اول تيرماه1300، مصدق حضور نداشت. اين كابينه كه طي كارش بين رضاخان سردار سپه و نخست وزيرش قوام اختلاف افتاد، در شهريور 1300 استعفا داد. اما قوام مجدداً مأمور تشكيل كابينه شد و دولت جديد خود را در 16 مهرماه به مجلس معرفي كرد، و اكنون كه آرميتاژ-سميت كنارگذاشته شده بود، مصدق سر انجام سمت وزير ماليه را پذيرفت. در اينجا نيز بايد ياد آور شد كه پذيرش اين سمت از سوي وي به دنبال ديدار رضاخان سردار سپه ازو و اصرار بسيار سردار سپه به مصدق داير بر لزوم قبول وزارت ماليه در جهت فراهم آوردن اصلاحات در وزارت جنگ و بخاطر «استفاده از كار و عمل [مصدق] به نفع مملكت» صورت پذيرفت، آنهم به شرط اعطاي اختيارات سه ماهه براي اجراي اصلاحات مالي پيشنهادي وي به مجلس چهارم. اعطاي اختيارات اصلاحگرانه به او با مخالفت برخي از نمايندگان محافظه كار و «مترقي» رو به رو شد، و اين عقيده را در ذهن او ايجاد كرد كه مخالفت با او به اين لحاظ صورت مي گرفت كه نگذارند او به رفرم در ماليه دست زند. يكي از مخالفان سرسخت مصدق سليمان ميرزا اسكندري «سوسياليست» بود. او در جلسهء 4 آبانماه 1300 مجلس شوراي ملي اظهارداشت كه نمي بايستي اختيارات داير بر تعليق مقررات حاكم بر وزارت ماليه به مصدق اعطا مي شد. او عوامفريبانه افزود كه در چنين صورتي وزير عدليه عميد السلطنه نيز خواهان اختيارات مشابهي خواهد شد و در نتيجه مجلس بايستي در مدت زمان اختيارات تعطيل مي شد.[9] روشن است كه اين بحث جز بهانه اي ظاهري در مخالفت با مصدق و اصلاحات پيشنهادي او نبود. مصدق، كه با استخدام مستشاران خارجي مخالف بود، گفت كه به عقيدهء او نبايستي روي استخدام آنان اصرار مي ورزيدند، «چه ملتي كه نمي تواند خانه ي خود را بدون كمك ديگران اداره كند، شايسته ي زندگي نيست. در حالي كه موفقيت مستشاران بستگي به مدت قراردادشان دارد، بايد اعتراف كنيم كه مستشاران هنگامي به سود ما كار خواهند كرد كه ما خود وزارتخانه و مجلس خوب و هم چنين افكار عمومي هوشمندي داشته باشيم. من عقيده دارم كه يك متخصص ايراني، در صورتي كه از حمايت كافي برخوردار باشد، خواهد توانست به همان خوبي از عهدهء كار برآيد. اما چون حمايتي در كار نيست (چه اگر وجود داشت، آن ايراني هايي كه براي اصلاحات تلاش مي كنند با اين همه مخالفت روبرو نمي شدند)، مستشاران مجبور مي شوند از كشور هاي خارجي حمايت بطلبند، و لذا بر ضد منافع كشور ما كار كنند. من بر اين عقيده ام كه مادامي كه اين وضع ادامه دارد، نه يك مستشار خارجي و نه هيچكس ديگري نخواهد توانست در امر اصلاحات توفيق حاصل كند.»[10] در اين زمان رهبر اپوزيسيون سليمان ميرزا اظهارداشت كه اعطاي اين اختيارات «خلاف قانون اساسي است.» او اين اختيارات را «ديكتاتوري» خواند. در 11 آبان 1299، هنگامي كه مصدق دريافت كه مخالفت رو به شدت مي رفت، از سمت خود استعفا داد. استعفاي او پذيرفته نشد، و سر انجام در 22 آبان اختيارات به وي تفويض شد. پس از كسب اين اختيارات مصدق دو كميسيون سه نفره تعيين كرد تا هركدام به درآمد ها و مخارج دولت نظارت كنند. او سپس همه ي حقوق هاي (مواجب) غير ضروري (درباريان و شاهزادگان) را قطع كرد.[11] آنگاه به كارمندان ماليه اخطار كرد كه، در صورتي كه تقلا كنند با تكيه به دوستان «با نفوذ» مقام خود را حفظ كنند يا ترفيع بگيرند، بلافاصله از كار بركنار خواهند شد. او كه خود شخص پر كاري بود و مي ديد كه كارمندان ماليه وقتي براي كاركردن نمي يافتند، ده نفر از فعال ترين كارمندان را انتخاب كرد و، با ترتيب دادن وسايل تغذيه و خواب آنان در ساختمان وزارتخانه، آنان را به كار مداوم براي اصلاحات دعوت كرد. اين اقدامات به محبوبيت او در ميان كارمندان و حاميان با نفوذ آنان نيفزود. ازهمين رو، حملات شاهزاده سليمان اسكندري تشديد شد و مناسبات اين دو رو به وخامت گذاشت، تا اينكه در 8 ديماه به اوج خود رسيد. بنابر گزارش سفارت آمريكا، در آن روز مصدق، در برابر توهينات سليمان ميرزا در مجلس و اينكه او را ديكتاتور خواند، سليمان ميرزا را «عوامفريب و بيشرف» (demagogue and dishonorable) خواند. سليمان ميرزا با حمله به مصدق در سرسراي مجلس چنان كشيده اي به گوش وي نواخت كه مصدق نقش بر زمين شد و از حال برفت. با كمك طبيب وضع او به حال عادي بازگشت.[12] پس از اينكه سر انجام، برغم مخالفت هاي سرسختانه محافل وابسته به بريتانيا، مجلس چهارم ناگزير از موافقت با اختيارات پيشنهادي او شد، اصلاحات سه گانه ي مصدق در ماليه (يعني موازنهء بودجه، رسيدگي به سوابق كارمندان آن، و تنظيم لايحهء تشكيلات)، نه تنها موجبات دشمني خودي ها (سليمان ميرزا) را، كه بويژه بيگانگان (انگليسيان) را با او فراهم آورد. با اينكه سفارت آمريكا در تهران از «بهبود» وضع وزارت ماليه گزارش مي داد،[13] دشمني بريتانيا با او آنقدر شديد بود كه پس از گذشت سال ها سفارت بريتانيا در ايران نتوانست از اظهار نظر زير خودداري كند: مصدق، [پس از] انتصابش به وزارت ماليه در ژوئن [كذا[14]] 1921 و طي شش [كذا] ماه وزارتش،كوشيد اجازهء تصفيه و اصلاح وزارتخانهء خود را به دست آورد و چنين نيز كرد. او به اخراج دستجمعي برخي [از كارمندان] دست زد، اما در باز سازي آنچه ويران كرده بود كاملاً ناتوان بود.[15] شبيه همين اظهار نظر ها سال ها بعد نيز تكرار شد، كه نشانه ايست از كينهء سيراب ناشدني مأموران بريتانيا نسبت به مصدق. با اين همه، وزير مختار بريتانيا در آن زمان نتوانست از ذكر درستكاري مصدق در مقام وزارت ماليه خودداري كند.[16] بدين سان، ديده مي شود كه اعطاي وزارت به مصدق بخاطر استفاده از نام نيك او بود، و هنگامي كه او بر اصلاحات خود پافشرد، قوام حاضر نشد حمايت خود را تا به ثمر رساندن پيشنهاد هاي اصلاحي او ادامه دهد. در اين زمان نكته ي جالب توجه در مورد قوام اينست كه، برغم عضويت اش در حزب دمكرات مشروطه خواه و رسيدنش به وزارت با حمايت آن حزب، در اولين روز نخست وزيري خود كه به مجلس مي رفت در ركاب عين الدوله صدر اعظم مستبد ضد مشروطه بود، و ولينعمت پيشين به منشي پيشين، كه زير بازوي او را مي گرفت، تكيه مي داد (دولت آبادي، ج 4، صص 48-247). يكي ديگر از اقدامات قوام سركوب نهضت رهايي بخشي بود كه تحت رهبري ميرزا كوچك خان بلافاصله پس از شروع نخستين جنگ جهاني آغاز شده بود. چون در كتابي قطور مفصلاً به شرح رويداد و تحليل آن جنبش، سياست دولت، بريتانيا، و سياست شوري پرداخته ام،[17] در اينجا به اختصار به اين مسئله مي پردازم. دولت تزاري و بريتانيا طي سال ها براي سركوب آن نهضت كوشيدند و موفق نشدند. با ورود مشيرالدوله مذاكراتي با دولت در تهران آغاز شد، اما پس از استعفاي او پيش آمدن صدارت سپهدار رشتي و سپس دولت كودتايي سيد ضياء-رضاخان سركوب اين نهضت ادامه يافت. پس از ورود نخستين سفير تام الاختيار شوروي روتشتاين به ايران در بهار 1300، اقدام براي رسيدن به مصالحه از سر گرفته شد، بويژه اينكه در اثر تند روي هاي برخي از جنگليان سابق، چون احسان الله خان، و جناحي از كمونيست هاي ايراني و قفقازي بين كوچك خان و مؤتلفان كمونيست اش نقار ايجاد شده بود. روتشتاين كه، بنابر دستور لنين، دست اندر كار پايان دادن به نهضت جنگل بود با كوچك خان مراوداتي برقرار ساخت و در عين حال از كمك به رضاخان سردارسپه دريغ نمي ورزيد. از سوي ديگر، قوام السلطنه به استقراض از بانك انگليسي شاهنشاهي روي آورد تا براي لشگر كشي عليه نهضت توسط رضاخان امكانات مالي فراهم آورد. در حالي كه سياست جديد شوروي كمونيست ها را از ادامه ي مبارزه منع مي كرد و خروج ايشان را همراه احسان الله خان از ايران ترتيب مي داد، كوچك خان از تسليم به رضا خان و توصيه هاي روتشتاين سرباززد و تا آخرين دم رزميد. همكاري قوام با رضاخان و بريتانيا براي سركوب نهضت جنگل با اعدام جنگليان و كمونيست هاي دستگير شده در رشت و انزلي قرين موفقيت شد. كميته ي مركزي حزب كمونيست ايران طي نامه اي به لنين نسبت به سياستي كه روتشتاين مجري آن بود و به كشتار انقلابيون انجاميده بود اعتراض شديد كرد. در اين دوران از نخست وزيري، قوام به كار «مهم» ديگري دست زد. يكي اعطاي منابع نفتي شمال ايران به شركت هاي آمريكايي بود. علت عمده ي اين امر، به غير از منافعي كه چنين قراردادهايي براي هيأت حاكمه داشت، مبالغ دريافتي مي بايستي به بودجه ي دولت كمك مي رساند، كه تقريباً تمام درآمد هاي ناچيزش از شركت نفت جنوب را در اختيار رضا خان براي مصارف نظامي مي گذاشت. اعطاي اين قرار دادها مورد مخالفت شوروي قرار گرفت، كه ادعا مي كرد كه، مطابق قرارداد 1921 ايران و شوروي كه طي آن شوروي از همه ي امتيازات روسي در شمال ايران صرفنظر كرده بود، ايران حق نداشت آن ها را به دولت سومي واگذارد. به هر رو، اين قرارداها فسخ شدند و قوام نتوانست طي دو سه دوره صدارت خود كاري از پيش ببرد و ناتواني اش زمينه را براي چنگ اندازي رضا خان به صدارت و سپس سلطنت فراهم آورد.[18] پس از سقوط قوام كه با مخالفت شوروي و نيروهاي دمكرات «بلوك مليون» روبرو شده بود، قوام ناچار از كناره گيري از سياست شد. حزب كمونيست ايران در تحليلي كه از دولت قوام به دست داد، از جمله ياد آور شد كه «موج نفرت خشمگيني كه در آسيا عليه امپرياليسم غرب سر بلند كرده بود ايران را نيز فرار گرفت ... تفقير اقتصادي كشور، كه از بازار روسيه جدا شده بود و در معرض ويراني كامل قرارداشت، استثمار بيشرمانه توسط انگليسان، و شخص ، قوام السلطنه، سرسخت ترين هوادار بريتانيا، اتحاد تمام احزاب و عناصر ملي را، كه در داخل و خارج پارلمان يك بلوك ملي به وجود آورده اند، فراهم ساخت. ... در 20 ژانويه1923/30 دي 1301، بلوك مليون ديگر به يك نيروي سياسي كاملاً متشكل بدل شده بود و اكثريت نمايندگان مجلس را به دور خود گرد آورده بود، و در 25 ژانويه زير شعار "مرگ بر ارتجاع،" "مرگ بر امپرياليسم انگليس،" و "زنده باد استقلال ايران و اتحاد نزديك آن با روسيه ي شوروي!" اين بلوك [مليون] قوام السلطنه ي ارتجاعي را سرنگون ساخت و دولت جديد ملي به صدارت ناسيوناليست راديكال مستوفي الممالك را تشكيل داد.»[19] قوام پس از چند ماه از طرف رضا خان متهم به توطئه براي قتل او گرديد، و در اكتبر 1923/آبان 1302 به اروپا تبعيد شد، اما در اثر وساطت برادرش وثوق توانست در آخر 1928 به ايران بازگردد و در املاك خود در لاهيجان به دور از سياست زندگي كند. اجبار او به بازگشت ظاهراَ بخاطر به ته كشيدن امكانات مالي او بود، كه در قمارخانه ها و مجالس خوش گذراني اروپا از دست رفته بود. پس از بركناري رضا خان در شهريور 1320 او از نو وارد صحنه ي سياسي شد. همكاري قوام با آلمان هيتلري و دولت نظامي و تجاوزگر ژاپن. يكي از نكاتي كه در مورد قوام در اين دوران براساس اسناد آرشيو هاي آلمان، آمريكا، و بريتانيا مسجل شده است، اما كمتر از آن سخن رفته است، همدستي او با گروهي از عناصر هيئت حاكمه و هدايت آنان براي يك كودتا عليه رضا شاه با همكاري با آلمان نازي است. دانسته است كه زمان روي كار آمدن هيتلر رضا شاه با آلمان نازي نزديك شد، تا جائي كه نطق هاي هيتلر به طور كامل توسط سيف آزاد، مواجب بگير سفارت آلمان، ترجمه و در مطبوعات منتشر مي شد.[20] در اين دوران، ايران به يكي از پايگاه هاي جاسوسي و تبليغاتي آلمان هيتلري بدل شد. هواداري از آلمان نازي، نه فقط در ميان مردم ساده و از دنيا بي خبر، كه بويژه در ميان سياستمداران و افسران ارتش جان گرفت. پس از بركناري رضا شاه بخاطر همكاري او با آلمان فعاليت هاي شبكه ي آن كشور در ايران ادامه يافت. در رأس آن دو افسر اطلاعاتي آلمان، فرانتس مايْـر (Mayr) و گوماتا قرار داشتند، و انگليسيان در پي دستگيري ايشان بودند. در 1941، گوماتا موفق به فرار از ايران شد؛ ماير هم از چنگ مأموران انگليسي گريخت، اما كيف اسنادي ازو باقي ماند، كه موجب لو رفتن بخشي از شبكه ي آلمان در ايران شد، از جمله همكاري سرتيپ زاهدي با ماير. ماير سرانجام همراه با كيف ديگري حاوي اسناد ديگري دستگير شد و كل شبكه ي آلمان لو رفت. در ضرب اول، دويست تن از اعضاي شبكه دستگير شدند، كه نامه هاي مهمترين آنان به قرار زير بود: سرلشگر آق اوِلي، سرلشگر پورزند، احمد متين دفتري، سرتيپ زاهدي، ملا كاشاني، صادق صادق مستشار الدوله، حبيب نوبخت، علي هيئت، و سجادي. رابطه ي آنان با ماير توسط شخصي به نام حسام وزيري تأمين مي شد. آنان جلسه اي با ماير، عامل سازمان جاسوسي ارتش (Abwehr) هيتلري، در منزل شخصي به نام نقيب زاده مشايخ برگذار كرده بودند تا سازماني به نام «حزب ملي» ايجاد كنند.[21] در همين ارتباط آشكار شد كه به دنبال يك سلسله كوشش ها از پيش، در اوايل 1941 جرياني به نام «كميته ي ملي» با شركت يزدان پناه، قوام السلطنه، سرتيپ قديمي، ابراهيم حكيم الملك، مستشار الدوله و حسين علي قره گوزلو[22] تشكيل شده بود و قصدش كودتا عليه رضا شاه بود. اين كودتا ازين رو رخ نداد كه وزير مختار آلمان اِتـِـل (Ettel)، بنابر تمايل اِس.د.ِ (SD)، اداره جاسوسي وزارت خارجه، برخلاف آبوِر، معتقد بود كه رضا خان خواست آنان را ارضاء مي كرد و لزومي به كودتا نبود. قوام خود هرگز با ماير يا ديگر مأموران آلمان تماس شخصي نگرفت. تماس گروه با دولت هيتلر توسط دو نفر انجام مي گرفت، يكي قره گوزلو و ديگري برادر انگلوفيل قوام وثوق، كه مورد اطمينان قوام بود و به او ظن همكاري با آلمان نمي رفت، اما سفير آلمان اِتـِل به او اطمينان نداشت و او را يك همكار قديمي بريتانيا مي دانست. دستگيري گروه اول همكاران آلمان، در اثر بجاي ماند چمداني حاوي از اسناد جاسوسي ماير، چند روز پس از نخستين دور زمامداري قوام روي داد. نخست وزير پيشين سهيلي با اين دستگيري ها مخالف بود. جالب اينست كه، از طرف ديگر، قوامي كه تازه زمامدار شده بود، به هنگام دستگيري دسته ي اول شبكه، در مخالفت با افكار عمومي تهران و نمايندگان مجلس، كه احساساتي آلماندوستانه داشتند، و دستگيري ها توسط متفقين را خلاف قانون ايران و پيمان مودت 1942 مي دانستند، بر دستگيري همكاران ديروزي خود صحه گذاشت.[23] سفير آمريكا دريفوس اين «آمادگي به همكاري» از سوي قوام را نوعي (سهمي از براي همه/pars pro toto) در آمادگي اصولي خويش براي همكاري با متفقين ارزيابي كرد.[24] قوام با دستگيري چهل تن از متهمان اظهار موافقت كرد، اما براي خالي نبودن عريضه خواست كه ظرف 24 ساعت اتهامات كتبي عليه آنان ارائه شود! يك گزارش اطلاعاتي بريتانيا همچنين مي آورد كه گزارش شده بود كه قوام در اوايل سال 1942 وارد تماس با نماينده ي دولت ژاپن در تهران شده بود، و در سال 1942، به هنگام نخست وزيري اش، پيام هايي از مأموران دولت آلمان نازي دريافت كرده بود، «بدون آنكه ما را مطلع سازد»! انگليسيان اين امر را در ژانويه 1944 به اطلاع شاه رساندند. اين گزارش همچنان او را مردي «زيرك،» اما «موذي، دسيسه چين و غيرقابل اطمينان» ولي داراي مناسبات «دوستانه» با بريتانيا دانست.[25] علت عدم دستگيري نخست وزير توسط ارتش بريتانيا در ايران اين بود كه يك ژنرال انگليسي به نام ادوارد، كه قوام را مردي زيرك به حساب مي آورد و مي دانست كه مي شد ازو سود برد، مانع از دستگيري وي گرديد.[26] پس از اينكه سفارت بريتانيا بالاخره به همكاري قوام هم با دولت هيتلر و هم دولت ژاپن پي برد، سفير در تهران دليل عدم دستگيري وي و همكاري با او را در گزارش زير به وزارت خارجه اش اين گونه توجيه كرد: آشكار است كه قوام، چه پيش و چه پس از اشغال ايران توسط متفقين، خود را نزد آلماني ها بيمه كرده بود. اينكه او توانسته بود چنين كاري را بكند بدون آنكه كسي از آن مطلع شود چه بسيار از زرنگي او و عدم پايبندي وي به اصول حكايت مي كند.[27] بر اساس اسنادي كه تا كنون در برابر ما قرار دارد، به نظر نمي رسد كه قوام از نظر سياسي متمايل به آلماني ها يا بر ضد متفقين بوده باشد. او تنها نگران اين بود كه روابطش با هر دو طرف خوب باشد، بدون آنكه خود را بنحوي غيرقابل بازگشت به يك طرف متعهد سازد. – يك بازي معمولي ايرانيان كه بندرت اينگونه ماهرانه انجام مي گيرد. اين كاملاً ممكن است كه اكنون، اگر [مجدداً] نخست وزير شود، از خدمت به ما دريغ نخواهد داشت، چه او خواهد دانست كه نان او را در كدام سمت شيرمالي مي كنند.[28] بنابر اسناد بريتانيا و آلمان، از سال 1939 به بعد، قوام دست اندر اين كار بوده بود، تا با همكاري سازمان جاسوسي ارتش آلمان هيتلري رضا شاه را با كودتايي ساقط كند و خود بجاي وي بنشيند.[29] هنگامي كه، پس از دستگيري ماير و به دست آمدن چمدان دوم او كه حاوي اسناد ديگري بود، سفارت بريتانيا در تهران به همكاري قوام با آلمان پي برد، قوام ديگر ناچار از كناره گيري شده بود. بريتانيا او را دستگير نكرد، اماهمچون مهره ي لطمه ديده در انبان خود حفظ كرد تا ديگر روزي از او استفاده كند. علت اينكه كودتايي، چه پيش و چه پس از بركناري رضا شاه رخ نداد اين بود كه، برخلاف بخش جاسوسي ارتش هيتلر، سفير اِتـِل رضاشاه را مدافع منافع آلمان در ايران مي دانست، و، از سوي ديگر، به قوام و برادرش اطمينان نداشت و آن دو را عمال بريتانيا مي دانست. پس از دستگيري ماير و عمال «ايراني» اش ديگر حتي چنين امكاني هم وجود نداشت بازگشت قوام به نخست وزير پس از شهريور 1320. پس از فروغي و سهيلي، قوام سومين نخست وزير ايران بود كه در فرداي شهريور 1320، با حمايت آمريكا، شوروي و بريتانيا، در مرداد ماه 1321 به زمامداري رسيد. اين بار نيز، برغم مخالفت شخصي سفير بريتانيا، سر ريدر بولارد كه متمايل به حزب كارگر بود و قوام را شخصي مرتجع مي دانست، انگليسيان با صدارت او موافقت كردند به شرط آنكه چند تن از وزيران مورد نظر آنان را به عضويت كابينه بپذيرد. اين كار توسط يك افسر ارتش انگليس به نام ادوارد، كه در زمان دستگيري قوام توسط كلنل پسيان در مقام افسر اطلاعاتي بريتانيا در مشهد بود و قوام را مي شناخت انجام گرفت.[30] بنابر قول مأموران اطلاعاتي بريتانيا، قوام در درجه ي اول اقوام و دوستانش را به گرد خود آورد. او سخت كوشيد وزارت جنگ را در اختيار بگيرد، اما نتوانست از پس «شوق شاه جوان براي كنترل ارتش برآيد.» رودررويي شاه با او در رويداد «بلواي نان» (17 آذر 1321) ظاهر شد. بنابر اين ارزيابي، قوام بخوبي از عهده مقابله با «بلواي نان» برآمد و توانست اقتدار دولت را برقرار سازد. اما از آن پس وي دست اندر كار «دسيسه چيني هاي كوچك» و «رفيق بازي» يا «حمايت از اطرافيان» شد، و لذا در بهمن 1321 ناگزير از استعفا شد. ازآن پس ديگر او كم و بيش آشكارا متهم به «محرك اصلي» رويداد «بلواي نان» گرديد. گزارش اطلاعاتي بريتانيا او را «براستي كهنه پرست (old-fashioned) تر و انعطاف ناپذير تر» از آن دانست كه بتواند خود را با زندگي نو سياسي آن روز «انطباق دهد.»[31] سفير آمريكا در مورد «بلواي نان» مي نويسد كه در واقع علت روشن «بلوا» كمبود نان بود، ولي علل عميق سياسي اي هم وجود داشتند. بنابر نظر سفير، دانشجويان با دسيسه چيني به جلوي مجلس آورده شده بودند تا از كمبود نان براي مقاصد سياسي استفاده شود، اما خود «بلوا» بطور خودبخودي رخ داده بود.[32] در همين اثنا بود كه شاه از قوام خواسته بود كه استعفا بدهد، ولي قوام، با دريافت حمايت متفقين، اين پيشنهاد را رد كرده بود. [33] با اين همه، بنابر نظر سفير آمريكا در ايران، «بخش بزرگي از مسؤوليت بلواي [نان] در دسامبر 1942 بايد دقيقاً به دوش قوام گذاشته شود.» [34] ولي بنابر نظر مأمور اطلاعاتي بريتانيا ترآت (Trott)،[35] قوام با سركوب «بلوا» «بدون ترديد خدمت بزرگي به استقرار مجدد نظم انجام داد.» در اين هنگام بود كه او را متهم مي كردند كه مي خواست با افزايش قدرت خود پهلويان را براندازد و خود به رياست جمهوري برسد. از قول او آورده اند كه پس از آخرين كابينه ي فروغي هنگامي كه ازو خواسته شده بود كابينه تشكيل دهد، او گفته بود: «من سمت نخست وزير را نخواهم پذيرفت، اما مقام رياست جمهوري ايران را قبول خواهم كرد.»[36] اما، چنانكه ديديم، وي حاضر شد مقام صدارت را بپذيرد، چون آن را راهي براي افزايش قدرت خود برآورد مي كرد. اگرچه حزب توده در اين زمان از قوام حمايتي محدود كرد، اما حاضر نشد به پيشنهاد او براي عضويت در كابينه ي جواب مثبت گويد،[37] هدف قوام ازين كوشش تأمين حمايت سه دولت متفقين بود تا بتواند آن «پسره» را واژگون كند و خود به حكومت مطلق برسد. بي سبب نبود كه پيشه وري، كه او را از دوران جنگل خوب مي شناخت، در آژير پيرامون «بلواي نان» نوشت: «يكي از بازيگران اين صحنه ي عجيب، از قراري كه شنيده ام، آقاي قوام السلطنه است. اين پيرمرد جاه طلب در خفه كردن آزادي تاريخ طولاني و شگفتي دارد، و بطور تحقيق در دسته بندي و در خراب كردن عناصر آزاديخواه و اغفال مردم پاك و ساده اعجوبه ي غريبي است.»[38] در اين دوران بود كه قوام يك بار ديگر دكتر ميلسپوي آمريكايي را (12 نوامبر 1942/21 آبان 1321) براي همان سمت قبلي خزانه دار كل كشور به مجلس سيزدهم پيشنهاد كرد و به تصويب رساند. اين بار نيز اين مصدق بود كه بخاطر مخالفت مردم (بازاريان، مغازه داران، و زحمتكشان گوناگون كه از سياست اقتصادي تبعيضي او در زمان سخت جنگ صدمه ديده بود، ونيز بخاطر مغايرت اختيارات او با قانون اساسي) در مجلس براي بركناري او مبارزه كرد و موفق هم شد.[39] نكته ي مهم ديگري كه مربوط به سياست استعمار پروري قوام است استخدام مستشاران نظامي آمريكا و باز سازي ژاندارمري به رياست ژنرال شوارتسكف (ٍSchwarzkopf) بود، ، كه، جدا از مضار آن در همان سال هاي جنگ و بلافاصله پس از آن، يكي از وسيله هاي بعدي موفقيت كودتاي 28 مرداد شد. شايسته ي ذكر است كه، بنابر نوشته ي يك محقق آمريكايي،[40] شوارتسكُپف در آن زمان از طرف (Office of Strategic Studies)، دفتر مطالعات استراتژيك آمريكا استخدام شد كه تا قبل از تأسيس سيا نقش آن را ايفا مي كرد. بنابر نوشته ي همين محقق آمريكايي، شوارتسكپف از همان زمان شالوده ي اساسي فعاليت هاي بعدي سيا در ايران را ريخت. همچنين طي بحران آذربايجان، هنگامي كه حزب توده به حضور شوارتسكپف در ژاندارمري حمله مي كرد، قوام از در حمايت او در آمد، و پس از پايان قراردادش در پائيز 1325، برغم اعتراضات حزب توده، آن قرارداد را از نو تمديد كرد.[41] سياست قوام در مورد بازكردن درهاي ادارات كشور به روي مستشاران آمريكايي چنان سخاوتمندانه بود كه موري (Murray) مشاور بخش خاورنزديك وزارت خارجه ي آمريكا و سفير بعدي آن كشور در ايران در ارزيابي خود از اين سياست نوشت: واقعيت روشن اين است كه بزودي ما در وضعيتي خواهيم بود كه در عمل ايران را از طريق گروهي از مشاوران آمريكايي «اداره كنيم.»، مستشاراني كه دولت ايران مشتاقانه مي جويد و دولت بريتانيا توصيه مي كند،[42] پس از «بلوي نان» دولت قوام سقوط كرد، اما وي نتوانست مدت زيادي از قدرت دور بماند، و در آخر تابستان 1943 خواستار ملاقات با شاه شد، اما شاه خواست او را رد كرد. لكن، سرانجام، شاه او را در اول سپتامبر/10 شهريور 1322 به مدت دو ساعت به حضور پذيرفت. در مورد مطالب و نتايج ملاقات نظرات متناقضي وجود داشت.[43] به هر رو، او موفق نشد به قدرت چنگ بياندازد و در كمين نشست تا به هنگام بحران ديگري با عرضه ي خود چون ناجي كشور بتواند به قدرت مطلقه كشور دست اندازد. قضيه ي آذربايجان زمينه ي نخست وزيري مجدد قوام. در مورد قضيه ي آذربايجان و فرقه ي دمكرات كتب چندي به فارسي و آذري، و نيز برخي زبان هاي اروپايي نوشته اند. كتب فارسي عمدتاً از ديد هيئت حاكمه وقت نوشته شده اند، حتي اگر پس از سقوط شاه منتشر شده باشند. كتبي كه به زبان هاي انيراني نوشته شده اند، و برغم كمبود ها، حاوي اسناد تاريخي جدي و تحليل هاي نسبتاً بيطرفانه هستند، به ترتيب تقويمي به قلم نويسندگان زير اند: پرويز همايون پور،[44] لوئيز لسترانژ فاست،[45] رالف كآ ُتس،[46] جميل حسنلي،[47] و چند مقاله ي تحقيقي كه مستقيماً به موضوع مربوط مي شوند.[48] كتاب هاي ديگري نيز نگاشته شده اند، اما يا عاري از سنديت لازم هستند و به تكرار دانسته ها بسنده مي كنند، يا، چون كتاب حمزوي،[49] برغم اسناد قابل استفاده اش، از موضع ايدئولوژيك دستگاه پهلوي تقرير شده اند. برخي كتب و مقالات نيز، ضمن تحليل آغاز جنگ سرد، به قضيه ي آذربايجان پرداخته اند.[50] خاطرات دست اندركاران ايراني و انيراني نيز، با در نظر گرفتن جنبه ي ذهني و متنفع نويسندگان آن ها، نيز قابل استفاده هستند. مهمتر از همه اسناد آرشيو هاي بريتانيا، آمريكا، جمهوري آذربايجان، اتحاد شوروي، گرجستان، فرانسه، و خود ايران هستند كه بعضاً مورد بهره برداري قرار گرفته اند. با اين همه، هنوز قضيه ي آذربايجان در ابرهاي تيره اي از ذهني گري، مواضع ايدئولوژيك، شوونيسم، و غيره گرفتار است، و در انتظار بررسي بيطرفانه. در اينجا فرصت اين نيست كه به كل قضيه بپردازيم؛ ناچار، در حد امكان تا آنجا كه به دوره ي صدارت قوام السلطنه مربوط مي شود بسنده خواهيم كرد. تداركات تجزيه ي آذربايجان از زماني آغاز شد كه رهبران انقلابي جمهوري آذربايجان، چون نريمانف و همكاران او از دوره ي حزب همت، يا به مرگ «طبيعي» مردند، يا در تصفيه هاي استاليني سال هاي آخر دهه ي 1930 از ميان برداشته شدند، و باند آدمكش باقراُف به قدرت رسيد، مردي كه بعد از انقلاب اكتبر چون مأمور اطلاعاتي حزب شووينيست مساوات آذربايجان عليه بلشويك ها فعاليت كرده بود. در همين زمان بود كه در ميان شصت هزار ايراني مقيم قفقاز يا آسياي مركزي، كه بخاطر علاقمندي به وطن خود حاضر نشدند ترك تابعيت ايران كنند و توسط شوروي به ايران اعزام شدند، عده اي مأمور اطلاعاتي (NKVD/KGB) به ايران اعزام شدند تا نه فقط اطلاعات لازم را در امور ايران و فتح آن به مركز خود ارسال دارند، بلكه همچنين پيشقراولاني باشند كه به هنگام تسخير آذربايجان توسط باقراُف كار فتح را تسهيل كنند.[51] به همين منظور بود كه به هنگام عقد قرارداد با آلمان هيتلري حدود مناطق مورد علاقه ي دست اندازي خود در ايران تا خليج فارس را به آلمان ها اطلاع داد.[52] پس از اشغال ايران توسط متفقين، باقراف دست به كار تداركات تجزيه آذربايجان ايران و بلعيدن آن توسط جمهوري شوروي تحت اختيار خود شد.[53] هدف او تنها افزودن مناطق حاصلخيزي به جمهوري آذربايجان نبود – او حتي تهران را در مرزهاي «مام ميهن آذربايجان» قرار مي داد[54] – بل مي خواست با افزودن منطقه وسيع تري با امكانات توليدي و جمعيت قابل ملاحظه اي موقعيت خود را در رهبري حزب كمونيست شوروي تقويت كند.[55] اما پس از مدتي استالين، با توجه به دشواري هاي نبرد عليه آلمان و حفظ اتفاق عمل با بريتانيا، به او دستور داد از آن اقدامات در دوران جنگ دست بكشد.[56] تنها پس از شكست آلمان بود كه پروژه اشغال دائمي شمال ايران و تجزيه آن مناطق به مرحله ي عمل گذاشته شد. ك.م. حزب شوروي طي دستورالعمل هايي اجراي اين برنامه را آغازيد.[57] در اين فاصله شوروي يك هيئت اقتصاي خود را به رياست س. كافتارادزه به ايران فرستاد كه طي تظاهرات خياباني مورد حمايت حزب توده در تهران و كميته ي ايالتي آن در آذربايجان قرار گرفت. خواست عمده اين تظاهرات عبارت بود از بركناري، تعقيب نخست وزير ساعد، و انتخاب نخست وزير ديگري. اين نخست وزير كه مي توانست باشد؟ قوام. در اين زمان هيئت شوروي به رياست كافتارادزه دست به كار «انتخاب» نامزد مناسب ديگري براي نخست وزيري زد. بنابر اسناد شوروي ها كه حسنلي نقل مي كند، اين نامزد كسي نبود جز قوام السلطنه كه «در ملاقات هايي سرّي با يكي از اعضاي هيئـت [شوروي] – معاون كميسر صنايع شوروي اتحاد شوروي به نام ن. بايباكـُف – گفتگو كرد و به او گفت كه ساعد آنان را فريب مي داد و نفت را به ايشان نخواهد داد. قوام السلطنه به آنان اطمينان داد كه، اگر او نخست وزير مي بود، با همه ي پيشنهاد هاي شوروي موافقت مي كرد.»[58] از همين رو بود كه پيش از اينكه هيئت شوروي تهران را ترك كند، مقامات «نظامي، ديپلماتيك، و مؤسسات ويژه [اطلاعاتي] شوروي دستور يافتند سقوط كابينه ي ساعد را فراهم آورند.»[59] اما با بركناري ساعد قوام به نخست وزيري نرسيد و حكيمي جاي او را گرفت. چون سفير شوروي در اين زمان به مسكو بازگشته بود، كوشش هاي كابينه ي جديد به جايي نمي رسيد و پاسخي از مسكو دريافت نمي كرد، زيرا شوروي حاضر به مذاكره با آن كابينه نبود و مي خواست قوام، كه قول هاي لازم را داده بود، به صدارت برسد. در اواخر سال 1945 و اوايل 1946، سهيلي و وزير خارجه ي او نجم مجدداً سعي كردند با مقامات مسكو مستقيماً وارد مذاكره شوند، و پيشنهاد كردند كه به مسكو سفر كنند تا در آنجا حضوراً به مذكره بنشينند. در اينجا نيز با بي اعتنايي مسكو روبرو شدند. لذا، تصميم گرفتند كه شكايت ايران از «دخالت شوروي» در آذربايجان و عدم آمادگي مسكو براي خروج نيروهاي نظامي اش از ايران را به شوراي امنيت ببرند.[60] نماينده ي ايران در شوراي امنيت سيد حسن تقي زاده در 26 ژانويه/6 بهمن 1324 شكايت ايران را تقديم شوراي امنيت كرد.[61] نماينده ي شوروي ويشينسكي، دادستان استالين در دادگاه تصفيه هاي دهه ي 1930، كوشيد تا از ورود شكايت ايران به دستور شورا جلوگيرد و مشكل را در مذاكره ي دوجانبه حل كند. در اين زمان آمريكا يادداشتي در باره ي «وضع متشنج» ايران به دولت شوروي داد، و تأكيد كرد كه هرچه نيروهاي خارجي بيشتر در ايران مي مانند، احتمال مي رفت كه «حوادث و سوء تفاهماتي» روي دهند.»[62] درست در ماه هايي كه همه ي تصميمات فرقه ي دمكرات از طريق مشورت باقراُف با استالين اتخاذ مي شد،[63] ويشينسكي با وجداني آسوده اعلام كرد كه حوادث ايران هيچ ربطي به حضور نيروهاي شوروي نداشتند، و خواست هاي فرقه خواست هاي دمكراتي و امر داخلي ايران بودند. در اين زمان فعاليت باند باقراف براي تجزيه ي آذربايجان تشديد شد. كبيري، شهردار پيشين مراغه، در ملاقاتي با معاون كنسول شوروي در تبريز اظهار داشت: دهقانان، كه اكثريت اهالي آذربايجان را تشكيل مي دهند، آماده به دفاع از پيشنهاد شوروي است. حتي اكر مطلب بر سر تجزيه ي آذربايجان تحت حمايت شوروي براي تبديل آن به يك كشور مستقل باشد، دهقانان آذربايجان آماده اند از آن پشتيباني كنند. حتي اگر مسئله بر سر وحدت آذربايجان شمالي و جنوبي باشد، اكثريت اهالي آذربايجان از آن استقبال خواهند كرد.»[64] ديده مي شود كه در چه زمينه ي تاريخي قوام، بخاطر شهوت قدرت، خود را مخفيانه نزد مقامات شوروي ها نامزد كرد، كما اينكه پيشنهاد نخستين نخست وزيري او هم مخفيانه از سوي يك مأمور اطلاعاتي بريتانيا، سرهنگ دوم گري، انجام گرفته بود. در اين فاصله تقلاي باند باقراُف و نماينده ي وي در تبريز، حسن حسنُف ادامه يافت كه با گزارش هاي خود به سود تجزيه به باقراف دست او را در فشار بر استالين و ديپلمات هاي مسكو تقويت مي كرد. او در يكي از گزارش هاي خود نوشت: مسير انكشاف تاريخي ايران حاكي از اين است كه مردم آذربايجان بايستي از يوغ فارس ها آزاد شوند، «چون حكومت ايران در حال سقوط و در آستانه ي فروريزي كامل است، و دولت آن در موقعيتي نيست كه بتواند از استقلال آن دفاع كند.»[65] او توصيه كرد كه «رهايي آذربايجان و استقرار يك نظام اصيل دمكراتيك بايد از طريق قيام توده اي تحقق يابد، به نحوي كه متفقين ناچار از پذيرش عمل انجام شده اي شوند.» از همين رو بود كه وي، با توجه به كمبود تعداد «رفقاي بسيار شايسته، درستكار، و متعهد،» پيشنهاد كرد كه آذربايجاني هاي مقيم تهران با تفكري دمكراتيك، چون پيشه وري، شعله آور و «معلمي به نام ملك» [حسين ملك كه مدير روزنامه ي خاور نو؟]، به تبريز منتقل شوند. او همچنين پيشنهاد كرد كه شاخه ي حزب توده در آذربايجان استفاده شود و براي اين منظور ماهيانه پنج هزار تومان پول در اختيار آن شاخه گذاشته شود.[66] اگر در پايان 1945 شوروي، بخاطر مشكلات جنگ و سپس اميد كسب قرارداد نفت مقامات مسكو، هنوز در برابر مطالبات و فشار هاي باند باقراف در باكو مقاومت مي كرد، اما با رد تقاضاي هيئت كافتارادزه براي نفت و قطعي شدن شكست آلمان در جنگ سياست مسكو به خواست هاي باكو گرائيد. سر انجام پس از شكست آلمان بود كه يك فرمان پوليت بوروي ك.م. حزب كمونيست شوروي، به تاريخ 6 ژوئيه 1945/17 تير 1324، خطاب به رهبر جمهوري آذربايجان باقراُف ازو مي خواست كه «براي سازمان دادن جنبش تجزيه طلبانه در آذربايجان جنوبي [آذربايجان ايران]» اقدامات لازم را به عمل آورد. اين فرمان خواستار ايجاد «منطقه ي خود مختار ملي آذربايجان با قدرت وسيعي در چارچوب كشور ايران» و نيز فرقه ي دمكرات در آذربايجان شد. هدف اين سازمان «هدايت جنبش تجزيه طلبان» بود كه مي بايستي «با تجديد سازمان شاخه ي حزب توده ايران در آذربايجان» انجام مي گرفت. افزون بر خواستِ «كار مناسب در ميان كـُردان و جلب آنان به جنبش تجزيه طلبانه،» فرمان پوليت بوروي شوروي خواستار جنبش هاي «تجزيه طلبانه در گيلان، مازندران، گرگان، و خراسان» شد. [67] براي اجراي اين برنامه عبدالصمد كامبخش و جعفر پيشه وري به باكو فراخوانده شدند و طرح و اجراي آن با ايشان در ميان گذاشته شد. به لحاظ سوابق سياسي و شهرتي نسبي كه پيشه وري داشت، مأموريتِ رهبري (صوري) اجراي طرح به عهده ي وي گذاشته شد. پس از شكست و تسليم ژاپن در پي انفجار بمب هاي اتمي آمريكا بر فراز چند شهر آن كشور، برنامه ي تجزيه ايران با اعلان تشكيل فرقه ي دمكرات آذربايجان به مورد اجرا گذاشته شد. در سوم سپتامبر 1945/12 شهريور 1324، طبق برنامه اي كه از پيش ريخته شده بود، فرقه ي دمكرات اعلام موجوديت كرد. اين امر، نه فقط مردم ايران و گروه هاي سياسي، از جمله حزب توده[68] را سخت نگران كرد، بلكه هيئت حاكمه ي كشور را به تقلا واداشت و هرچه بيشتر به دامان دول غربي انداخت. دولت هاي ساعد و حكيمي، حتي با شكايت به سازمان ملل متحد راه به جايي نبردند، بويژه اينكه بريتانيا قصد داشت با دادن امتيازاتي به شوروي و احياي عملي قرارداد روس و انگليس 1907 موقعيت خود را، پس از جنگي كه تنها قدرت پيروز آن ايالات متحده بود، بيش از پيش تقويت كند. خوشبختانه، به دليل مخالفت نهايي استالين با پروژه ي سه جانبه ي پيشنهادي وزيرخارجه ي بريتانيا ،[69] و مخالفت شديد ايرانيان تحت رهبري مصدق با آن،[70] تير بريتانيا به سنگ خورد، اما دولت شوروي از برنامه ي خود براي بلعيدن آذربايجان منصرف نشد، و در فرصتي بعدي آن را از سرگرفت. پس از چند ماه فعاليت، در 20 نوامبر 1945/29 آبان 1324 فرقه ي دمكرات كنگره ي ملي خود را تشكيل داد، و سپس دولت خودمختار آذربايجان در بيست و يكم آذر اعلام موجوديت كرد. در آستانه ي اين اعلام بود كه دكتر مصدق طي نطقي در مجلس اين رويداد را ناشي از سياست هاي غلط كابينه هاي نامناسب معرفي كرد و، ضمن بيان لزوم تغيير كابينه، خواستار رسيدگي و رفع مشكلات مردم آذربايجان شد. از ديد ايرانيان – دولت ارتجاعي حاكم و همچنين گروه هاي سياسي راست و چپ، و حتي حزب توده – اعلام دولت خود مختار بوي تجزيه ي آذربايجان را مي داد كه تحت حمايت شوروي انجام مي شد. از همين رو، دو روز بعد، پيشه وري اعلام داشت كه «ملت آذربايجان بايد در درون كشور ايران زندگي كند، اما اين بدين معنا نيست كه وي بايد از عادات، سنت هاي كهن، زبان مادري، و حقوق ملي خود دست بشويد.» تداركات دراز مدت از سال هاي پيش از جنگ و ادامه ي آن ها در طول جنگ توسط باند باقراف در آذربايجان بي نتيجه نمانده بود. اين باند توانسته بود برموج نارضايي هاي واقعي مردم از دست ملاكان و سرمايه داران و حمايت دولت مركزي (كه بخش مهمي از آنان خود سرمايه داران و ملاكان آذربايجاني بودند) سوار شود و زمينه را براي مقاصد خود آماده سازد – نارضايي هايي كه در اثر شدايد جنگ تشديد هم شده بود. دليل پيشرفت نسبي ايجاد كنندگان فرقه ي دمكرات، تحت حمايت ارتش شوروي و با امكانات مالي و تبليغاتي اي كه جمهوري آذربايجان در اختيار فرقه مي گذاشت، وضع نابسامان ايران، بويژه آذربايجان، بود. نگاهي به بخش كوچكي از يك گزارش سفير آمريكا در زمان پرزيدنت روزولت، كه مناسبات حسنه اي با استالين داشت، علت موفقيت اوليه ي فرقه را آشكار مي كند. آن سفير از جمله نوشت: يك سال و نيم پيش، هنگامي كه روسيان به ايران حمله بردند مردم ايشان را استثمارگر و وحشي مي پنداشتند. براي ما كساني كه در آن زمان در تهران بوديم يا شگفتي شاهد بوديم كه با نزديك شدن روسيان ايرانيان در تقلا بودند خود را مخفي كنند؛ شاهد بوديم كه زنان و اموال خود را پنهان مي ساختند، چه اطمينان داشتند كه روسيان خوفناك به هر طريق قابل تصوري به آنان تجاوز خواهند كرد. تصور كنيد شگفت زدگي و آرامشي را كه آنان حس مي كردند هنگامي كه به رأي العين مي ديدند كه روسيان چه قدر ديسيپلين داشتند و چه رفتار مهربانانه اي نسبت به مردم داشتند. اقدام روسيه شاهكار پروپاگاند سازنده بوده است. ... روسيان، با پرهيز از دخالت علني در امور سياسي كشور، نقش خود را خوب بازي كرده اند، و با رفتار نمونه وار خود به تبليغات پرداخته اند، از طريق رفتار نيك شخصي سربازانشان در مقايسه با رفتار ناشايسته ي برخي از سربازان مست و لايعقل ديگر نيروهاي اشغالگر، و با رساندن اغذيه به اهالي مناطق زير اشغال خود در مقايسه با گرسنگي توده هاي مردم در منطقه ي اشغالي بريتانيا. اشغال ايران توسط شوروي در زماني رخ داده است كه توده هاي مردم زير فشار بسيار قرار دارند. ايرانيان در همان كلبه هاي گلين وحشتناك روز را به شب مي رسانند، و زندگي را در همان وضعيت ناداني و خرافاتي مي گذرانند. آنان هنوز همان لباس هاي ي ژنده را مي پوشند كه موجب تيفوس مي شود و در زمستان مملو از شپش است. در جنوب تهران مردم بسان حيوانات در زير زمين ها، گودال ها، و مرغداني ها مي زيند، يا در خيابان ها در حالي كه سگان را به بغل مي گيرند مي خوابند. در روستا ها و خارج از شهر آنان [دهقانان] با پشت هاي خميده و چهره هاي غمزده به بندگي براي زمينداران ثروتمند ادامه مي دهند. در كارخانجات كودكان در برابر دستمزدي كه حتي پول غذايشان را تأمين نمي كند براي منفعت سرمايه داراني جان مي كنند كه قادر به پرداخت تا بيست هزار تومان براي يك اتوموبيل بيوك هستند. ممكن است كسي بگويد كه اين اوضاع و احوال همواره در ايران وجود داشته اند. درست، اما امروز عناصر نو بسياري وجود دارند. نخست و مهمتر از همه، ايرانيان مقيم تهران در زمستان گذشته چنان رنجي بردند كه هرگز ديده نشده بود. نان، تنها غذاي معمول آنان، و تنها غذايي كه ايشان مي توانند با پول ناچيز خود تهيه كنند، ديرياب بوده است، و اكنون ديگر يافت نمي شود. به علت بهربرداري متفقين از راه آهن به منظور كمك به روسيه، نفت چراغ آن چنان ديرياب شده است كه زنان و كودكان براي تهيه ي آن ساعت ها در صف هاي طولاني مي ايستند و غالباً دست خالي بر مي گردند. اين امر در كشوري رخ مي دهد كه نفت صادر مي كند، در جهاني كه از پيمان اتلانتيك، از دنياي بهتري، و نظم جديدي دادسخن مي دهد. آيا جاي شگفتي دارد كه ايرانيان دارند با وعده هاي آموزگاران سوسياليسم بسيج مي شوند؟[71] سومين دوره ي نخست وزيري قوام. در اين فاصله قوام، كه از زمان استعفاي خود در فوريه 1943/بهمن 1321 همچنان در كمين قدرت نشسته، و به هنگام مخالفت ايرانيان با قرارداد كافتارادزه مخفيانه با يكي از اعضاي آن هيئت ملاقات كرده بود تا حمايت از خود را توسط دولت شوروي تضمين كند، جاي حكيمي را گرفت. چنانكه در بالا ديديم، شوروي به انتصاب وي به نخست وزيري كمك رسانده بود. پس تصادفي نبود كه در همان زمان روزنامه ي ارگان حزب توده حمايت خود را از قوام السلطنه اعلام كرد.[72] اما صدارت قوام بدون موافقت بريتانيا ممكن نبود. درست به هنگام تزلزل دولت حكيمي بود كه قوام عُمال خود را مأمور كرد تا حمايت بريتانيا از خود را تأمين سازد. ژنرال انگليسي ادوارد نحوه تأمين اين حمايت را شرح مي دهد و مي نويسند: باز هم زمامداري او [قوام] ناشي از تبليغات جاسوسان ايراني ما و با موافقت ما صورت گرفت، به اضافه ي اصرارِ شوروي و عمال آن كشور [روسوفيل ها در حزب توده] كه كمتر از رجال ما نبودند. ازين جريان معلوم مي شود كه ايران چون گوي چوگاني در ميدان سياست است، و دو بازيگر كهنه كار يا دو چابك سوار ورزشكار از جنوب و شمال با او بازي مي كنند.[73] چنانكه در بالا آمد، سفير بريتانيا هم به وزير متبوع خود نوشت: «اكنون، اگر [ قوام مجدداً] نخست وزير شود، از خدمت به ما دريغ نخواهد داشت، چه او خواهد دانست كه نان او را در كدام سمت شيرمالي مي كنند.»[74] اسناد نشان مي دهند كه نه سفارت بريتانيا و نه سفارت آمريكا با بازگشت او مخالف نبودند و شخص شاه هم اميدوار بود كه او بتواند به كمك روابط اش با شوروي مسئله آذربايجان را حل كند. مغازله ي قوام با شوروي و قول و قرار هايي كه سخاوتمندانه مي داد موجب شد كه حزب توده هم ازو حمايت كند، تا اينكه پس از سقوط كابينه ي ائتلافي در پايان تابستان 1325، ارگان ك.م. حزب توده براي بازگردان آبروي رفته نوشت: «كميته ي مركزي با كمك عاجل و مؤثر در روي كار آمدن دولت آقاي قوام در حفظ تماميت كشور و ايجاد وحدت ملي سعي نموده، ايران را از خطر تجزيه و جنگ داخلي نجات داد.»[75] يكي از كساني كه براي نخست وزيري قوام سخت كوشيد مظفر فيروز بود كه پيش از انتخابات مجلس چهاردهم به فلسطين رفته و سيد ضياء را به ايران بازگردانده بود. او با انتصابش به سمت مشاور امور سياسي و رئيس تبليغات دولت قوام پاداش خود را از نخست وزير جديد گرفت.[76] در 26 در ژانويه 1946/6 بهمن 1324 مجلس به قوام رأي داد، لكن رأيي بسيار ناچيز: 53 در برابر 52 به سود مؤتمن الملك كه سخت بيمار بود و چندي بعد هم در گذشت. انتخاب قوام با يك رأي مديون هشت نماينده حزب توده در مجلس بود كه از صدارت او حمايت مي كرد.[77] پس از انتخاب قوام، تنها نگراني بريتانيا اقدام تاكتيكي وي براي دستگيري تني چند از حاميان بريتانيا چون سرلشگر ارفع و سيد ضياء بود. پس از رأي مجلس به قوام، نماينده ايران، تقي زاده با پيشنهاد ويشينسكي موافقت كرد كه طرح شكايت ايران در شوراي امنيت تا انجام مذاكرات دوجانبه به تعويق بيفتد.[78] قوام مدت كوتاهي پس از اشغال سمت نخست وزيري خواستار عزيمت به مسكو به همراه هيئتي شد. با توجه با مغازله هاي سرّي جاي شگفتي نبود كه مسكو، كه حتي به درخواست حكيمي جوابي هم نداده بود، بلافاصله قوام را پذيرفت. لذا، هيئت او در 19 فوريه 1946 عازم مسكو شد و تا 10 مارس در شوروي بماند. طي اين سفر سه هفته اي قوام چند بار با استالين و مولوتف ملاقات كرد. او همچنين با جورج كنان، كاردار سفارت آمريكا ملاقات هايي انجام داد كه پيام هايي از جانب وزارت خارجه ي آمريكا را به او مي رساند.[79] اما شوروي ها در جريان همه ي فعاليت هاي او بودند، چون، بنا بر نوشته ي حسنلي، در ميان اعضاي هيئت قوام يك يا دو جاسوس شوروي وجودداشت.[80] هنگامي كه قوام آماده ي ترك مسكو بود و خود معترف بود كه تفاهمي صورت نگرفته بود، كاردار سفارت آمريكا يادداشتي به دولت شوروي تقديم داشت داير بر اينكه دولت وي نمي توانست نسبت به عدم تخليه ي ايران توسط شوروي «بي اعتنا بماند.»[81] پس از بازگشت به تهران، قوام در 8 مارس/ 17 اسفند 1324، در آخرين ساعات حيات مجلس چهاردهم، نمايندگان را طي نطقي از بن بست مذاكرات آگاه ساخت. چون جزئيات داستان سفر او به مسكو و مذاكرات اش با رهبران شوروي را كراراً نوشته اند، در اين جا ازتشريح جزئيات آن ها در مي گذريم،[82] و تنها نكته ي اساسي آن را مورد توجه قرار مي دهيم. موضع شوروي ها دوگانه بود. از يك سو، مسكو مي گفت كه قضيه ي آذربايجان مسئله ي داخلي ايران بود، اما در آن واحد به قوام اين يا آن روش را توصيه مي كرد، از جمله مذاكره با دولت خود مختار تبريز و قبول خواست هاي آن. از ديگر سو، خواست شوروي اخذ امتياز نفت در شمال ايران بود كه آن را يكي از شرايط بهبود مناسبات مي دانست. چون، بنابر لايحه ي مصوبه ي مجلس چهاردهم، قوام نمي توانست در زمان حضور نيروهاي خارجي در ايران حتي وارد مذاكره در مورد امتيازي با يك كشور خارجي شود، سفر او با شكست كامل روبرو شد. وي پس از بازگشت به تهران اعلام داشت كه : دولت شوروي نمي خواست تقاضاي موكد مرا براي تخليه ي ايران بپذيرد. من نيز نمي توانستم بعضي از تقاضا هاي دولت شوروي را بپذيرم. و چون قشون شوروي ايران را تخليه نكرد و آذربايجان خود مختاري مي خواست، لذا هيئت نمايندگي ايران نتوانست ... [از] مذاكرات خود در مسكو نتيجه بگيرد.[83] خلاصه ي پاسخ قوام، كه برخي آن را وسيله فريب استالين توسط او ارزيابي كرده اند، اين بود كه، چون مجلس انتخابات مجلس 15 را منوط به زماني كرده بود كه نيروهاي ارتش متفقين ايران را ترك كرده بوده باشند، خروج نيروهاي شوروي برگذاري انتخابات را تسهيل مي توانست كرد. پس از تشكيل مجلس آينده دولت مي توانست برنامه خود براي بهبود مناسبات با شوروي (ايما و اشاره به قرارداد نفت!) تدوين نمايد. لذا، اميد به قرارداد نفت بسته به ترك نيروهاي شوروي بود.[84] شوروي اين پيشنهاد را در سفر او به مسكو نپذيرفت، چون استاليني كه زير پاي زيرك ترين بلشويك ها را جارو كرده بود كسي نبود كه باين وعده هاي سرخرمن به دام قوام بيفتد. پس از اين شكست بود كه قوام، زير فشار آمريكا و شاه بود كه ديگر بار از شوراي امنيت بخواهد شكايت ايران عليه شوروي را، كه دولت حكيمي عنوان كرده بود و قوام مسكوت گذاشته بود، در دستور كار خود قرار دهد. مدت كوتاهي پس از بازگشت او به تهران، رئيس پيشين بخش خاورميانه در وزارت امور خارجه ي شوروي، س. سادچيكف، به عنوان سفير جديد شوروي به ايران وارد شد و مذاكرات در تهران از سر گرفته شد. در اين زمان حسين علاء سفير ايران در واشنگتن به تشويق آمريكا مي كوشيد شكايت ايران را در شوراي امنيت مطرح سازد، و دولت آمريكا هم ازين شكايت حمايت مي كرد، اما قوام با دودوزه بازي تقلا مي كرد هم آمريكا و هم حسين علاء را همچنان معلق نگهدارد، به اين اميد كه بلكه بتواند دل شوروي را به دست آورد.[85] در 19 مارس/28 اسفند 1324، هنگامي كه سرانجام نماينده ي ايران حسين علاء، با حمايت ايالات متحده، شكايت ايران را در برابر شوراي امنيت قرار داد، نماينده ي شوروي آندرِي گروميكو اعلام داشت كه اين شكايت «غير منتظره» بود، و از شوراي امنيت خواست قراردادن آن را در دستور كار شورا از 25 مارس به دهم آوريل به تعويق اندازد.[86] با توجه به دودوزه بازي قوام، در بيستم مارس/29 اسفند 1324، نماينده آمريكا خود از شوراي امنيت خواست كه شكايت ايران را در دستور كار خود قرار دهد.[87] دو روز بعد، در روز 22 مارس/دوم فروردين – بنابر قول غيرقابل انكار سناتور آمريكايي هنري جكسون – پرزيدنت ترومن آندرِي گروميكو را به كاخ سفيد فراخواند و به او گفت كه: «نيروهاي نظامي شوروي بايستي ايران را ظرف 48 ساعت ترك گويند، يا اينكه آمريكا از سوپر بمب جديد [اتمي]، كه تنها آمريكا در اختيار دارد، استفاده خواهد كرد. "ما آن را بر سر شما خواهيم انداخت."»[88] شوروي همين كار را كرد و استالين بلافاصله، طي يك فرمان فوري به امضاي خود و رئيس ستاد ارتش آنتونُف، خطاب به فرمانده ي نظامي منطقه ي باكو، با رونوشتي براي باقراف، دستور داد كه نيروهاي شوروي ظرف 48 ساعت استالين ايران را ترك كنند، مگر در آذربايجان[89] – امري كه اسباب نگراني در فرقه در آذربايجان شد و ملاقات باقراف و پيشه وري و همكارانش را در 28 مارس به دنبال داشت. تحرك برخي نيروهاي شوروي از روز چهارم فروردين در شمال ايران به سوي مرزهاي شوروي از طرف مأموران ديپلماتيك آمريكا ملاحظه و گزارش شد. از همين رو بود كه، به هنگام طرح شكايت ايران در 27 مارس 1946/7 فروردين 1325، نماينده ي شوروي آندرِي گروميكو معترضانه نشستِ شورا را ترك گفت. دو روز بعد، در برابر پرسش دبير كل سازمان ملل در مورد وضعيت مذاكرات دو جانبه، گروميكو بنادرستي اعلام داشت كه مذاكرات دو جانبه به عقد قراردادي منجر شده بود و از 24 مارس نيروهاي شوروي خروج خود را از ايران آغاز كرده بودند و ظرف يك ماه و نيم آينده پايان خواهند يافت. اين اطلاع از جانب ايران تكذيب شد، زيرا ترك نيروهاي شوروي منوط شده بود به نبودن «اوضاع و احوال غيرقابل پيش بيني.» از همين رو، نه ايران و نه كشور هاي عضور شوراي امنيت قانع نشدند كه شوروي براستي قصد داشت خاك ايران را كاملاً ترك گويد.[90] در 28 مارس/8 فروردين 1325، وزير خارجه ي آمريكا برنز (Byrnes) به شوراي امنيت گفت كه اين وظيفه ي شوروي بود كه «به آن شورا اطمينان دهد كه تخليه ي نيروهاي [شوروي] از ايران منوط به هيچ امتيازي از جانب ايران [به شوروي] نبود، و تأكيد كرد كه مقصود از «اوضاع و احوال غيرقابل پيش بيني» اعطاي امتياز يا امضاي موافقتنامه اي از جانبه ايران نبود.[91] فرداي آن روز آچسون معاون برنز به كاردار آمريكا در مسكو اطلاع داد كه «ما با تقاضاي شوروي داير به تعويق [نشست شوراي امنيت در اين باره] موافقت نخواهيم كرد. با توجه به ابهامي كه در اين مورد وجود دارد كه آيا به تفاهمي رسيده اند يا نه، يا اگر رسيده اند، پس چرا ايران آن را نمي پذيرد، برنامه ي ما اين است كه هم از دولت ايران و هم از دولت شوروي بخواهيم كه شوراي امنيت را از وضعيت اين به اصطلاح تفاهم، يا هر توافق ديگري كه انجام گرفته است، يا در حال مذاكره است، مطلع سازند.»[92] دولت آمريكا، در عين حمايت از قوام، با توجه به بازي دودوزه ي وي، به او اطمينان كامل نداشت. در همان روز سفير آمريكا در تهران موري (Murray) به آچِسوُن اطلاع داد كه از محتواي مذاكرات وي با قوام روشن بود كه وي هنوز به تفاهمي با شوروي نرسيده بود، و "فكر مي كند [دست يابي به] تفاهم نهايي هنوز وقت زيادي لازم خواهد داشت.» قوام هنوز نتوانسته بود از سفير شوروي در بيآورد كه «مگر امري غيرقابل پيش بيني رخ دهد» چه معنايي داشت.[93] اگر فشار آمريكا نبود قوام خيلي زودتر ها تسليم سادچيكف شده بود. سفير آمريكا گزارش داد كه همانگونه كه پيش ازين با شاه رفتار كرده بودم، [نزد قوام] بر اين نكته پاي فشردم كه كه بسيار حائز اهميت بود كه ايران كه در عزم اش براي دفاع از خود هيچ ضعف يا ابهامي در اين قضيه [ارتباط مذاكرات قوام-سادچيكف و شكايت ايران در شوراي امنيت] نشان ندهد. نزد او [قوام] هيچ اشاره اي به اين نكردم كه ممكن است كه، در صورت ناتواني ايران، دولت آمريكا خود ابتكار اين كار را در دست بگيرد.[94] در ساعت 6 بعد از ظهر سوم آوريل/14 فروردين 1325 سفير آمريكا در تهران به آچِسون اطلاع داد كه سخنگوي قوام مظفر ميرزا فيروز در يك كنفرانس مطبوعاتي اعلام داشته بود كه او شوراي امنيت را از اين مطلع خواهد كرد كه يادداشت 24 مارس راجع به تخليه ي نيروهاي شوروي از ايران هيچ شرطي را در بر نداشت.» قوام هم اين را تأييد كرده بود.[95] همان روز، سوم آوريل، شوراي امنيت نشست خود را برگذار كرد تا ببيند كه «وضع موجودِ» «مذاكرات دوجانبه» چگونه بود. گروميكو در اين جلسه حضور نداشت. در حالي كه پاسخ شوروي، بدون ذكر «اوضاع و احوال غيرقابل پيش بيني» همانند سابق بود، نماينده ي ايران در شورا اظهار داشت كه «مذاكرات به هيچ نتيجه ي مثبتي منجر نشده بودند، و عُمال، مقامات، و نيروهاي مسلح شوروي به دخالت در امور داخلي ايران [در آذربايجان] ادامه مي دادند.» وزير خارجه ي آمريكا اظهار داشت كه مايل به اظهار نظر در مورد پاسخ ها نبود تا اينكه سرفرصت آن ها را بررسي كند.[96] در ساعت 9 صبح چهارم آوريل كنسول آمريكا روسو (Russow) به آچسون اطلاع داد كه هيچ رفت و آمد عمده ي نيروهاي شوروي به بيرون يا درون تبريز رخ نداده بود، اما تعداد زيادي نيرو و محمولات از تبريز رد شده و «در جايي در اين ايالت» به كار گرفته مي شدند، كه به نظر مي رسيد «عمدتاً در جنوب اروميه باشد.»[97] در ساعت سه بعد از ظهر همان روز سفير آمريكا موري به آچسون اطلاع داد كه «در ساعت ده و نيم صبح» قوام را ديده بود، و قوام «به ما اطلاع داد كه كه او تقريباً در تمام موارد مورد بحث با سفير شوروي به توافق رسيده است و طرح يادداشتي در مورد تخليه نيروها، [امتياز] نفت، و [مسئله ي] آذربايجان در دست تدارك است. ... قوام ديشب ديروقت سادچيكف را ديد و ايشان متن اطلاعيه ي مطبوعاتي را با هم آماده كردند كه قرار است پس از تأييد مسكو منتشر شود. سادچيكف قول داد كه تأييد را تلفناً بگيرد، و نخست وزير فكر مي كند كه اطلاعيه ممكن است امروز پخش شود.»[98] اما چنين نشد. نكات اصلي آن اطلاعيه عبارت بود از اينكه: - مذاكراتي كه در مسكو آغاز شده بودند در تهرا ادامه يافت؛ - نيروهاي شوروي ظرف پنج يا شش هفته ايران را ترك خواهند گفت؛ - قراردادي راجع به يك شركت مختلط ايران-شوروي طي هفت ماه ديگر ارائه داده خواهد شد؛ - مسئله ي آذربايجان كلاً يك امر داخلي ايران بود و حل آن از طريق مذاكره دولت ايران با اهالي آن ايالت تأمين خواهد شد. نكته ي اساسي مربوط به بهره برداري شركت نفت در شمال ايران بود، يعني، گيلان، مازندران، گرگان، شمال خراسان، و آذربايجان،[99] يعني دقيقاً همان مناطقي كه در طرح سرّي كميته ي مركزي حزب كمونيست شوروي در تير 1324 عنوان شده بود. چند ساعت پيش از امضاي اطلاعيه ي قوام-سادچيكف در شب چهارم/پنجم آوريل (15/16 فروردين 1325)،[100] يعني در چهارم آوريل/15 فروردين، بين ساعت 21 تا 23 به وقت، مسكو سفير جديد آمريكا ژنرال بدل سميت (Bedell Smith) از استالين در كرملين ديدار كرد و پيام تهديد آميز (التيماتوم) ترومن را شفاهاً به او رساند كه تأثير تعيين كننده اي در مذاكرات قوام با سفير شوروي گذاشت. نظر به اهميت اين ديدار در اينجا به شرح آن مي پردازيم. پس از پايان مأموريت سفارت آورِل هريمن در مسكو، آن دولت مدت ها سفيري در مسكو نداشت و امور آن سفارتخانه در دست كاردار آمريكا، جورج كِنان بود. بحران ايران و سرسختي شوروي در امر تخليه نيروهايش از ايران ترومن را واداشت تا سياستي محكم در برابر شوروي اتخاذ كند. در همين زمان نخست وزير پيشين بريتانيا چرچيل در آمريكا بود و در روز چهارم مارس، دو روز پس از ضرب الاجل شوروي براي تخليه نيروهايش از ايران، طي نطقي، در حضور ترومن و در شهر موطن وي، فولـُـتن، اولين سخنراني پايه گذار جنگ سرد را ايراد كرد و كنترل شوروي در اروپاي شرقي را «پرده ي آهنين» ناميد.[101] اين نطق در آن زمان آنقدر شديد بود كه حتي برخي مقامات آمريكاي از آن فاصله گرفتند، حتي شخص ترومن كه آن را پيش از ايراد خوانده بود.[102] يك ربع پس از ساعت ده صبح 23 مارس 1946، ترومن سفير جديد خود در مسكو ژنرال والتر بِدِل سميت (Walter Bedell Smith) را به حضور پذيرفت و ازو خواست كه ضمن تقديم شفاهي پيام او به استالين، كه متن اش پيش از آن كتبي تهيه شده بود، يك نكته را هم در مورد تخليه نيروهاي شوروي از ايران به استالين بگويد. ترومن در دفتر قرار هاي روز خود نوشت: «به او گفتم به استالين بگويد "من همواره بر آن بودم كه او [استالين] مرديست كه به قول خود عمل مي كند. [حضور] نيروها [ي شوروي] در ايران پس از دوم مارس اين تئوري را واژگون مي كند." همچنين به او [بدل سميت] گفتم استالين را مصرّانه تشويق كند كه به ايالات متحده ي آمريكا بيايد، و نسخه اي از نامه ي والاس ((Wallace[103] به تاريخ 14 مارس را هم به او دادم.»[104] شيوه ي چماق و نان قندي! برخلاف كساني كه مدعي شده اند كه ترومن هرگز التيماتومي به استالين نداد، سفير جديد آمريكا بدل سميت در خاطراتش، كه منتشر هم شده است، روايت خود از انتصابش به سفارت در مسكو، آموزش ويژه اي كه براي انتصاب اين سمت ديد، ديدار با ترومن، و سرانجام ملاقاتش با استالين را با دقت نظامي تشريح مي كند، شرحي كه، در كنار شهادت سناتور هِنري جكسون، بهترين سند موجود در مورد تهديد استالين توسط ترومن است.[105] بدل سميت كه در روز 24 مارس آمريكا را به قصد مسكو ترك گفت، يك هفته ي بعد در مسكو با مقامات وزارت خارجه ي شوروي، از جمله مولوتف، ديدار كرد، در ساعت 9 شب چهارم آوريل به ملاقات استالين در كرملين رفت. بدل سميت مي نويسد كه پيش از ديدار با استالين وي يك متن يك صفحه و نيمي اي را، كه تنگاتنگ ماشين شده بود و دولت متبوعش تحت عنوان «نكته هايي كه بايد در مكالمه با استالين بر آن ها تأكيد ورزيد»[106] در اختيار او قرار داده بود، چندين بار خواند تا همه را در حفظ داشته باشد. وي كه مترجمي همراه نداشت (محتملاً براي سرّي نگهداشتن متن گفتگو)، پس از ورود به دفتر استالين و رد و بدل تعارفات معمول، يادداشت كوتاهي را كه ترومن در مورد وفاي استالين به عهد و دعوت ازو براي سفر به آمريكا براي استالين فرستاده بود به وي داد و مترجم آن را به روسي ترجمه كرد. استالين سكوت مي كرد و تنها در آخر ديدار بود كه در مورد دعوت ترومن ازو براي ديدار از آمريكا تشكر كرد و گفت، به علت توصيه ي اطبايش، كه نبايستي به مناطق دور دست مسافرت مي كرد، نمي توانست دعوت ترومن را بپذيرد.[107] در اصل مطلب ملاقات، نخستين سئوال سميت اين بود: «شوروي چه مي خواهد و تا كجا به پيش خواهد رفت؟» او توضيح داد كه آمريكا براي مسئله ي امنيت شووي و نيازش به سهمي از منابع خام جهان تفاهم داشت، با شوروي بخاطر صدماتي كه طي جنگ از دست آلمان متحمل شده بود عميقاً احساس همدردي مي كرد، از كوشش هاي درخشان مردم شوروي قدرداني مي نمود، و نسبت به برخي از خواست هاي شوروي اعتراضي نداشت. آنچه مورد انتقاد بود و موجب نگراني در آمريكا بود روش هايي بود كه شوروي مورد استفاده قرار مي داد تا به اهداف خود دست يابد. به نظر آمريكا مي رسيد كه شوروي اظهارات خود را در مورد مقاصد صلح طلبانه و سياست عدم دخالت اش در امور كشورهاي ديگر و حقوق، آزادي هاي آنان، كه پس از جنگ اعلام داشته بود، جدي تلقي نمي كرد. مردم آمريكا مشتاق و نگران بودند كه تا نيم راه با شوري براي تأمين نيازهايش همراه شوند، زيرا معتقد بودند كه اگر دو كشور آمريكا و شوروي با يكديگر همكاري مي كردند، صلح جهان تأمين مي شد.[108] ژنرال سميت گاه تأملي مي كرد، و سپس ادامه مي داد؛ او از جمله به برخي از مسائل مهم سياسي چون ايران، تركيه، و سازمان ملل اشاره برد. او افزود كه آمريكا نمي توانست امكان هيچگونه سياست تجاوزكارانه اي را بر ضد شوروي جدي تلقي كند. آمريكا در حال تخفيف سريع تجهزات نظامي خود بود، و اين خود نشانه اي كافي بود دال بر نبود مقاصد تجاوزكارانه ي آمريكا نسبت به شوروي. او گفت، براستي آمريكا مايل بود در يك محيطِ بري از ظن و هراس حتي بيش ازين هم تجهيزات خود را تخفيف دهد. استالين همچنان به سخنان سفير آمريكا گوش مي داد. آمريكا خواستار شواهد بيشتري از همكاري شوروي براي حمايت از اصول سازمان ملل بود. ترومن از جانب خود و وزيرخارجه اش برنز پيغام داده بود كه آنان فكر مي كردند كه هنگامي كه استالين تعهدي مي كرد قصدش برآوردن آن بود. اما تصور اينكه، چون آمريكائيان اساساً مردمان صلحدوست و عميقاً خواستار امنيت در جهان بودند، پس يا ضعيف بودند، يا نامتحد، و در امر تقبل مسؤوليت هايشان اهمال مي كردند، تفسير نادرستي از شخصيت آمريكا مي بود. «اگر روزي مردم ايالات متحده ي آمريكا متقاعد شوند كه ما با موجي از تجاوزات خزنده از طرف كشور قدرتمندي يا گروهي از كشور ها هستيم، ما دقيقاً به همان نحو واكنش نشان خواهيم داد كه همواره در گذشته نشان داده ايم.»[109] پس از اين نكته بود كه استالين به سخن آمد، و متقابلاَ يك سلسله اتهامات بر آمريكا وارد آورد، از جمله اين اتهام كه در خليج فارس آمريكا وارد اتحادي قطعي با دولت بريتانيا شده بود. وي همچنين به اين فشار آمريكا اشاره كرد داير بر اينكه شكايت ايران در دستور شوراي امنيت قرارگيرد تا شوروي را مجبور به خروج از ايران كند و نيز مخالفت آمريكا با پيشنهاد گروميكو براي به تأخير انداختن بحث در شوراي امنيت، و از بابت آن ها اظهار نارضايي كرد. او همچنين بر نياز شوروي به منابع جديد نفتي تأكيد ورزيد و افزود كه بريتانيا و آمريكا در راه دست يابي شوروي به چنين منابعي موانعي ايجاد كرده بودند. در پايان مذاكره، بدل سميت از نو از همان سئوال نخستين خود را مطرح كرد: «شوروي تا كجا به پيش خواهد رفت؟» استالين، در حالي در چشمان ژنرال آمريكايي مي نگريست، پاسخ داد: «ما بيشتر ازين پيش نخواهيم رفت.» براي تدقيق اين پاسخ به سفير آمريكا، وي در همان نفس افزود كه آمريكا قصد حمله به تركيه را نداشت.[110] دست آخر، استالين به سفير آمريكا گفت: «از كوشش هاي خود سود ببريد. من به شما مدد خواهم رساند. من همواره در اختيار شما هستم.» او سپس بر تمايل خود به حفظ صلح و حمايت از سازمان سازمان ملل اصرار ورزيد، و افزود، برغم اختلافات ايدئولوژيك سياسي، مواضع آن دو كشور متغاير نبودند. «ما نبايستي به لحاظ اختلاف عقيده يا استدلات كه در خانواده ها يا بين دو برادر رخ مي دهد نگران يا وحشت زده باشيم، زيرا اين اختلافات مي توانند با حوصله و حسن نيت از ميان برداشته شوند.»[111] بدين سان، مي توان ديد كه بين اخطار ترومن به گروميكو در 22 مارس و پايان ملاقات سفير امريكا در كرملن در نيمه شب 4 آوريل مواضع استالين تعديل پيدا كرده، و به سطح «برادري در خانواده» رسيده بودند. برخلاف كساني كه سخن ترومن را داير اينكه وي به استالين التيماتومي نداده بود، چنانكه بدل سميت مي نويسد، روشن است كه مراد از التيماتوم همين جمله ي «ما دقيقاً به همان نحو واكنش نشان خواهيم داد كه همواره در گذشته نشان داده ايم» است – از جمله واكنش اتمي آمريكا در مورد ژاپني كه پس از شكست آلمان حاضر به تسليم نبود. ياد آوري اين نكته نيز لازم است كه كمتر التيماتومي است كه در جهان ديپلماسي نامش در اصل التيماتوم باشد. اين مفسران سخنان تهديد آميز هستند كه آن ها را التيماتوم مي خوانند. به هر رو، در ساعت چهار صبح روز 16 فروردين/5 آوريل اعلاميه ي مشترك قوام و سادچيكف امضا و منتشر شد كه اعلام مي داشت كه مذاكرات در «تاريخ پانزدهم فروردين مطابق با چهارم آوريل به نتيجه رسيده بود،[112] در حالي كه اين متن تنها چند ساعت پيش از آن در تاريكي شب امضا شده بود. در ششم آوريل گروميكو به شوراي امنيت اطلاع داد كه مذاكرات ايران و شوروي به نتيجه رسيده، و يك اطلاعيه مشترك آن امر را اعلام كرده بود.[113] در اينجا نكته ي جالب و مهم اينست كه در ششم آوريل، يعني بيش از 24 ساعت پس از امضا و پخش موافقتنامه ي قوام-سادچيكف، گروميكو تاريخ امضا و نشر اطلاعيه ي مطبوعاتي را چهارم و نه پنجم آوريل نوشت،[114] امري كه نشان مي دهد كه قصد شوروي اين بود كه چنين بنماياند كه شوروي تصميم اش را پيش از ملاقات ژنرال بِدِل سميت و ژنراليسيمو استالين گرفته و با قوام به امضا رسانده بود[115] در مورد توافق اضطراي بين قوام و سادچيكف در ساعت چهار شب چهارم تا پنجم آوريل، توجه به نحوه و ساعت ابلاغ به آن مير جعفر باقراف نيز حائز اهميت است. مير حسن سيداُف در خاطرات خود آورده است كه، «ساعت دو پس از نيمه شب زنگ تلفن به صدا در آمد. دستيار استالين پاسكربيشف مي پرسيد : «باقراُف كجاست. نيم ساعتي است كه نمي توانم او را پيدا كنم. لطفاً او را پيدا كنيد و به او بگوييد فوراً به استالين تلفن كند.» بلافاصله، من با باقراُف در زاغولبا [محل ويلاهاي ييلاقي سران حزب در كناره ي درياي خزر. م.] تماس گرفتم، او را در اين مورد مطلع كردم، و خواهش كردم كه فوراً به شهر بيايد. نيم ساعت بعد اتوموبيل باقراُف در برابر در ورودي شماره ي «1» توقف كرد. ... او سخت مضطرب بود. ... باقراُف گوشي را برداشت و خواست كه او را با مركز تلفن كرملين متصل كنند. بعد از دو ثانيه استالين پاي تلفن بود، و بي مقدمه گفت: «ما ناچاريم نيروهايمان را از ايران بيرون ببريم؛ پيشنهاد خودتان را در مورد اينكه چه بايد كرد ارائه كنيد. ...» باقراُف با لحني ملتمسانه از استالين تقاضا مي كرد كه اين كار [تخليه ي ايران] را نكند. «كار ها در آنجا دارند رو به راه مي شوند؛ تمام كارهايي كه انجام داده ايم به هدر خواهند رفت. اين جنبش – اين كار عظيم تاريخي ملت ما – محو و نابود خواهد شد.» لكن استالين بر سر حرف خود باقي ماند. باقراُف دو بار ديگر مصراً از استالين خواست نيروهاي شوروي را از [آذربايجان] ايران خارج نكند. در پايان اين گفتگو، كه بيست دقيق طول كشيد، استالين گفت: «اين يك دستور است و بايد اجرا شود! ... ما نمي توانيم جنگ ديگري را آغاز كنيم.»[116] اين جمله ي آخر استالين دقيقاً نشان مي دهد كه وي يا بايستي پروژه ي بريا-باقراُف را رها مي كرد، يا از آن حمايت مي كرد و خود را براي جنگ با آمريكا آماده مي ساخت، آمريكايي كه اكنون بمب اتمي داشت، بمبي كه ترومن بوسيله ي گروميكو و بدل سميت به رخ استالين كشيده بود. پس از ملاقات سفير جديد آمريكا با استالين و امضاي اطلاعيه ي مطبوعاتي قوام-سادچيكف، كه به دنبال آن به امضا رسيد، و نيز دستور استالين به باقراُف براي خروج نيروهاي نظامي شوروي از آذر بايجان، مسئله ي تجاوز به تماميت ارضي ايران پايان يافت. چنانكه ارجاع به اسناد پيش گفته نشان مي دهند اين تهديدات ترومن بود، و نه «زيركي» يا وعده هاي سرخرمن قوام، كه استالين را مجبور ساخت شتابزده، در دمدماي صبح پنجم آوريل از يك طرف به سادچيكف بخواهد كه قوام را از رختخواب ناز بيرون بكشد و موافقتنامه را نهايي و امضا كنند، و از ديگر سوي، باقراف را از خانه ي ييلاقي اش در كناره ي خزر بخواهد و به او دستور دهد كه فوراً نيروهاي شوروي را از آذربايجان بيرون برد. هر ادعاي ديگري در اين مورد مدعايي است مبتني بر خواست ايدئولوژيك و كوشش براي تدوين تاريخي رسمي نه عالمانه. آنچه ماند مذاكرات دولت قوام با فرقه ي دمكرات و «دولت خود مختار» آذربايجان بود كه، بنابر توافقنامه ي قوام-سادچيكف، يك «امر داخلي» ايران تلقي مي شد، اما، بنا بر نوشته ي جميل حسنلي، در تمام مذاكرات بين طرفين مذاكره، سفير شوروي سادچيكف يا مشاوري از سوي او حضور داشت. طي همين مذاكرات بود كه قوام تصميم گرفت با ترميم كابينه ي خود سه تن از اعضاي ك.م. حزب توده را وارد دولت خود كند. چنانكه دكتر كشاورز، روشن كرده است، سفير شوروي ، نه فقط در امر ترميم كابينه دست داشت، بلكه حتي مي كوشيد در تعيين وزارتخانه هاي مشخص اعضاي توده اي در كابينه نيز اعمال نظر كند.[117] باتوجه به اينكه مذاكرات علني قوام و فرقه ي دمكرات نسبتاً شناخته شده اند و به منظور تلخيص كلام از آن در مي گذريم، و تنها به نكات اساسي آن اشاره مي كنيم. پس از امضاي موافقتنامه قوام-سادچيكف، قوام فوراً به علاء دز شوراي امنيت تلگراف كرد، و ضمن اعلام «اعتماد خود نسبت به تعهد شوروي» ازو خواست كه شكايت ايران را پس بگيرد. پس از آن او خود به فرستاده ي آمريكا گفت كه اين كار را در اثر «تندي» كلام سادچيكف كرده بود و ازين بابت از فرستاده ي آمريكا «معذرت خواست» كه او را «به علت كمبود وقت» «زودتر مطلع نكرده بود»! با اين همه، برغم دستور قوام، شكايت ايران تا خروج كامل نيروهاي شوروي در دستور شوراي امنيت باقي ماند.[118] برخي مدعي شده اند كه اين قوام بود كه، براي «دفاع» از آذربايجان و حمله به دولت فرقه ي دمكرات، فرمان اعزام نيروهاي ارتش به آذربايجان را تحت عنوان «نظارت بر انجام انتخابات» صادر كرد. اكنون ببينيم كه آيا اعزام نيرو براي «فتح» آذربايجان از تصميم قوام منتج بود؟ محقق آلماني كآُتس مستنداً نشان مي دهد كه اين شاه و ارتشيان بودند كه، بلافاصله پس از تخليه ي نيروهاي شوروي از آذربايجان، مي خواستند با اعزام ارتش آن ايالت را «فتح» كنند، امري كه قوام با آن مخالف بود و چنين عملي را «فاجعه» مي دانست[119] – نظري كه از سوي وابسته ي نظامي بريتانيا نيز مورد تأييد بود، كه نوشت: او [قوام] بايد تشخيص دهد كه ارتش ايران در وضعيت قابلي نيست تا به يك حمله ي همه جانبه بر ضد ارتش آذربايجان دست بزند، و، اگر آن قدر احمق باشد كه چنين دستوري را صادر كند، روسيان بزودي براي بازگرداندن نيروهاي خود و استقرار مجدد بهانه اي خواهند يافت.[120] كآُتس مي نويسد، براستي هم فشار شاه براي اعمال زور موجب اختلاف شديد بين او و قوام شد.[121]. همين نكته را سفير فرانسه در تهران، در گزارشي به تاريخ 19 دسامبر، با دقايق بيشتري مسجل مي كند، كه نكات اصلي آن را در زير مي آوريم: اعزام «نيروهاي امنيتي به آذربايجان، كه برنامه ي آن از مدت ها پيش توسط ستاد ارتش تهيه شده بود، «به كُندي و با هراس» در ذهن نخست وزير قوام با تشويق سفراي آمريكا و انگليس «جوانه زد،» بويژه سفير امريكا كه اخيراً شاه را مرتباً مي ديد و با انرژي و تداوم قابل توجهي دست به كار بود.[122] كمي پس از 19 اكتبر، قوام، برغم اراده ي خود، و «به درخواست شاه،» با كنار گذاشتن سه وزير حزب توده، كابينه خود را ترميم كرد.[123] در 23 نوامبر، قوام، به درخواست شاه و ارتش، تصميم گرفت فرمان اعزام نيرو به زنجان را صادر كند، اما دولت از جنگ داخلي و دخالت شوروي مي هراسيد. مدير كل وزارت خارجه معترف بود كه دولت ايران تصميم گرفته بود كه، به محض مشاهده ي كوچكترين نشانه ي واكنش از سوي شوروي، نيروهاي خود را از صحنه ي نبرد خارج سازد – واكنشي كه تا آخرين لحظه از آن مي هراسيدند. شاه، و بدون ترديد نخست وزير، كه در وحشت شبح رودررويي با روسيان در مورد آذربايجان به سر مي بردند، هر تقلايي را كردند تا قول حمايت مؤثر آمريكا را در صورت تنش بين ايران و شوروي به دست آرند. سفير آمريكا در 28 نوامبر/7 آذر در مصاحبه اي كه به درخواست دولت ايران برگذار كرد نظر صريح خود را در تأييد تصميم داير بر اعزام ارتش به تبريز بيان داشت. كمي پس از آن، يك مقام عالي رتبه ي سفارت آمريكا در تهران اعلام داشت كه «مسئله ي آذربايجان در راه حل و فصل بود، نه در سازمان ملل، بل در خود واشنگتن.» برخورد سرسختانه ي تبريز براي مقابله با ارتش ايران تا صبح دهم دسامبر دوام آورد، اما تبريز «ناگهان تسليم شد.»[124] آنچه همگان را دچار شگفتي كرد «از يك سو، فعاليت خارق العاده ي آمريكا بود[125] و، از ديگر سوي، انفعال شوروي.» شوري ها هيچ يادداشت اعتراض آميزي به ايران ارائه ندادند، و هيچ تحركي از جانب نيروهاي نظامي آن كشور مشهود نبود.[126] سفير فرانسه همچنين گزارش كرد كه دولت بريتانيا سهم خود را در اين ماجرا با كمك مالي به دولت ايران ايفاكرد. وي در پايان چنين نتيجه گرفت كه اكنون، «بجاي رخنه ي عناصر روسوفيل به سمت خليج فارس، ما شاهد گسترش منافع آمريكا به سواحل درياي خزر خواهيم بود.»[127] تشكيل حزب دمكرات ايران. اكنون مناسب است كه در باره حزب سازي قوام نيز اشاره اي بكنيم، چون اين امر ابن الوقتي اين مرد بي پرنسيب سياسي را آشكار مي سازد. مقصود قوام از جنجال ايجاد چنين حزبي تأمين يك سازمان قوي براي تقويت دمكراسي پارلماني در ايران نبود. قوام السلطنه با تأسيس اين حزب قصد داشت از آن چون ابزاري براي تقويت اقتدار خويش وتطويل دولتش استفاده كند. اما از آنجا كه سياست ها و برنامه هايي كه براساس تفكر ابن الوقتانه و بخاطر منافع شخصي تدوين مي شوند نمي توانند پر دوام باشند، چندي نگذشت كه پروژه ي حزب قوام كمانه كرد و دود فرصت طلبي به چشم خود او رفت. قوام زماني تصميم گرفت حزبي به نام «دمكرات» ايجاد كند كه در صدد بر آمد حزب توده را وارد كابينه كند تا بتواند مؤثر تر با آن رقابت و آن را از ميدان به در كند. حزب توده كه در چنبره ي شوروي اسير بود، بنا بر سفارش سفير شوروي، به دنبال دو فاجعه ي حمايت از امتياز نفت براي شوروي و حمايت از فرقه ي دمكرات، وارد ائتلاف با قوام شد و مهر باطل ديگري بر حيثت مبارزاتي خود براي دفاع از منافع زحمتكشان زد. در اين زمان بود كه قوام توانست، از يك سو، با اعلام حكومت نظامي و، از ديگر سو، با استفاده از رهبران حزب توده، اعتصاب كاملاً صنفي ده ها هزار كارگر جنوب را در هم بشكند.[128] در مورد «توده هاي وسيع» ادعايي كه گويا به حزب قوام پيوستند، بايد توجه داشت كه ماهيت اين عضويت ها چه بود. نمونه هاي زير بر اين ماهيت پرتو مي افكنند: جمع آوري رفقا و آشنايان سردمدارن حزب، پيوستن دستجمعي 5 هزار نفري افراد ايلي به نام «حسن خان» در كرمانشاه، و نيز سه هزار تن از اعضاي ايل امير سليماني در مازندران، پيوستن سردبيران روزنامه هاي دست راستي حامي سيد ضياء، و مواردي شبيه اين ها.[129] حزب دمكرات قوام، كه تنها سودجويان و قدرت پرستان، از جمله سران ايلات، از جمله بختياري، به آن پيوستند، تنها 75 روز دوام آورد و حتي نتوانست باني خود و ولينعمت نمايندگان مجلس پانزدهم را از سقوط ناشي از فشار شاه و دربار نجات بخشد.[130] در توانايي و درايت سياسي او همين اندازه بس. كافي است اشاره كنيم كه شركت كنندگان در تظاهرات «هشت هزارنفري» اي كه حزب دمكرات براي چهل و يكمين سالگرد مشروطيت برگذار كرد، بنابر تخمين سفير بريتانيا، جز مشتي «هوچيان زرخريد» (hired claqueurs) نبودند.[131] برخلاف ادعاي آبراهاميان، رهبران حزب دمكرات قوام «روشنفكران راديكال غيرتوده اي»[132] نبودند، زيرا در ميان آنان كسي را نمي توان روشنفكر (انتلكتوئل) ناميد، مگر ملك الشعراي بهار، همكار پيشين وثوق الدوله در 1919، فردي بود كه راديكال به حساب نمي آمد. تنها فرد راديكال مهندس رضوي بود كه به تازگي از حزب توده بريده بود . سپس به جبهه ي ملي پيوست. روزنامه ي ايران ما به سر دبيري جهانگير تفضلي، كه در كنار قوام بود، در سرمقاله اي نوشت «همه ي ايرانيان عضو حزب دمكرات ايران اند، و چند ميليون بيشتر،»[133] درست همان چيزي كه سي سال بعد در مورد حزب رستاخيز شاه اعلام شد. اينكه اين حزب با اشاره و تباني سفارت خانه هاي آمريكا و بريتانيا تشكيل شد از اسناد ديپلماتيك كاملاً هويداست. در آستانه ي تشكيل حزب دمكرات، وزارت خارجه ي آمريكا بر اين نظر بود كه براي مقابله با حزب توده ممكن است قوام ايجاد «احزاب سياسي براستي ايراني» را تشويق كند، كه بديل حزب توده شوند وايران را به راه پيشرفت سياسي دمكراسي بكشانند[134] سفير بريتانيا به كنسولگري هاي خود در ايران دستور داد كه از اظهار نظر مثبت يا منفي در مورد حزب دمكرات پرهيز كنند تا به زيان قوام تمام نشود. خود قوام هم بر اين عقيده بود كه سفارت بريتانيا توافق خود با حزب دمكرات را در خارج اعلام نكند تا اين شك را به وجود نياورد كه او با سفارت هاي خارجي در حال توطئه بود.[135] همچنين، وزارت خارجه بريتانيا خواستار اين بود كه بريتانيا و آمريكا قوام را مجبور سازند بر ضد فعاليت هاي حزب توده دست به اقدام بزند، و براي اين مقصود برنامه هاي اصلاحات طرح كند. اما آمريكا معتقد بود كه اين كار مي بايستي بطور محرمانه انجام مي گرفت تا از آن بوي استعمار استشمام نشود.[136] گفتني است كه تشكيل و برنامه ي حزب قوام در آغاز با مخالفت برخي از علماء روبروشد، و پس از برگذاري جلسه اي در قم راجع به آن، بنابر به ابتكار حجت الاسلام بروجردي، نماينده اي براي مذاكره با قوام به تهران اعزام شد. اگرچه اسناد موجود نشان نمي دهند كه نتايج مذاكره چه بود، اما در اين دوران نخست وزيري قوام، مطابق تحقيق پژوهنده ي آلماني كآُتس، با گُل كردن فعاليت هاي مذهبي، تعداد مدارس براي آموزش و تربيت آخوند 40 در صد افزايش يافت – افزايش از 172 به 242.[137] جالب اين است كه، در تابستان 1325، درست در زماني كه قوام جز از حمايت سران قبايل و مشتي فرصت طلب سياسي برخودار نبود، به هنگام اوج بحران مذاكرات بي نتيجه ي قوام-فرقه، نايب كنسول آمريكا در تبريز، طي گزارش خود، مرداني چون دكتر مصدق، دكتر معظمي، و دكتر شفق را تنها كساني دانست كه در آن وضع آذربايجان مي توانستند كارزاري دمكراتيك را در مبارزه با فرقه هدايت كنند، زيرا از نظر مردم آذربايجان وطن پرستي آنان بدون هيچ ترديدي پذيرفته بود. او افزود كه ايشان حتي مي توانستند برخي از رهبران فرقه چون عظيما و شبستري را هم به سوي خود جلب كنند كه تا كنون بايد نسبت به سرشت جنبشي كه به آن پيوسته بودند دچار ترديد شده بوده باشند.[138] بد نيست در اينجا به يكي از اظهار نظر هاي ديپلمات هاي غربي در مورد سياستمداري كه در خدمت منافع آنان بود اشاره بريم تا دانسته شود كه حد احترام آنان به كارگزاران خودشان تا چه اندازه بود. سفير امريكا جورج اَلِن (Allen) در گزارشي[139] به دولت متبوع خود در مورد «نمونه ي جالبي از ناتواني سياستمداران ايران در انطباق خود به نوع سازمان حزب سياسي و ديسيپلين حاكم در بيشتر كشور هاي دمكراتيك در غرب» كه در حزب دمكرات قوام تجلي يافت، نوشت: [حزب دمكرات] توسط نخست وزير قوام در سال 1946 تأسيس شد. ممكن است در نظر بگيريم كه قوام از تشكيل اين حزب هدفي دوگانه داشت، يكي فوري، و ديگري نسبتاً دراز مدت. هدف فوري اين بود به وجهه ي تبليغاتي گروه مورد حمايت شوروي در آذربايجان لطمه وارد آورد، كه تحت نام فرقه ي دمكرات آذربايجان كه سخت مي كوشيد عناصر آزاديخواه و مترقي ايران را به گرد خود جمع آورد. قوام، زيركانه با استفاده از بيسوادي و ناداني توده هاي مردم ايران، با راه انداختن حزب خود به نام حزب دمكرات تا حدي زيادي موفق شد موضوع را خلط كند تا فضا را با دعواي تعهد صميمانه به اصلاح طلبي و پيشرفت پر كند. هدف دراز مدت او اين بود كه سازماني را به وجود آورد كه از طريق آن بتواند اكثريتي قوي در انتخابات مجلس آينده كسب كند و اين اكثريت را در طول عمر مجلس به بازي خود بگيرد. او در نيمي ازين اقدام موفق شد، چون مجلس با چيزي مشابه اكثريتي بي درد و سر براي كار افتتاح شد،كه اعضاي آن در نتيجه ي نفوذ او و ظاهراً وفادار به وي انتخاب شده بودند. اما وفاداري سياسي يكي از خصايل برجسته ي ايرانيان نيست. تقريباً بلافاصله پس از اينكه مسئله ي دشوار و پردردسر پيشنهاد نفت شوروي بخوبي كنار گذاشته شد، تق تق ماشين سياسي او به گوش رسيد. در همان نخستيين هفته ي نوامبر [1947]، دو هفته پس از رد پيشنهاد هاي شوروي، چند تن از اعضاي حزب دمكرات، از جمله نماينده ي مهم ايلياتي آقاخان بختياري، يكي از رهبران به اصطلاح گروه ايلات، كه از نخست وزير مجدانه حمايت مي كردند، استعفاي خود را [از حزب] اعلام كردند. تقريباً در همان زمان، با رد اعتبارنامه ي نامزد منتخب ارسنجاني، يكي از زيركترين نويسندگان و تبليغات چي هاي حزب، ضربه اي گيج كننده به حزب وارد آمد. اعتبار نامه ي ارسنجاني، كه از حوزه ي انتخاباتي خود قوام، لاهيجان، انتخاب شده بود، پس از ايراد اتهام به وي براي رابطه ي اطلاعاتي خيانت آميز با پيشه وري، با 54 راي موافق و 54 راي مخالف به تصويب نرسيد. اين واقعيت كه هوادران قوام توانستند در اين مورد مهم 54 رأي تحصيل كنند نشانه ي اين بود كه حزب دمكرات بسرعت داشت قدرت خود را از دست مي داد. از آن به بعد، فروپاشي [حزب] شتاب گرفت. اين امر زماني به اوج خود رسيد كه رضا حكمت، كه پس از قوام رهبر حزب شناخته مي شد و رياست مجلس را داشت، در جلسه اي در منزل خود، به اعتبار آراي حزبي، اعلام داشت كه او ديگر حاضر نبود از قوام حمايت كند، و خود حاضر بود، در صورت تمايل مجلس، نخست وزيري را بپذيرد. ... او مدعي شد كه قوام پر نسيب هاي اصلي حزب را رها كرده بود و از راه راستين منحرف شده، به نحوي كه ادامه ي دنباله روي ازو را غير ممكن مي ساخت. ... بزودي روشن شد كه دو گروه مدعي عنوان حزب دمكرات بودند، يك گروه 45 نفري با قوام، و گروه 30 نفري ديگري با حكمت. گروه قوام كلوب حزب و دستگاه اداري حزب اصلي را تا 14 دسامبر (چند روز پس از استعفاي او) دراختيار داشت، تا اينكه هواردارن حكمت به مقرّ حزب يورش بردند، آدم هاي قوام را بيرون ريختند، و خود را مستقر ساختند. فوراً يك كميته ي مركزي جديد ايجاد شد و برنامه ي جديدي تدوين گرديد كه خواستار محافظت از بودجه حزب، رسيدگي به حساب هاي حزبي، و اخراج عناصر ناباب مي شد. ... گروه حكمت تا زماني متحد ماند كه به نظر مي آمد كه وي نخست وزير آينده خواهد شد. بزودي پس از آنكه وي از قبول آن سمت عذر خواست گروه او رو به ضعف گذاشت. ... در حال حاضر تخمين نيروي واقعي بقاياي گوناگون آن حزب در مجلس، كه زماني قويترين حزب در تاريخ سياسي اخير ايران بود [!]، غير ممكن است. نامحتمل به نظر مي رسد كه يكي از بخش ها ي آن چنان قدرتي داشته باشد كه بتواند نفوذي يا كنترلي بر پهنه ي سياسي اِعمال كند، يا از قوام داخلي لازم برخوردار باشد، تا در برابر وسوسه ي نفس براي جهيدن بر خر مراد ديگري كه حامل سود ملموس و فوري مالي و سياسي به نظر برسد همبسته بماند. پس شگفت انگيز نبود كه سفير فرانسه در مسكو به اين نكته در مطبوعات شوروي توجه داشت كه مي نوشتند، در حالي كه ايران «به صحنه ي حمله ي پيروزمند ارتجاع» بدل مي شد، و قوام تحت فشار قيام ايلات جنوب، وزيران حزب توده را از كابينه بركنار مي كرد، «حزب دمكراتي كه اخيراً دولت ايجاد كرد»ه بود «بيش از پيش برخورد ارتجاعي و مسمومي را بر مي گزيد،» و هر روز با پيوستن عناصر راست افراطي، هواداران پيشين سيد ضياء، به آن بزرگتر و بزرگتر مي شد، و سرشت دولتي اش به وي اجازه مي داد تا مردم، و بويژه كارمندان دولت، را مجبور به عضويت كند.[140] بنابر برنامه اي كه حزب دمكرات منتشر ساخت، ادعا شد كه او قصد داشت با برنامه هاي اصلاحي اش ايران را از وضع اسف انگيزش بيرون كشد.[141] برنامه ي حزب قوام برنامه اي بود به ظاهر دمكراتيك كه به تقليد از جريانات دمكرات ديگر نوشته شده بود. شايد برجسته ترين مواد آن كه با ماهيت اجتماعي تشكيل دهندگان خوانايي نداشت و كسي را نمي فريفت نكات زير بودند: «مبارزه با محافظه كاري و فعاليت هاي ارتجاعي،» مالكيت زمين مبتني مي بود بر «استفاده ي واقعي و مؤثر»از اراضي كشاورزي توسط كساني كه «مالكين واقعي بودند و ملك خود را به نحو سودمندي به كار مي گرفتند،» ماليات بر اراضي زير كشت يا باير، «مبارزه با اختلاس اموال دولتي و ارتشاء،» «راهنمايي اخلاقي مردم،» و بيمه ي كارگران. با توجه به سوابق قوام – (از جمله فساد مالي اش) از زمان وزارتش، پس از تخريب مشروطيت با التيماتوم روسيه، تا صدارتش پس از سيد ضياء و اجراي برنامه ايكه بريتانيا براي هردوي آنان تدوين كرده بود، از زمان تماس اش با سفارت هاي آلمان نازي و ژاپن استعمار گر واشتغال به احتكار و صدور غلات مورد نياز مردم به خارج از كشور تا زدوبندش با شوري براي حمل انحصاري توليدات چاي از گيلان – آيا مي توان باور داشت كه وي در مورد برنامه هاي اصلاحي عرضه شده اش صميمي بوده باشد؟ آيا نخست وز يري كه، بر خلاف عُرف تاريخي ايجاد حزب در جهان دمكراتيك، حزب خود را از بالا و با يك فرمان ايجاد كرد، آن هم با شركت مشتي عناصر بدنام، غارتگر و زميندار استثمارگر مرتجع (چون فيروز ميرزا، عمويش محمد ولي فرمانفرما، رضا حكمت، و روزنامه نگاران مدافع آنان)، عضويت دستجمعي ايلات،مي توانست براي رفاه كارگران و ديگر مردم فقر زده ي ايران دلسوزي كند و اصلاحاتي انجام دهد – اقداماتي كه بروشني به زيان اعضاي تشكيل دهنده ي آن حزب بود؟ آيا براستي مي توان باور داشت كه مردي كه يك عمر از طريق ارتشاء و فساد مالي صاحب بهترين اراضي كشاورزي ايران شده بود، با يك چرخش قلم براي سعادت مردم قدمي بردارد؟ تنها افراد ساده لوح مي توانند فريب چنبن برنامه را با آن مجريان بخورند. كسي كه مي خواهد دمكراسي را برقرار سازد انتخابات را با آنچنان تقلبي برگذار نمي كند كه حتي نماينده ي اول تهران، مصدق، در مجلس چهاردهم كه، حتي بدون نامزد شدن، از طرف مردم به نمايندگي شان برگزيده شده بود، يك رأي هم نياورد![142] بنابر گزارش سفير بريتانيا، قوام «عمدتاً از طريف كنترل شبكه ي وسيع دستگاه دولتي، روابطش با متنفذين محلي، امكانت مالي اي كه در اختيار داشت، حزب دمكرات قوام موفق شد با دستكاري در فرآيند انتخاباتي، حذف احزاب، گروه ها و نامزدهاي رقيب، قسمت اعظم كرسي هاي مجلس از آن خود كند.» به غير آذربايجان و فارس كه انتخابات شان بعداً برگذار شد، ليست همه ي نامزدهاي منتخب مورد تأييد نخست وزير قرار گرفته بود.[143] بدين سان او مجلسي ساخت كه، بخاطر سرشت ابن الوقتانه اش، پس از كمتر از سه ماه، مطابق تصوير خفت آوري كه در بالا از سفير آمريكا و مدافع قوام آورديم، خود او را واژگون كند.[144] بازگشت قوام به قدرت و كوشش براي سركوب نهضت ملي در سي ام تير 1331. چنانكه در بالا ديديم، حزب دمكرات قوام بزودي دچار اختلاف شد و از هم پاشيد. باتوجه با اينكه شاه به دنبال بركناري قوام بود و يك جناح از انشعابيون حزب به رهبري حكمت به همكاري علني با شاه دست زد، و نيز آمريكا و بريتانيا ديگر به او احتياجي نداشتند، قوام درست يكسال پس از سقوط فرقه ي دمكرات واژگون شد. او پس از سقوط فوراً ايران را ترك گفت. او كه همچنان در پي بازگشت به قدرت بود، و در ارديبهشت 1327 به ايران بازگشت تا از خود در برابر اتهامات فساد مالي دفاع كند. برغم غيبت چند ماهه ي او، هوادارانش در جناح او از حزب بهم پيوسته ماندند و مي كوشيدند او را به قدرت بازگردانند. در اين زمان، از يك سو، آمريكا و بريتانيا از انجام رفرم و برنامه ريزي اقتصادي حمايت مي كردند، از ديكر سوي، شاه و دارو دسته ي درباري به دنبال تعطيل كامل مشروطيت با بركناري مخالفين شاه، از جمله مصدق، قوام، سيد ضياء، كاشاني، و بويژه حزب توده بودند. بدين سان بود كه در پائيز همان سال، هنگامي كه هم هواداران قوام فعال تر شده بودند و هم حزب توده توانسته بود با برگذاري كنگره ي دوم و سازماندهي جديد خود از زير ضربات قضيه آذربايجان و انشعاب رفرميست ها بيرون بكشد، شاه و اطرافيانش نقشه ي كودتايي را ريختند كه در 15 بهمن 1327 تحت حادثه ي ساختگي تيراندازي به شاه به مورد اجرا گذاشته شد و هدفش ترميم قانون اساسي به سود ازدياد قدرت سرّي دولت ساعد براي غيرقانوني كردن حزب توده ارائه داد. اندرز اين سفارت خانه ها به شاه و نماينده اش منوچهراقبال اين بود كه با غيرقانوني كردن حزب توده كاري از پيش نمي بردند؛ تنها با اصلاحات اقتصادي بود كه مي شد جلوي رشد حزب توده را گرفت. از سوي ديگر، ابتهاج نيز همين مطلب را با وزارت خارجه ي آمريكا در ميان گذاشته و همان جواب را گرفته بود. برغم توصيه ي آمريكا، شاه و دربار برنامه ي خود را به موقع اجرا گذاردند، و پس از صحنه سازي 15 بهمن، حزب توده را غير قانوني اعلام كردند (با همان نمايندگان دستچين قوام كه قرار بود دمكراسي را در ايران مستقر سازند)، آيت الله كاشاني، سيد ضياء و قوام را دستگير كردند و مصدق را (در احمد آباد) خانه نشين ساختند. سيد ضياء در اثر اعتراض سفارت بريتانيا فوراً آزاد شد؛ كاشاني به بيروت و قوام هم به فرنگستان تبعيد گرديدند.[145] هنگامي كه قوام در تبعيد بود، رزم آراء با فشار آمريكا و بريتانيا به صدارت رسيد و قرارداد الحاقي نفت در دستور مجلس قرار گرفت، و مبارزه روز افزون رزم آراء براي ديكتاتوري، از يك سو، و نبرد مردم براي ملي كردن نفت، از سوي ديگر، رو به گسترش گذاشت. شاه، كه با ازدياد قدرت اش از طريق ترميم قانون اساسي ديگر اميدوار شده بود كه خواهد توانست ديكتاتوري پدر را از نو زنده سازد، اكنون، از يك سو، با خطر تمايلات قدرت طلبانه ي رزم آراء بود و، از ديگر سوي، با مبارزات روزافزون مردم براي ملي كردن نفت، مواجه شد و دست اش از پشت بسته بود. در نتيجه ي اين مبارزات مردم، اكثريت ارتجاعي مجلس، برغم تمايل خود و در هراس از خشم مردم، رأي به ملي شدن نفت داد، و سرانجام دكتر مصدق به نخست وزيري رسيد. مبارزه عليه امپرياليسم بريتانيا همچنان ادامه يافت و امواجش، نه فقط آسيا، كه حتي آفريقاي شمالي و آمريكاي لاتين را فراگرفت. پس از سفر هريمن به ايران و عدم موفقيت او در قانع كردن يا هراساندن مصدق براي تمكين به موضع بريتانيا، اين دولت نبرد خود را براي جانشيني و سپس براندازي مصدق آغازيد. از همين رو، بريتانيا شديداً دست به كار تقويت عمال اش در ايران شد و بر تعداد مأموران اطلاعاتي خود در سفارت تهران افزود. نخستين اقدام بريتانيا فشار به شاه براي بركناري مصدق بود. شاه از همان آغاز نخست وزيري مصدق با صدارت وي مخالف بود و در صدد بود در اولين فرصت او را كنار زند و برنامه ي معوق ديكتاتوري خود را به اجرا گذارد.[146] براي روشن شدن پرونده ي شاه در مخالفت با مصدق از همان آغاز گفتن دارد كه در پانزدهم مارس 1951/ 24 اسفند 1329، يعني پس از پخش اين خبر اينكه جلسه ي 95 نفري مجلس با اكثريتي ارتجاعي باتفاق آراء پيشنهاد كميسيون نفت را در مورد قانون ملي كردن تصويب كرده بود، شاه با يك ديپلمات انگليسي ديدار كرد. شخص اخير از قول شاه به لندن گزارش داد كه:[147] «اين امر مايه ي تأسف بسيار بود، بويژه چون هيچ مجلس بعدي جرأت نخواهد كرد اين مصوبه را لغو كند. او [شاه] نمي دانست كه گام بعدي در مسئله ي نفت چه خواهد بود، و اظهار تأسف كرد كه امكان آن نبود كه از جنبش [ملي اي] جلوگيري كرد كه جبهه ي ملي براي ملي كردن نفت به راه انداخته بود.» ديپلمات انگليسي از قول شاه آورد كه« به هنگام ترور رزم آراء، او تمايل كرده بود كه اقدامي جدي [كودتا؟] به عمل آورد، اما مشاوران او همه طرفدار سياستي آشتي جويانه بودند.» شاه همين اظهار تأسف خود از ملي كردن نفت را نيز به اطلاع سفير آمريكا رساند. سفير آمريكا گرِيدي در گزارشي به تاريخ 7 مه 1951، يعني يك هفته پس از انتخاب مصدق به نخست وزيري، به دولت متبوع خود از ملاقات اش با شاه در پنجم مه نوشت: «شاه كاملاً در مورد قانون ملي كردن نفت و انتخاب مصدق ناخرسند است. اما بر اساس نظامنامه ي مجلس چاره اي نداشت جز آنكه هر دو را بپذيرد. او اشاره كرد كه انتظار نداشت مصدق مدت زيادي دوام آورد. او [شاه] در باره ي حل مسئله ي نفت بدبين است.»[148] در ژوئن 1951/خرداد 1330 اسدالله علم دستيار شاه با يك ديپلمات انگليسي ملاقات كرد وگزارش داد كه اكثريت نمايندگان مجلس و سناتور ها با «خط افراطي» دولت مصدق توافق نداشتند. اما «آنان را بيش از آن از جبهه ي ملي ترس برداشته است كه با اراده ي دولت مخالفت كنند.» براي اينكه ايشان را «به سر عقل آوَرَد،» ضروري بود كه «ضربه اي چون قطع عرضه ي نفت» يا «شورشي از جانب كارگران بيكار نفت آبادان» صورت گيرد و آنان را «آماده سازد تا مصدق را واژگون كنند»[149] پس از پيروزي مصدق در شوراي امنيت، دربار و بريتانيا حد اكثر كوشش خود را به كار بردند تا در مجلس هفدهم تعداد نمايندگان مخالف نهضت ملي به حد اكثر برسد تا بتوانند مصدق را به هنگام رأي براي كابينه ي جديد در افتتاح آن مجلس ساقط كنند. كوشش هاي مصدق براي تأمين آزادي انتخابات نتيجه ي زيادي نبخشيد و در بسياري از حوزه ها نمايندگان ارتجاع با كمك ارتش و دربار توانستند انتخاب شوند. با توجه به نفوذ تاريخي استعمار در رده هاي بالاي ارتش، يكي از اقداماتي كه مصدق مد نظر داشت باز نشسته كردن عناصر ضد ملي در بود. وي همچنين مي خواست كنترل ارتش را از دست شاه در آورد و آن را تحت فرمان نخست وزير قراردهد. از يكسو، هراس شاه از رشد جنبش و افزايش محبوبيت مصدق كه موقعيت پهلوي را در ارتش تضعيف مي كرد، و از ديگر سوي، نياز بريتانيا و جناح نفتي وزارت خارجه ي آمريكا براي فيصله دادن به مسئله ي نفت بدون مصدق، بركناري او را واجب مي ساخت. كوشش هاي متعددي شد تا حتي شاه يكي از اعضاي جبهه ي ملي، چون الهيار صالح، را بفريبد، و ازو به عنوان محللي براي كسب قدرت بهره برد و مصدق را به كناري زند. اما بريتانيا سخت مي كوشيد تا سيد ضياء را جانشين مصدق كند. اعزاز نيك پي، يكي از هوادران قوام، در 12 سپتامبر 1951/ 1330 طي ديدار با پايمن در سفارت بريتانيا اعلام كرد كه مخالفان مصدق در مجلس بيش از هر زماني قوي بودند و لازم بود كه شاه تا پيش از فرا رسيدن زمان صدور فرمان انتخابات مجلس هفدهم براي بركناري مصدق اقدام كند ... او به ديپلمات انگليسي گفت كه خطري كه شاه را از جانب جبهه ي ملي تهديد مي كرد بيش از آن بود كه شاه تشخيص مي داد.» پايمن به او گفت كه به نظر سفارت بريتانيا جانشيني مصدق توسط سيد ضياء اساسي بود. نيك پي پاسخ داد كه بزودي به ديدن شاه خواهد رفت و سيد ضياء را به او توصيه خواهد كرد.[150] برغم فشار بسيار سفير بريتانيا، شاه به نخست وزيري سيد ضياء تن نمي داد، چون مي دانست كه سيد ضياء هم طالب اين بود كه شاه سلطنت كند و نه حكومت، و هم كينه ي بركناري و تبعيدش توسط پدر شاه را به دل داشت. در ماه هايي كه گذشت عناصر ارتجاع هم با شاه و هم با سفارت هاي بريتانيا و آمريكا در تماس بودند تا نتيجه اي به دست آورند. بريتانيا هم دست به كار پخش وجوه براي تسهيل نبرد براندازي مصدق بود.[151] كساني كه با سفارت خانه ها تماس داشتند و براي بركناري مصدق و انتصاب قوام مي كوشيدند عبارت بودند از اسدالله علم، ارنست پرون، سيد ضياء، قوام، امام جمعه، سرلشگر زاهدي، اعزاز نيك پي، مورخ الدوله سپهر، فؤاد روحاني، مصطفي فاتح، برادران رشيديان، علي مقتدر شفيعيها و سلمان اسدي (پادوهاي سياسيِ قوام)، سردبير روزنامه داد، نخست وزير اسبق حسنعلي منصور، برادر شاه عبدالرضا، ابوالحسن ابتهاج، عبدالله انتظام، مهندس اسدي، و دكتر طاهري سر دسته ي ارتجاع در مجلس. در آغاز، بريتانيا مي كوشيد مرد مورد اعتماد كامل خود، سيد ضياء، را، كه موفق نشده بود پس از ملي كردن نفت به قدرت برساند، به كرسي صدارت بنشاند. اما مخالفت شاه و وابستگي علني وي به بريتانيا تحميل او را به شاه دشوار كرده بود. دست آخر، بريتانيا رضايت داد كه قوام پير، دست كم، در مرحله ي اول، جانشين مصدق شود و سيد ضياء در مرحله ي ديگري وارد صحنه گردد. ناگهان، در بحبوحه ي مبازات براي ملي كردن نفت، در 12 اكتبر 1950/20 مهر 1329، قوام با اجازه ي نخست وزير رزم آراء به ايران بازگشت. بازگشت او كاري سازمان داده بود، چه او در فرودگاه با استقبال سيصد نفر از هواردان خود روبروشد.[152] بنابر گزارش سفارت آمريكا، اين پير مرد 78 ساله، بيمار كه بتازگي چند عمل جراحي را پشت سر گذاشته بود، «نيمه جان»، ظرف يك هفته غرق در «دسيسه چيني هاي سياسي» شد. شگفتا كه رضا حكمت، رهبر جناح انشعابي حزب دمكرات، كه همراه قوام و برخي ديگر در شمار بند جيمي ها (كساني كه براي سوء استفاده هاي مالي تحت تعقيب بودند) قرار داشت، به ديدن او رفت. خانه ي قوام مملو از منتظر الخدمت هاي سياسي شد. قصد قوام تجديد حيات حزب دمكرات بود. احمد علي سپهر، «دسيسه چين بدنام،» رابط او با نخست وزير رزم آراء شد. قاصداني به سفارتخانه هاي آمريكا و بريتانيا، و شايد ديگر سفارتخانه هاي مهم، اعزام شدند. [153] برغم رابطه اي كه رزم آراء و قوام در ظاهر حفظ مي كردند، رزم آراء به سفارت آمريكا گفت كه گزارش هايي دريافت كرده بود داير بر «دسيسه چيني» قوام عليه او. رزم آراء افزوده بود كه «بنابر ظواهر قضايا، قوام با من است، اما اكنون ديگر اين احساس را دارم كه در پشت پرده دست به دسيسه چيني عليه من زده است.» [154] پس از بازگشت از اروپا، در پائيز 1329، قوام همچنين به يك رابط سفارت آمريكا گفت: «به آمريكائيان بگوئيد كه من همواره موافق سياست آمريكا در ايران بوده ام و خواهم بود. هيچ چيز اين موضع را تغيير نخواهد داد.»[155] از سوي ديگر، يكي از وردستان وفادار قوام عباس اسكندري در نوامبر 1951، زماني كه قوام به ايران بازگشته بود به ديدن سرجاسوس بريتانيا زهنر رفت كه، همانند ميس لمبتُن، معتقد بود كه بريتانيا ناچار ازين بود كه مصممانه با ايرانيان با نفوذي كه منافع خود را با منافع بريتانيا يكسان مي ديدند، متحد باشد. در اين ملاقات، اسكندري به زهنر «اطمينان خاطر داد كه خواست قوام اين بود كه از نزديك با بريتانيا كار كند و از منافع مشروع وي [دولت بريتانيا] در ايران حفاظت كند، بدون آنكه استقلال سياسي و اقتصادي ايران مختل شود» – گويي تحقق اين دو هدف متضاد ميسر بود! هنگامي كه زهنر به او گفت كه در جهان كنوني «ديگر چيزي به نام استقلال اقتصادي وجود ندارد،» اسكندري پاسخ داد «اين امر را قوام مي فهمد و وي بسيار مرجح مي داند كه نفوذ بريتانيا در ايران اعمال شود، و نه نفوذ آمريكائيان (كه احمق و بي تجربه بودند) و نه نفوذ روسيان كه دشمن ايران بودند.» او افزود كه در صورت زمامداري قوام «منافع مشروع تجاري بريتانيا در ايران از نو مستقر خواهند شد.»[156] روشن است كه درست در زماني كه رزم آراء آهسته آهسته با مبارزات روزافزون مردم روبرو مي شد، و شاه را نيز هراس ازين برداشته بود كه نكند رزم آراء، اين افسر با تجربه و زيرك، قصد براندختن او را داشته بوده باشد، قوام موقعيت بحراني را براي بازگشت به قدرت مساعد ديده بود و حال مي خواست تمايل شديد خود را براي جلب نظر آمريكا اعلام دارد، در حالي كه در همان زمان نزد بريتانيا نيز طنازي مي كرد. اما آمريكا و بريتانيا هنوز از رزم آراء دل نمي كندند، و رزم آراء موفق شده بود با اعطاي امتيازاتي به شوروي حمايت آن دولت را نيز جلب كند. پس، قوام از نو بار سفر بست و به اروپاي كازينوها بازگشت. اما شهوت قدرت قوام را ديگر بار به ايران برگرداند. در فروردين 1331، هنگامي كه پس از انتخابات مجلس هفدهم كوشش هاي مخالفان مصدق شتاب ديگري برداشت، قوام از نو به ايران بازگشت و خود را نامزد جانشيني مصدق كرد. در تابستان 1330 حضرت اشرف اشرف پهلوي را سر ميز قمار در كازينوي شهر ساحلي فرانس دوويل (Deauville) ملاقات كرده بود. اشرف پهلوي، پس از شرح وضع «متعفن» دولت مصدق، به او گفته بود : «وجود شخصيتي چون جناب اشرف در اين موقع بيش از هر وقت ديگر براي كشور، خصوصاً خاندان ما، ضرورت دارد؛ به ايران تشريف ببريد و حكومت را با اقتدرا به دست بگيريد.» او همچنين توصيه كرده بود كه قوام، پيش از سفر سري هم به لندن بزند![157] حال قوام، برغم دشمني هاي سابق با خواهر شاه اشرف، مي خواست وسيله ي بازگشت او را هم به كشور فراهم آورد تا مشتركاً با همدستي مادر شاه به سود او فعاليت كنند. اشرف پهلوي بخاطر تحريكاتش عليه نهضت ملي، به توصيه ي مصدق به شاه، به خارج از ايران فرستاده شده بود،[158] قوام مي خواست سفارت بريتانيا براي بازگشت اشرف به شاه فشار بياورد. در 20 مه 1952، بنابر درخواست قوام السلطنه، ماژور ر. جكسون وابسته ي نظامي سفارت بريتانيا به ديدن وي رفت.[159] قوام ازو پرسيد كه نظر سفارت در مورد بازگشت اشرف چه بود. او پاسخ داد كه اشرف دوست سفير پيشين سِر روژِتِل و بانوي او بود و ازين رو روشن بود كه سفارت هيچ پيشداوري نسبت به او نداشت، يعني مخالف بازگشت او نبود. سرجاسوس بريتانيا زهنر نيز موافقت خود را با بازگشت اشرف بيان داشت.[160] اما شاه به اين درخواست تمايلي نشان نداد. جكسون همچنين در باره ي هواداران قوام در مجلس پرسيد و قوام قول داد كه ظرف يكي دو روز آينده ليست هواداران خود را براي او بفرستد. در ضمن براي تشويق سفارت از صدارت خود، قوام به جكسون گفت كه «يك جريان نيرومند افكار عمومي بر اين باور بود كه مصدق از لاهه باز نخواهد گشت، چه ببرد و چه ببازد»! او در عين حال به جكسون فهماند كه، با توجه به اينكه «هيچ راه شرافتمندانه اي [dignified] براي خروج از اين بن بست وجود نداشت،» شاه سرانجام در موقعيتي قرار گرفته بود كه «مجبور بود دست به اقدامي بزند،»[161] يعني كودتا كند؟ يا مجلس را منحل كند؟ سيد ضياء و احمد قوام، با همه ي رقابت هاي خود، مي كوشيدند با يكديگر در تماس باشند. سليمان شاملو، كه خبرنگار محلي آسوشيتدپرس بود، در 31 اوت 1951/9 شهريور1330 به سفارت آمريكا اطلاع داد[162] كه سيد ضياء سخت دست اندر كار برانگيختن مجلسيان براي براندازي مصدق و انتخاب او به عنوان نخست وزير بود. او به قدرت خود براي «فلج كردن» تهران از طريق اعتصاب نانوايان و قصابان اعتماد زيادي داشت. سيد ضياء همچنين كوشيده بود كاشاني را قانع سازد كه خود را از رودررويي بين مصدق و سيد ضياء دور نگهدارد. بنابر يك منبع ديگر سفارت آمريكا، كاشاني و سيد ضياء به يك «تفاهم مالي» هم رسيده بودند كه، در صورت برخورد بين مصدق و سيد ضياء، كاشاني به كربلا مشرف شود و از صحنه دور بماند.[163] اما در اين كوشش ناموفق ماند. چنانكه در بالا ديديم، مخالفت شاه و وابستگي علني سيد ضياء به بريتانيا تحميل او را به شاه دشوار كرده بود. دست آخر، بريتانيا رضايت داد كه فعلاً قوام جانشين مصدق شود و سيد ضياء در انتظار بنشيند. در اين لحظه ديگر به نظر مي رسيد كه كوشش هاي هوادران قوام وسيد ضياء به نتيجه رسيده و سفارتخانه هاي بريتانيا و آمريكا بر سر قوام به موافقت رسيده بودند. تماس هاي قوام با سفارت آمريكا نتيجه ي مثبت داده بود و وي توانسته بود با هندرسون هم ملاقات كند (يك بار به مدت يك ساعت و نيم) و نظر شخص وي را جلب نمايد. در24 خرداد 1331/14 ژوئن 1952 (زماني كه مصدق هنوز در لاهه به دفاع از حقوق حقه ي ايران مشغول بود) وزير مختار بريتانيا ميدلتون به ديدن قوام در منزل مهندس اسدي، از هوادران قوام، رفت.[164] قوام چند بار از «عقيده ي راسخ» خود در باره ي نياز ايران به دوستي با بريتانيا سخن گفت، و اينكه اگر او بقدرت مي رسيد، مناسبات دوستانه با بريتانيا برقرار مي شد، بريتانيا به عنوان همكار در صنعت نفت به ايران باز مي گشت، و بانك شاهنشاهي هم از نو در ايران گشوده مي شد. او همچنين (رياكارانه) سخناني نرم در انتقاد از سياست آمريكا گفت، اما هنگامي كه تشخيص داد سخنش باب طبع سفير بريتانيا نبود، عقب نشيني كرد. وزير مختار در پاسخ به قوام گفت كه بريتانيا حاضر بود در زمينه ي سياسي امتيازاتي بدهد، چون به وجود احساسات ملي در ايران آگاه بود، اما اگر كسي فكر مي كرد كه بريتانيا حاضر بود مسئله را به هر قيمتي حل كند، اشتباه بزرگي مي كرد و افكار عمومي را به بيراهه مي بُرد. ميدلتون همچنين افزود كه بريتانيا هوادار رفرم در همه زمنيه هاي زندگي ايران بود و هر دولت بَديلي مي بايستي دست به رفرم مي زد و به مردم مي گفت كه مسئله ي نفت تنها عارضه اي بود از مسائلي كه ايرانيان از آنها رنج مي بردند، و نه آن بيماري مهلكي كه مصدق معرفي مي كرد. «قوام اظهار داشت كه او با يك يك سخناني كه من گفته بودم موافق بود...» سپس قوام سؤالاتي از وزيرمختار كرد كه يكي از با معناترين اش اين بود كه «آيا ايران نمي بايستي، بجاي دنباله روي گرايش كنوني داير بر تشويق رخنه ي آمريكا، همه چيز را بر اساس تفاهم با بريتانيا استوار كند؟» ميدلتون در پاسخ به طعنه گفت كه اين سئوال به اين «بدعت» مي مانست كه گويا بين بريتانيا و آمريكا اختلافات جدي وجود داشت. در پايان، قوام از وزير مختار بريتانيا خواست كه از روي لطف يك عكس خود را براي او بفرستد! به نظر مي رسد كه اين جلسه اي بوده باشد كه طي آن توافق نهايي بريتانيا نسبت به نخست وزيري قوام به عنوان جانشين مصدق جلب شد، توافقي كه چند هفته بعد به حوادث خونين 1331 انجاميد. به منظور گشايش مجلس هفدهم، در14 تير 1331/ ژوئيه 1952، مصدق به ديدار شاه رفت. وي كه از دسيسه هاي دشمنان براي اعمال فشار به شاه با خبر بود و مي خواست كه شاه را از تسليم به فشارهايي كه بر او وارد مي آمد بر حذر دارد، از وي بخاطر حمايتش از اقدامات ميهن دوستانه سپاسگزاري كرد و اظهار اميدواري كرد كه شاه همچنين به اين حمايت از نهضت ملي ادامه دهد.[165] فرداي آن روز شاه سه تن از مشاوران نزديك خود – علاء، يزدان پناه، و علي دشتي – را به حضور خواند و گفت كه او در آستانه ي مذاكره با هيئت رئيسه هاي دو مجلس بود تا تمايل آنان را نسبت به انتصاب نخست وزير جديد بداند، و نظر آن سه ترا جويا شد. آن سه تن به شاه گفتند كه با انتصاب مصدق اميدي به بهبود وضع مملكت نبود و وي مي بايستي از مجلسين مي خواست كه مصدق را برنگزينند. آنان شاه را مطمئن ساختند كه مصدق در هيچكدام از مجالس اكثريت نداشت. سپس شاه دو هيئت رئيسه را با حضور يزدان پناه و علاء به حضور پذيرفت و، ضمن اشاره به نفع كشور در ملي كردن نفت، به وضع خراب مالي كشور اشاره برد و از آنان خواست كه به نظر واحدي برسند و تمايل مشترك خود را در مورد انتصاب نخست وزير به او اطلاع دهند.[166] در اين فاصله سيد ضياء به ديدار شاه رفت.[167] شاه به او گفت بهتر اين مي بود كه فعلا بگذارند مصدق از نو به صدارت برگردد و او را در زمينه ي سياست اقتصادي ساقط كرد. سيد ضياء به شدت با اين نظر مخالفت كرد و گفت مصدق كشور را به سوي ويراني اقتصادي مي كشاند و شاه نمي توانست از زير مسؤوليت شانه خالي كند. شاه از سيد ضياء چاره را پرسيد. سيد ضياء خواست بداند آيا شاه حاضر بود حكيمي را بجاي مصدق منصوب كند. شاه گفت كه به نظر او از حمايت مجلس برخوردار نبود. پس، سيد ضياء به او گفت بهتر اين بود كه قوام را برگزيند، چون او تنها كسي بود كه مي توانست از عهده ي وضعيت بر آيد. او به شاه توصيه كرد كه بجاي تقاضاي رأي اعتماد از مجلس فرماني براي او صادر كند، چه در اين صورت شاه ديگر نمي توانست نظر خود را عوض كند. بنابر گزارش زهنر، سر جاسوس بريتانيا در تهران، نتيجه ي به دست آمده نشان تأثير سيد ضياء بر شاه بود. سيد ضياء به زهنر گفت كه همه ي كوشش خود را براي موفقيت قوام به كار خواهد برد. سپس سناتور نيكپور با خوشحالي به زهنر خبرداد كه، بنابر گفته ي اسد الله علم، شاه توافق كرده بود كه قوام را به نخست وزيري منصوب كند. بنابر همين گزارش، دشتي نيز به نيكپور گفته بود كه ملكه ي مادر نيز در جهت انتصاب قوام سخت مي كوشيد. بنابر اظهار نظر زهنر، در صورت گرفتن رأي تمايل در آن روز مصدق برنده مي بود؛ به همين دليل، مخالفان او ترجيح مي دادند كه رأي تمايل را تا چند روز به تعويق اندازند تا اينكه اتحاد بين جانشين او و مخالفان مصدق در مجلس شورا تأمين شود. در همين زمان فرماندار نظامي تهران و سرتيپ گرزن، كه دستورات خود را از رئيس مجلس (امامجمعه حامي شاه)، و نه نخست وزير، مي گرفتند، قصد داشتند كه از تظاهرات جبهه ي ملي جلو گيرند. از همين رو، زهنر گفت، با اينكه مصدق به مبارزه اش ادامه خواهد داد، در صورتي كه شاه مي پذيرفت، قوام از بخت خوبي برخوردار مي بود.[168] فرداي آن روز شاه قوام را تشويق كرد تا خود را براي صدارت آماده سازد و به رئيس مجلس «دستور داد» رأي تمايل مجلس به قوام را بگيرد. اما امام جمعه همان نظر زهنر را به شاه داد داير بر اينكه هنوز اكثريت با مصدق بود، و خواست كه رأي تمايل چند روز به تعويق بيفتد تا بتوانند مصدق را در اقليت قراردهند (يعني چند نماينده را به سوي شاه جلب كنند).[169] دو روز بعد(19 تير)، سرجاسوس ديگر بريتانيا در تهران، زهنر، از ملاقات پرون و شاه خبرداد كه طي آن شاه تأكيد ورزيده بود كه قصدش بركناري مصدق از طريق دو مجلس بود. او امام جمعه را فراخوانده بود و ازو خواسته بود كه جلسه ي مشترك مجلسين را منعقد كند تا رأي عدم تمايل به مصدق بدهند. اما شاه نفهميده بود كه چرا امام جمعه به سرعت دست به تشكيل مجلس شورا نزده بود.[170] شب 12 ژوئيه 1952/21 تير 1331، سيد ضياء از نو به ديدن شاه رفت.[171] او كه با شاه بي پرده سخن مي گفت ازو خواست كه در مذاكرات خود با سفارت بريتانيا «صريح» باشد. شاه گفت كه در اين امر حرفي نداشت به شرط آنكه سفارت بريتانيا هم «سياستي مثبت» مي داشت. شاه افزود كه از طريق سفارش به نمايندگان مطيع خودش، براي «انتخاب» امام جمعه، كه خواستار بركناري مصدق بود، به رياست مجلس اقدام كرده بود،[172] اما همواره مي گفت كه مي خواست مصدق توسط هردو مجلس ساقط شود. سياست او اين بود كه با انتصاب الهيارصالح به نخست وزيري جبهه ي ملي را به انشعاب بكشاند، اما، در مقابل، سفارت بريتانيا اظهار داشته بود كه تنها قوام مي توانست وضعيت را نجات دهد – همان قوامي كه سفارت بريتانيا در سپتامبر 1951 با پيشنهاد نخست وزيري اش از سوي آمريكا به عنوان «بيمار هشتاد ساله ي بد نامي كه مرتجعترين و فاسد ترين سياستمدار موجود در ايران»[173] مخالفت كرده بود! با اين همه، در 15 تير مجلس با اكثريت قابل توجهي به مصدق رأي اعتماد داد، امري كه نشان مي داد كه نمايندگاني كه به رياست امام جمعه رأي داده بودند هنوز از خشم مردم مي هراسيدند و دل آن را نداشتند كه رودررو با مصدق مخالفت كنند. اما سنا چنين نكرد و قضيه را با صدور فرمان انتصاب از جانب شاه معلق گذاشت. در واقع، سنا مي خواست شاه را زير فشار قرار دهد. سرانجام در رأي گيري سنا، از 36 سناتور، تنها 14 تن به مصدق رأي دادند و بقيه رأي سفيد. لذا، شاه فرمان نخست وزيري او را صادر كرد. روز 22 تير 1331/13 ژوئيه 1952 مصدق به مجلس رفت و طبق يك لايحه ي يك ماده اي تقاضاي اختيارات كرد. مصدق همچنين در صبح 25 تير از شاه خواست كه انتصاب وزارت جنگ و كنترل ارتش را به نخست وزير واگذارد. اينجا ديگر شاه مقاومت كرد و حاضر نشد از «امتيازات» خود در گذرد. با اينكه شاه چانه مي زد و از مصدق مي خواست كه در استعفا تعجيل نكند، مصدق، پس از يك بحث يك ساعته، به او گفت كه اگر نظر خود را تا ساعت 8 شب تغيير ندهد، او خود را مستعفي خواهد دانست چون شاه به او اعتماد نداشت.[174] در حالي كه مصدق بر اختيارات و خارج كردن ارتش از دست شاه پاي مي فشرد، بنابر گزارش سام فال، عامل اينتليجنس سرويس در سفارت، در 16 ژوئيه 1952/25 تير، امام جمعه و يارانش متحد شده بودند و او خود 25 هزار تومان براي مقابله با آنچه «گـَـنگ هاي ترور» تحت نفوذ دولت مصدق مي ناميد و ديگر اشكال تبليغات اهدا كرده بود. ظاهراَ دوستان امام جمعه هم قول داده بودند كه كمك مالي كنند، اما فال اظهار عقيده كرد كه با توجه به «دل نكندن ايرانيان» (مرتجع) از پول، وي مطمئن نبود كه پولي ازآن بابت برسد. فال همچنين گزارش كرد كه ارزيابي رفتار شاه «دشوار» بود، چون به هر كسي چيز ديگري مي گفت، اما بيشتر كساني كه با او در تماس بودند اين طور فكر مي كردند كه او مي خواست «از شرّ مصدق خلاص شود، به شرط آنكه اين كار به آرامي انجام مي گرفت.» او از طريق بهبودي پولي هم در اختيار دوستان امام جمعه قرار داده بود. او همچنين نگران آن بود كه مبادا «دسيسه هايش آشكار شوند و، [لذا،] در ظاهر به حمايت از مصدق ادامه مي داد.»[175] در آستانه ي سي ام تير، سام فال گزارش كرد كه ملاقات او با قوام در روز شنبه ي پيش ممكن بود موثر واقع شده بوده باشد، و او خود را جمع و جور كرده بود و خانه ي خود را به «مركز فعاليت» برضد مصدق بدل ساخته بود. تنها دشواري حرافي نزديكان او چون سلمان اسدي بودند كه پخش مي كردند كه قوام مورد حمايت بريتانيا قرار داشت.[176] بدين سان، خواست شاه و درباريان، ارتجاع در سنا و مجلس شورا، و بريتانيا و آمريكا داير بر نخست وزيري قوام السطنه متحقق شد و بريتانيا فكر كرد كه مصدق را از پهنه ي ايران به بيرون افكنده بود. شاه سرانجام به اعماق تله ي بريتانيا درغلتيده بود. سر انجام، در 17 ژوئيه/26 تير مجلس رأي اعتماد به قوام داد. همان شب علاء از جانب شاه به قوام تلفن كرد و گفت فرمان نخست وزيري او صادر خواهد شد و وي از هم اكنون بايستي مسؤوليت نخست وزيري را به عهده بگيرد. در اين زمان رئيس شهرباني سرتيپ كوپال و فرماندار نظامي تهران (سرلشگر علوي مقدم؟) در حضور قوام بودند، و وي به ايشان گفت او از آنان مي خواست كه «نظم را در تهران حفظ كنند. با احتياط عمل كنند، اما بايستي [به مردم] روشن دارند كه هيچ آشوبي تحمل نخواهد شد.» در همين زمان تانك هايي به آن مناطق شهر اعزام شدند كه ممكن بود دچار «آشوب» شوند. فرماندار نظامي و رئيس شهرباني به قوام گفتند كه با حمايت او هيچ مشكلي در حفظ نظم وجود نداشت. روز بعد در ساعت 30/9 صبح قوام به حضور شاه رفت و سپس به رابط سفارت آمريكا گفت كه «شاه واقعاً اعتماد به او را آغازيده بود و قصد داشت با وفاداري با او كار كند.»[177] در 18 ژوئيه/27تير سام فال به ديدار قوام رفت و او را در يك وضع روحي «عالي» يافت.[178] يك نگراني او ايجاد «مزاحمت» از سوي جبهه ي ملي بود. قوام در نظر داشت كه مجلس را منحل كند. فال به او تأكيد كرد كه مهمترين نكته در آن روزها انتصاب يك رئيس شهرباني قادر و مراقبت از وضع خوزستان بود. نگراني ديگر قوام مسئله ي مالي بود و فال به او توصيه كرد كه در مورد آن با هندرسون صحبت كند. قوام در مورد تعيين وزراي اصلي كابينه با عامل اينتليجنس سرويس سام فال مشورت كرد. فال به سهم خود كساني را براي انتصاب به قوام پيشنهاد كرد: منوچهر اقبال، اسدالله علم، خواجه نوري، دكتر مفخم و بهنيا. جالب آنست كه وي به مأمور اينتليجنس سرويس گفت كه مي خواست وزارت خارجه را خود به عهده بگيرد «تا مناسبات نزديك و محرمانه [close and intimate] با شما [سام فال] اشته باشم. وي همچنين آرزو كرد كه ميدلتون به سمت سفارت منصوب شود»! پس از اينكه مصدق بر شاه روشن داشته بود كه خواهان كنترل وزرات جنگ نيز بود، قوام انحلال مجلس را شرط نخست وزيري خود قرار داد، چه فكر مي كرد اكنون شاه در وضعيتي بود كه نمي توانست آن را نپذيرد. همان روز قوام مجدداً در پنج بعد از ظهر به ديدن شاه رفت و گزارش آن را روز بعد به فال در سفارت داد.[179] او به شاه گفت كه، با توجه به وضع اغتشاش آميز حاكم نمي توانست حكومت كند و مي خواست كه وي مجلس را منحل سازد. دو سفارت آمريكا و بريتانيا ازو در اين زمينه هم حمايت مي كردند و پذيرش خواست او را به شاه قوياً توصيه مي كردند.[180] اما شاه با اين امر موافقت نكرد، چه شاه از قوام و سيدضياء همان قدر مي ترسيد كه از مصدق، با اين تفاوت كه او مي دانست مصدق آلت دست قدرت هاي خارجي نبود. قوام براي جلب حمايت آيت الله كاشاني انتخاب شش وزير را به او پيشنهاد كرد، ولي كاشاني پيشنهاد او را نپذيرفت. چون نان قندي مؤثر نيفتاد، قوام به چماق روي آورد و، بر خلاف قانون اساسي، دستور دستگيري كاشاني، نماينده ي مجلس، را صادر كرد. از بخت بد وي، چون اين خبر را پيش از دستگيري بي بي سي پخش كرد، آيت الله توانست از خطر بگريزد و مخالفت وي با قوام دو صد چندان شد.[181] پس از انتشار اعلاميه ي كاشاني در ترغيب مردم در مخالفت با قوام، وي از طريق علم براي شاه پيغام مجددي فرستاد و گفت كه «اگر او مجلس را منحل نكند، وي استعفا خواهدداد.» او در صبح 29 تير شفاهاً استعفا داد. فال پيكي به نزد قوام فرستاد و ازو خواست كه استعفاي خود را كتبي نكند، وي ضمناً گفت كه سفارت خانه هاي بريتانيا و آمريكا در اين مورد با شاه صحبت خواهند كرد. فال كوشيد كه با هندرسون ديدار كند، اما سفير خود مي كوشيد شاه را ملاقات كند. قوام به فال قول داد تا ملاقاتشان استعفاي خود را كتبي نكند. سر انجام قوام ماند و شاه هم مجلس را منحل نكرد. استعفاي مصدق و بسيج عمومي براي دفاع از نهضت هراس هاي شاه را داير بر پشتيباني مردم از مصدق تأييد كرد. پيروزي مصدق در سي ام تير همزمان با صدور رأي موافق دادگاه لاهه كه به سود ايران بود تزلزل و اغتشاش فكري بي سابقه اي در ميان دشمنان نهضت پديد آورد. قوام دليل شكست خود را اين مي دانست كه رهبران جبهه ي ملي از شاه تضمين گرفته بودند كه شاه از نيروهاي انتظامي عليه آنان استفاده نكند. در آغاز قوام ازين آگاه نبود كه شاه اين قول هاي محرمانه را داده بود و منفعلانه انتظار آن را مي كشيد يا مي كوشيد شاه را قانع سازد كه اجازه دهد تا نيروهاي انتظامي خيابان ها را از تظاهر كنندگان «پاك كنند،» نظم را از نو برقرار سازند، و كساني كه براي ايجاد خشونت تحريكات مي كردند دستگير شوند. جبهه ي ملي از طريق كانال هاي تبليغاتي خود و با تقويت حزب توده توانست بيشتر مردم را قانع كند كه قوام عامل امپرياليسم غرب بود.[182] وزارت خارجه ي بريتانيا در گزارش ساليانه ي خود پيرامون رويداد هاي ايران نوشت كه، پس از سي ام تير، «نه مجلس و نه ارتش مي توانستند، بدون حمايت شاه، با مصدق مخالفت ورزند، و شاه هم تسليم فشار توده ي جماعت شده بود. اكنون ديگر امكان بركناري مصدق از طرق قانوني موجود نبود. او ديگر دست از قدرت بر نخواهد داشت، مگر بوسيله چيزي يا كسي بي رحم تر [!] و غير دمكراتيك تر [!] از خودش. [حزب] توده به مراتب جري تر شد و بخت به قدرت رسيدنش افزايش يافت.»[183] ميدلتون در تهران با وزارت خارجه در لندن هم نظر بود: «اگر خيلي به دراز نكشد، هنوز امكان يك كودتاي نظامي هست. نارضايي ارتش قابل بهره برداريست، وبيشتر محتمل است كه شاه به [قبول] يك ديكتاور نظامي تن در دهد، تا يك مرد نيرومند غير نظامي. افزون براين، در آينده ارتش دچار اين محظور نخواهد شد كه منتظر دستور مستقيم شاه بماند. اما چند نامزد براي رهبري وجوددارند، و به هر حال چنين كودتايي نيازمند تشويق فعال از خارج [بريتانيا و آمريكا] خواهد بود. در مجموع، من احتمال كودتا را زياد نمي بينم.»[184] از سوي ديگر، اسدالله رشيديان نيز در ديداري با سام فال روز يكشنبه 7 مرداد 1331، با تأكيد بر خطر حزب توده، اظهار داشت كه بر آن بود كه خود حزبي راه بياندازد و با «همكاري ارتش و ملايان كودتايي را براي حمايت از زاهدي ترتيب دهد.» او برآن بود كه اين غير ممكن نبود كه سيد ضياء از زاهدي حمايت كند، چنانكه از نخست وزيري قوام هم پشتيباني كرده بود.[185] در همين زمان معاون وزارت خارجه آمريكا هنري بايروُد به سفير بريتانيا در واشنگتن سر فرانك (Sir Frank) گفت كه ايران احتمالاً داشت از دست مي رفت، اما بايستي هر كار ممكني را مي كردند تا جلوي اين كار را بگيرند، و «در صورت ضرورت، استفاده از شيوه هاي غير ارتدوكس،» يعني شيوه هاي خشونت آميز. مصدق بايستي فراموش مي شد. «او ديوانه تر از گذشته بود.» نظر او به مكي يا (متين) دفتري بود كه مي توانستند به عنوان ناسيوناليست «سد راه كمونيسم» شوند. بايرود به سِر فرانك گفت كه امكان كودتا هم چون يكي از راه هاي بديل بايستي بررسي مي شد. او افزود كه دستورات لازم را براي ديدار هندرسون ارسال خواهد داشت.[186] پس از شكست قوام، هندرسون به ديدار نخست وزير پيروز مصدق رفت. وي، با توجه به بد بيني مصدق، به او گفت كه شخصاً وي مصدق را «تنها سد موجود در برابر كمونيسم» مي دانست؛ حال مي خواست به مصدق بفهماند كه ازو حمايت مي كرد! وي سپس كوشيد «داستان هاي توهين آميز» در مورد سياست آمريكا در ايران، و بويژه رابطه با قوام، را روشن كند. او گفت كه رابطه با قوام «ماهيتي شخصي» داشتند. وي بطور «كاملاً محرمانه» به مصدق گفت كه او دو بار قوام را ملاقات كرده بود، يك بار در ميهماني سفارت تركيه و ديگر بار در خانه يك دوست. طي اين محاوره ها قوام مستيماً يا غيرمستقيماً ازو طلب حمايت نكرده بود. اگرچه برخي از دوستان او در تماس با سفارت خواسته بودند كه از نفوذ خود به سود او استفاده كند، اما هندرسون هرگز اين اين دريافت را نداشت كه قوام ازين تماس ها اطلاع داشته بود. هندرسون به واشنگتن گزارش داد كه غير ضروري به نظر مي رسيد كه به مصدق بگويد كه، بنابر دستورات دولت آمريكا، كه سفارت هرگز مستقيماً يا بنحوي غير مستقيم نكوشيده بود از قوام يا هر نخست وزير ديگري حمايت كند. داستان هاي دخالت آمريكا در سقوط و برآمدن قوام آنقدر مسخره بودند كه كه او نمي توانست بفهمد كه چگونه ممكن بودايرانيان هوشمند، حتي در اين دوران احساساتي، براي آن ها اعتبار قائل شوند. يا كساني كه اين داستان ها را پخش مي كردند توانايي خود را از دست داده بودند يا با لطمه زدن به مناسبات ايران و آمريكا قصدشان تضعيف استقلال ايران بود. او افزود كه قوام، پس از انتصاب به نحست وزيري، به هندرسون پيامي فرستاده و تقاضاي كمك مالي كرده بود، و خواسته بود كه فرداي آن روز، 19 ژوئيه، به ديدنش برود. در اين ملاقات بعدي هندرسون به قوام گفته بود كه نمي دانست كه آيا بودجه اي براي اعطاي چنين كمكي موجود بود يا نه. در صورتي كه پولي موجود نبود، اعطاي كمك مشكل بود، چون كنگره در تعطيلات بود. او افزوده بود چنين كمكي موجب اختلاف بين آمريكا و بريتانيا مي شد، امري كه «سامان امنيتي جهان» را تضعيف مي كرد. در جوابِ مصدق كه مي خواست بداند كه آيا او قول كمك مالي به قوام داده بود يا نه، هندرسون گفت او به قوام گفته بود كه، با توجه به اطميناني كه قوام داده بود داير بر اينكه هر كوششي را خواهد كرد تا «مصالحه اي عادلانه به سود هر دو طرف» بشود، پيشنهاد كمك محدودي را به دولت خود پيشنهاد خواهد كرد. مصدق در جواب او گفت كه معناي اين گفتار با قوام اعِمال فشار بر قوام براي تسليم به خواست هاي بريتانيا و بازگشتش به ايران بود. هندرسون اين نتيجه گيري را غير موجه دانست، زيرا او هرگز به هيچ نخست وزيري، از جمله، قوام پيشنهاد نكرده بود كه ايران گامي بردارد كه استقلال و حاكميت آن را تضعيف كند. آمريكا همواره براين عقيده بود كه ايران و بريتانيا مي توانستند به يك راه حل منطقي و عادلانه بر سر نفت برسند. نتيجه گيري دوم مصدق اين بود كه آمريكا با اينكه از كمك مالي به دولت او دريغ كرده بود، آماده بود همان كمك را به قوام بدهد. هندرسون از نو اين كمك را با توضيحات قبلي خود به قوام در مورد كنار آمدن با بريتانيا توجيه كرد. نتيجه گيري سوم مصدق اين بود كه وي با بيان دوستي نسبت به قوام او را تشويق كرده بود. سپس مصدق حمله ي تيز و طعنه آميزي عليه آمريكا را شروع كرد: «آمريكا جز عامل بريتانيا در خاورميانه نبود. اظهار احساسات ضد آمريكايي كه در روزهاي اخير ديده شده بودند نشان دهنده ي شكست ديپلماسي آمريكا در ايران بود. آمريكا ميليارد ها دلار به تركيه كمك كرده بود، اما از كمك به ايران ورشكسته كه در آستانه ي سقوط به كمونيسم قرار داشت دريغ كرده بود، چون آمريكا مي هراسيد كه ايران بتواند صنعت نفت خود را به كار اندازد، منافع نفتي آمريكا در عربستان سعودي و ديگر نقاط متضرر بشوند؛ و دوم اينكه از ناخرسندي بريتانيا مي هراسيد.» هندرسون به مصدق گفت «منافع نفتي بين المللي آمريكا براستي در درجه دوم اهميت قرار داشتند، و حاكم بر سياست آمريكا در ايران نبودند. در پاسخ،مصدق گفت «حتي برخي انگليسيان اين اتهام را وارد مي آوردند كه آمريكا بخاطر ترس از اميتازات نفتي آمريكايي در ساير كشور ها نمي خواست بريتانيا در اختلاف خود با ايران مصالحه كند.» هندرسون مجدداً تأكيد ورزيد كه تأثيرات امكان فيصله ي بين ايران و بريتانيا بر امتيازات نفتي آمريكا در نقاط مختلف جهان نقش مهمي در سياست آمريكا نسبت به ايران بازي نمي كردند. او افزود كه به هر حال محتمل به نظر نمي رسيد كه كشورهايي كه آمريكا در آن ها امتيارات نفتي داشت هوس كنند از نمونه ي ايران تقليد كنند. هندرسون گفت، چنانكه پيش ازين هم چند بار كوشيده بود بر او روشن كند، اين به سود جهان آزاد نبود كه كه در وضعيتي آمريكا به ايران كمك مالي كند كه ممكن است در افكار عمومي آمريكا و بريتانيا اين باور به وجود آيد كه آمريكا داشت با تأمين مالي از موضع ايران در اختلاف نفت پشتيباني مي كرد.[187] افكار عمومي ايران بويژه جوانان با آمريكا مخالف شده بودند، چون آمريكا از بريتانيا حمايت كرده بود.[188] هندرسون خودش مي دانست دروغ مي گفت و مصدق بدرستي فهميده بود كه آمريكا از اين هراس داشت كه نكند كشورهايي كه آمريكا در آن ها امتيارات نفتي داشت هوس كنند از نمونه ي ايران تقليد كنند. مطالعه ي آرشيو آمريكا در ايران نشان مي دهد كه درست هراس آمريكا ازين بود كه ديگر كشور ها در ملي كردن منابع طبيعي خود به ايران تأسي جويند. چنانكه در بالا ديديم، هندرسون همچنين مي دانست كه در مورد تماس هاي قوام و هوادارانش با سفارت دروغ مي گفت. مصدق از رأي قاضي آمريكايي در دادگاه لاهه نزد هندرسون انتقاد كرد.سفير آمريكا در جواب گفت كه قضات در آمريكا مستقل بودند – امري كه صوراً درست است، ولي همه مي دانند كه در مسائل منافع ملي حق هميشه با دولت آمريكا است. بهترين دليل نادرستي سخن هندرسون اينست كه همواره رئيس جمهوران آمريكا سعي مي كنند همنظران خود را به ديوان عالي آن كشور وارد سازند. اگر موضع ايدئولوژيك قضات در رأي شان تأثيري نداشته باشد، دليلي ندارد كه بر سر عضويت اين يا آن قاضي در ديوان عالي كشور منازعه به وجود آيد. هنگامي كه هندرسون در روز 5 مرداد/27 ژوئيه به ديدن مصدق رفت و، با شنيدن سخنان مصدق وي را نسبت به اوضاع كاملاً نا اميد يافت، خود احساس «يأس كرد،» يأس از اينكه شخصي را كه « سد راه كمونيسم» مي دانست تا آن حد «بي ثبات» بود و «آشكارا تحت احساسات و پيشداوري قرار داشت.» هندرسون اين سخنان را مي نوشت تا ذهن ترومن را براي كودتا كه مورد قبول رئيس جمهور نبود آماده سازد. همرنگي نظر وي با نظر سيدضياء جالب است. در 27 ژوئيه/6 مرداد ماه، سام فال (Sam Falle)، افسر اينتليجنس سرويس در سفارت بريتانيا به سفير خود گزارش داد كه روز پيش سيد ضياء را ديده بود و به او در مورد مخالفت او با فكر سفير داير بر كنار آمدن با مصدق به عنوان «تنها سنگر در برابر كمونيسم» اطلاع داد. سيد ضياء در عين موافقت با اينكه انگليسيان نمي توانستند يكسره هر پيشنهاد مصدق را رد كنند، بر اين نظر بود كه مصدق «در نهادش براي مقابله با كمونيسم ناتوان» بود «لذا، لازم بود هر چه زودتر از شرّ او خلاص شويم.» او پيشنهاد كرد كه در مذاكره با مصدق بايستي دفع الوقت مي شد، و «بايستي از مصدق بخواهيم كه روشن دارد، كه در صورت كمك ما به او، وي چه گام هايي را مي خواست در مقابله با كمونيسم بردارد، و بر او روشن كنيم كه بيهوده نكوشد به ما نيرنگ بزند.» سيد ضياء بر اين عقيده بود كه بريتانيا نمي توانست به هيچ توافقي با مصدق برسد و همكاري بريتانيا با وي مساوي بود با از دست دادن نفوذ سياسي لندن در ايران. سيد ضياء به نحو «شگفت انگيزي» به «استفاده از ارتش» عليه مصدق «اميدوار بود،» امري كه او يك «معامله» با ارتش خواند. آن بخش از ارتش كه «هنوز به كشور وفادار بود، محتملاً آماده بود، با يا بدون موافقت شاه، عليه حزب توده دست به عمل بزند.» او افزود كه براي تدارك اين كار دو ماه وقت لازم بود. هندرسون از ديد متعصبانه خود و به نادرستي، به واشنگتن گزارش كرد كه در رويداد سي ام تير حزب توده «نقش مهمي در آشوب و حمله ي مردم [!] به نيروهاي انتظامي ايفا كرد،» و و شعارهاي ضد آمريكايي و ضد دربار روز «ملهم» از حزب توده بودند. حزب توده و جبهه ي ملي، بدون يك قرار رسمي، با يكديگر همكاري كردند. حزب توده با استفاده از سي ام تير خواستار قانوني شد خود شد، اما جناح راست جبهه شديداً با اين امر مخالفت ورزيد. «يكي از ناخوشآيند ترين» نتياج رويداد سي ام تير موفقيت حزب توده در ايجاد مناسبات برادرانه با جبهه اي ها، بويژه در سطوح ميانه و پائين، بود. در تظاهرات آنان دست اندر دست يكديگر بودند و تشخيص كشته شدگان و زخمي هاي آن دو از يكديگر ميسر نبود. گويي قاعدتاً بايد جنازه يك ايراني توده اي از جنازه ي يك مصدقي قابل تشخيص باشد! اين تحريفات هم براي تقويت تز كودتا عليه مصدق بود. با اين همه، هندرسون ناگزير از پذيرش اين بود كه مصدق با «موجي از قيام مردمي به قدرت» باز گشته بود و مجلس هم به او رأي اعتماد داد. از ديگر سوي، به دست گرفتن وزارت جنگ توسط مصدق، كه ناشي از بي تصميمي شاه در ده روز آخر بود، موجب تخفيف آبروي شاه شد.[189] اما، وضع جديد ايران سفارت آمريكا را محتاط تر كرده بود و هندرسون در مورد برنامه ي كودتاي مورد نظر ميدلتون ترديد هايي ابراز داشت و احتمال آن را بسيار كم مي دانست، و فكر مي كرد كه هنوز جبهه ي ملي، برغم اختلافات داخلي، نيرومند بود.[190] حال كه تيرِ ميدلتون به سنگ خورده بود، وي بر اين «تحليل» بود كه مصدق از نظر «فكري غير مسؤول» شده بود! اما هندرسون برآن بود كه مصدق زير فشار كاشاني قرارداشت. مصدق اعضاي كابينه ي خود را بيشتر از ميان متخصصين برگزيد؛ اما، بنابر گزارش هندرسون، كاشاني با گزيدگان مصدق موافق نبود (و اظهار داشته بود كه سه تن از وزراي كابنيه ي جديد «توده اي بودند،» ادعايي كه لندن و واشنگتن را در امر كودتا مصمم تر مي كرد. از ديگر سوي، به نظر هندرسون علت مخالفت كاشاني اين بود كه مصدق در انتخاب وزرا به حرف كاشاني گوش نداده بود. سفارت بريتانيا گزارش داد كه كاشاني در هشتم اوت تهران را در اعتراض به انتصاب «سه وزير كمونيست» ترك گفته بود، وزير داخله، وزير فرهنگ، و وزير معاون وزير فرهنگ[191] – ادعاي كاذبي، چون هيچ يك از آنان توده اي نبود. اما حقيقت تاريخي غير از اين را نشان داده است. با اين همه، هندرسون و ميدلتون در اين نكته هم نظر بودند كه كاملاً ممكن بود مصدق در آينده اي نزديك دست به يك «حركت غير معقول» با «ماهيتي ضدغربي» بزند، كه مي توانست ايران هرچه بيشتر به سوي كمونيسم سوق دهد.[192] همه ي اين نظرات در جهت آماده كردن كودتا بود، چون كودتاي سي ام تير به دست شاه و ديگر عمال واشنگتن و لندن موفق نشده بود. دو هفته پس از سي ام تير مخالفت دروني جناحي از رهبران جبهه با مصدق آغاز شد. حسين مكي، كه از جانب مخالفان سرسخت نهضت ملي يكي از نامزدهاي جانشيني مصدق بود، به سفير آمريكا هندرسون گفت به كابينه ي جديد مصدق رأي نداده بود، چون با اختيارات شش ماهه ي او مخالف بود و وزيران كابينه ي وي (full non-entities) [«هيچكاره»؟] بودند. در همين زمان، اختلاف كاشاني با مصدق ابعاد قابل ملاحظه اي يافته بود.[193] حال كه ديگر نه قوام، نه سيد ضياء و نه شاه قابل استفاده بودند، با تشديد اختلافات درون جبهه ملي، بريتانيا و آمريكا به آن دامن زدند تا تضعيف جبهه ي ملي را تسريع كنند. تبليغ هرچه وسيعتر اين دروغ كه مصدق هر روز بيشتر به حزب توده تكيه داشت زمينه بين المللي را براي توجيه كودتا فراهم آورد. حال بجاي قوام امپرياليست ها زاهدي را به عنوان تير كمان خود برگزيدند. قوام تمام بود. نامه به پرزيدنت آيزنهاور. آخرين اثري كه از قوام السلطنه در دست است نامه ايست كه وي از نيويورك در تاريخ دهم ژانويه 1954، يعني در حدود شش ما پس از كودتاي 28 مرداد، به رئيس جمهور آمريكا نوشت كه مجوز كودتاي سيا در ايران را صادر كرده بود. اين نامه مي رساند كه وي در آن زمان به آمريكا سفر كرده بود، اما دليل آن روشن نيست. تا حال كسي در مورد اين سفر چيز نگفته و ننوشته است. وجود اين نامه ي سفارشي در آرشيو وزارت خارجه ي آمريكا، كه تحت نام او ثبت شده است، و از نظر مطالعاتي ردي بندي قرائت «محدود» (Restricted) را داشت، هيچ گونه ترديدي در مورد ارسال آن از نيويورك باقي نمي گذارد.[194] در اين نامه قوام، ضمن انتقاد از نطق آيزنهاور در مورد مسائل جهان و اختصاص بخش كوچكي از آن به خاورميانه، اظهار تعجب مي كند كه چرا بودجه ي كمي را به اين منطقه اختصاص داده بود. وي در پايان به رئيس جمهور آمريكا مي نويسد: چشم داشت و انتظار ملت و دولت ايران از ملت و دولت آمريكا به مراتب بيشتر از آن است كه تا كنون به منصه ي ظهور رسيده [است]. نه تنها در اين موقع ايران توقع كمك بلاشرط دوستانه و برادرانه از آمريكا دارد تا بتواند بدون تحمل مضيقه و فشار به كار نفت بپردازد، بلكه با بي صبري انتظار دارد كه دولت آمريكا بالاخره به عهد خود عمل كند و با كمك هاي اقتصادي و مالي مؤثر و اساسي اقلاً قسمتي از محروميت ها و فداكاري هاي بي حد زمان جنگ ملت ايران را جبران نمايد.[195] نگارش اين نامه در پايان عمر دو چيز را مي رساند: نخست اينكه وي هنوز خود را مركز سياست ايران مي دانست و قصد بازگشت به قدرت را به مدد آمريكا داشت؛ دو ديگر اينكه او هنوز ابلهانه فكر مي كرد كه دولت آمريكا دوست و برادر ملت ايران بود و به همين سبب با براندازي دولت ملي همان برنامه اي را اجرا كرده بود كه در سي ام تير شكست خورده بود. براي قوام كودتاي بيست هشتم مرداد سي ام تير موفق بود، با اين افسوس كه وي در رأس قدرت نبود. خلقيات و روحيات قوام. مهدي بامداد (ج 1، ص 97) قوام را از جمله ي «رجال كاري و مطلع به اوضاع ايران» به شمار مي آورد، بدون آنكه تدقيق كند كه تخصص او در چه زمينه اي بود و چه كار درخشاني ازو در اداره ي مملكت و بهبود وضعيت مردم سرزد. تا آنجا كه مي دانيم، او نه تحصيلات درستي داشت و نه حتي يك زبان خارجي را به درستي مي دانست. دولت آبادي، كه از آزاديخواهان به نام و از سران بدون ترديد و نادر مشروطه بود و هرگز در پي قدرت و مقام نبود، مي نويسد (ج 4، ص 269) كه قوام «جوان عياش و خودخواهي» بود كه معلومات «محدودي» داشت و اگر «خط و ربط فارسي اش بر ديگر معلوماتش برتري» داشت، وي آن را مديون منشيگري اش نزد دايي خود امين الدوله بود. آورده اند كه كمي فرانسه مي دانست. مسلماً با كمي فرانسه نمي شد از علل ترقيات جهان غرب و حتي درك ساده ي آن كه مورد تقليد او بود، چيزي بفهمد، چه رسد به درك لازم براي يك وزير و سپس نخست وزير. اما، در عين حال، بامداد (همان جا) از «تكبر و تفرعن» او صحبت به ميان مي آورد، و مي نويسد (ج 6، ص 168) كه وزير دادگستري قوام در 1325، موسوي زاده، در ديداري كه ديگراني هم در آن حضور داشتند، خود را به پاي او انداخت و آن را بوسيد، و هژير هم دست او را بوسيد. او بيش از هر چيز قدرت را دوست مي داشت، و از آن طريق به ثروث اندوزي از بيت المال دست مي يازيد. وطن او قدرت و پول دوستي بود. (اين كه اين امر «عادت» قدرت پرستان ايراني بوده است توجيه اين «عادت ناشريف» نمي شود). او اهل علم و مطالعه نبود، و در سال هاي طولاني اي كه از قدرت دور بود به نگارش هيچ نوشته اي دست نزد. بنابر نظر مأموران اطلاعاتي استعمار بريتانيا، او حاكمي «قوي» و «توانا» بود. وي قوام را مردي «روشن ضمير و مترقي» و در «حال صعود» دانست. اما «توانائي» او در خدمت ثروت اندوزي غير مشروع و آزار كساني بود كه روش هاي او را بر نمي تابيدند، چون كلنل محمد تقي خان رئيس پاك و ميهن دوست ژاندارمري كه به توصيه دولت آبادي مشروطه خواه آن سمت را پذيرفته بود (دولت آبادي، ج 4، صص 77-269). نتيجه گيري در قضيه آذربايجان سفراي انگليس، آمريكا، و برخي مطبوعات شوروي صفات زيرك، موذي، روباه، و امثالهم را در مورد قوام به كار بردند، اما آنان خود مي دانستند كه بدون تهديد اتمي آمريكا، و نه بريتانيا كه مي خواست بسان 1907 ايران را از نو به دو منطقه ي تبديل كند،[196] محال بود قوام يا هر كس ديگري استالين را تا آن حد عقب بنشاند. در اين بررسي ما محققاً نشان داديم كه فشار آمريكا بود مي خواست نگذارد ايران به چنگ روسيه و بريتانيا بيفتد، نه از روي دلسوزي براي ايران، بل براي تأمين تسلط بلامنازع خويش بر اين منطقه، چنانكه در بحران سي ام تير نيز كوشيد، اما موفق نشد، ولي پس از كودتاي 28 سرانجام توانست به خواست خود برسد. قوام كه، همچون برادرش وثوق، از همكاري با روسيه ي تزاري آغازيده بود، پس از انقلاب اكتبر به قدرت فائق زمان بريتانيا گراييد. لكن هنگامي كه بريتانيا دانست كه رضاخان مي توانست اهدافش را بهتر متحقق سازد قوام را رها كرد. درآستانه ي جنگ دوم، قوام جاه طلب مهره ي قمار خود را بروي جفت آلمان و ژاپن نهاد، اما همچون در كازينوهاي فرانسه، جز باخت طرفي نبست. آنگاه خود را به شوروي نزديك كرد، اما بزودي شاه به كمك بريتانيا زير پاي او را جارو كرد. ديگر بار به هنگام بحران آذربايجان با كمك علني آمريكا و پنهاني شوروي به نخست وزيري دست يافت. در اين ميان، حزب توده هم، چنانكه كامبخش محرمانه به باقراف نوشت، به شوروي كمك رساند و به قوام رأي داد. بدون هشت رأي حزب توده قوام هرگز موفق نمي شد به صدارت برسد.[197] در اساس قوام السلطنه بود كه دروازه هاي ايران را براي نفوذ آمريكا بازكرد: از استخدام دكتر ميليسپو تا استخدام مستشاران نظامي و برنامه هاي سياسي و اقتصادي. در فرداي فيصله يافتن قضيه آذربايجان، سفير فرانسه گزارش كرد كه «در حال حاضر، ميسيون [نظامي] آمريكا جاي خود را در ركن هاي اول، سوم و چهارم ستاد ارتش ايران بازكرده است. افزون براين، اگر گزارشگران خوب را باور كنم، تعداد افسران ميسيون آمريكا به سي تن بالغ مي شود.[198] اين نتيجه سياست قوام براي استخدام مشاوران نظامي آمريكايي بود، بويژه استخدام سرهنگ شوارتسكف كه مأمور او اس اس (OSS/پدر سازمان سيا) كه چهارچوب كودتاي آينده را ريخت. در بررسي رويداد سي ام تير 1331 ديديم كه نخست وزيري قوام، كه منجر به كشتار مردم بي گناه ولي مبارز شد، در اساس نتيجه ي فشار بريتانيا، از طريق دست نشاندگانش در هيئت حاكمه، و فشار آمريكا به روي شاه بود. داستان فاجعه بار دوره ي چند روزه ي نخست وزيري او گفته اند و نيازي به تكرار آن نيست. آنچه مي ماند برآوُردي كوتاه از زندگي مرديست كه با زدو بند هاي سياسي، با سوء استفاده اموال و فرصت هاي دولتي، وخوش گذراني و قمار در فرنگستان، از قِبَل دسترنج دهقانان و ديگر زحمتكشان و نيز ثروت هاي ملي مردم، كاري نكرد، مگر تقويت استبداد، تضعيف نظام دمكراتيك پارلماني، و خدمتگزاري به دول استعماري كه تظاهر به دوستي با ايران مي كردند، اما برنامه شان غارت منابع طبيعي ايران و حمايت از هيئت حاكمه و سلطنت پهلوي بود. مطالعات جديد بر اساس اسناد شوروي نشان مي دهد كه در دستگاه رهبري آن كشور نظرات گوناگوني در مورد همكاري يا مقابله با آمريكا، يا همكاري با بريتانيا در تقسيم اروپا و خاورميانه به مناطق نفوذ وجودداشت.[199] استالين تحت فشار بريا و وردست اش باقراف به دام ماجراي آذربايجان افتاد، به اين اميد كه بتواند همه ي ايران را يك جا ببلعد. اما بريتانيا، كه مي خواست منطقه ي نفوذ خود را حفظ كند، و آمريكا، كه همه كره ي ارض و منابع نفتي آن را منطقه نفوذ خود مي دانست، نمي توانستند به استالين چنين اجازه اي را بدهند؛ لذا، او را با تهديد به قبول موافقتنامه ي يالتا محدود كردند. نسبت دادن حل قضيه ي آذربايجان و تخليه ايران از نيروهاي شوري بخشي از استراتژي آمريكا بود، كه از همان زمان ورود آمريكا به جنگ جهاني ترسيم شده بود، نه دست آورد يك مهره ي رنگ و رفته، سائيده، و نخ نماي كساني كه با شكست آلمان و ژاپن خود را آقاي دنيا مي دانستند. پس ادعاي هوش، ذكاوت، زيركي، دانايي، تبحر، درايت، و صفاتي ازين دست تنها از موضع ايدئولوژيك تاريخ نويسان رسمي منتج مي شود و ربطي به بررسي و تحليل تاريخي ندارد.
كتب و اسنادي كه در نگارش اين مقاله مورد استفاده قرار گرفته اند Abrahamian, Iran between Two Revolutions, Princeton, 1982. Y. Alexander and A. Nanes, eds., The United States and Iran: a documentary History, Frederick (MD), 1980. F. Azimi, Iran. The Crisis of Democracy, 1941-1953, New York, 1989. James A. Bill & Roger Louis, Musaddiq, Iranian Nationalism and Oil, London, 1988. C. Chaqueri, The Soviet Socialist Republic of Iran, 1020-1921. Birth of the Trauma, Pittsburgh University Press, Pittsburgh, 1995. C. Chaqueri, La Social-Démocratie en Iran, Florence, Nouv. Ed., 2000. R.W. Cottam, Nationalism in Iran, Pittsburgh, 1964, 1979. William Eagleton, The Kurdish Republic of 1946, London, 1963. Louise l’Estrange Fawcett, Iran and the Cold War. The Azerbaijan Crisis, Cambridge, 1992. P. Homayounpour, L’Affaire d’Azerbaijan, Lausanne, 1966. Jamil Hasanli, Guney Azerbaijanda Sovet-Amerika-Ingiltera gareshidormasi, 1941-1945, Baku, 2001; )رويارويي شوروي، آمريكا و انگلستان در آذربايجان جنوبي، 1946-1941)؛ ترجمه ي فارسي بخش هايي از روايت آذري آن توسط منصور همامي: فراز و فرود فرقهء دموكرات آذربايجان، تهران، 1383. “Good Old Days,” Time Magazine, Monday 28 January 1980. A.H. Hamzavi, Persia and the Powers, London, 1948. J. Hasanli, At the Dawn of the Cold War. The Soviet-American Crisis over Iranian Azerbaijan, 1941-1946, Lanham (MD), 2006. Ralph Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran: Die Hezb-e Demūkrāt-e Irān und ihr Führer Qavāmo s-Saltanä, Berlin, 1995. B.R. Kuniholm, The Origins of the Cold War in the Near East. Great Power Conflict and Diplomacy in Iran, Turkey, and Greece, Princeton, 1980. M.H. Lytle, The Origins of the Iranian-American Alliance, 1941-1953, New York, 1987. G. Mamoulia, “Les Crises turque et iranienne, 1945-1947,” Cahier du monde russe, 45/1-2, 2004; idem, “Les Premières fissures de l’URSS d’après guerre. Le Cas de la Géorgie et du Caucase du Sud, 1946-1956,” Cahier du monde russe, 46/3, 2005. V.O. Pechatnov, “The Big Three After World War II,” Working Paper no. 13, WWCIS, Washington DC, 1995. “Programme of the Democrat Party of Iran,” 1946. Fernande Scheid Raine, “Stalin and the Creation of the Azerbaijan Democratic Party in Iran,” Cold War History, vol. 2, no. 1 (WWCIS, Washington DC), October 2001, pp. 1-38; an abbreviated excerpt from author’s dissertaion, Stalin, Bagirov, and Soviet Policies in Iran,19439-1946, Yale University, 2000. Robert Rossow, “The Battle of Azerbaijan,” Middle East Journal, Winter 1956. Russo-German Negotiations for a Projected Soviet Sphere of Influence in the Near and Middle East, November 1940; full text in Sontag, R.J., & Beddie J.S., Eds., Nazi-Soviet Relations, 1939-1941, Documents from the Archives of the German Foreign Office, Department of State, Washington, 1948. Morgan Shuster, The Strangling of Persia, New York, 1912. Walter Bedell Smith, My three Years in Moscow, New York, 1950. R.W. Van Wagenen, The Iranian Case, 1946, New York, 1952. N.E. Yegorova, “‘Iranskii krizis’ 1945-1946 gg. Po Rassekrechennym arkhivnym dokumentam,” Novaia i noveishaia istoriia, no. 3, 1994, PP. 24-42; N.E. Yegorova, “‘The Iran Crisis’ of 1945-46: A View from Russian Archives,” Cold War International History Project, Working Paper, no. 15, Woodrow Wilson Center for Scholars, (Internet Edition), May 1996. Daniel Yergin, Shattered Peace. The Origins of the Cold War, New York, 1977/1990. UK Government: FO 406/82; FO 406/84; FO 416/98; FO 248/1442; FO 248/1462; FO 237/57/G/39; FO 248/1442; FO 248/1462; FO 248/1515; FO 248/1518; 248/1527; FO 248/1531; FO 248/1535; FO 248/1539; FO 248/1539; FO 371/82310, FO 248/1428, FO 248/144; FO 371/52710/4873; FO 371/EP61989; FO 371/91472; FO 371/ EP 98602; FO 371/ E 98601; IOR- L/PS/12/3513; F.O. E6383/70/34; FO 371/40224; FO 371/40180; FO 371/40180; Persia No. 1, Further Correspondence respecting the Affairs of Persia, London, 1911. US Government Printing Office, Foreign Relations of the United States (FRUS), vol. 7, Washington DC, 1969; Foreign Relations of the United States, vol. 4, 1943; US Government, Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, 1969. USNA/RG 84, Confid. Files, Box 10; USNA/RG 84/Box 13; USNA, RG 84/ Box 29; USNA, 891.00/11-2048; Secret Note, G 150/78/44; USNA/891.00/1981; USNA, 891.00/2003, March 31, 1943; USNA, 788.00/9-1251; Document diplomatique français, 1945, I, Bruxelles, 2003 ; Document diplomatique français, 1946, II, Bruxelles, 2004 ; Documents diplomatiques françaises, 1946, II, Buxelles Ambassador in Tehran to Minister of Foreign Affairs, 19 décembre 1946 ; Archives du Quai d’Orsay, Série E 30-1. مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، 6 جلد، تهران، 57-1347 جامي، گذشته چراغ راه آينده است، تهران، 1362، چاپ دوم. خسرو شاكري، جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران، 1921-1920، ميلاد زخم، تهران 1386. خسرو شاكري، شالوده شكني يك افسانه. حزب توده از پس پرده ي اسناد، دو جلد، در دست انتشار. كتاب نارنجي، به كوشش محمد مشيري، تهران 1367. ف. كشاورز، من متهم مي كنم كميته ي مركزي حزب توده ايران را، تهران، 1357، چاپ دوم. كي استوان، سياست موازنه ي منفي در مجلس چهاردهم، تهران، 1329، 2 جلد. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، تهران، 1346. جعفر مهدي نيا، زندگي سياسي قوام السلطنه، تهران، 1365 مورخ الدوله سپهر، مقالات سياسي، تهران، 1340.[1] حسن خان وثوق در سِلك مشروطه خواهان در آمد و هم به مجلس اول و هم مجلس دوم راه يافت. او حتي از اعضاي هيأت مديره بود، با اينكه كوچكترين نقشي در نهضت مقاومت عليه محمد علي شاه نقشي نداشت. [2] نبايد قوام الوله را با قوام الملك چهارم اين عصر اشتباه كرد كه از اعقاب ميرزا ابراهيم كلانتر شيراز بود. وي در عصر نادري از سمت كدخدايي به كلانتري رسيد و سپس به خدمت كريم خان زند در آمد، اما چون شديداً جاه طلب و مال اندوز بود، نمك ناشناسانه، به او خيانت كرد. وي در حمله ي آغا محمد خان قاجار به شيراز پايتخت زنديه به او كمك بسيار نمود تا زنديه را براندازد. اما او و فرزندانش از ستم و شقاوت قاجار در امان نماندند. به حكم قاجار بيشتر فرزندان متعدد او را يا كشتن، يا كور كردند، و خود او را شكنجه كردند، زبانش را بريدند و بدن نيمه جانش را در ديگي از روغن داغ سوزاندند. اعقابي كه ازو باقي ماندند همچنان قدرتمندترين خانواده در شيراز بودند و لقب قوام المك را كسب كردند. پسر ميرزا ابراهيم به نام ميرزا علي اكبر قوام الملك اول، متولد 1789؛ پسر او علي محمد خان قوام الملك دوم، متولد 1829؛ پسر او محمد رضا خان قوام الملك سوم، متولد 1851؛ و پس او حبيب الله خان قوام الملك چهارم، متولد 1869، بيگلر بيگي شيراز شد. شجرنامه ي دقيق اين خانواده در گزارش زير موجود است: (L/P&S/20, 1227). همچنين بنگريد به دانشنامه ي ايرانيكا: )“Ebrahim Kalantar,” Encyclopaedia Iranica, N.Y., 1998, VIII, pp. 66ff( [3] اين ضرب المثل ازين روست كه نام يكي سلاطين مملوك مصر در سده ي پانزدهم ميلادي نامش كافور (كه سفيد رنگ است) بود و خودش زنگي. [4] براي درك بعد اجتماعي اين در آمد و ثروت كافي است به برخي از قيمت ها و مواجب كارمندان اشاره بريم: در سال گزارش بالا توسط مأمور اطلاعاتي بريتانيا (1909)، قيمت يك خروار (300 كيلو) گندم چهار4 تا پنج تومان؛ يك من نان 5،75؛ برنج صدري كيلويي 25،5 قران؛ گوشت كيلويي 1،3 قران؛ و نيز حقوق ساليانه ي يك فراش 120 تومان، يك معلم مدرسه 300 تومان، يك معاون كلانتري 144 تومان، يك حسابدار 360 تومان، رئيس كلانتري 720 تومان، يك نماينده ي مجلس 1200 تومان بود. خواننده ميتواند با اين مقايسه به تفاوت بين درآمد پدر قوام و كارمنداني ازين دست پي ببرد. بنگريد به مجيد پور شافعي، اقتصاد كوچه. پول ملي، هزين هاي زندگي و دستمزد ها در دو سده ي گذشته، تهران 1385. [5] منبع ديگري (كتاب آبي، ج 5، ص 1205) او را در كابينه ي سپهدار به عنوان وزير ماليه معرفي مي كند. [6] اصل اين متن در (FO 248/1350, xk 2059) به دست آمده و ترجمه آن براي نخستين بار پس از انقلاب در كتاب جمعه 1357 منتشر شد. [7] W.G.ey, “Recent Persian History,” Royal Asiatic Society 13, 1926, p. 37. [8] نگاه كنيد به تلگراف او به لرد كُرزُن، به تاريخ 9 ژوئيه 1920: FO 371/4909.؛ FO 371/4929, October .1920. [9] متأسفانه، دسترسي به مذاكرات مجلس براي من اكنون ميسر نيست و اين مطالب از ترجمهء آنها در بايگاني آمريكا نقل مي شود: USNA, 891.80, Roll 33.. [10] به نقل از ترجمهء انگليسي آن در آرشيو آمريكا : .USNA,891.00. Roll 5. Oct-Dec. 1921 [11] منشي خصوصي احمد شاه در دسامبر 1920 به وزير مختار بريتانيا خبرداد (Norman to FO, 15 Dec. 1920, WO 188/684) كه «احمد شاه "مايل است هر ماه 20 هزار توماني را كه مي تواند از مواجب خود پس انداز كند به خارج منتقل كند.» او مي افزايد كه مي دانست كه شاه پيشاپيش «مبالغ قابل توجهي» از كشور خارج كرده بود. مسلماًً احمد شاه تنها نبود، و مصدق با آگاهي به اين امر قصد داشت جلوي اين غارت بودجهء ملي را بگيرد. [12] به نقل از ترجمهء انگليسي آن در آرشيو آمريكا : USNA,891.00. Roll 5. Oct-Dec. 1921، ص، 5. (اگر خاطره ام به خطا نرود، روزنامهء ستاره ايران، كه اكنون در اختيار ندارم، نيز ضربهء سليمان ميرزا به مصدق را گزارش كرد. اما، با توجه به لحن مؤدبانه اي كه مصدق همواره، حتي در مورد رضا شاه و پسرش، رعايت مي كرد، اطلاق «بي شرف» يا معادل آن از سوي مصدق بعيد به نظر مي رسد.) [13] پيشين، ص 6. [14] در واقع وزارت مصدق از 8 مهر ماه تا 29 ديماه 1300 بود، كه در اثر مشاجرهء سليمان ميرزا با وي به پايان رسيد. نگاه كنيد به زهرا شجيعي، نخبگان سياسي ايران، تهران 1372، ج. 3، ص 136. [15] نگاه كنيد به يادداشت شخصيت ها : 1927 (FO 416/81). [16] نامهء مورخ 22 مه 1922/1301 : .FO 371/ E 658 [17] در اين مورد نگاه كنيد به كتاب زير كه ترجمه ي فارسي آن در دست انتشار است: C. Chaqueri, The Soviet Socialist Republic of Iran, 1920-1921. Birth of the Trauma, University of Pittsburgh, Pittsburgh, 1995. [18] دوران صدارت او در ماه هاي خرداد-مهر 1300، آبان 1300 تا بهمن همان سال، و سپس بهمن 1300 تا بهمن 1301 بود. بنگريد به: FO 406/84, p. 90. [19]نگاه كنيد به: (“Le communisme en Perse,” l’Internationale Communiste, no. 24, juin 1923, pp. 122-3) و ترجمه ي آن در: اسناد تاريخي جنبش كارگري، سوسيال دمكراسي، و كمونيستي ايران، ويراستار خسرو شاكري، 23 جلد، فلورانس و تهران، 1347-1357، ج 6، صص 8-107. [20] دختران شاه، بويژه اشرف، از خوانندگان اين نطق ها بودند. نگاه كنيد به: “German Activities in Iran,” IOR- L/PS/12/3513; Letter of British Embassy, Angora, 1`6/12/1939, FO 237/57/G/39; I.S., no. 15, 27 July 1940, FO 416/98; Military Attaché Report, 29 August 1945, F.O. E6383/70/34. [21] “Iran, Political Crisis,” 16 September 1943, OSS Report, USNA; US Embassy Report, 20 November 1948, USNA, 891.00/11-2048; Secret Note, G 150/78/44, in FO 248/1442; Top Secret Report, 1943, FO 248/1442; Lascelles to Eden, 27 July 1944, FO 406/82. [22] بنابر نوشته ي مورخ الدوله سپهر، معتمد قوام (مقالات سياسي، تهران، 1340، ص 18)، قوام خود قره گوزلو را در تابستان 1942 به آلمان فرستاده بود. بنگريد به: Ralph Kauz, Politische Parteien und Bevölkerung in Iran, p. 51. [23] Ralph Kauz, Politische Parteien und Bevölkerung in Iran, pp. 50-52. [24] اسناد مناسبات خارجي آمريكا (Foreign Relations) به نقل از پيشين. [25] “Personalities of Persia,” compiled by Trott, FO 371/40224. [26] خاطرات ژنرال ادوارد، به نقل از مهدي نيا، زندگي سياسي قوام، تهران، 1365، ص 178. [27] گفتني است كه قبول يك چنين بازيگر بدون اخلاق سياسي از جانب مأموران بريتانيا همچنين عدم پايبندي خود انگليسيان به اصول اخلاقي را مي رساند. همين «گذشت» را انگليسيان در مورد تقي زاده رعايت كردند كه پس از همكاري با بريتانيا تا پيش از جنگ جهاني اول، طي همان جنگ در خدمت دولت رايش آلمان، دشمن بريتانيا، قرار گرفت، و دو باره پس از پيروزي بريتانيا در جنگ به خدمت بريتانيا در آمد. [28] ٍSir Reader Bullard to F.O., FO 371/40180; in Kauz, Politische Parteien, p. 53. [29] در اين مورد نگاه كنيد به بررسي دقيق در كتاب زير: Ralph Kauz, Politische Partein und Bevölkerung in Iran, pp. 49-55. [30] به نقل از ترجمه ي خاطرات افسر انگليسي در كتاب مهدي نيا (زندگي سياسي قوام، صص2-70). [31] گزارش اطلاعاتي مورخ مه 1946 (FO 405/84). [32] “Iran, Political Crisis,” 16 September 1943, OSS Report, USNA. [33] “Tehran Riots of December 8, 1942,” Report by Ambassador Louis Dreyfus, 21 December 1942, USNA/891.00/1981. [34] “Iran, Political Crisis,” 16 September 1943, OSS Report, USNA. [35] “Personalities of Persia,” compiled by Trott, FO 371/40224. [36] “Iran, Political Crisis,” 16 September 1943, OSS Report, USNA. [37] بنگريد به ف. كشاورز، من متهم مي كنم كميته ي مركزي حزب توده ايران را، تهران، 1357، چاپ دوم، ص 108. بنابر همين نوشته سهيلي نيز از حزب توده براي شركت در كابينه دعوت كرده بود، اما رهبران حزب آن را نپذيرفته بودند. [38] جامي، گذشته چراغ راه آينده است، ص 377. [39] كي استوان، سياست موازنه ي منفي در مجلس چهاردهم، تهران، 1329، ج. 2، صص 110-89. [40] M.H. Lytle, The Origins of the Iranian-American Alliance, 1941-1953, New York, 1987, p. 28, cited in Kauz, Politishce Parteien, p. 48. [41] Ibid., pp. 155, 202, 221. [42] Dated August 1942, in Foreign Relations of the United States, vol. 4, 1943, p 242; cited in Kauz, Politishce Parteien, p. 47. [43] “Iran, Political Crisis,” 16 September 1943, OSS Report, USNA. [44] P. Homayounpour, L’Affaire d’Azerbaijan, Lausanne, 1966. [45] Louise l’Estrange Fawcett, Iran and the Cold War. The Azerbaijan Crisis, Cambridge, 1992. [46] Ralph Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran: Die Hezb-e Demūkrāt-e Irān und ihr Führer Qavāmo s-Saltanä, Berlin, 1995. [47] Jamil Hasanli, Guney Azerbaijanda Sovet-Amerika-Ingiltera gareshidormasi, 1941-1945 (رويارويي شوروي، آمريكا و انگلستان در آذربايجان جنوبي، 1946-1941) ), Baku, 2001; Dj. Gasanli, Iuzhnyi Azerbaidzhan: Nachalo kholodnoi voiny; Baku, 1998; J. Hasanli, At the Dawn of the Cold War. The Soviet-American Crisis over Iranian Azerbaijan, 1941-1946, Lanham (MD), 2006. و ترجمه ي فارسي بخش هايي از روايت آذري آن توسط منصور همامي: فراز و فرود فرقهء دموكرات آذربايجان، تهران، 1383؛ و نيز Fernande Scheid Raine, “Stalin and the Creation of the Azerbaijan Democratic Party in Iran,” Cold War History, vol. 2, no. 1 (WWCIS, Washington DC), October 2001, pp. 1-38; an abbreviated excerpt from author’s dissertaion, Stalin, Bagirov, and Soviet Policies in Iran,19439-1946, Yale University, 2000. [48] Robert Rossow, “The Battle of Azerbaijan,” Middle East Journal, Winter 1956; N.E. Yegorova, “‘Iranskii krizis’ 1945-1946 gg. Po Rassekrechennym arkhivnym dokumentam,” Novaia i noveishaia istoriia, no. 3, 1994, PP. 24-42; N.E. Yegorova, “‘The Iran Crisis’ of 1945-46: A View from Russian Archives,” Cold War International History Project, Working Paper, no. 15, Woodrow Wilson Center for Scholars, (Internet Edition), May 1996. [49] A.H. Hamzavi, Persia and the Powers, London, 1948; R.W. Van Wagenen, The Iranian Case, 1946, New York, 1952 [50] Daniel Yergin, Shattered Peace. The Origins of the Cold War, New York, 1977/1990;William Eagleton, The Kurdish Republic of 1946, London, 1963; B.R. Kuniholm, The Origins of the Cold War in the Near East. Great Power Conflict and Diplomacy in Iran, Turkey, and Greece, Princeton, 1980. [51] در اين مورد نمايندگان ديپلماتيك خارجي در آن زمان گزارش هايي دادند، اما اكنون حسنلي، بر اساس اسناد شوروي، هرگونه شبهه ي را در اين زمينه از ميان بر مي دارد. (Hasanli, At the Dawn of the Cold War, p. 2) [52] Russo-German Negotiations for a Projected Soviet Sphere of Influence in the Near and Middle East, November 1940. For the full text, see Sontag, R.J., & Beddie J.S., Eds., Nazi-Soviet Relations, 1939-1941, Documents from the Archives of the German Foreign Office, Department of State, Washington, 1948 [53] Hasanli, At the Dawn of the Cold War, pp. 5-15. [54] Hasanli, At the Dawn of the Cold War, pp. 26ff. [55] در اين مورد بنگريد به مقالات مورخ گرجي ج. مَموليا، كه اميدوارم ترجمه هاي آن كه صورت گرفته اند بزودي به فارسي چاپ شوند: G. Mamoulia, “Les Crises turque et iranienne, 1945-1947,” Cahier du monde russe, 45/1-2, 2004; idem, “Les Premières fissures de l’URSS d’après guerre. Le Cas de la Géorgie et du Caucase du Sud, 1946-1956,” Cahier du monde russe, 46/3, 2005. [56] Hasanli, At the Dawn of the Cold War, pp. 15ff. [57]: Ibid., pp. 16ff. [58] Ibid., p. 51. [59] Ibid. [60] A.H. Hamzavi, Persia and the Powers, London, 1948, pp. 48ff. [61] Document diplomatique français, 1945, I, Bruxelles, 2003, pp. 304ff. [62] A.H. Hamzavi, Persia and the Powers, London, 1948, p. p. 57. [63] حسنلي (At the Dawn of the Cold War) در سراسر كتاب نشان مي دهد كه چكونه اين عمل به نحوي روزمرّه رخ مي داد. [64] Ibid., p. 53. [65] Ibid., p. 57. (تأكيد افزوده) [66] Ibid., pp. 57-8. [67] Cold War International History Project Bulletin, pp. 311-12. [68] بنگريد به نامه ك.م. حزب توده ايران به امضاي ايرج اسكندري به ك.م. حزب شوروي كه در جلد دوم كتاب زير منتشر خواهد شد: خسرو شاكري، شالوده شكني يك افسانه. حزب توده از پس پرده ي اسناد، در دست انتشار. [69] كي استوان، سياست موازنه ي منفي در مجلس چهاردهم، تهران، 1329، ج. 2، ص 225؛ جامي، گذشته چراغ راه، ص 350. [70] پيشين، 223 به بعد، و Azimi, Iran, p. 141)). [71] USNA, 891.00/2003, March 31, 1943. [72] حسن ارسنجاني، «يادداشت هاي سياسي،» بامشاد، 21-28 آبان 1335؛ «اعلاميه ي كميته مركزي ي حزب توده ي ايران،» رهبر، 23 خرداد 1325، به نقل از عظيمي (Iran, p.147 ). در مورد حمايت شوروي و حزب توده از نخست وزيري قوام، همچنين بنگريد به: (Hasanli, At the Dawn of the Cold War, pp 209-10). [73] خاطرات ژنرال ادوارد به نقل از مهدي نيا، زندگي سياسي قوام ...، صص 80-179. [74] ٍSir Reader Bullard to F.O., FO 371/40180; in Kauz, Politische Parteien, p. 53. [75] رهبر، اول آبان 1325، به نقل از تاريخ چراغ راه، ص 9-378. [76] FO 248/1462. [77] مأموران اطلاعاتي شوروي كه همه ي اقدامات حزب توده را زير نظر داشتند گزارش كردند كه فراكسيون حزب توده به او رأي داده بود. بنگريد بهHasanli, At the Dawn of the Cold War, p. 209) ). [78] Document diplomatique français, 1946, I, Bruxelles, 2003, p. 306. [79] جالب است كه قوام درمسكو با كابينه ي خود در تهران از طريق سفير آمريكا موري تماس مي گرفت! بنگريد به حسنلي، At the Dawn of the Cold War, p.230. [80] (Hasanli, At the Dawn of the Cold War, p 210.) يكي ازاين دو شخص بايد ابوالفتح درّي بوده باشد كه تنها روسي دان هيئت بود و نقش مترجم قوام را هم ايفا مي كرد و سوابق طولاني با شوروي ها داشته بود. [81] Kennan to Molotov, Moscow, 6 March 1946, FO 406/84, f. 27; Hamzavi, Persia and the Powers, pp. 60-61. [82] براي جزئيات مذاكرات قوم با استالين و مولوتف، بگريد به جامي، گذشته چراغ راه ...، صص 381 به بعد؛ و نيز Hasanli, At the Dawn of the Cold War, p. 211 passim. [83] جامي، تاريخ چراغ راه، ص 385. [84] براي متن نامه ي قوام به مقامات شوروي، بنگريد به : Hasanli, At the Dawn of the Cold War, p. 213; Fawcett, Iran and the Cold War, p. 59. [85] در مورد مكاتبات اين مسئله نگاه كنيد به كتب مستند زير: US Government, Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, 1969, pp. 390 passim; Hamzavi, Persia and the Powers, pp. 46-72, 83 passim. [86] R.W. Van Wagenen, The Iranian Case, 1946, New York, 1952, p. 115; Document diplomatique français, 1946, II, Bruxelles, 2004, 148ff. [87] R.W. Van Wagenen, The Iranian Case, 1946, New York, 1952, p. 116 [88] از خاطرات سناتور هنري جَكسوُن كه به هنگام اشغال سفارت آمريكا در تهران در هفته نامه ي تايم منتشر شد: “Good Old Days,” Time Magazine, Monday 28 January 1980. [89] Hasanli, At the Dawn of the Cold War, pp. 243-4. [90] بنابر اعلان راديو مسكو در 25 مارس، تخليه ي نيروهاي شوروي از نواحي مشهد ،شاهرود و سمنان كه از دوم مارس شروع شده بود پايان يافته بود، و مطابق با توافقي با دولت ايران، بقيه نيروها كه از 24 مارس آغاز شده بود ظرف پنج شش هفته ي ديگر تمام خواهد شد، «در صورتي كه وقايع غيرمنتظره اي رخ ندهد.» جامي، گذشته چراغ راه ...، ص 396. (Document diplomatique français, 1946, II, Bruxelles, 2004, pp. 148-9.) [91] US Government, Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, 1969, P. 392. [92] US Government, Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, 1969, P. 393. [93] US Government, Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, 1969, P. 394 [94] 11 March 1946, Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, p. 350., cited in Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, p. 142. [95] Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, 1969, P. 402. [96] Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, p. 403. [97] Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, p. 404 [98] Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, p. 405. [99] US Government, Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, 1969, 405-6. [100] در مورد امضاي موافقتنامه ي قوام-سادچيكف در ساعت سه صبح 5 آوريال، يعني چند ساعت پس از ملاقات بدل سميت با استالين، همچنين بنگريد به حسنلي (At the Dawn of the Cold War, p.267). [101] پيش ازين، سخنراني شديد استالين در 9 فوريه 1946 در باره خواست كشور هاي سرمايه داري داير بر دست اندازي به منابع طبيعي كشور هاي سه قاره و تقسيم جهان به مناطق نفوذ در آمريكا به منزله ي اعلام جنگ جهاني سوم تفسير شد. حسنلي، (At the Dawn of the Cold War) ص203. [102] D. Yergin, Shattered Peace, p. 174-77. [103] والاس موري (Murray) سفير آمريكا در تهران. [104] به نقل از فتوكپي صفحه 23 مارس 1946 از دفتر قرارهاي ترومن كه كتابخانه ي ترومن لطفاً در اختيار اين نويسنده قرارداده است. [105] Walter Bedell Smith, My three Years in Moscow, New York, 1950. [106] Ibid., 46 passim. [107] Ibid., p. 50. [108] Ibid. [109] Ibid., pp. 51-2. [110] Ibid., p. 53. [111] Ibid., p. 54. [112] جامي، گذشته چراغ راه ...، ص 396. [113] Document diplomatique français, 1946, II, Bruxelles, 2004, p. 149. [114] R.W. Van Wagenen, The Iranian Case, 1946, New York, 1952, p. 117-8. US Government, Foreign Relations, 1946, VII, Washington DC, 1969, 405, n. 72. [115]. براي متن طرح قرارداد نفت امضاشده بين قوام و سادچيكف، بنگريد به جامي، گذشته چراغ راه ...، ص 396 به بعد. [116] الدار اسماعيل اف، (Vlast i narod) حكومت و مردم، سال هاي 1953-1945، باكو، 2003، ص 63، به نقل از دستنويس خاطرات چاپ نشده اش در بايگاني دولتي باكو، ص 23. تأكيد افزوده. [117] بنگريد به كشاورز، من متهم مي كنم، صص 110 به بعد كه به اين نكته مي پردازد. در مورد بركناري وزراي حزب توده تحت فشار غربيان و شاه، به خوانند توصيه مي شود به فصل دهم ترجمه ي فارسي اثر مستند و تحليلي فخرالدين عظيمي رجوع كند كه دقايق مسئله را بررسي كرده است: (F. Azimi, Iran. The Crisis of Democracy, chap. 10.). [118] Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, pp. 155-6. در اين مورد همچنين بنگريد به (Hasanli, At the Dawn of the Cold War, pp. 273-4. ) با اين همه، حسين علاء به تشويق آمريكا در هفته ي آخر ماه مه ديگر بار خواست كه شكايت ايران در دستور شورا باقي بماند. وي اين درخواست را برغم نظر نخست وزير عنوان كرد. بنگريد به: (IS no.20, 29 May 1946, FO 406/84, f. 128.).. [119] Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, p. 158. [120] FO 371/52710/4873, 28 May 1946, cited in Ibid., p. 158. [121] Ibid., p. 159. [122] Ambassador in Tehran to Minister of Foreign Affairs, 19 décembre 1946 ; Archives du Quai d’Orsay, Série E 30-1. [123] Ambassador in Tehran to Minister of Foreign Affairs, 19 décembre 1946 ; Archives du Quai d’Orsay, Série E 30-1; Hasanli, At the Dawn of the Cold War, pp. 338-9. بنابر اطلاع قوام به سفير آمريكا، پس از اعمال تصميم بركناري وزراي توده از كابينه، سادچيكف در برخوردي با قوام با زبان ناسزا با وي سخن گفت و اعصاب قوام را تضعيف كرد. بنگريد به پيشين، ص 339. در همان زمان مقامات اطلاعاتي شوروي مأموريت يافتند فساد قوام را بر ملا كنند، و گزارش كردند كه وي در همان روزها به خريد دهكده اي در منطقه ي شيراز، به قيمت صدوهفتاد هزار تومان دست زده بود. پيشين، ص 340. [124] Ambassador in Tehran to Minister of Foreign Affairs, 19 décembre 1946 ; Archives du Quai d’Orsay, Série E 30-1. [125] حسنلي (ص 364) به نقل از منابع آمريكايي مي آورد كه سفير آمريكا روشن ساخت كه آذربايجان جزء لاينفك ايران بود و اعزام نيروي ارتش به آنجا به شوروي مربوط نبود، و ترومن به به وزارت خارجه دستور داد به شوروي هشدار دهد كه آمريكا دخالت شوروي در اين امر را تحمل نخواهد كرد. [126] بنابر اسناد شوروي، استالين به باقراف مؤكداً دستور داد كه فرقه حتي حق نداشت به پخش پيام راديويي براي آذربايجان ايران اقدام كند. بنگريد به حسنلي، (At the Dawn of the Cold War, p. 381). [127] Ambassador in Tehran to Minister of Foreign Affairs, 19 décembre 1946 ; Archives du Quai d’Orsay, Série E 30-1. [128] بنگريد به جامي، گذشته چراغ راه، صص 24-423. [129] Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, pp. 186-88. [130] جامي، تاريخ چراغ راه، صص 422، 426. [131] به نقل از (Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran)، ص 188. [132] Abrahamian, Iran between Two Revolutions, Princeton, 1982, p.231. [133] شماره 664، 6 آبان 1325، به نقل از (Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, p. 194). [134] 20 June 1946, in Foreign Relations of the United States, vol. 7, pp. 502-03, cited in Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, p. 173. [135] FO 371/52705/ 6679, 3 July 1946, cited in Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, p. 174. [136] Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, p. 173. [137] Kauz, Politische Parteien und Bevöklerung in Iran, p. 180. [138] “Effects of the Agreement with the Tehran Government on the Democratic Party of Azerbaijan’s Internal Situation,” Report by Vice-Consul G.F.P Dooher, 1 July 1946, USNA/RG 84, Confid. Files, Box 10. [139] Ambassador Allen, Tehran, to Secretary of State, Washington “Disintegration of Democrat-e-Iran Party,” 30 December 1947, USNA/RG 84/Box 13. [140] Ambassadeur de France Général Catroux, Moscou au Ministre des Affaires Etrangères, 4 décembre 1946 ; Archives du Quai d’Orsay, imprimé in Documents diplomatiques françaises, 1946, II, Buxelles, 2004, pp. 691-2. [141] ترجمه ي انگليسي اين برنامه در آرشيو دولتي بريتانيا موجود است: “Programme of the Democrat Party of Iran,” FO 248/1462, 1946. [142] مكي (خاطرات سياسي، ص 21) در اين باره مي نويسد: «... وقتي دوره ي چهاردهم پايان يافت، در انتخابات دوره ي پانزدهم قوام نسبت به دكتر مصثدق نامردي كرد و با تمام قوا مانع از انتخاب او در آن دوره شد، در صورتي كه اگر جلوگيري نكرده بود، دكتر مصدق به نمايندگي اول تهران مجدداً انتخاب مي شد.» [143] Report for Quarter ending 31 March 1947, F) 371/EP61989, cited in Azimi, Iran, The Crisis of Democracy, pp. 165ff. [144] اين تداوم سنتي بود كه از پيش گذاشته شده بود. پس از روي كار آمدن رضا خان همواره نتايج انتخابات مجلس با دخالت دولت و ارتش تعييين مي گرديد، مگر در تهران، آن هم تنها براي دوره ي ششم. در نخستين انتخابات مجلس پس از سقوط رضاشاه (مجلس چهاردهم) تنها در تهران بود كه انتخابات نسبتاً آزاد بود. اسناد آرشيو بريتانيا بخوبي نشان مي دهند كه چگونه سفارت خانه هاي بريتانيا و شوروي در آن انتخابات دخالت كردند، مگر در تهران بنگريد به: (FO 371/82310, FO 248/1428, FO 248/1446). حتي در مجلس هفدهم كه در زمان نخست وزير مصدق برگذار شد، برغم كوشش هاي وي براي جلوگيري از دخالت ارتش و شاه در انتخابات، نتايج تنها كمي نسبت به گذشته تفاوت داشت. تقلب جمعي در انتخابات مجلس پانزدهم آنقدر وسيع و رسوا بود، چه از طرف ارتش چه از طرف شاه، كه احتياجي به استشهاد نداشت. بنابر گزارش كاردار سفارت بريتانيا در تهران به وزيرخارجه آنتوني ايدن، در انتخابات مجلس هيجدهم كه دست آورد 28 مرداد بود قسمت اعظم نمايندگان دستچين دربار، يا دولت، يا هردو بودند. بنگريد به 12 February 1954, EP 1015/14, FO 371)). [145] در مورد كودتاي 15 بهمن، بر اساس آرشيو هاي آمريكا، بريتانيا، و فرانسه اين نويسنده كتابي به انگليسي تأليف كرده است كه از انتشار آن در غرب، به دلايل روشن، استقبال نشده است. اميد است كه فارسي برگردانده و چاپ شود: (The Shah’s First Coup d’Etat) [146] در مورد خواست و كوشش هاي اوليه ي شاه براي كنارزدن مصدق در آرشيو بريتانيا اسناد بسياري موجود است. از جمله بنگريد به : [147] Lunch with H.I.M. the Shah, 15 March 1951; FO 248/1518. سند با حروف اول امضا شده، و به احتمال قوي به قلم ياور جكسون (Major Jackson) وابسته ي نظامي، يعني افسر اينتليجنس سرويس، است. [148] Grady to Department of State, 7 May 1951; USNA, RG 84/ Box 29, Confidential Files. [149] Confidential Minutes, ? June 1951; FO 248/1527. [150] Confidential Minutes by Pyman, 13 September 1951; FO 248/1515. [151] در مورد فعاليت هاي بريتانيا در بسيج عمال خود در ايران، بنگريد به: فخرالدين عظيمي، حاكميت ملي و دشمنان آن ...، تهران، 1383، فصل سوم. [152] Secret Embassy Telegram 972, 27 October 1950, USNA, RG 84/Box 28. [153] Secret Embassy Telegram 972, 27 October 1950, USNA, RG 84/Box 28. [154] Secret Embassy Telegram 972, 27 October 1950, USNA, RG 84/Box 28. [155] Secret Embassy Telegram 972, 27 October 1950, USNA, RG 84/Box 28. [156] Minute by Zaehner, 10 November 1951, FO 248/1514; cited in Bill, Musaddiq, pp. 234-5. [157] خواندنيها، 30 تير 1332؛ مكي، وقايع 30 تير 1331، صص 94 به بعد. گفتني است كه آشتياني زاده دوست و همكار قوام او را از جوياي قدرت بر حذر داشت، اما «بعد ها خانم بتول اميني، برادرزاده ي قوام، بين او و اشرف واسطه ي ملاقات شدو در پاريس با هم كنار آمدند.» پيشين، صص 31-130. [158] عظيمي، حاكميت ملي، ص 51. [159] Confidential Notes by R. Jackson, 21 May 1952; FO 248/1531. [160] Confidential Minute by Zaehner, 13 May 1952; FO 248/1541. [161] Confidential Notes by R. Jackson, 21 May 1952; FO 248/1531. [162] Richard to Washington, “Conversation between Embassy Source and Seyyed Zia …,” 12 September 1951; USNA, 788.00/9-1251. [163] Richard to Washington, “Conversation between Embassy Source and Seyyed Zia …,” 12 September 1951; USNA, 788.00/9-1251. [164] Confidential Notes by Middleton, G. 10119; 14 June 1952; FO 248/1535. American Embassy Moscow to Washington, 25 July, 1952; USNA, RG 84/Box 30. [165] Henderson to Secretary of State, 7 July 1952; USNA, 788.13/7-752. [166] از گزارش سرّي علاء به سفير آمريكا: (Henderson to Secretary of State, 7 July 1952; USNA, 788.13/7-752). [167] Confidential Minutes by Zaehner, 6 July 1952; FO 248/1531. [168] Ibid. [169] Foreign Office, Summary of Events – Persia, 1952, 31 December 1952; FO 371/109988. [170] Confidential Minutes by Zaehner, 10th July 1952; FO 248/1541. [171] Confidential Minutes, 13 July 1952; FO 248/1539. [172]ا امام جمعه در 20 خرداد به رياست مجلس انتخاب شده بود، امري كه نشان اين بود كه مصدق ديگر در مجلس اكثريت نداشت. [173] Tehran Embassy to Foreign Office; 23 September 1952, FO 371/91472. [174] Henderson to Secretary of State, 18 July 1952; USNA, RG84/Bx 30. [175] Confidential Minutes by S. Falle, “Situation Report,” 16 July 1952; FO 248/1539. [176] Confidential Minutes by S. Falle, “Situation Report,” 16 July 1952; FO 248/1539. [177] Henderson to Secretary of State, 18 July 1952; USNA, 788.13/7-1852. [178] Confidential Minutes by Falle, 19 July 1952;FO 248/1539. [179] Confidential Minutes by Falle, 20 July 1952; FO 248/1539. [180] Middleton to Eden, 28 July 1952; FO 371/ EP 98602, cited in Azimi, Iran. The Crisis of Democracy, p. 289. [181] Middleton to Ross, FO 371/ E 98601, cited in Azimi, Iran. The Crisis of Democracy, p.290. [182] Henderson to Secretary of State, 3 August 1952; USNA, 788.00/3-852. [183] Foreign Office, Summary of Events – Persia, 1952, 31 December 1952; FO 371/109988. [184] Telegram, Middleton to Foreign Office, 27 July 1952, 27 July 1952, FO 248/1531. [185] Sam Falle, “Recent Interview,” 28 July 1952, FO 248/1531. [186] ٍSir Frank to Foreign Office, 29 July 1952; FO 371/98691. [187] Henderson to Secretary of State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29. [188] Henderson to Secretary of State, 8 August 1952; USNA, 788.00/8-852. [189] Henderson to Secretary of State, 29 July 1952; USNA, 788.00 (W)/7-295; USNA.00/7-2352. مطبوعات آمريكا براي تحريك احساسات آمريكائيان اين خبر دروغ را پخش كردند كه چهار افسر آمريكايي در سي ام تير به دست مردم به سختي كتك خورده بودند. (Acheson to Tehran Embassy, 25 July 1952; USNA, RG84/Box 30). [190] Henderson to Secretary of State, 27 July 1952; USNA, RG84/Box 29. هندرسون در گزارش ديگري، اگرچه امكان كودتا را ناديده نگرفت، آن را محتمل نداست، زيرا رهبراني با توانايي هاي سازماني وجود نداشتند و شاه هم از يك چنين امري مي هراسيد. (Henderson to Secretary of State, 3 August 1952; USNA, 788.00/8-352.). [191] Henry Byroade at Department of State to Secretary of State, 9 August 1952, USNA 788.00/8-952. [192] Henderson to Secretary of State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29. [193] Henry Byroade at Department of State to Secretary of State, 9 August 1952, USNA 788.00/8-952. [194] ايرج افشار (آينده، 5/4، 1366، صص 53-352) مدعي شد كه اين نامه به خط قوام «نيست.» دلايلي كه او براي اين امر آورده است قانع كننده نيستند. تنها مقابله ي خط او در اواخر زندگي با اين نامه مي تواند ثابت كند كه نامه به خط او نيست. در صورتي هم نامه به خط ديگري باشد، تنها معنايش اين مي تواندباشد كه او همانند هر پير مردي بايد در آخر عمر دچار به لزرش دست شده بوده باشد و آن را براي تحرير يه كس ديگري سپرده بود باشد. دليل تعلق اين نامه به قوام اين است كه وزارت خارجه ي آمريكا به آن نامه ي سفارشي اي كه از هتلي در نيويورك پست شده بود پاسخي رسمي داد و آن را چون سندي تاريخي با قرائت «محدود» در آرشيو ضبط كرد. بعيد به نظر مي رسد كه كسي بجاي او به يك چنين شوخي اي دست زده بوده باشد. نگارش نامه به فارسي نيز دال بر اين است كه قوام به كسي اعتماد نداشت تا آن متن را براي او ترجمه كرده و بفرستد؛ جاعل احتمالي مورد نظر ايرج افشار مي توانست آن را به انگليسي يا فرانسه بفرستد و تنها امضاي آن را به فارسي جعل كند! موضع آقاي افشار بخاطر پرهيز از بدنامي بيشتر براي قوام السلطنه است. [195] عين نامه در مجله ي زير كليشه شده است: كتاب جمعه ها، شماره 8/9، زمستان 1365، صص 27-224. [196] بريتانيا مخالف امتياز نفت به شوروي در شمال نبود و هارولد لاسكي آن را اعلام كرد: «ما در انگلستان راجع به امتياز نفت ايران در شمال به نفع دولت شوروي اعتراضي نداريم.» (ترجمه در روزنامه ي جبهه، 28/3/1325، جامي، گذشته چراغ راه، ص391) [197] Hasanli, At the Dawn of the Cold War, p.387. [198] Charge d’Affaires de France, Tehran, to the Minister of Foreign Affairs, Quai d’Orsay, 19 May 1947, Archives du Quai d’Orsay, Série Y 5-2, pp. 169-71. [199] در مورد نظرات درون رهبري شوروي پيرامون روابط با غرب – همكاري يا مقابله و رقابت – بنگريد به تحليل زير كه بر اساس آرشيو هاي سرّي شوروي نوشته شده است: V.O. Pechatnov, “The Big Three After World War II,” Working Paper no. 13, WWCIS, Washington DC, 1995.
|
||||||
|